حکايت
غافل
غافلی را شنيدم که خانه ی رعيت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند ، بی خبر از قول حکيمان که گفته اند هر که خدای را عز و جل بيازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش برآرد.
آتش سوزان نكند با سپند
آنچه كند دود دل دردمند
سرجمله حيوانات گويند که شيرست و اذل جانوران خر و باتفاق خر بار بر به که شير مردم در.
مسكين خر اگر چه بى تميز است
چون بار همى برد عزيز است
گاوان و خران بار بردار
به ز آدميان مردم آزار
باز آمديم به حکايت وزير غافل. ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد. در شکنجه کشيد و به هنواع عقوبت بکشت.
حاصل نشود رضاى سلطان
تا خاطر بندگان نجويى
خواهى كه خداى بر تو بخشد
با خلق خداى كن نكويى
آورده اند که يکی از ستم ديدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تامل کرد و گفت:
نه هر كه قوت بازوى منصبى دارد
به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف
توان به حلق فرو برد استخوان درشت
ولى شكم بدرد چون بگيرد اندر ناف
نماند ستمكار بد روزگار
بماند بر او لعنت پايدار
منبع : باب اول در عبرت پادشاهان گلستان سعدی |