انسان از مرگ تا برزخ
نعمت اله صالحى حاجى آبادى
( قسمت یکصد و یازدهم )
فصل نهم : ناراحتى اموات
مقدمه
اموات در عالم برزخ اعمال و كردار بازماندگان را مى بينند و از آنها اطلاع پيدا مى كنند. اگر آنان عمل نيكى انجام داده اند اموات مسرور مى شوند و خوشحالى خود را اظهار مى دارند و اگر كار زشت و زننده اى انجام داده باشند ناراحت مى شوند و آن را بيان مى كنند، حتى اگر صدقه براى آنان به نحو زننده اى داده شود از دست صدقه دهنده گلايه مى كنند و براى آن پيام مى دهند و با خبرش مى سازند. به چند داستان در اين باره توجه فرماييد.
آلبالو پلو در طشت حمام
از مرحوم آية اله حاج آقا بزرگ تهرانى رحمة اله عليه (صاحب كتاب الذريعة ) نقل شده است كه ايشان فرمود: در ايامى كه طفل بودم ، مادربزرگ ((مادر پدر)) من از دنيا رفت . بعد از مجلس ترحيم و گذشتن چند روز از فوت آن مرحومه .
يك روز مادر من ، آلبالو پلو پخته بود. هنگام ظهر فقيرى در كوچه ها سئوال مى كرد و از مردم چيزى مى گرفت . مادر من هم كه در مطبخ مشغول كار بود صداى آن را شنيد و براى خيرات و صدقه به روح مادر شوهرش كه تازه از دنيا رفته بود، مى خواست مقدارى از غذا به سائل بدهد ولى ظرف تميز در دسترس نبوده ، براى آن كه سائل از در منزل رد نشود، با عجله مقدارى از آلبالو پلو را در طشت حمام كه در دسترس بود ريخت و به سائل مى داد و از اين موضوع كسى هم خبر نداشت .
نيمه شب ، پدر من از خواب بيدار شد و مادرم از خواب بيدار كرد و گفت : امروز چكار كرده اى ؟ مادرم گفت : نمى دانم (مگر چه شده است )؟
پدرم گفت : الان مادرم را در خواب ديدم كه گفت : از عروس خودم گلايه دارم . امروز آبروى مرا نزد مردگان برد، غذاى مرا در طشت حمام فرستاد. مگر امروز چه عملى انجام دادى و چكار كرده اى ؟
مادرم مى گفت : هر چه فكر كردم چيزى به نظرم نيامد. ناگهان متوجه شدم كه روز گذشته مقدارى آلبالو پلو به سائل دادم و چون به قصد هديه و صدقه براى روح تازه گذشته داده ام در عالم برزخ ، همان غذاى او بوده است و آن را به همان طريق در عالم ملكوت براى مادر شوهرم برده اند و او از اين كارش گلايه مند است .
او شكوه دارد، چرا غذاى مرا كه آلبالو پلو است و صورت ملكوتيش طبق نور مى باشد كه براى روح متوفى مى برند در طشت حمام ريخته است و اهانت به سائل ، اهانت به روح متوفى است . (336)
با عجله از كنار قبر پدر و مادر گذشت
نقل شده است : بزرگى عادت داشت هر وقت به قبرستان مى گذشت قبر والدين خود را زيارت مى كرد. روزى با عجله از قبرستان گذشت و قبر پدر و مادر خود را زيارت نكرد. هنگامى كه شب شد پدر را در خواب ديد بر او سلام كرد ولى پدر جواب نداد و روى خود را از او گردانيد. گفت : اى پدر! مگر چه كرده ام كه جواب سلام مرا نمى دهى و روى خود را از من مى گردانى .
گفت : اى فرزند! مگر نمى دانى ، اگر كسى بر قبر پدر و مادر گذر كند و آنها را زيارت ننمايد عاق والدين مى شود. وقتى تو از خانه به سوى قبرستان مى آيى خوشنود مى شويم كه ما را زيارت مى كنى . آيا روا باشد كه ما را نااميد گردانى و از محرومين قرار دهى .(337)
چند شب غذاى من را نفرستادى
در رابطه با ارتباط داشتن ارواح با بازماندگان و شكايت كردن از آنان و بيان نمودن ناراحتى خود را از ايشان ، داستانى را بيان مى كنيم : به آن توجه فرماييد.
در سال 1364 هجرى قمرى مرحوم آية اله آقا ميرزا محمد نجم الدين تهرانى كه از علماى بزرگ و با اخلاص و محل اقامتشان در سامرا بود با تمام خويشان خود به قصد زيارت حضرت ثامن الائمه على بن موسى الرضا عليه السلام به سوى ايران حركت مى كنند و در تهران در منزل آية اله محمد صادق تهرانى كه آن هم از علماى برجسته تهران بود وارد مى شوند.
هر روز، جماعتى از علماى تهران و محترمين از تجار و اصناف بازار به ديدن ايشان مى آمدند و منزل دائما پر از جمعيت بود و تا آخر شب در حال رفت و آمد بودند.
چند نفر هم ، مخصوص پذيرايى از واردين هر روز اول وقت مى آمدند و تا آخر شب مشغول پذيرايى بودند و بعد از صرف شام به منزل خودشان مراجعت مى كردند.
چند روزى از اين قضيه گذشت ، يك روز آقا ميرزا محمد كه ايشان هم از علماى بزرگ بود متوجه آقاى سيد محمدرضا كه جزو پذيرايى كنندگان بود شد و گفت : ديشب مادرتان را در خواب ديدم كه به من گفت : به فرزندم سيد محمد رضا بگو: چرا چند شب است غذاى ما را نفرستاده اى ؟
سيد محمدرضا مى گويد: تعبير خواب ميرزا محمد نجم الدين را پيدا كردم .
بعد مى گويد: سى سال است هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء دو ركعت نماز براى والدين خود مى خوانم و ثوابش را به روح آنان هديه مى كنم . در اين مدت كه مشغول پذيرايى از ميهمانان بودم نتوانستم آن نماز را بخوانم و ثوابش را به روح آنان هديه كنم .
روى همين جهت است كه مادرم به خواب ميرزا محمد نجم الدين آمده و از من گلايه كرده است كه چرا غذاى ملكوتى او را نفرستادم .(338)
مرا چوب زدى
قضيه اى را كه در ذيل مى خوانيد، شخصا با گوش خود شنيده ام و گوينده آن را با چشم ديده ام . حدود ساعت يازده ، روز سيزدهم ماه مبارك رمضان سال 1411 قمرى كه مطابق با 10 فروردين سال 1370 بود بنده در دفتر محل كار خود نشسته بودم .
شخصى كه خود را ((يداله ))، فرزند محمد اهل ((راور)) ساكن اسلام آباد از توابع كرمان معرفى مى كرد وارد شد. با حالت ناراحتى گفت : چند لحظه خصوصى با شما كار دارم .
دفتر را براى ايشان خلوت كردم و گفتم : جريانت را بيان كن . گفت : بنده برادرى داشتم ((به نام يحيى )) از خودم كوچكتر بود روزى در اثر ناراحتى چند چوب به او زدم و او را آزردم . ايشان تا زنده بود مى گفت : از تو راضى نيستم ؛ زيرا بدون جهت مرا كتك زدى .
بعد از مدتى او از دنيا رفت . شبى او را به خواب ديدم بسيار ناراحت بود و گفت : اى برادر! از دست تو راضى نيستم و قيامت دامنت را مى گيرم ؛ زيرا من را چوب زدى و كشتى .
ايشان گفت : الان وجدانم ناراحت است و دائما براى او خيرات و صدقات مى دهم ، نماز و قران مى خوانم ، براى او استغفار و طلب آمرزش مى كنم ، باز وجدانم آرام نمى گيرد. اى آقا! فكرى به حال من بكن و مرا از اين ناراحتى و عذاب وجدان نجات بده .
در جواب اوگفتم : چون ايشان از دنيا رفته است و دست ما به او نمى رسد و نمى توانيم مستقيم با او صحبت كنيم و بهترين راه اين است كه به نيت او خيرات و صدقات ، نماز و قرآن بخوانيد شايد خداوند متعال به وسيله آن اعمال ، رضايت او را براى شما به دست آورد.(339)
ديديم در اين قضيه روح كتك خورده همين طور كه در حيات و زندگى ، ناراحتى خود را بيان مى كرد بعد از مرگ هم ، در خواب با كتك زننده تماس مى گيرد و ناراحتى و كتك خوردن خود را با صراحت بيان مى كند و از او گلايه و شكايت مى نمايد.
پىنوشتها :
336-معادشناسى ، ص 188.
337-خزينة الجواهر، ص 479.
338-معادشناسى ، ج 3، ص 199 نقل بمعنى شده .
339-اين قضيه براى نويسنده كتاب بازگو شد.
(ادامه دارد )
منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh/marg_barzakh_saalehi-haajiaabaadi |