انسان از مرگ تا برزخ
نعمت اله صالحى حاجى آبادى
( قسمت نود و ششم )
فصل پنجم : عذاب هاى برزخى مجرمان
( قسمت چهارم )
عذاب برزخى غاصبین خلافت
كسانى كه اولين بار به اهل بيت پيامبر اسلام عليه السلام ظلم كردند و به عذاب برزخى دچار شدند غاصبین خلافت بودند.
عبدالله بن بكر جانى گفت : روزى با امام صادق عليه السلام از مدينه به سوى مكه مى رفتيم ، در مكانى كه او را ((عسفان )) مى ناميدند پياده شد و بعد از آن به سوى كوه سياهى كه در جانب چپ قرار داشت رفتيم و آن كوهى هول ناك بود. عرض كردم : يا بن رسول الله عليه السلام اين كوه چقدر وحشت ناك است . در مسير اين راه كوهى بيمناك تر و پر وحشت تر از آن نديدم .
حضرت فرمود: اى پسر بكر! آيا مى دانى اين چه كوهى مى باشد؟ اين كوهى است كه آن را ((كمد)) گويند و بر يكى از وادى هاى دوزخ قرار گرفته است كه خداوند (ارواح ) قاتلين پدرم حسين عليه السلام را در آن زندانى كرده است و از زير آن چندين آب خارج مى شود، چركابى از غسلين (كثافات ) و از صديد (خوناب )، از حميم (آب هاى تيره و آلوده جوشان ) و آن چه از طينت خبال (آبى كه از قرجهاى زنان بدكاره ) بيرون آيد و آن چه از لظى (زبانه هاى آتش ) خارج شود و از حطمه (آتش هاى در هم شكننده ) و از سقر كه يكى از بدترين دركات جهنم است واز جهيم كه آن آتش گداخته است و از هاويه كه نام دركى از دركات دوزخ است و از سعير كه آن آتش افروخته اى است ، اين ها همه از زير اين كوه بيرون مى آيد كه نصيب ظالمان و قاتلان حسين عليه السلام است .
بعد فرمود: تاكنون در اين راه بدين كوه گذر نكرده ام و نه ايستاده ام جز اين كه ديدم آن دو تن (غاصبین خلافت ) استغانه و زارى مى كنند و من به كشندگان پدرم حسين نظر مى افكنم و به اين دو نفر مى گويم : مردم در روز عاشورا به اين كار اقدام نكردند مگر بر اساس كارى كه به دست شما تاءسيس گرديد. چون (خلافت را غضب نموديد) رحم نكرديد، ما را كشتيد و محروم ساختيد و حقوقمان را پايمال نموديد، استبداد. به خرج داديد در حالى كه ما به انجام وظيفه خود آشنا بوديم ولى شما به ما راه نداديد. خدا رحم نكند كسى را كه بر شما رحم كند، بچشيد عقوبت آن چه را كه انجام داده ايد، و خداوند بر بندگانش ستم نخواهد كرد. (253)
عذاب برزخى غاصب خلافت
اصبغ بن نباته كه يكى از شيعيان على عليه السلام بوده نقل مى كند: روزى در خدمت مولايم امير المؤ منين عليه السلام بودم كه عده اى از اصحاب ، از جمله ابوموسى اشعرى و عبدالله بن مسعود و انس بن مالك و ابوهريره و معيرة بن شعبه و خذيفة يمانى داخل شدند و عرض كردند: يا امير المؤ منين ! از معجزاتى كه خداوند مخصوص تو قرار داده است بعضى از آن را به ما هم نشان بده . فرمود: قصد شما ديدن معجزه نيست و نمى خواهيد حقيقت برايتان آشكارا شود. ولى براى اين كه امام حجت باشد و در قيامت عذرى براى عذاب خود نداشته باشيد چند معجزه را به شما نشان مى دهم .
سپس فرمود: به نام خدا و بركات او بلند شويد و حركت كنيد. همه با آن حضرت حركت كردند تا به صحرا، و آن جايى كه قصدشان بود رسيدند.
بعد فرمود: اى ملائكه خدا! همين الان رئيس شياطين و فرعون فرعون ها (غاصب خلافت را) پيش من آوريد.
اصبغ گفت : به خدا قسم ! به كمتر از چشم بهم زدنى او را حاضر كردند و صداى غل و زنجيرى را كه روى زمين مى كشيد با گوش خود شنيديم در حالى كه چشم ما طاقت ديدن ملائكه و گوش ما طاقت شنيدن صداى غل و زنجيرى كه بهم مى خورد و روى زمين مى كشيد رانداشت . در اين هنگام باد عظيمى وزيد كه همه ما وحشت كرديم .
ملائكه عرض كردند: يا اميرالمؤ منين ! و اى خليفه خدا! لعن و عذاب او را زياد گردان . بعد او را كشان كشان آوردند و در پيش روى آن حضرت قرار دادند. فرمود:
و اويلا از آن ظلمى كه به آل محمد روا داشتى ، و اويلا از آن جرئت و جسارتى كه به آنان كردى .
عرض كرد: اى مولا من ! بر من رحم كن ؛ زيرا طاقت اين همه عذاب و شكنجه را ندارم (در حالى كه هر روز هم به آن اضافه مى شود).
حضرت على فرمود: خدا ترا رحم نكند و از گناه و كردار زشت تو در نگذرد. اى شخص پليد، اى خبيث تر از همه خبيثان ، اى شيطان پست .
بعد از آن متوجه ما شد و فرمود: آيا او را شناختيد؟ قيافه و اسم او را دانستيد؟ عرض كرديم : بلى ، يا امير المؤ منين .
فرمود: شما هم از او سئوال كنيد تا خود را بهتر معرفى كند. گفتيم : چه كسى هستى ؟ در جواب گفت : ابليس ابليسان و رئيس شيطان ها و فرعون اين امت (غاصب خلافت) هستم ، كسى كه حق على را منكر شدم ، كسى كه به او و اهل بيتش ظلم و ستم روا داشتم ، كسى كه آيات و معجزات او را ديدم و انكار كردم .
سپس آن حضرت فرمود: اى جمعيت ! چشم هاى خود را ببنديد. وقتى چشم هاى خود را بستيم آن حضرت آهسته كلامى فرمود. آن را نفهميديم ناگهان متوجه شديم مكه در جاى اوليه خود مى باشيم . (254)
نيز از سلمان فارسى نقل شده است : روزى امير المؤ منين عليه السلام به من فرمود: اى سلمان ! آيا دوست دارى رفيقت را ببينى ؟ عرض كردم : بلى يا امير المؤ منين ! آن حضرت لب هاى خود را حركت داد ناگهان ديدم ملائكه غلاظ و شداد فردى را مى آوردند در حالى كه زنجيرهايى از آن در گردنش بود و آتش از بينى او بيرون مى آمد و سرش به سوى آسمان بلند و دود او را احاطه كرده بود.
با اين حال ملائكه او را از عقب مى زدند و زبانش در اثر شدت تشنگى از پشت سرش بيرون آمده بود.
وقتى نزديك ما آمدند به من فرمود: اى سلمان ! آيا او را مى شناسى ؟ نظر كردم ديدم ((غاصب خلافت)) است . فرياد مى زد و مى گفت : يا اميرالمؤ منين ! به فريادم برس ، معذب و تشنه ام .
فرمود: اى ملائكه ! عذاب او را زياد كنيد. سلمان گفت : ديدم زنجيرها اضافه شد و ملائكه او را با خوارى و ذلت گرفتند و مشغول عذاب او شدند. سپس فرمود: اى سلمان ! اين شخص غاصب خلافت است ، از وقتى كه از دنيا رفته است روزى نشده كه بر عذاب او افزوده نشود، هر روز او را به من عرضه مى دارند. به آنها مى گويم عذاب او را زياد كنيد، آن ها هم عذابش را تا روز قيامت زياد مى كنند.(255)
پىنوشتها :
253-عقاب الاعمال ، ص 486.
254-بحار الانوار، ج 42، 53.
255-لثالى الاخبار، ج 5، 49.
(ادامه دارد )
منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh/marg_barzakh_saalehi-haajiaabaadi |