انسان از مرگ تا برزخ
نعمت اله صالحى حاجى آبادى
( قسمت یکصد و دوم )
فصل پنجم : عذاب هاى برزخى مجرمان
( قسمت دهم )
عذاب برزخى عبيداله
عذاب برزخى طبق قانون تجسم اعمال گريبان عبيدالله بن زياد را در همين دنيا گرفت .
در ماجراى قيام مختار كه در سال 66 و 67 هجرى قمرى واقع شد، ((عبيداله بن زياد)) در كنار موصل به دست ابراهيم پسر ((مالك اشتر))، كشته شد، ابراهيم سرهاى بريده ابن زياد و دشمنان را براى مختار فرستاد در حالى كه او مشغول غذا خوردن بود.
وقتى مختار چشمش به سرهاى قاتلين امام حسين عليه السلام افتاد. گفت : حمد و سپاس مخصوص خداوند است . سپس گفت : وقتى سر مقدس امام را نزد ((عبيدالله )) آوردند او مشغول غذا خوردن بود و اكنون كه سر نحس آن ملعون را پيش من آوردند مشغول غذا خوردن ام .
عمار بن عمير گويد: بعد از آن كه مختار قيام كرد و قاتلين كربلا را به هلاكت رسانيد و سرهاى خبيث آنها را از بدنشان جدا كرد. سر ((عبيدالله )) و اصحابش را در مكانى براى تماشا و عبرت گذاشته بود. من هم براى تماشاى آنها رفته بودم . ديدم مردم فرياد مى زنند: ((باز آمد)) وقتى توجه كردم ديدم مار سفيد و بزرگى آمد از تمام سرها گذشت تا به سر ((عبيداله )) رسيد، از بينى او داخل شد و از گوشش بيرون آمد، از گوش او داخل شد و از بينى اش بيرون آمد و اين كار ادامه داشت (تا روز قيامت هم ادامه خواهد داشت ).
بعد از آن مختار سرهاى نحس دشمنان را با نامه اى به مكه ، پيش محمد بن حنيفه فرستاد، هنگامى كه سرهاى را نزد محمد بن حنيفه بردند او هم مشغول غذا خوردن بود.
محمد بن حنفية مى گويد: در اين هنگام عرض كردم : خدايا! مرا نميران تا اين كه سر بريده ((عبيدالله )) را كناره سفره ام بنگرم . ((الحمد لله )) خدا دعايم را اجابت رسانيد.
بعد، سر آن ملعون را پيش عبدالله بن زبير بردند، او هم دستور داد سر را بالاى نيزه زدند. ناگهان بادى آمد و آن رابه زمين انداخت ، در اين هنگام مارى آمد و داخل بينى او شد. باز آن را بالاى نيزه زدند. دو مرتبه باد آن را انداخت و مارى داخل بينى او رفت . اين عمل سه مرتبه تكرار شد. عبدالله بن زبير دستور داد سر را دره اى از دره هاى مكه انداختند.(264)
شيخ عباس قمى مى نويسد: وقتى سر مبارك امام حسين عليه السلام را در مجلس ((عبيدلله )) مقابل او قرار دادند. آن ملعون ، با چوب خيزران مكرر بر لب و دندان امام عليه السلام مى زد. شايد بر اساس ((تجسم اعمال )) همان چوب (در عالم برزخ ) به صورت مار درآمده و مكرر از بينى آن وارد مى شد و از گوشش بيرون مى آمده ، تا مردم در همين دنيا مجازات ننگين او را ببينند.(265)
عذاب برزخى مروان و عبدالملك
عذاب برزخى عده اى از مجرمان مسخ شدن و به شكل حيوانات در آمدن است . از جمله آنها مروان حكم و فرزندش عبدالملك است .
بنى اميه هنگام مرگ به صورت سوسمار مسخ مى شدند و شكل و قيافه انسانى را از دست مى دادند. حتى فرزندان آنان مسخ شدن ايشان را مى ديدند. از جمله مروان حكم (كه يكى از خلفاى بنى اميه است مى باشد).
همان مروانى كه سخت ترين دشمن پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت است و حضرت رسول صلى الله عليه و آله در زمان حيات خود او را از مدينه بيرون كرد و عثمان در زمان خلافت خود با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مخالفت كرد و او را به مدينه برگردانيد.
همان مروانى كه بعد از شهادت امام حسن آن جنايت بزرگ را انجام داد و به عايشه خبر داد كه : بنى هاشم قصد دارند جنازه امام حسن عليه السلام را كنار قبر جدش دفن كنند و آن زن را سوار بر قاطر كرد و كنار حرم پيغمبر آورد و او هم دستور تيرباران كردن جنازه امام عليه السلام را صادر كرد و ناچار آن حضرت را مظلومانه در بقيع دفن كردند.
همان مروانى كه به وليد، فرماندار مدينه پيشنهاد قتل امام حسين عليه السلام را مى دهد و بعد هم به امام حسين عليه السلام مى گويد: اگر با يزيد بيعت كنى سعادت دنيا و آخرت را خواهى داشت .
همان پير ملحد و كافرى كه بعد از معاويه صغير ((پسر يزيد)) به خلافت رسيد و غاصبانه آن را به چنگ آورد و مدتى خلافت كرد.
از جمله پسرش عبدالملك (پنجمين خليفه اموى ) موقع مرگ ، در حالى كه فرزندانش اطراف او بودند، ديدند قيافه او عوض شد و از شكل انسانيت خارج گرديد و به شكل سوسمارى در آمد. فرزندانش متعجب شدند و حيران ماندند كه او را چه كنند؟
ناگهان ديدند آن قيافه مسخ شده ناپديد شد آنها (جهت حفظ آبرويشان ) تنه درخت بزرگى را آوردند و خارج از ديد مردم آن را به صورت ظاهر كفن كردند و تشييع و دفن نمودند تا مردم خبردار نشوند(266).
عذاب برزخى دوستداران بنى اميه
ابو عيينه مى گويد: در خدمت امام محمد باقر عليه السلام بودم كه مردى وارد شد و گفت : يا بن رسول الله ! من از اهل شام هستم ، شما را دوست دارم و از دشمنان شما بيزارى مى جويم . پدرى داشتم از دوستداران بنى اميه كه داراى مال و ثروتى زياد بود. به غير از من هم فرزند ديگرى نداشت ، منزل او در رمله بود و باغى داشت كه فقط خودش در آن رفت و آمد مى كرد.
وقتى از دنيا رفت درصدد پيدا كردن مال پدرم برآمدم ولى آنرا پيدا نكردم . يقين دارم پدرم آن مال را مخفى كرده است ؛ زيرا من شيعه و از پيروان شما بودم و او با من عداوت و دشمنى داشت .
امام باقر عليه السلام فرمود: آيا دوست دارى كه پدرت را ببينى و از مخفى گاه مال از او بپرسى و پدرت جاى آن را بتو نشان دهد؟
عرض كرد: آرى ، قسم به خدا كه محتاج و مسمندام . حضرت نامه اى نوشت و آن را مهر كرد و به مرد شامى داد و فرمود: اين نوشته را به جانب بقيع ببر و در وسط قبرستان بايست و به آواز بلند ندا كن و بگو: ((يا درجان )) پس شخصى كه عمامه بر سر دارد نزد تو حاضر مى شود. نوشته را به او بده و بگو: من فرستاده محمد بن على عليه السلام هستم و هر چه مى خواهى از او باز پرس ، آن مرد هم نوشته را گرفت و رفت .
ابوعيينه مى گويد: چون روز ديگر شد، خدمت امام باقر عليه السلام رفتم تا از قضيه اطلاع حاصل كنم . ديدم آن مرد هم ، در خانه امام عليه السلام منتظر اذن دخول است . وقتى اجازه دادند همگى داخل خانه شديم . مرد شامى عرض كرد: خدا بهتر مى داند كه علم خود را در كجا قرار دهد.
بعد عرض كرد: شب گذشته به قبرستان بقيع رفتم . و به دستور شما عمل كردم . همان ساعت شخصى پيش آمد و من مطلب خود را بيان كردم .
گفت : از اين جا حركت نكن تا پدرت را حاضر كنم . آن شخص رفت و با مردى سياه حاضر شد و گفت : اى مرد! اين پدر تو است هر چه خواهى از او بپرس . گفتم : پدر من نيست . جواب داد: چرا او پدر تو است ، لكن شراره آتش و دود جهنم او را به اين حالت درآورده است .
گفتم : پدر من هستى ؟ جواب داد: بلى . گفتم : اين چه حالت است كه در تو مى بينم ؟ گفت : اى فرزند! من از دوست داران بنى اميه بودم و آنان را بر اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله برجيح مى دادم . از اين رو خداوند متعال مرا به اين حالت درآورد و به عذاب مبتلا كرد. چون از دوستداران اهل بيت بودى با تو دشمن بودم ، از اين روى ترا از مال خود محروم كردم و امروز پشيمانم .
بعد گفت : اى فرزند! به جانب آن باغ برو و زير فلان درخت زيتون را حفر كن پولها آنجاست آن را كه صدهزار درهم مى باشد بردار. پنجاه هزار درهم را به حضرت امام باقر عليه السلام تقديم كن و بقيه آن ، مال خودت باشد. سپس آن مرد گفت : الان مى روم مال را پيدا مى كنم و حق شما را مى آورم .
ابو عيينه مى گويد: سال بعد از حضرت سئوال كردم : آن مرد شامى چه كرد؟ فرمود: او پنجاه هزار درهم را نزد من آورد، با آن دين خود را پرداختم و زمينى خريدم و مقدارى را به حاجتمندان اهل بيت دادم .(267)
پىنوشتها :
264-بحارالانوار، ج 45، ص 336.
265-منتهى الامال ، ج 1، ص 299.
266-بحارالانوار، ج 6، ص 235.
267-بحارالانوار، ج 46، ص 245.
(ادامه دارد )
منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh/marg_barzakh_saalehi-haajiaabaadi |