«انسان فطری» و «انسان مكتسب»
یك مسأله ی دیگر هم هست كه این را هم طرح می كنم و اگر
لازم بود در جلسه ی بعد هر دوی اینها را بیشتر توضیح می دهم. می گویند: عمل (یعنی
كار) نه تنها معیار شناخت است، نه تنها كلید شناخت است و نه تنها عمل باید عمل
اجتماعی باشد، بلكه اساساً «كار» آفریننده است، خلاّق است؛ كار است كه انسانرا می سازد و ساخته است، و كار است كه تاریخ را ساخته و به وجود آورده است. مقصود
اینها از «كار» كار عملی و كار اجتماعی عینی است. چه چیز انسان را انسانكرده است؟ می گویند: «كار» . انسان با كار خودش انسان شد نه با چیز
دیگر. تاریخ را چه چیز به وجود آورده است؟ كار. ابزار تولید را [چه چیز به وجود
آورده است؟ ] ابزار تولید همان كار است كه تجسّم یافته است.
این در مقابل چه اندیشه ای است؟ دیگران در اینجا چه فكری
دارند؟ دیگران می گویند این مطلب كه كار سازنده ی انسان است در حدّ زیادی
درست است ولی اینكه انسان همه چیز خودش را از كار دارد و حتی تمام «وجدان انسان»
ساخته ی كار است، درست نیست. مسئله ی «فطرت» از نظر اسلام در اینجا مطرح است. یك
اختلاف نظر اساسی كه میان اسلام و مكتبهای مادی در مسئله ی عوامل سازنده ی تاریخ
وجود دارد، در همین جاست.
اسلام برای انسان، یعنی برای انسان نوعی،
برای نوعیّت انسان، برای هر موجودی كه به صورت انسان آفریده می شود،
هر موجودی كه از نظر زیست شناسی انسان است، فطرت قائل است؛ وجدانی كه لازمه
ی خلقت اوست و تاریخش را همان وجدان او یعنی همان فطرتش جلو برده است؛ كارش معلول
همان وجدان است؛ تكاملش را همان وجدان به وجود آورده است. اسلام می گوید: كار انسانزاییده ی وجدان اوست؛ ولی مكتب مادی می گوید: وجدان انسان زاییده ی كار
اوست.
اسلام می گوید: ما دو انسان داریم: یك انسانفطری كه هر كسی بالفطره انسان متولّد می شود همراه یك سلسله ارزشهای عالی و
متعالی بالقوّه. وقتی انسان متولد می شود، بالقوه اخلاقی است، بالقوه
متدیّن است، بالقوه حقیقت جوست، بالقوه زیبایی دوست است، بالقوه آزاد است؛ تمام
ارزشها را بالقوه در خودش دارد؛ مثل درختی است كه باید به او آب و نور و لوازم
دیگر رساند تا رشد كند و اینها در او به وجود آید. این «انسان فطری» است.
«انسانمكتسب» هم داریم (این از اصول معارف اسلام است) . انسان مكتسب چیست؟ انسانساخته شده با عمل خودش. انسان بعد از آن ارزشهای اولی خلقتی كه دارد، در
مرحله ی دوم با عمل خودش ساخته می شود؛ منتها دو نوع ساخته می شود: یك وقت آنچنان
ساخته می شود كه هماهنگ با ارزشهای فطری است، این می شود انسان راستین؛ و
یك وقت ساخته می شود بر ضدّ ارزشهای فطری، این می شود انسان مسخ شده.
ما در اینجا دو مكتب مادی در مقابل خود داریم، یكی مكتب ماتریالیسم دیالكتیك [dialectic materialism]، و دیگر مكتب اگزیستانسیالیسم[existentialism]. اینها هر دو در این نظر با اسلام مخالفند
یعنی به انسان فطری قائل نیستند. اگزیستانسیالیسم به حكم اینكه اصلا فطرت
را مخالف «آزادی» می داند، با هر نوع امر سرشتی مخالف است و فكر می كند هر نوع امر
سرشتی بر ضد آزادی انسان است، پس انسان فاقد طبیعت و ماهیّت است، انسانفاقد فطرت است؛ پس انسان وجود دارد و هیچ سرشت و ماهیّتی و حتی هیچ فطرتی
ندارد؛ هرچه كه انسان انجام می دهد به حكم انتخاب خودش انجام می دهد.
ماركسیسماینطور نمی گوید. او به چنین آزادی ای اعتقاد ندارد. ماركسیسم حرف دیگری می زند،
می گوید: «انسان در ابتدا هیچ چیز نیست، انسان نوعی یك انسانانتزاعی است» ، آن انسانی را كه اسلام می گوید: «كلّ مولود یولد علی الفطرة» [نهایه ابن اثیر، ج /3ص 457 (حدیث نبوی)] (هر كسی كه از مادر متولد می شود یك انسان فطری متولد می
شود) [قبول ندارد] ، می گوید هر
كسی كه از مادر متولد می شود، از نظر انسان بودن «هیچ چیز» است، همه چیز را
كار به او می دهد، وجدانش را كار به او می دهد، هرچه به او داده می شود كار به او می دهد (مسئله ی «زیربنا» و «روبنا»
در اینجا پیش می آید) ؛ كار هم اعمّ از كار تولیدی و كار غیر تولیدی است. بنابراین
كار است كه وجدان انسان را می سازد. انسان دارای وجدان می شود ولی
وجدانش را كار به او می دهد. انسان در هر طبقه ای كه باشد و هر نوع كاری كه
داشته باشد جبرا وجدانش تابع وضع طبقاتی و نوع كار او می شود.
ولی اسلام این را نمی گوید. اسلام می گوید: همه ی مردم علی
السّویّه یك وجدان فطری دارند، و یك وجدان ثانوی هم به خاطر عمل پیدا می شود. عمل
هم انسان را می سازد ولی انسان ثانوی را می سازد. ان شاء اللّه در
هفته ی آینده درباره ی اینها توضیح بیشتری می دهم و وارد مطلب دیگری می شوم [درسهای استاد در كانون توحید تحت عنوان «مسأله ی شناخت» به
سبب دستگیری ایشان توسط رژیم طاغوت، در همین جا پایان می پذیرد [. و صلّی اللّه علی محمّد و اله الطاهرین
منبع : مجموعه
آثار شهید مطهری . ج13 کتاب مسئلهء شناخت |