اندرز كردن صوفى خادم را در تيمار داشت بهيمه و لاحول گفتن خادم
صوفيى مىگشت در دور افق تا شبى در خانقاهى شد قنق
يك بهيمه داشت در آخر ببست او به صدر صفه با ياران نشست
پس مراقب گشت با ياران خويش دفترى باشد حضور يار بيش
دفتر صوفى سواد حرف نيست جز دل اسپيد همچون برف نيست
زاد دانشمند آثار قلم زاد صوفى چيست آثار قدم
همچو صيادى سوى اشكار شد گام آهو ديد بر آثار شد
چند گاهش گام آهو در خور است بعد از آن خود ناف آهو رهبر است
چون كه شكر گام كرد و ره بريد لاجرم ز آن گام در كامى رسيد
رفتن يك منزلى بر بوى ناف بهتر از صد منزل گام و طواف
آن دلى كاو مطلع مهتابهاست بهر عارف فتحت ابوابهاست
با تو ديوار است و با ايشان در است با تو سنگ و با عزيزان گوهر است
آن چه تو در آينه بينى عيان پير اندر خشت بيند بيش از آن
پير ايشاناند كاين عالم نبود جان ايشان بود در درياى جود
پيش از اين تن عمرها بگذاشتند پيشتر از كشت بر برداشتند
پيشتر از نقش جان پذرفتهاند پيشتر از بحر درها سفتهاند
مشورت مىرفت در ايجاد خلق جانشان در بحر قدرت تا به حلق
چون ملايك مانع آن مىشدند بر ملايك خفيه خنبك مىزدند
مطلع بر نقش هر كه هست شد پيش از آن كاين نفس كل پا بست شد
پيشتر ز افلاك كيوان ديدهاند پيشتر از دانهها نان ديدهاند
بىدماغ و دل پر از فكرت بدند بىسپاه و جنگ بر نصرت زدند
آن عيان نسبت به ايشان فكرت است ور نه خود نسبت به دوران رويت است
فكرت از ماضى و مستقبل بود چون از اين دو رست مشكل حل شود
روح از انگور مى را ديده است روح از معدوم شى را ديده است
ديده چون بىكيف هر با كيف را ديده پيش از كان صحيح و زيف را
پيشتر از خلقت انگورها خورده مىها و نموده شورها
در تموز گرم مىبينند دى در شعاع شمس مىبينند فى
در دل انگور مى را ديدهاند در فناى محض شى را ديدهاند
آسمان در دور ايشان جرعه نوش آفتاب از جودشان پوش
چون از ايشان مجتمع بينى دو يار هم يكى باشند و هم ششصد هزار
بر مثال موجها اعدادشان در عدد آورده باشد بادشان
مفترق شد آفتاب جانها در درون روزن ابدان ما
چون نظر در قرص دارى خود يكى است و آن كه شد محجوب ابدان در شكى است
تفرقه در روح حيوانى بود نفس واحد روح انسانى بود
چون كه حق رش عليهم نوره مفترق هرگز نگردد نور او
يك زمان بگذار اى همره ملال تا بگويم وصف خالى ز آن جمال
در بيان نايد جمال حال او هر دو عالم چيست عكس خال او
چون كه من از خال خوبش دم زنم نطق مىخواهد كه بشكافد تنم
همچو مورى اندر اين خرمن خوشم تا فزون از خويش بارى مىكشم
منبع : دفتر دوم مثنوی معنوی |