انسان حريص و کمطاقت آفريده شده است.
سوره المعارج آیه 19
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً «19» إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً «20» وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً «21» إِلاَّ الْمُصَلِّينَ «22»
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
بيقين انسان حريص و کمطاقت آفريده شده است، *هنگامي که بدي به او رسد بي تابي ميکند، * و هنگامي که خوبي به او رسد مانع ديگران ميشود (و بخل ميورزد)، * مگر نمازگزاران،
(تفسیر اول )
تفسیر المیزان :
اين آيات به اولين سبب و انگيزه اي که انسان را به رذيله اعراض از ياد خدا و به جمع اموال و گنجينه کردن آن و در آخر دچار آتش خالد شدن وا مي دارد اشاره مي کند، آتشي که فرمود: (لظي نزاعه للشوي.و آن سبب عبارت است از حالتي در انسان به نام هلع - شدت حرص که حکمت الهي اقتضاکرد آدمي را به اين صفت بيافريند، تا به وسيله اين صفت به آنچه مايه خير و سعادتش مي باشد هدايت شود، چيزي که هست اين خود انسان است که اين مايه سعادت خود را مايه بدبختي خود مي سازد، و به جاي اينکه در راه سعادت خود صرف کند، در راه بدبختي خود صرف مي کند، و همين مايه سعادت خويش را مايه هلاکت دائمي خود مي کند، مگر کساني که ايمان آورده و عمل صالح مي کنند، که در جنات از عزت و احترام برخوردارند.
توضيح راجع به صفت (حرص) و (هلع) و (تقسيم) آن به حرص خداداديکه مفيد و مطلوب است و حرص بشري که انحرافي و مذموم مي باشد.
ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا
کلمه (هلوع) صفتي است که از مصدر (هلع) - به فتحه هاء و لام - که به معناي شدت حرص است اشتقاق يافته. و نيز گفته اند که اين کلمه را دو آيه بعد تفسير کرده، پس هلوع کسي است که هنگام برخورد با ناملايمات بسيار جزع مي کند، و چون به خيري مي رسد از انفاق به ديگران خودداري مي کند. و به نظر ما اين وجه بسيار وجه خوبي است و سياق آيه هم با آن مناسب است، چون از سياق دو جمله (اذا مسه الشر جزوعا) و (اذا مسه الخير منوعا) پيداست که مي خواهد هلوع را معناکند.
از نظر اعتبار عقلي هم هلوع چنين کسي است، چون آن حرصي که جبلي انسان است حرص بر هر چيزي نيست، که چه خير باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضار نسبت به آن حرص بورزد، بلکه تنها حريص بر خير و نافع است، آن هم نه هر خير و نافعي، بلکه خير و نافعي که براي خودش و در رابطه با او خير باشد، و لازمه اين حرص اين است که در هنگام برخورد با شر مضطرب و متزلزل گردد، چون شر خلاف خير است، و اضطراب هم خلاف حرص. و نيز لازمه اين حرص آن است که وقتي به خيري رسيد خود را بر ديگران مقدم داشته، از دادن آن به ديگران امتناع بورزد، مگر در جايي که اگر کاسه اي مي دهد قدح بگيرد؛ پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خير در هنگام رسيدن به آن از لوازم هلع و شدت حرص است.
و اين هلع که انسان مجبول بر آن است - و خود از فروع حب ذات است - به خودي خود از رذائل اخلاقي نيست، و چطور مي تواند صفت مذموم باشد با اينکه تنها وسيله اي است که انسان را دعوت مي کند به اينکه خود را به سعادت و کمال وجودش برساند، پس حرص به خودي خود بد نيست، وقتي بد مي شود که انسان آن را بد کند و درست تدبير نکند، در هر جا که پيش آمد مصرف کند، چه سزاوار باشد و چه نباشد، چه حق باشد و چه غير حق، و اين انحراف در ساير صفات انساني نيز هست، هر صفت نفساني اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود فضيلت است، و اگر به طرف افراط و يا تفريط منحرف گردد، رذيله و مذموم مي شود.
پس انسان در بدو پيدايشش در حالي که طفل است هر آنچه که برايش خير و يا شر است مي بيند، و با آن غرائز عاطفي که مجهز به آن شده خير و شر خود را تشخيص مي دهد، و مي فهمد که چه چيزي را دوست مي دارد و قواي درونيش اشتهاي آن را دارد، اما بدون اينکه براي آن چيز حد و اندازه اي قائل باشد. و وقتي به درد و يا مکروهي بر مي خورد دچار جزع مي شود، و چون کسي مي خواهد مزاحمش شود، به هر طريقي که بتواند و لو به گريه و فرياد از تجاوز او جلو گيري مي کند.
کودک همچنان بر اين حال هست تا به حد رشد و عقل برسد و حق و باطل و خير و شر را تشخيص داده و به آنچه درک مي کند اعتراف نمايد، در اين هنگام است که بسياري از حق و باطلها و خير و شرها در نظرش بر عکس مي شود، يعني بسياري از اموري که به نظرش حق بود، باطل و باطلها حق مي شود.
حال اگر در همان اوان بخواهد نسبت به حق و باطلهاي دوران کودکيش که مصادر همه آنها هواي نفس و اشتهاي دلش بود، پافشاري کند و زير بار احکام عقلش در تعيين حق و باطلها نرود، خداي تعالي بر دلش مهر مي زند، در نتيجه به هيچ حقي بر نمي خورد مگر آنکه آن را باطل مي انگارد، و به هيچ صاحب حقي بر نمي خورد مگر آنکه به حقش ستم مي کند، و اما اگر عنايت الهي او را دريابد، همه غرائز او و از آن جمله حرصش به جاي حرص بر هواي نفس، حرص بر حق طلبي مي شود، چنين کسي ديگر در برابر هيچ حقي استکبار نمي ورزد و هيچ صاحب حقي را از حقش منع نمي کند.
پس هر انساني در همان آغاز تولدش، و در عهد کودکي و قبل از رشد و بلوغش مجهز به حرص شديد هست، و اين حرص شديد بر خير صفتي است کمالي که اگر نبود به دنبال کمال و جلب خير و دفع شر از خود بر نمي آمد، همچنان که قرآن کريم فرموده: (و انه لحب الخير لشديد)
و چون به حد بلوغ و رشد رسيد به دستگاهي ديگر مجهز مي شود، و آن عبارت است از عقل که با آن حقائق امور را آنطور که هست درک مي کند، اعتقاد حق و عمل خير را تشخيص مي دهد، آن وقت است که حرص شديد در ايام کودکيش که او را در هنگام برخورد با شر به جزع در مي آورد، و در هنگام رسيدن به خير از بذل خير جلوگيرش مي شد، مبدل به حرصي ديگر مي شود، و آن حرص شديد به خير واقعي و فزع شديد از شر اخروي است، و با در نظر گرفتن اينکه خير واقعي عبارت است از مسابقه به سوي مغفرت پروردگار، و شر واقعي عبارت است از نافرماني خداي تعالي، در نتيجه چنين کسي از کار خير سير نمي شود، و پيرامون گناه نمي گردد، و اما نسبت به شر و خير دنيوي حرصي نمي ورزد، و از حدودي که خداي تعالي برايش معين کرده تجاوز نمي کند، در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضيلت صبر کنترل مي کند، و نيز در برابر اطاعت پروردگار حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنيا را با فضيلت صبر کنترل مي کند،
و همچنين هنگام برخورد با مصيبت، جزع خود را با فضيلت صبر ضبط مي کند، و همين حرص به منافع واقعي براي چنين انساني صفت کمال مي شود.
و اما اگر انسان از آنچه عقلش درک مي کند و فطرتش به آن اعتراف مي نمايد روي بگرداند، و همچنان (مانند دوران طفوليتش) پاي بند هواي نفس خود باشد، و همواره آن را پيروي نموده مشتاق باطل و متجاوز از حق باشد، و حرصش بر خير دنيوي کنترل نداشته باشد، خداي تعالي نعمتش را مبدل به نقمت نموده، آن صفت غريزيش را که بر آن غريره خلقش کرده بود، و آن را وسيله سعادت دنيا و آخرتش قرار داده بود، از او مي گيرد و مبدل مي کند به وسيله شقاوت و هلاکتش تا او را به اعراض از حق و جمع مال دنيا و گنجينه کردن آن وا بدارد، و اين معنا همان است که در آيات متعرض آن شده است.
از آنچه گذشت روشن شد که اگر صفت حرص را در آيات مورد بحث (که از خلقت بشر سخن مي گويد، و با در نظر گرفتن اينکه مي خواهد حرص را مذمت کند)، به همه انسانها نسبت داده، با (احسن) بودن خلقت هر چيز که آيه (الذي احسن کل شيء خلقه)از آن خبر مي دهد منافات ندارد، چون حرصي که منسوب به خداست حرص بر خير واقعي است، و حرصي که صرف جمع مال و غفلت از خدا مي شود منسوب به خود انسانها است، اين خود انسان است که حرص خدادادي را مثل ساير نعمتها به سوء اختيار و کج سليقه گي خود به نقمت مبدل مي سازد.
زمخشري به منظور فرار از اشکال بالا گفته: در اين کلام استعاره اي بکار رفته، و معنايش اين است که انسان از آنجايي که هميشه در مقام عمل، جزع و منع را مقدم بر صبر مي دارد، و خلاصه جزع و منع در او حکومت دارند، مثل اين شده که جزع و منع فطري و جبلي او است، و گويا اين دو صفت را از شکم مادر با خود آورده، و اختياري خود او نيست. و خلاصه آيه شريفه مي خواهد اين دو صفت را تشبيه کند به صفاتي که جبلي آدمي است، نه اينکه بخواهد آن دو را فطري و جبلي بداند، چون اگر مي خواست چنين چيزي را افاده کند ديگر اين دو صفت را مذمت نمي کرد، چون خدا عمل خودش را مذمت نمي کند، دليل اينکه اساس کلام تشبيه است، اين است که مؤمنين را که با نفس خود جهاد مي کنند و آن را از جزع و منع نجات مي دهند، استثناء کرده.
ليکن اين توجيه درست نيست، چون گفتيم صفت حرص که جزع و منع لازمه آن است،به عنوان نعمت و فضيلت خلق شده بود، و اين خود انسان است که آن را از فضيلت بودن خارج مي کند و به صورت رذيله اش در مي آورد، از نعمت بودن خارجش ساخته به صورت نقمت در مي آورد، و مذمتي هم که شده از حرص منحرف شده است نه حرص خدادادي، و يا به عبارت ديگر از حرص بشري شده است، نه حرصي که خدا در بشر قرار داده.
و استثناي مؤمنين هم نه از اين جهت است که اين صفت در آنان وجود ندارد، بلکه استثناي آنان از اين جهت است که مؤمنين حرص خود را به همان صورت کمال و فضيلت اصلي باقيش گذاشتند، و به صورت رذيله و نقمت مبدل نکردند.
مفسري ديگر براي توجيه اين استثناء گفته است: استثناي منقطع و بدون مستثني منه است. و خواننده گرامي خودش از نادرستي اين توجيه آگاه است.
اوصاف نمازگزاراني که از (هلوع) بودن استثنا شده اند
الا المصلين
اين استثناء از انسان هلوع است، و اگر از ميان همه امتيازات مؤمنيني که در آيات بعد ذکر مي شود نماز را اختصاص به ذکر داد، براي اين بود که شرافت نماز را رسانيده، و بفهماند نماز بهترين اعمال است.
علاوه بر اين، نماز اثر روشني در دفع رذيله هلع مذموم دارد، چون در آيه (ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنکر) نماز را بازدارنده از هر فحشاء و منکر دانسته. 1
( تفسیر دوم )
تفسير نمونه :
انسان حريص و کمطاقت آفريده شده.
اوصاف انسانهاي شايسته
بعد از ذکر گوشهاي از عذابهاي قيامت به ذکر اوصاف افراد بيايمان و در مقابل آنها مؤمنان راستين ميپردازد تا معلوم شود چرا گروهي اهل عذابند و گروهي اهل نجات.
نخست ميفرمايد: «انسان حريص و کمطاقت آفريده شده است»(ان الانسان خلق هلوعا).
جمعي از مفسران و ارباب لغت «هلوع» را به معني حريص و جمعي به معني «کمطاقت»تفسير کردهاند، بنابر تفسير اول در اينجا به سه نکته منفي اخلاقي در وجود اينگونه انسانها اشاره شده، «حرص» و «جزع» و «بخل» و بنابر تفسير دوم به دو نکته «جزع» و «بخل» زيرا آيه دوم و سوم تفسيري است براي معني (هلوع). اين احتمال نيز وجود دارد که هر دو معني در اين واژه جمع باشد، چرا که اين دو وصف لازم و ملزوم يکديگرند، آدمهاي حريص غالبا بخيلند، و در برابر حوادث سوء کمتحمل، و عکس آن نيز صادق است.
در اينجا سؤال يا سؤالهائي مطرح ميشود که اگر خداوند انسان را براي سعادت و کمال آفريده چگونه در طبيعت او شر و بدي قرار داده است؟ وآنگهي آيا ممکن است خداوند چيزي را با صفتي بيافريند، و سپس آفرينش خود را مذمت کند؟
و از همه اينها گذشته قرآن در آيهي 4 سورهي «تين» صريحا ميگويد: لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم: «ما انسان را به بهترين صورت و ساختمان آفريديم».
مسلما منظور اين نيست که ظاهر انسان خوب و باطنش زشت و بد است، بلکه کل خلقت انسان به صورت «احسن تقويم»است، و همچنين آيات ديگري که مقام والاي انسان را ميستايند، اين آيات با آيه مورد بحث چگونه سازگار است؟
پاسخ همه اين سؤالات با توجه به يک نکته روشن ميشود، و آن اين است که خداوند نيروها و غرائز و صفاتي در انسان آفريده است که اينها بالقوه وسيله تکامل و ترقي و سعادت او محسوب ميشوند، بنابراين صفات و غرائز مزبور ذاتا بد نيست، بلکه وسيله کمال است، اما هنگامي که همين صفات در مسير انحرافي قرار گيرد، و از آن سوء استفاده شود، مايه نکبت و بدبختي و شر و فساد خواهد بود.
في المثل همين حرص نيروئي است که به انسان اجازه نميدهد به زودي از تلاش و کوشش بازايستد، و با رسيدن به نعمتي سير شود، اين يک عطش سوزان است که بر وجود انسان مسلط است، اگر اين صفت در مسير تحصيل علم و دانش به کار افتد، و انسان حريص در علم و يا به تعبير ديگر تشنه و عاشق بيقرار علم باشد، مسلما مايه کمال او است، اما اگر آن در مسير ماديات به کار افتد مايه شر و بدبختي و بخل ميگردد.
به تعبير ديگر: اين صفت شاخهاي از حب ذات است، و ميدانيم حب ذات چيزي است که انسان را به سوي کمال ميفرستد، اما اگر در مسير انحرافي واقع شود به سوي انحصارطلبي، و بخل و حسد و مانند آن پيش ميرود.
در مورد مواهب ديگر نيز مطلب همين گونه است، خداوند قدرت عظيمي در دل اتم آفريده که مسلما مفيد و سودمند است، ولي هرگاه از اين قدرت دروني اتم سوء استفاده شود و از آن بمبهاي ويرانگر بسازند، نه نيروگاههاي برق و وسائل صنعتي ديگر، اين مايه شر و فساد خواهد بود. و با توجه به بيان فوق، ميتوان ميان تمام آياتي که در قرآن مجيد درباره انسان وارد شده است جمع کرد. 2
(تفسیر سوم )
تفسیر صوتی سوره المعارج – بخش سه توسط آقای دکتر محمد علی انصاری 3
منبع :
1. ترجمة تفسیر الميزان حضرت آیتاللهعلامه طباطبایى (رحمهالله)
2. تفسير نمونه مرجع عالیقدر اسلام آیت اللهمكارم شیرازى
3. دریافت فایل صوتی |