انسان سالم از ديدگاه قرآن
سيد حيدر علوى نژاد
(قسمت اول ) شخصيت انسان
(قل كلّ يعمل على شاكلته) (اسراء/ 84)
بگو: هركس بر پايه ساختار [ روانى و بدنى ] خود عمل مىكند.
يكى از مهمترين بحثهاى روان شناسى، روان شناسى شخصيت است، و بررسى رشد و سلامتى انسان نيز بدون پژوهشى اساسى درباره شخصيت بىنتيجه خواهد بود.
شخصيت چيست؟ هنوز روان شناسان نتوانستهاند به تعريفى كه همه بر آن هم داستان باشند دست يابند، اما مىتوان گفت:
(شخصيت، هدف نهايى تمام بررسىهاى روان شناختى است، پس در روان شناسى يافتهاى نيست كه در شناساندن شخصيت سهمىبر عهده نداشته باشد. [1]
(در روان شناسى جديد، شخصيت، نه فصل جداگانهاى از (فصول) روان شناسى در الگوى سنتى است كه در كنار آنها قرار بگيرد و نه جمع ساده يافتههاى فصول و مباحث، يا تأليف و تركيب ساده آنها بر حسب ذوق و سليقه شخصى. [2]
(كلّ يعمل على شاكلته) (اسراء/ 84)
هر كس بر اساس آنچه در ساختار روانى بدنى او شكل گرفته عمل مىكند.
هر كس بر اساسى حركت و عمل مىكند كه شخصيت او را شكل داده است. طبيعى است كه انسان هشيار بىترديدى، در مىيابد بايد دنبال اين اشاره را بگيرد و در اين باره به طور جدى پژوهش كند. چه عواملى شخصيت او را شكل مىدهد؟ چه عواملى سبب شكل گرفتن شخصيت سالم و چه عواملى سبب شكلگيرى شخصيت ناسالم در انسان مىشود؟ شخصيت بهنجار چگونه شخصيتى است؟ شخصيت نابهنجار چگونه است؟ و آيا قرآن براى اين پرسشها پاسخ دارد يا پاسخ آن را به عهده خرد و يا فطرت انسان نهاده است؟
شايد لازم به يادآورى نباشد كه روش قرآن محدود كردن خويش در بحث موضوعى و حرفهاى يكبار مصرف نيست، گاه از يك آيه كوتاه مىتوان در دانشهاى گوناگون و براى پرسشهاى مختلف پاسخ گرفت، بنابراين نبايد انتظار داشت قرآن به روش روان شناسان و بويژه روان شناسان شخصيت، مطالب را به صورت پرسش و پاسخ و فصل بندىهاى اندازه گيرى شده دسته بندى كند و سپس نتيجه بگيرد، اما در حوزه دانشهايى كه جزء رسالت قرآن است حرفهاى اساسى، زير بنايى، جهت بخش و آموزنده را مىتوان در جاى جاى قرآن جست و از مجموع آنها پاسخ پرسشهاى خود را به دست آورد.
درباره شخصيت نيز همين گونه است. اولين سرنخى كه قرآن مىدهد اين است: رفتار اشخاص، رنگ و بوى شخصيت آنها را دارد.
انسان خردمند، پرسشهاى ديگر را بايد خود مطرح كند و براى پاسخ آنها نظر قرآن را جستوجو كند.
شخصيت چيست؟
براى اين كه كمىبه درك نظر قرآن نزديك شويم يكى دو نظر را درباره شخصيت بيان مىكنيم. مفهوم شخصيت و كيفيت شكلگيرى آن در مكتبهاى گوناگون (مانند روان كاوى فرويد، بيهاوريسم و روان شناسان متأخرتر و انسان گرا) يكسان نيست، به همين دليل تعريفهاى شخصيت بسيار فراواناند. (آلپورت) 1949 دراين باره به گردآورى و ياد كرد پنجاه تعريف متفاوت پرداخته است، با اين حال اين تفاوتها مربوط به اصل موضوع شخصيت نيست، بلكه متوجه مفهومىاست كه از آن ساختهاند؛ و در نتيجه منعكس كننده ناهمگرايىهاى ديدگاههاى نظرى مؤلفان است. [3]
الف: يكى از تعريفهاى بسيار ساده، تعريف مايلى است:(شخصيت يك كليت روان شناختى است كه انسان خاصى را مشخص مىسازد.
و اضافه مىكند:
(روان شناسى در بحث شخصيت همواره تفاوتهاى فردى را در مد نظر دارد، و هدف آن تعريف هر چه صحيحتر اين تفاوتها و تعيين آنهاست.
او درباره عناصر تشكيل دهنده شخصيت نيز بر اين باور است:
(وقتى مفهوم شخصيت به معناى وسيع مورد نظر باشد، طبعاً مفاهيم خوى، مزاج و استعداد را كه مبين سه جنبه خاص هستند در بر مىگيرد. [4]
ب: تعريف ديگر، تعريف اريك فروم است: (شخصيت، مجموع كيفيتهاى موروثى واكتسابى است كه خصوصيت فرد بوده و او را منحصر به فرد مىكند. [5]
او در توضيح تعريف فوق مىگويد:
(فرق بين كيفيتهاى موروثى و اكتسابى معادل فرق بين مزاج، استعدادها و كليه كيفيتهاى ذاتى از يك سو و منش (character) از سوى ديگر است. [6]
سپس براى رفع ابهام در بيان تفاوت (مزاج) و (منش) سخن بسيار مفصلى دارد كه خلاصه آن چنين است:
(مزاج، به (چگونگى واكنش) دلالت دارد و ذاتى و تغييرناپذير است، اما منش، نتيجه تجربيات شخصى، به خصوص تجربيات سالهاى اوليه زندگى بوده و تا حدى با درون گرايى و تجربيات نوين تغييرپذير است. مثلاً اگر كسى (آتشى مزاج) است، كيفيت واكنش او تند و قوى است، ولى اين كه نسبت به چه چيز واكنش مزبور تند و قوى است مربوط به منش است. اگر بهره ور، دادگر و با محبت است، در عشق، در عصبانى شدن به علت بىعدالتى و متأثر شدن از يك فكر نو واكنشى تند و قوى نشان خواهد داد. و اگر داراى منش ويرانگر و ساديستيك است در ويرانگرى و خشونت، تند و قوى مىشود. [7]
فروم بر اين نكته تكيه دارد كه فقط رفتار منش را مىتوان جزء اخلاق دانست و آنچه مربوط به مزاج است جنبه اخلاقى ندارد. [8]
ج: تعريف گوردون ويلارد آلپورت: آلپورت يكى از اولين نظريه پردازان شخصيت است كه عينك فرويديسم را از چشم بر مىدارد و ديدگاه ساده انگارانه رفتارگرايى را كنار مىگذارد.
بر خلاف اريك فروم، كه سالهاى اوليه زندگى و دوره كودكى را بسيار مهم تلقى مىكند، آلپورت با دوره بلوغ به عنوان دوره اى به نسبت مستقل برخورد مىكند و بيشترين نقش را هم در تشكيل شخصيت به مقاصد و نيتهاى شخص مىدهد.
روان شناسى تفهمى(Psychologi Verstehnde) آلمان در اين عقيده پافشارى مىكرد كه فلسفه خاصى كه هر فرد درباره زندگى دارد و صفت عمده شخصيت او را تشكيل مىدهد، يعنى همان نظام ارزشهاى فردى.
همين نكته را پروفسور پل ويس به گونهاى ديگر بيان كرده:
(ما اشخاصى را مىشناسيم، زيرا به آيندهاى كه آنها در جستوجوى آن هستند واقفيم.)
حتى روان شناسى صنعتى (industrial Psychologiy) دريافته است كه مقاصدر دوررس، موجب يادگيرى سودمندى و سرشارى توليد مىشود و رضايت كارگر را از كار خويش فراهم مىكند.
او با تأكيد به عنصر فوق مىگويد: جامعترين واحدهاى تركيبى در شخصيت، همان مقاصد و نيتهاى فرد هستند كه جهت آنها به آينده است. اين صفات براى هر انسانی منحصر به فرد هستند و هميشه آمادهاند تا اجزاى ساده تر را هماهنگ با خود به سوى خويش جذب كنند، آنها را راهنمايى كنند، و يا از پيدايش آنها جلوگيرى نمايند.
و سرانجام، شخصيت آن چيزى نيست كه فرد در اختيار دارد، بلكه حاصل برجسته رشد، شخصيت ناميده مىشود.
اگر بخواهيم سخن آلپورت را خلاصه كنيم بىترديد برجستهترين عنصر در شخصيت افراد را همين مقاصد، نيات و ارزشهاى فرد تشكيل مىدهد، و اگر درباره شخصى بخواهيم بدانيم كه چگونه رفتار خواهد كرد، بايد از مقاصد و نيات و هدفهاى دراز مدت او آگاه باشيم، يعنى هر كس طبق شخصيت شكل گرفته خود كه ساختار عمده آن را عادتها و ارزشهاى درونى تشكيل مىدهد، عمل خواهد كرد. و اصولاً از نظر او اگر تلاش و تكاپويى هست براى رسيدن به همان مقاصد و اهداف و ارزشهاست، كه البته هرگز به طور كامل به آنها نخواهيم رسيد. [9]
نظريه قرآن درباره شخصيت
(شخصيت هر انسان همان چيزى است كه رفتار او را شكل و جهت مىبخشد. [10] شايد بتوان اين را به عنوان تعريف كلى شخصيت از ديدگاه قرآن به حساب آوريم، اين تعريف با اين كه جهت بخش است، اما هنوز كامل نيست و آن گاه كامل مىشود كه عناصر تشكيل دهنده شخصيت را نيز از نظر قرآن شناسايى كنيم.
به تعبيرى ديگر، تعريفى كه ارائه كرديم نشان مىدهد (كاركرد) شخصيت چيست. و نيز نشان مىدهد كه شخصيت داراى يك ساختار منسجم و كليت روان شناختى است، ساختارى كه در رفتار شخص تبلور پيدا مىكند. اين مطالب از آيه مباركهاى كه در صدر اين قسمت آورديم: (كل يعمل على شاكلته) قابل استفاده است. اما براى شناخت ساختار شخصيت، عناصر مهم و كيفيت شكلگيرى آن، بايد از ديگر آيات قرآنى مدد بجوييم، و تا اين مسأله را روشن نكنيم به شخصيت سالم از ديدگاه قرآن نيز نمىتوانيم دست بيابيم.
مشكل اينجاست كه اين تعبير (شاكله) كه قابل ترجمه به شخصيت است، به اين معنى، همين يك بار در قرآن به كار رفته است. پس چگونه مىتوان به ساختار و شكلگيرى آن از ديدگاه قرآن پى برد؟ به نظر مىرسد قرآن در خود همين آيه مباركه مشكل را حل كرده است، زيرا شخصيت را همان چيزى مىداند كه كيفيت رفتار شخص را تعيين مىكند و رنگ و بوى خود را به آن مىبخشد، پس مىتوان به دنبال عناصر مهم شخصيت، مواردى را بررسى كرد كه از نظر قرآن سبب جهتگيرى در رفتار و چگونگى عمل اشخاص مىشود. اگر از اين سرنخ استفاده كنيم به دست آوردن پاسخ دشوار نيست.
در اينجا از يك روش در تفسير موضوعى، كه شهيد سيد محمد باقر صدر توصيه و عمل مىكردند استفاده مىكنيم، روشى كه از كلام امام على(ع) استفاده شده است، استنطاق از قرآن؛ يعنى پرسشهاى خودمان را به قرآن عرضه مىكنيم و تلاش مىكنيم پاسخ قرآن را درباره آنها به دست بياوريم. با توجه به تعريفها و نظريات روان شناسان درباره شخصيت، چند پرسش مطرح مىكنيم و پاسخ آنها را از قرآن مىخواهيم و سپس با بررسى عناصر تشكيل دهنده شخصيت بحث را كامل خواهيم كرد.
آيا مىتوان گفت در قرآن كريم چيزى به نام شخصيت وجود دارد؟
پاسخ اين پرسش بىترديد مثبت است. صريحترين آيه قرآنى درباره وجود شخصيت، (آيه 84 سوره اسراء) است (كل يعمل على شاكلته). علاوه بر اين قرآن درباره ماهيت انسان و شيوه رفتار افراد طورى نظر مىدهد كه در وجود چيزى به نام شخصيت جاى ترديد نمىماند، زيرا قرآن انسان را داراى كششهاى درونى فطرى و نفسانى مىداند كه در ستيز با هم قرار دارند و از سويى افراد را در انتخاب نداى فطرت يا فرياد نفسانيات، در برخورد با مظاهر زندگى متفاوت و داراى انتخاب ويژه مىداند.
آيا انسان به طور كلى و شخصيت افراد، داراى خطوطى اساسى و كلى از پيش ترسيم شدهاى هست يا خير؛ مانند صفحه اى سفيد است كه خود او (بنابر نظر هستى گرايان طرفدار اگزيستانسياليسم) و يا محيط و محركها و پاسخها (به نظر رفتار گرايان) چگونگى او را مىسازند.
انسان از نظر قرآن موجودى ويژه است، با جسمىازگل و لاى و روح خدايى. در وجود انسان از يك سو روح الهى و فطرت خداجو قرار دارد (فطرت الله التى فطر الناس عليها (روم/ 30) كه با هدايت مستقيم الهى مىتواند راه را بيابد (انا هديناه السبيل (انسان/ 3) و اصول خوبى و بدى راتشخيص دهد (قد ألهمها فجورها و تقويها (شمس/ 8) و از سويى ديگر كششهاى مربوط به جسم، يا به تعبير قرآن هواى نفس كه برخى آن را خداى خويش قرار مىدهند (أرأيت من اتّخذ إلهه هواهأ (فرقان/ 43، جاثيه/23) و در مقابل آنها كسانى هستند كه دستورات الهى را چراغ راه خويش قرار مىدهند و از فرمانهاى ويرانگر نفس سرباز مىزنند (و أمّا من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى. فإنّ الجنّة هى المأوى (نازعات/ 4140)
اما عوامل ديگر نيز در شكل گيرى شخصيت انسانى تأثير دارند، كه بيرونى هستند و ازجمله محيط، اسوههاى خوب و الگوهاى ناشايسته، آموزشهاى سازنده و يا ويرانگر، ولى از همه اينها مهمتر قدرت انتخاب و اختيار فراوان خود شخص است. يعنى نيتها و اراده خودآگاه او.
بنابراين انسان از نظر قرآن، صفحهاى سفيد نيست كه بدون هيچ راهنمايى به خود وانهاده شده باشد و خود او تمام مسؤوليت ساختن خويش را بدون هيچ الگو و هدف از پيش تعيين شده اى بر عهده داشته باشد، و يا تنها موجودى كه پيرو محيط زيست و محيط اجتماعى خود باشد و بتوان او را با تبيين ساده انگارانه رفتارگرايى معرفى كرد، مانند واتسون كه در محيط گرايى چنان افراط مىكرد كه مىگفت:
(تعدادى كودك سالم و خوش بنيه و محيط خاصى را به سليقه خودم براى تربيت آنها در اختيارم بگذاريد، و من تضمين خواهم كرد كه با انتخاب اتفاقى، هر يك از آنها را، صرف نظر از استعدادها، ذوقها، گرايشها، توانايىها، پيشهها و نژادهاى اجدادشان، طورى تربيت كنم كه به هر نوع متخصصى كه من انتخاب كنم، از قبيل دكتر، وكيل، هنرمند وأ بلكه حتى گدا و دزد تبديل شود. [11]
بنابراين انسان موجودى است داراى فطرت، و اين اساسىترين نيرو در انسان است كه او را به سويى خاص به حركت در مىآورد، اگر به موانع برنخورد. اما اين مفهوم به قول شهيد مطهرى با مفهوم دكارتى و كانتى و غير آن فرق دارد. وجود فطرت در انسان به اين معنى نيست كه انسان از آغاز تولد پارهاى از ادراكات يا گرايشها و خواستها را بالفعل دارد و به تعبير فلاسفه با عقل و اراده بالفعل متولد مىشود. همچنان كه درباره انسان، نظريه منكران فطرت از قبيل ماركسيستها و اگزيستانسياليستها را نمىپذيريم كه انسان در آغاز تولد، پذيرا و منفعل محض است و هر نقشى به او داده شود بى تفاوت است، مانند يك صحفه سفيد كه نسبتش با هر نقشى كه روى آن ثبت شود متساوى است، بلكه انسان در آغاز تولد، بالقوه و به نحو امكان استعدادى، خواهان و در حركت به سوى يك سلسله دريافتها و گرايشها است و يك نيروى درونى او را به آن سو سوق مىدهد با كمك شرايط بيرونى و اگر به آنچه بالقوه دارد دست يابد به فعليتى كه شايسته اوست و انسانيت ناميده مىشود رسيده است، و اگر فعليتى غير آن فعليت در اثر قسر و جبر عوامل بيرونى بر او تحميل شود، يك موجود (مسخ شده) خواهد بود. اين است كه مسخ انسان كه حتى ماركسيستها و اگزيستانسياليستها از آن سخن مىگويند تنها با اين مكتب قابل توجيه است.
از نظر اين مكتب، نسبت انسان در آغاز پيدايش، با ارزشها و كمالات انسانى، از قبيل نسبت نهال گلابى با درخت گلابى است كه يك رابطه درونى به كمك عوامل بيرونى اولى را به صورت دومىدر مىآورد، نه از قبيل تخته و چوب و صندلى كه تنها عوامل بيرونى آن را به اين صورت در مىآورند. [12]
درباره فطرت، در قسمت (ويژگيهاى انسان سالم) نيز مطالبى خواهيم آورد.
اما درباره دوران كودكى، اگر چه قرآن كريم شكلگيرى اوليه آگاهىهاى انسان را كه جوهر اساسى شخصيت است در همان زمان مىداند، قرآن مىگويد:
(و الله أخرجكم من بطون أمّهاتكم لاتعلمون شيئاً و جعل لكم السمع و البصر و الأفئدة لعلّكم تشكرون) (نحل/78)
و خداوند شما را از شكم مادرانتان در حالى كه چيزى نمىدانستيد بيرون آورد، و براى شما گوش و چشمها و دلها قرارداد، باشد كه سپاسگزارى كنيد.
اما اين شكلگيرى آگاهىهاى انسان (از خودش، جهان پيرامونش و آفريدگار و مدبر هستى) كه به تدريج به وجود مىآيد و گسترش و ژرفا پيدا مىكند، از نظر قرآن در يك دوره محدود، بسته نمىشود، و چنان نيست كه در دوره كودكى همه چيز تمام شود و شخصيت انسان در آينده زير تأثير عقدههاى سركوب شده و يا ناكامىهاى تلخ كام كننده در آن دوره باشد، زيرا از نظر قرآن دوره بلوغ (رسيدن به (اشدّ) يا (رشد» مهمترين دوره نقش پذيرى، مسؤوليت و تجلى شخصيت است، با نيروى ويژه اين دوران كه با تعبير (أشدّ) يا (رشد) بيان شده است:
(هو الذى خقلكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلاً ثم لتبلغوا أشدّكم ثم لتكونوا شيوخاً) (غافر/ 67 وحج/ 5)
او همان كسى است كه شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفهاى، آن گاه از علقهاى، و بعد شما را [ به صورت ] كودكى بر مىآورد، تا به (كمال قوّت) خود برسيد و تا سالمند شويد.
در اصل، زمان تكليف پذيرى، قبول مسؤوليت و نيز تدبير زندگى از نظر قرآن فقط در زمان (رشد) و به تعبير ديگر قرآن، رسيدن به (توانايى كامل) ممكن است، و بهرهگيرى از آگاهىها و نيروى اراده و انتخاب نيز، به طور اساسى در اين مرحله تحقق مىپذيرد.
(ولاتقربوا مال اليتيم الا بالتى هى أحسن حتى يبلغ أشدّهأ ) (انعام/ 152)
و به مال يتيم جز به نيكوترين نحوه نزديك مشويد، تا به حد رشد خود برسد.
و در داستان ملاقات شگفت انگيز موسى(ع) با (آن آموزگار برجسته) آمده است.
(فأراد ربك أن يبلغا أشدّهما و يستخرجا كنزهما) (كهف/ 82)
پس پروردگار تو خواست آن دو (يتيم) به حد رشد برسند و گنجينه خود را بيرون آورند.
البته مفهوم (رشد) گستردهتر از اين مرحله خاص سن، يعنى رسيدن به دوران بلوغ سنى است، ولى در مواردى به اين مفهوم نيز اطلاق شده است؛ از جمله:
(وابتلوا اليتامىحتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم أموالهم) (نساء/ 6)
ويتيمان را بيازماييد تا وقتى كه به [ سن ] زناشويى برسند؛ پس اگر از ايشان رشد يافتيد، اموالشان را به آنان رد كنيد.
همچنان كه رشد در قرآن به معناى رسيدن به سنى خاص محدود نمىشود، همان گونه از كلمه (اشدّ) (كمال توانايى) نيز فقط توانايى جسمىرا در نظر ندارد.
به هر حال، دوره كودكى و آموختههاى آن و گسترش تدريجى ادراكهاى فطرى شخص و رشد تدريجى جسم و فكر او از نظر قرآن، مراحلى از مراحل مقدماتى رسيدن به رشد است، اما نه چنان كه ديگر شخص آن گونه كه فرويديسم سنتى معتقد بود شخصيت خويش را در همان دوران به گونهاى بسازد كه ديگر رهايى از آن ممكن نباشد، زيرا مفاهيم پذيرش مسؤوليت، وظيفه، و انتخاب به طور عادى در همان زمان رشد اتفاق مىافتد.
نقش فطرت در شخصيت انسان
فطرت و (نفس ملهمه) انسان (وجدان اخلاقى)، چه اندازه در ساخت و شخصيت او نقش دارند؟ و نقش وراثت، محيط، عادتهاى اجتماعى و انتخاب و اختيار انسان در اين ميان به چه اندازه است؟ و آيا فطرت و نفس ملهمه ملزم كنندهاند؟
از نظر قرآن انسان با فطرت خداجويى خلقت شده است (روم/ 30) و پيمان او باخالق خويش در (عالم الست) مورد تأكيد قرار گرفته است (اعراف/ 172) و نيز تأكيد شده كه انسان داراى نيروى شناخت خوبى و بدى و خير و شر و به تعبير قرآن فجور و تقوى است (شمس/ 8) و با اين كه در جهان آفرينش زمينه طورى است كه شخص مىتواند آيات روشن الهى را در آن ببيند، (قد تبيّن الرشد من الغى) اما او مىتواند راه رشد را انتخاب كند و يا به راه (غىّ) گام بگذارد و مىتواند با هدايت پذيرى، شاكر باشد و يا با سرباز زدن از آن كفور باشد (انّا هديناه السبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً) (انسان/ 3) پس ممكن است شخص با داشتن فطرت الهى، از مسير منحرف شود و با داشتن نفس ملهمه، فجور را انتخاب كند. زيرا در عين حال كه فجور و تقواى نفس به او الهام شده است، چنان نيست كه اين چراغ هميشه روشن بماند، ممكن است كسى آن را خاموش كند و يا (نيروى) روشن كننده آن را به شدت ضعيف و در عمل غيرقابل استفاده گرداند. و عدهاى كه آن را پاك نگه دارند، از نور آن بهره خواهند برد.
(قد أفلح من زكّيها. و قد خاب من دسّيها) (شمس/ 9 و10)
درباره نقش وراثت نيز همان آيه سوره دهربسيار واضح است كه فرمود:
(انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج) (انسان/2)
ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم.
اين نطفه مختلط كه دربردارنده خصوصيات ارثى نيز مىباشد در شخصيت انسان مؤثر است، اما نه چنان كه شخصى را از انتخاب و اراده آگاهانه محروم كند، زيرا درست پس از آن بلافاصله مىفرمايد:
(فجعلناه سميعاً بصيراً. انّا هديناه السبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً)
مقدار و اندازه رشد و تعالى شخصيت انسان تا چه اندازه است و آيا مرزى دارد؟
اين يكى از پرسشهاى اساسى درباره رشد و سلامتى ودر نهايت كمال انسانى است؛ انسان تا كجا مىتواند بالا برود؟ آيا جايى هست كه اگر شخصى به آنجا رسيد ديگر بايد متوقف شود و بالاتر از آن جايى براى صعود نباشد؟
به نظر مىرسد از نظر قرآن كريم، تعالى، رشد و (كمال) انسان حد و پايانى ندارد، انسانى كه خود مسجود فرشتگان است، و با آموختن اسماء، در مسابقه بزرگ از فرشتگان نيز جلو افتاده است (بقره آيات مربوط به آفرينش آدم و سجده فرشتگان) داراى مراتب و درجات متفاوت رشد، سلامتى و كمال است. يعنى حتى اگر كسى به مقام پيامبرى نيز برسد باز هم كار تمام نشده است، زيرا حتى پيامبران نيز داراى درجاتى بوده اند، و برخى از آنان بر برخى ديگر برترى داشتند:
(تلك الرسل فضّلنا بعضهم على بعض منهم من كلّم الله و رفع بعضهم درجاتأ)(بقره/ 253)
بعضى از آن رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم، برخى از آنها، خدا با او سخن مىگفت؛ و بعضى را درجاتى داد.
بىترديد محمد بن عبدالله (ص) خاتم پيامبران است، به صراحت قرآن، و نيز اشرف مخلوقات است، يعنى در همان زمانى به رسالت برانگيخته شد از تمام موجودات و ماسوى الله برترى داشت، اما آيا ديگر براى آن حضرت رسيدن به درجاتى بالاتر از آنچه داشت ميسر نبود؟ آن همه عبادت، تهجد، جهاد بىوقفه و تحمل دشواريهاى انجام رسالت چيزى بر كمال و درجات آن حضرت نيفزود؟
در سوره مباركه (نصر) آن حضرت به تسبيح و استغفار مأمور شده است، آيا پيامبر در 63 سالگى و مقارن رفتن به جوار رفيق اعلى چيزى بيش از آنچه در زمان آغاز رسالت داشت، نداشته است؟ اين سخن را اگر بپذيريم، معناى آن اين است كه بر پيامبر(معاذ الله) ستم رفته باشد، زيرا قرآن به صراحت مىگويد عمل شايسته هيچ عمل كنندهاى، از زن و مرد را ضايع نمىكند (آل عمران/ 195) و انسانها درآخرت، اگر به مقدار ذرهاى خير و شر انجام بدهند، آن را خواهند ديد (زلزله/ 8) اكنون چگونه آن همه (عمل صالح) كه بىترديد به مقياسى بالاتر از هر عمل ديگر ارزش داشت چيزى بر فضل و درجه پيامبر نيفزوده است؟
به هر حال، در منطق قرآن، كمال انسان داراى مراتب است و شخص به هر جا كه برسد، هنوز جاى صعود به بالاتر وجود دارد.
نگارنده توجه دارد كه اين مرز بىانتها به مقياس ما مربوط به نهايت كمال است، و نه (سلامتى) به مفهومىكه ما در جستوجوى آن هستيم، كه خود تا مراحل اساسى اما آغازين كمال مىرسد. اما به هر حال اين پرسش چون از مرز تعالى و رشد و سلامتى و كمال است، ناگزير به بالاترين درجه آن اشاره مىشود. منظور ما از سلامتى نيز داشتن شخصيت متعادل، معنىدارى در زندگى و دچار اضطراب و دلهره و يأس نشدن است كه شخص را تا مرز تهى شدن از انسانيت پايين مىكشاند.
آيا شخصيت انسان در جايى بسته مىشود؟
مانند اين پرسش را پيش از اين آورديم، آن پرسش ناظر بود به نظريه روان كاوى فرويد، و دوران كودكى و عقدههاى سركوب شده و انبار شده در ضمير ناخود آگاه، اما اين پرسش گستره بيشترى دارد، منظور اين است: آيا از نظر قرآن زمانى وجود دارد كه ديگر شخص دگرگونى پذير نباشد و نتواند آگاهانه در روان خود تغيير ايجاد كند. قرآن بر تغيير در روان بسيار تأكيد دارد و نمونههايى را نيز بيان كرده است كه اين تغيير در آنها صورت پذيرفته است. مگر آنجا كه شخص مرگ را به چشم خود ببيند و فرصت عمل طبق ديدگاه و آگاهى تازه يافته را نداشته باشد، مانند فرعون در حال غرق شدن.
تحول و دگرگونى روانى
دگرگونى و تحول در نفس از عواملى است كه مىتواند جامعه را نيز دگرگون كند و نعمتهاى الهى را زايل و يا جلب نمايد:
(إنّ الله لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهمأ ) (رعد/ 11)
خداوند سرنوشت هيچ قومى(و ملتى) را تغيير نمىدهد مگر آن كه آنان آنچه را در خودشان است (و در نفس و روانشان وجود دارد) تغيير بدهند.
و در آيه ديگر مىفرمايد:
(ذلك بأنّ الله لم يك مغيّراً نعمة أنعمها على قوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم و أنّ الله سميع عليم) (انفال/ 53)
اين براى آن است كه خداوند، هيچ نعمتى را كه به گروهى داده، تغيير نمىدهد، جز آن كه آنها خودشان را تغيير بدهند، و خداوند، شنوا و داناست؟
اين تغيير را خداوند بارهاو بارها در قرآن بيان كرده است، يكى ازموارد آن ساحران زمان فرعون است، كه با درك حقانيت حضرت موسى(ع) اولين مؤمنان به آن حضرت بودند، اما اين هم واقعيتى است كه برخى بر بيمارى همچنان باقى مىمانند. مانند فرعون، كه تا هنگام غرق شدن همچنان لجاجت مىورزيد.
در قرآن تعبيرى است كه در مورد انسانهاى محروم از سعادت هدايت و سلامت دل به كار مىرود: (قساوت). در اين مرحله شخص آن چنان در بيمارى فرو مىرود كه (نمىخواهد) خود را درمان كند، و با مقاومت منفى مىگويد: (سمعنا و عصينا) اينان همانهايى هستند كه خداوند بر دل آنها مهر نهاده است.
(سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لايؤمنون. ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة) (بقره/6 و7)
آنان نيز از بيمارى نجات پيدا نمىكنند، زيرا نمىخواهند، بلكه بيمارى شان نيز پيشرفت مىكند:
(فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً)
بنابراين باقى ماندن عدهاى كه بسيارند بر بيمارى و استفاده نكردن از چراغ هدايت الهى در درون يعنى فطرت و خرد، و چراغ بيرون يعنى پيامبران، واقعيتى غيرقابل انكار است، و اين به آن دليل است كه آنان نمىخواهند، و چنان نيست كه اگر بخواهند نتوانند در خود تغيير ايجاد كنند، زيرا از نظر قرآن راه همچنان باز است. مفهوم انقلابى (توبه) به گونهاى كه در قرآن مطرح است (بىواسطه ميان بنده و خدا) همان درِ گشوده به جهان سلامتى است؛ مفهومىكه آيات بسيارى در قرآن كريم بر آن تأكيد مىكند.
نگاهى دوباره به عناصر تشكيل دهنده شخصيت
از آنچه تا اينجا آورديم مىتوان چنين نتيجه گرفت كه:
(شخصيت انسان، تشكيل شده است از عناصرى مشترك و ويژه كه مجموع آنها شخصيت فرد را شكل مىدهد و رفتاو او را سمتوسو و معنى مىبخشد.
منظور از عناصر مشترك چيزهايى هستند كه همه جنس و نوعى را كه شخصى به آن تعلق دارد دارا هستند، ويژگى حيوانى جنس و خصوصيات انسانى نوع، نيروهاى عام، مثل فطرت، نفس ملهمه، خرد و تا اندازهاى غريزه به علاوه چيزهاى خاصترى مثل محيط اجتماعى و گروه و طبقه و ويژگيهاى زيستى.
منظور از عناصر ويژه چيزهايى هستند كه شخص را از اشخاص ديگر جدا مىكنند مانند: ويژگيهاى موروثى، بهره هوشى، كيفيت استفاده از نيروى خرد، فطرت و تجربيات و احساسات ويژه، و آنچه شخص را از ديگران مشخص مىسازد كه مجموع آنها از هر شخصى شخصيت ويژه مىسازد. شخصيت اگر چه به تدريج شكل خود را كامل مىكند، اما هيچگاه چنان نيست كه قابل تغيير و دگرگونى بنيادين نباشد، اين دگرگونى عمده در جهتگيرى فكرى و نظام ارزشهاست كه با دگرگونى در جهان و تفكر شخص و تغيير نظام ارزشهاى فردى او شخصيتش نيز دگرگون مىشود. اين دگرگونى هميشه به سمت كمال يا به سوى سقوط نيست، بلكه به سمتى است كه نيتها و اهداف آگاهانه مشخص دنبال كند. اين همان تفاوت اساسى ديدگاه قرآن با ديدگاه (مزلو) و برخى ديگر از روان شناسان انسان گرا است، زيرا آنان معتقدند كه انسان داراى چنان فطرتى است و چنان ساختارى كه اگر به خودش واگذاشته شود حتماً به سوى خوبى روى خواهد آورد و خير و صلاح خويش را نيز درك مىكند.
ديدگاه قرآن درباره شخصيت انسان خوشبينتر از همه ديدگاههاى ديگر است، و انسان را داراى رتبه خليفة اللهى مىداند و مسجود فرشتگان، اما به اين حقيقت نيز واقف است كه علاوه بر جريان فطرت و وجدان اخلاقى، جريان تند شهوتهاى گونهگون نيز هست كه فرد را به سوى خود مىكشند، تنها در صورتى شخص مىتواند از آن گردباد وحشتناك رهايى بيابد كه سكان كشتى شخصيت او را نيروى عقل و اراده قوى حق خواهانه به دست داشته باشد، ارادهاى كه با قطب نماى فطرت و چراغ عقل و نيروى ايمان به حركت خويش ادامه دهد، و دانش و آگاهى به دست آمده از هدايت الهى و ارشاد پيامبران سوخت موتور آن را پيوسته تأمين كنند.
مهمترين انگيزش شخصيت سالم از ديدگاه قرآن
قرآن در مورد انسان، واقعبين است، نمىخواهد يك بعدى نگاه كند، زيرا فرستنده قرآن همان كسى است كه خود او انسان را آفريده است.
او انسان را آفريده شده از (نطفه امشاج) مىداند و مىداند كه كششها و كوششهاى او هميشه و ناگزير به يكسو نيستند، اما در اين ميان يك كشش اساسى وجود دارد، و آن همان چيزى است كه مهمترين انگيزه انسان سالم و شخصيت سالم به حساب مىآيد. هر كس اين انگيزه را در خود تضعيف كند، در مسير حركت خود به بيراهه خواهد رفت و هيچ چيز ديگرى او را (راضى) نخواهد كرد، و دچار زندگى تنگ و سخت و معيشت ضنك خواهد شد.
اما اين آفرينش انسان، اگر چه از نطفه امشاج است، ولى بىحساب نيست، و خداوند راه را مشخص كرده:
(آيا زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟! ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم، و او را مىآزماييم؛ (بدين جهت) او را شنوا و بينا قرار داديم! ما راه را به او نشان داديم، او يا سپاسگزار است و يا ناسپاس) (انسان/1 تا3)
مهمترين انگيزش شخص سالم يافتن (شاه كليد) اسرار هستى است. يافتن معنى و سمت و سوى حيات.
اين انگيزش، همچون چشمهاى زلال از قله فطرت انسان مىجوشد و سرازير مىشود، و اگر به مانعى برنخورد در مسيرى درست حركت مىكند و تشنگان را سيراب و مزارع را مشروب مىسازد، ولى اگر به مانع بر بخورد، ممكن است در مسير، راه كج كرده و به جايى برود كه به قصد رفتن به آنجا راه نيفتاده است، در ريگستانى فرود رود و يا در مردابى زندانى شود و يا طعمه باتلاقى شود كه همچون دامى در راه انسانها به كمين مىنشيند.
فطرت خداجو، خرد حقيقت جو و حقيقت پذير انسان، آن گاه كه دست به دست يكديگر دهند، شخص، چشمانى بينا و بصيرتى ژرف خواهد يافت، بصيرتى كه او را به سوى مشاهده انديشه و كشف حقيقت مىراند. اينان همان (اولوالالباب يا خردمندان) هستند كه در آفرينش آسمانها و زمين و گردش شب و روز مىنگرند، و نشانههايى را مىبينند. اين انگيزش آن قدر قوى است كه شب و روز، در حال ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده شخص سالم را آرام نمىگذارد، و آن وقت به اين حقيقت روشن دست مىيابند كه هستى، با اين همه رمز و راز و گستره و ژرفا، بىهدف آفريده نشده و بىمعنى نيست. و اين بصيرت به دست آمده از فطرت، خرد، انديشه و اراده حقجويى انسان را به اساسىترين درك ممكن درباره هستى رهنمون مىشود: ديدن هستى آفرين در برگ برگ دفتر هستى. و سرانجام، نجوايى عاشقانه و دل انگيز: (خدايا! صداى منادى ايمان را شنيديم و ايمان آورديم) و آرزوى رسيدن به درجه (ابرار).
اين تصوير زيبا، با تصويرگرى اعجازآميز در (آيات 189 تا 195)، بلكه تا آخر سوره آل عمران بيان شده است، كه پيش از اين نيز به اين آيات اشاره شد.
به دست آوردن معرفتى درباره جهان هستى، انسان و زندگى خود كه معناى تمام اسرار و پيچيدگىهاى زندگى را روشن كند و رفتار شايسته را شكل بدهد، يعنى جهان بينى درست نظام ارزشها و راه درست عمل، رسيدن به اين حقيقتها انسان سالم را به خداوند، معنىدارى جهان، مسؤوليت خود، معنى زندگى و سمت و سوى حركت، راهنمايى مىكند.
اين حقيقت مهم درباره انسان، يعنى اين كه مهمترين انگيزش شخصيت سالم درك هدف و معناى آفرينش و شناخت آفريننده است، در داستان حضرت ابراهيم، آن گاه كه براى جستوجوى حقيقت به ماه و ستارگان و خورشيد و سرانجام به كشف حقيقت مىرسد، به خوبى بيان شده است.
انسان سالم از نظر قرآن (انسان رشيد، زندگى دلانگيز)
(برخى) از مهمترين ويژگيهاى انسان سالم از ديدگاه قرآن كريم را در حد توان و مجال در اين قسمت مىآوريم. بين انسان سالم و كامل تفاوت است و بحث از اين دو نيز متفاوت، البته پژوهش پيرامون سلامتى براى فهم راههاى رسيدن به كمال است.
آنچه در اين نوشتار مورد نظر است ويژگيهاى انسان سالم است. مرزهاى سلامتى و كمال، خطوطى كمرنگ هستند كه در اصل شايد به صورت خط نباشند. شايد مانند دو رنگى باشند كه به صورت افشان به هم متصل هستند.
همانگونه كه در تعريف انسان كامل و آرمانى توافق نظر دشوار است و تعريف آن مشكل، در مورد انسان سالم و رشد يافته نيز هنوز روان شناسان و دانشمندان علوم انسانى چندان توافقى ندارند و تعريف انسان سالم را آسان نمىدانند. [13] اما صرف نظر از آن تعريفها منظور ما از انسان سالم و انسان كامل در قرآن به اجمال روشن است. انسان سالم از ديدگاه قرآن كسى است كه در گام اول بيمار نباشد مثلاً چشم و گوش بينا و شنوا و دلى روشن بين داشته باشد، (صمّ بكم عمى) نباشد، و از سوى ديگر از آنچه دارد استفاده بهينه و شايسته كند، نيروهاى ارزشمند فكرى، روحى و بدنى خود را بيكار نگذارد و خود را در مسير رشد و رسيدن به كمال نهايى قرار دهد، اين انسان سالم است، در هر مرحله از كار كه باشد؛ چه در آغاز و چه در انتها. هر انسان كامل انسان سالم نيز هست، اما برخى از انسانهاى سالم، انسان كامل هستند و برخى از انسانهاى سالم، هنوز كامل نيستند.
به همين دليل است كه ما گاه آياتى را مورد استشهاد قرار مىدهيم كه در مورد انسانهاى كاملاند و در اصل، آنچه مورد نظر است عناصرى از كمال هستند، مگر خود سلامتى از شرايط مهم كمال نيست؟ اما بايد توجه داشت كه وقتى مورد استشهاد ما انسانهايى باشند كه نمونههاى عالى كمال هستند، ما به آنچه لازمه سلامتى يا لازمه تماميت سلامتى است تمسك مىكنيم، نه عالىترين مدارج كمال.
مثلاً درباره حضرت ابراهيم(ع) كه بيمارى مسرى محيط زيست انديشه او را آلوده نكرده است؛ در محيطى كه همه به دهان كودك فطرت خويش پستانك دادهاند، ابراهيم به دنبال پستان حقيقت است تا فطرت خويش را تغذيه كند، در محيطى كه تقليد از پدران و بزرگان مانند وبايى فراگير همه را از پاى در آورده است و (شخصيت) انسانها را بيمار كرده و تا سر حد (مردگى) رسانده و در نتيجه آنها را زبون دست ساختههاى خودشان كرده، تا آنجا كه به پرستش بتان بىخاصيت و طاغوتان ستمگر واداشته، ابراهيم(ع) مسؤوليت انديشه و عقيده خود را خود به عهده مىگيرد و به تشخيص خرد و نداى فطرت خويش اعتماد مىكند، اين يافتن خود و تكيه به آنچه كه دارد، او را از صورت زندگى اقمارى بيرون مىآورد. تا آنجا كه ابراهيم(ع) به خدا مىرسد، مراحلى را كه لازمه سلامتى و مقدمه كمال است يكى پس از ديگرى پشت سر مىگذارد. البته پس از يافتن راه، استقامت و پايدارى او نيز جزء نشانههاى سلامتى شخصيت اوست.
اگر چه بدون آنچه برشمرديم كمال ممكن نيست، ولى اين پايدارى آيا جزء مراحل بالاى سلامتى است يا خود مرحلهاى ازمراحل كمال است؟ در اين گونه موارد خواننده با بزرگوارى بر ما دشوار نخواهد گرفت و اجازه خواهد داد كه پايدارى در راه عقيده خرد پذير و فطرت پسند را جزء مراحل تماميت سلامتى به حساب آوريم، زيرا هر مبارزى كه در راه اعتقادات دينى، ارزشهاى پسنديده فرهنگى و تماميت ملى و ارضى خود تلاش و پايدارى كند مىتواند انسان سالمىباشد، اگر چه ممكن است شخص كامل به مفهوم قرآنى نباشد.
اما ويژگيهايى هم در ابراهيم(ع) و ديگر پيامبران و اسوههاى الهى بويژه شخص رسول اكرم هستند كه ديگر آنها بىترديد جزء عالىترين مدارج كمالاند و در بحث (انسان كامل) بايد مورد توجه قرار گيرند، و در اين نوشتار مورد نظر نيستند.
مثلاً درمورد حضرت ابراهيم(ع) قرآن او را (يك امت قانت) مىداند (نحل/ 120) و (اوّاه منيب) (هود/ 75) لقب مىدهد، و خطاب به او در مورد قربانى كردن فرزندش مىفرمايد: (لقد صدّقت الرؤيا) و تعبيراتى ازاين دست كه نشانگر عالىترين مراحل كمال است، اين گونه مسائل در اين نوشتار مورد توجه قرار نمىگيرد، زيرا نيازمند مجالى فراختر است.
(ادامه دارد )
منبع : http://balagh.net/persian/akhlaq/maqalat/ensan_shenashi/31.htm |