مكتب انسانیت
موضوع بحث مكتب انسانیت است. انسانی كه خود
یگانه موجود كاوشگر و محقق جهانی است كه ما می شناسیم، همیشه خودش یكی از موضوعات
بحث و تحقیق خودش بوده است؛ یعنی پیوسته یكی از مسائل مورد بحث انسان، خود
او بوده است.
مفهوم كلمه ی «انسانیت» همواره با نوعی قدس و تعالی
همراه بوده است، چنانكه شئون خاص مافوق حیوان انسان نظیر دانش، عدالت،
آزادی و وجدان اخلاقی به عنوان مقدسات شناخته می شوند. پس انسان و انسانیتاجمالاً به عنوان یك امر مقدس شناخته شده و می شود؛ یعنی با آنكه درباره ی بسیاری
از مقدسات بشر تردید شده و حتی برخی از آنها مورد انكار قرار گرفته اند، ظاهراً
هنوز مكتبی در جهان پیدا نشده است كه عملاً شئون خاص انسانیت را، جنبه های
مافوق حیوانیت انسان را تحقیر كند و آنها را تقدیس نكند. مولوی خودمان غزل
معروفی دارد كه ذكر آن مناسب است:
بنمای رخ كه باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب كه قند فراوانم آرزوست
یعقوب وار وا اسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف كنعانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم
آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
كز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتم كه یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آن كه یافت می نشود آنم آرزوست
و سعدی در «طیّبات» [ غزلیات
عرفانی سعدی ]خودش خواسته استقبالی كرده باشد یا جوابی
داده باشد؛ می گوید:
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زُنّار نابریده و ایمانت آرزوست
مردی نه ای و همت مردی نكرده ای
وانگاه حق سفره ی مردانت آرزوست
فرعون وار لاف انا الحق همی زنی
آنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست
به هرحال قسمتی از ادبیات عمده ی بشر را (چه ادبیات دینی و
چه ادبیات غیردینی) مسئله ی انسانیت و تجلیل از آن تشكیل می دهد. مخصوصاً
در ادبیات اسلامی كه ما از آن اطلاع داریم (چه در چهره ی عربی و چه در چهره ی
فارسی آن) در این زمینه مطالب زیادی موجود است.
سقوط انسانیت از مقام خود در قرون اخیردر قرون اخیر
با پیشرفت عظیمی كه علم كرد، انسانیت از آن مقام قداستی كه بشر سابق برای
آن قائل بود یكمرتبه سقوط كرد، سقوط بسیاربسیار خردكننده ای؛ چون یك موجود هرقدر
بالاتر رفته باشد، وقتی سقوط كند قهراً سقوطش خردكننده تر است. انسان درست
به یك مقام نیمه خدایی رسیده بود. چقدر
در ادبیات خودمان از این مقام نیمه خداییانسان سخن رفته است:
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
كه در این دامگه حادثه چون افتادم
و حافظ می گوید:
تو را ز كنگره ی عرش می زنند صفیر
ندانمت كه در این دامگه چه افتاده است
در دو سه قرن اخیر، انسان از این مقام شامخ و عالی كه خود برای خود
فرض كرده بود، یكمرتبه سقوط كرد، سقوط بسیار خردكننده ای. اولین اكتشافاتی كه بشر
كرد مسئله ی هیئت عالم بود كه آنچه كه سابق درباره ی زمین فكر می كرد و زمین را
مركز جهان می دانست و افلاك و ستارگان را سیار به دور زمین، یكمرتبه عوض شد و زمین
به صورت ستاره ی كوچكی درآمد كه گرد خورشید باید بچرخد، و تازه خود خورشید اهمیت
زیادی در جهان ستارگان ندارد. آن وقت اینكه انسان مركز دایره ی امكان و هدف
خلقت است، سخت مورد تردید و انكار واقع شد و دیگر كسی جرأت نكرد از این حرفها
بگوید: «ای مركز دایره ی امكان وای زبده ی عالم كون و مكان! تو شاه جواهر ناسوتی،
خورشید مظاهر لاهوتی. » گفتند: نه، پس آن جورها كه ما درباره ی انسان خیال
می كردیم، نیست. انسان آن فكر مركزیت خودش در جهان را كه با فكر مركزیت
زمین برای ستارگان و افلاك توأم كرده بود، با این ....
|