شرح كردن شيخ سر آن درخت را با آن طالب مقلد
بود شيخى عالمى قطبى كريم اندر آن منزل كه آيس شد نديم
گفت من نوميد پيش او روم ز آستان او به راه اندر شوم
تا دعاى او بود همراه من چون كه نوميدم من از دل خواه من
رفت پيش شيخ با چشم پر آب اشك مىباريد مانند سحاب
گفت شيخا وقت رحم و رقت است نااميدم وقت لطف اين ساعت است
گفت وا گو كز چه نوميديستت چيست مطلوب تو رو با چيستت
گفت شاهنشاه كردم اختيار از براى جستن يك شاخسار
كه درختى هست نادر در جهات ميوهى او مايهى آب حيات
سالها جستم نديدم يك نشان جز كه طنز و تسخر اين سر خوشان
شيخ خنديد و بگفتش اى سليم اين درخت علم باشد در عليم
بس بلند و بس شگرف و بس بسيط آب حيوانى ز درياى محيط
تو به صورت رفتهاى اى بىخبر ز آن ز شاخ معنيى بىبار و بر
گه درختش نام شد گه آفتاب گاه بحرش نام گشت و گه سحاب
آن يكى كش صد هزار آثار خاست كمترين آثار او عمر بقاست
گر چه فرد است او اثر دارد هزار اين يكى را نام شايد بىشمار
آن يكى شخص ترا باشد پدر در حق شخصى دگر باشد پسر
در حق ديگر بود قهر و عدو در حق ديگر بود لطف و نكو
صد هزاران نام و او يك آدمى صاحب هر وصفش از وصفى عمى
هر كه جويد نام اگر صاحب ثقه است همچو تو نوميد و اندر تفرقه است
تو چه بر چفسى بر اين نام درخت تا بمانى تلخ كام و شور بخت
در گذر از نام و بنگر در صفات تا صفاتت ره نمايد سوى ذات
اختلاف خلق از نام اوفتاد چون به معنى رفت آرام اوفتاد
منبع : دفتر دوم مثنوی معنوی
|