نویسنده : جبران خليل جبران
گرد آوری: پروفسور سهيل بوشروی
ترجمه: مسيحا برزگر
درباره ی : محيط زيست و طبيعت 5
در دوران سرگردانيم، يک روز هيولايی ديدم، سم هايی آهنين و سری شبيه سر انسان داشت. او بی وقفه زمين را می خورد و دريا را می نوشيد. مدتی دراز تماشایش کردم . سپس به او نزديک شده و پرسيدم : "آيا به اندازه ی کافی نخورده اید ، آیا گرسنگی شما هرگز فرو نمی نشیند وتشنگی تان هرگز کاهش نمی یابد ؟ " اودر پاسخ گفت : " چرا ، من سیر شده ام ، حتی از خوردن و نوشیدن خسته شده ام؛ اما ترسم از آن است که فردا به اندازه ی کافی زمینی برای خوردن و دريايی برای آشاميدن نباشد."
In my wanderings I once saw upon an island a man-headed, iron-hoofed monster who ate of the earth and drank of the sea incessantly. and for a long while I watched him. then I approached him and said: "have you never enough; is your hunger never satisfied and your thirst never quenched?" And, he answered saying: "yes, I am satisfied, nay, I am weary of eating and drinking; but I am afraid that tomorrow there will be no more earth to eat and no more sea to drink
منبع : کتاب جاودانه ها Everlasting Reflections |