نامه هاي خط خطی
نویسنده : خانم دکتر عرفان نظر آهاری
( هفته سی و نهم )
از رحمت خدا نا امید نشوید؛ زیرا تنها کافران از رحمت خدا نا امید می شوند. یوسف/ 87
خدایا!گاهی وقتها که داری امتحانم می کنی و من حواسم نیست که این امتحان است ، گاهی که چند تا اشتباه پشت سر هم انجام می دهم ، خودم را می بازم و کم می آورم .
گاهی فکر می کنم دیگر هیچ وقت ، هیچ چیز درست نمی شود .
فکر می کنم مهربانی هایت تمام شده و دیگر نه برایت مهمم و نه دوستم داری .
خیال می کنم طنابی که مرا به تو می رساند ، پاره شده و من آویزانم بین آسمان و زمین .
فکر می کنم گم شده ام و دیگر هیچ وقت پیدایم نمی کنی .
صدایت می کنم و فکر می کنم نمی شنوی .
یا خودت را به نشنیدن می زنی .
جوابم را نمی دهی .
محلم نمی گذاری .
اصلاً انگار نه انگار که من هستم .
آن وقت است که فکر می کنم نیستی ؛ چون اگر بودی ، حتماً یک کاری می کردی .
اسم این حسها، اسم این حسها که آدم را مچاله می کند، نا امیدی است .
می دانم تو از نا امیدی بدت می آید و ناامیدها را دوست نداری .
می گویی ناامیدی یک جور کفر است .
یک جور فراموش کردن تو .
راست می گویی ؛ اما با همه ی این حرفها گاهی نمی توانم نا امید نشوم .
فکر می کنم ناامیدی کار شیطان باشد .
آیا هیچ پیش آمده که خودت را ببازی و حسابی احساس ناامیدی کنی؟
کی این اتفاق افتاده؟
می توانی همه ی ماجرا را از اول تعریف کنی؟
( ادامه دارد )
منبع : کتاب نامه هاي خط خطی |