انسان از مرگ تا برزخ
نعمت اله صالحى حاجى آبادى
( قسمت پنجاه و سوم )
از ولايت على هم سئوال مى كنند
اين طور نيست كه نكير و منكر فقط از خدا و پيامبر و دين سئوال كنند. بلكه از امامت و ولايت معصومين عليهم السلام هم سئوال مى كنند. اگر كس نتواند جواب دهد با گرز آتشين بر مغزش مى زنند كه در اثر آن ، قبرش پر از آتش مى شود.
در اين باره داستانى كه مرحوم علامه طباطبايى ره از مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقا قاضى نقل كرده است را مى آوريم تا مطلب بهتر معلوم شود.
ايشان نقل كرده است : در نجف اشرف ، نزديك منزل ما، مادر يكى از دخترهاى افندى ها فوت كرد.(143)
اين دختر در مرگ مادر بسيار ضجه و ناله مى كرد و جدا ناراحت بود، او با تشييع كنندگان تا كنار قبر مادر آمد، آن قدر ناله كرد كه تمام جمعيت و تشيع كنندگان را منقلب نمود.
وقتى قبر را آماده كردند و خواستند مادر را در قبر گذارند، آن دختر فرياد زد: از مادرم جدا نمى شوم ؟!
هر چه خواستند او را آرام كنند نتوانستند.
ديدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا كنند بدون شك او جان مى دهد و از دار دنيا مى روند.
بالاخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم پهلوى مادر بماند و قبر را به وسيله تخته اى بپوشانند و سوراخى هم بگذارند تا دختر نميرد و هر وقت خواست ، از اين دريچه بيرون آيد. دختر در شب اول قبر، پهلوى مادر خود خوابيد، وقتى آمدند و سرپوش را برداشتند كه ببينند چه بر سر دختر آمده است ؟ ديدند تمام موهاى سر دختر سفيد شده است ؟!
گفتند: چرا اين طور شده اى ؟ در جواب گفت : ديشب پهلوى مادرم خوابيدم ، ديدم دو نفر از ملائكه آمدند و در دو طرف او ايستادند، شخص محترمى هم آمد و در وسط ايستاد.
فرشتگان مشغول سئوال از عقائد مادرم شدند و او جواب مى داد: سئوال از توحيد نمودند. جواب داد: خداى من واحد است . سئوال از نبوت كردند. گفت : پيغمبر من حضرت ((محمد)) است . سئوال از امامت كردند. آن مرد محترم كه در وسط ايستاده بود فرمود: من امام او نيستم .
در اين حال آن دو فرشته چنان گرزى بر سر مادرم زدند كه آتش به آسمان زبانه كشيد! من از وحشت آن واقعه به اين حال كه مى بينيد در آمده ام .
مرحوم قاضى نقل كرده : چون تمام طايفه دختر سنى مذهب بودند و اين واقع طبق عقيده شيعه واقع شده است ، آن دختر شيعه شد و تمام طايفه او كه از افندى ها بودند به بركت اين دختر شيعه شدند.(144)
پىنوشتها :
143-منظور از افندى ، سنى هاى عثمانى بودند كه از طرف دولت عثمانى در آن هنگام كه عراق در تحت تصرف آن ها بود به شغل هاى حكومتى و دولتى اشتغال داشتند و بعد از جنگ بين الملل اول ، كه دولت كفر بر اسلام غلبه كرد و كشور عثمانى را تجزيه نمود عراق از تحت قيمومت عثمانى خارج شد.
144-معاد شناس ، 3، ص 108، اين داستان به مناسبت سختى قيامت در كتاب ((انسان از حشر تا دادگاه )) ذكر شده است .
(ادامه دارد )
منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh |