قصيده (19)
اي دوست، دزد حاجب و دربان نمي شود
گرگ سيه درون، سگ چوپان نمي شود
ويرانه تن از چه ره آباد مي كني
معموره دلست كه ويران نمي شود
درزي شو و بدوز ز پرهيز پوششي
كاين جامه جامه اي است كه خلقان نمي شود
دانش چو گوهري است كه عمرش بود بها
بايد گران خريد كه ارزان نمي شود
روشندل آن كه بيم پراكندگيش نيست
وز گردش زمانه پريشان نمي شود
درياست دهر، كشتي خويش استوار دار
دريا تهي ز فتنه طوفان نمي شود
دشواري حوادث هستي چو بنگري
جز در نقاب نيستي آسان نمي شود
آن مكتبي كه اهرمن بدمنش گشود
از بهر طفل روح دبستان نمي شود
همّت كن و ره كاري ازين نيكتر گراي
دكّان آز بهر تو دكان نمي شود
تا ز آتش عناد تو گرم است ديگ جهل
هرگز خرد بخوان تو مهمان نمي شود
گر شمع صد هزار بود، شمع تن دل است
تن گر هزار جلوه كند جان نمي شود
تا ديده ات ز پرتو اخلاص روشن است
انوار حقّ ز چشم تو پنهان نمي شود
دزد طمع چو خاتم تدبير ما ربود
خنديد و گفت : ديو سليمان نمي شود
افسانه اي كه دست هوي مي نويسدش
ديباچه رساله ايمان نمي شود
سر سبز آن درخت كه از تيشه ايمن است
فرخنده آن اميد كه حرمان نمي شود
هر رهنورد را نبود پاي راه شوق
هر دست دستِ موسي عمران نمي شود
كشت دروغ، بار حقيقت نمي دهد
اين خشك رود، چشمه حيوان نمي شود
جز در نخيل خوشه خرما كسي نيافت
جز بر خليل، شعله گلستان نمي شود
كارآگهي كه نور معانيش رهبر است
بازارگان رسته عنوان نمي شود
آز و هوي كه راه بهر خانه كرد سوخت
از بهر خانه تو نگهبان نمي شود
اندرز كرد مورچه فرزند خويش را
گفت اين بدان كه مور تن آسان نمي شود
آن كس كه همنشين خرد شد، ز هر نسيم
چون پر كاه بي سر و سامان نمي شود
دين از تو كار خواهد و كار از تو راستي
اين درد با مباحثه درمان نمي شد
آن كاو شناخت كعبه تحقيق را كه چيست
در راه خلق خار مغيلان نمي شود
ظلمي كه عجب كرد و زياني كه تن رساند
جز با صفاي روح تو جبران نمي شود
ما آدمي نييم، از ايراك آدمي
دردي كش پياله شيطان نمي شود
پروين، خيال عشرت و آرام و خورد و خواب
از بهر عمر گم شده تاوان نمي شود
منبع : مجموعه اشعار پروين اعتصامي |