نامه هاي خط خطی
نویسنده : خانم دکتر عرفان نظر آهاری
( هفته بیست و نهم)
موسی به او گفت : آیا با تو بیایم تا از آنچه به تو آموخته اند به من کمالی بیاموزی ؟
گفت : تو را شکیب همراهی با من نیست .
و چگونه در برابر چیزی که بدان آگاهی نیافته ای صبر خواهی کرد ؟
گفت : اگر خدا بخواهد ، مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری تو را نافرمانی نخواهم کرد .
گفت: اگر دنبال من می آیی ، نباید از من چیزی بپرسی ، تا من خود تو را از آن آگاه کنم .
کهف/ 66 تا 70
تمام این روزها به عجله فکر می کردم و به پشیمانی هایی که به بار می آورد .
بعد،یاد صبر می افتادم و شیرینیهایی که با خودش دارد .
این بود و بود تا امروز معلممان سر کلاس داستان موسی و خضر را تعریف کرد .
همراهی موسی و خضر
عجب داستان عجیبی است .
موسی پیامبر است ، اما عجله می کند .
البته شاید هر کس دیگری هم همراه خضر بود ، طاقت نمی آورد .
کارهای خضر همه عجیب است .
کشتن آن بچه ، سوراخ کردن آن کشتی و درست کردن آن دیوار با آن مردم نامهربانش همه جای سوال دارد .
فکر می کنم هیچ کس صبوری همراهی کردن با خضر را ندارد .
اما آخرش وقتی که خضر حکمت کارهایش را می گوید،آدم به خاطر همه ی بی تابیها و بی صبریهایش شرمنده می شود .
خدایا!
شاید قصه ی موسی و خضر . قصه ی همه ی ماست .
همه ی ما شبیه موساییم .
پر از بی تابی و سوال .
خدایا!
اما تو مثل خضر تنهایمان نگذار .
بمان و تا آخر این سفر با ما باش .
داستان موسی و خضر را در سوره ی کهف بخوان و به آن فکر کن .
چه نتایجی از این داستان می گیری؟
آیا تو هم مثل موسی بی تابیهایی داشته ای ؟
آیا تو هم ماجراهایی داشته ای که حکمتش بعدها معلوم شده باشد؟
( ادامه دارد )
منبع :نودوهشتیا |