موضوع سخنراني :
بزرگترين شاعر
( قسمت دوم )
به نام خدا
و اما مولانا مولانا را بهتر است كه صحبتي نكنيم چه بگويم از مولانا مولانا كتاب عشق است اگر كه فقط همان يك بيت اول آن را بخواهيم كه صحبت كنيم همان يك بيت اول كه :
بشنو از ني چون حكايت ميكند
ز جدايي ها شكايت ميكند
داستان ني داستان غريبي است تمام مثنوي در همين ده پانزده بيست بيت اول مثنوي خلاصه شده است
كز نيستان تا مرا ببريده اند
از نفيرم مرد و زن ناليده اند
تئوري افلاطون كه ما از كجا آمده ايم از نيستان عالم قدس آمده ايم و اين چيز است خواجه سبزواري نيستان را تفسير كرده است آن چنان مشكل كه انسان فكر ميكند كه چه مطالبي را دارد ميگويد در صورتي كه مطالب مشكلي نيست بعضي ها مشكل بيان ميكنند ميگويد كه اين نيستان گفته است كه :
نيستان دو تا نقطه حالا معني نيستان چه است ؟ از نظر خواجه سبزواري حقايق ماهيات كه از حيثيت اندر ؟؟؟؟؟ در حين حضور هويت ذات مسما شعون عاليه هستند در آن مرتبه از شعون اسما حضرت عاليه كه از هم ممتاز نیستند لا اسما و لا رسما و مراد از دروي و مهجوي غلبه احكام ما به امتياز است بر احكام ما به اشتراك ، اين معني حالا شما متوجه شديد كه نيستان چه است در صورتي كه ميخواهد كه بگويد كه تو مگر نمي بيني كه اين خاك تبديل شدبه گل و تبديل شد به چشم ابرو به زيبايي خوب خاك آن كه از عدم نمي تواند بيايد كه وجود داشته است و صورت آن هم از عدم نمي آيد و هيچ چيز از عدم نمي آيد پس بدان كه اين تناسبات و زيبايي ها از يك جايي دارد ميآيد كه عكس آن ميافتد در آب در عالم خواب آن جا را ميگويند نيستان نيستان يك اصل است كه از آن جا تا اين جا حالا فيساقورسيان به اين ميگويند كه اعداد فيساقورسي ...
به قول جان راسل كه اين ها حاكم بر عالم هستند هر كسي به يك زباني ميگويد ولي زبان ساده آن همين است كه تو مگر نمي گويي كه هيچ چيزي از عدم به وجود نمي آيد نه ماده و نه صورت آن هيچ كدام از عدم به وجود نمي آيند تو اين را ببر نگاه كن اين شكوه و عظمت را از عدم به وجود آمده است حالا
خاكش را گيرم كه از خوشه ريزد
در قالب صورتش كه ريزد
به قول مولوی پس
از نيستان تا مرا ببريده اند
از نفيرم مرد و زن ناليده اند
من براي اين كه ما اگر كه يادمان بيايد كه قبلا در كجا بوده ایم اين جا ناله ميكنيم
هر كسي كاو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
يك سينه اي ميخواهم كه پاره پاره از عشق و اگر نه مثنوي فهميدن نياز به شرح ندارد ميگويند كه آقا چه شرحي ميگويم كه هيچ شرحي نخوانيد خود مثنوي را بخوانيد خود مثنوي را بخوانيد منتها با عشق با جگر پاره پاره گفت در دست من جز اين سند پاره پاره نيست گفت كه
من عاشقم گواه من اين قلب چاك چاك
در دست من جز اين سند پاره پاره نيست
با آن سند ميتوانيد كه شما مراجعه كنيد به مثنوي
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگويم شرح درد اشتياق
حافظ ميگويد كه :
غلام مردم چشمم كه با سياه دلي
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
يعني كه اين مردم چشم چقدر ميفهمند كه چه ميگويند با اين كه سياه دل هم است مردمك چشم ولي وقتي كه من درد دل خود را ميشمارم اين همين طور گريه ميكند
غلام مردم چشمم كه با سياه دلي
ديگر معجزه ميشود به حافظ كه ميرسد همين معاني اعجاز آميز است ديگر كه :
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
بنابراين
سينه خواهم شرحه شرحه از
فراق تا بگويم شرح درد اشتياق
تن ز جان و جان ز تن مستور نيست
ليك كس را ديد جان دستور نيست
مرحبا اي عشق خوش سوداي ما
اي دواي جمله علت هاي ما
اي دواي نحوت ناموس ما
ا ي تو افلاطون و جالينوس ما
هر كه را سينه ز عشقي چاك شد
حالا عشق مادي هم باشد فرق نمي كند به شرط اين كه عاشق بشوي نه اين كه عاشق خودت بشوي عاشق او بشوي اگر كه عاشق او شده اي عشق مادي هم اشكال ندارد عشق در عالم صورت ميرسي به همان عشق معنا به شرطي كه عاشق شوي عاشق يعني كه من به فداي تو نه اين كه تو فداي من
هر كه را جامه ز عشقي چاك شد
او ز حرص عيب كلي پاك شد
بشنويد اين بيت اي دوستان اين داستان خود حقيقت بعد شروع ميكند به داستان را تعريف كردن تمام داستان عشق است داستان اول داستان عشق است داستان دوم داستان عشق است داستان سوم داستان عشق است همه اطوار گوناگون عشق را مولانا بيان ميكند
عشق بحري آسمان در وي كفي
چون زليخايي اسير يوسفي
دوره گردون را ز جذب عشق دان
گر نبودي عشق كي گشتي جهان
جسم خاك از عشق بر افلاك شد
كوه در رقص آمد و چالاك شد
مرحبا اي عشق خوش سوداي ما
اي دواي جمله علت هاي ما
با كه گويم اندرين ده زنده كو
ده يعني كه اين عالم را از نظر مولانا دهات است اين جا اهل معنا ميدانند كه اين جا دهات است به همين جهت هم ماديون هم دهاتي هستند براي اين كه فكر ميكنند كه همه چيز همين جا است فكر ميكنند كه همه چيز همين جا است فكر ميكند كه شراب همين است و هيچ شراب ديگري هم نخورده است ،شراب ها است
هست ميهاي سعادت عقل را
كه بيابد منزلي بي نقل را
هزار چيز هزاران نقش ها بيني خلاف رومي و چيني اگر با دوست بنشيني به قول سعدي ز دنيا و آخرت غافل پس مولانا كتاب عشق است و اين هم كه بعضي گقته اند كه مولانا بيشتر معني را گفته است و به صورت زياد توجه نكرده است اين طور نيست مولانا صورت او هم نهايت زيبايي است يعني كه اين قدر لطيف كرده است يعني كه اين قدر دقت هارموني ها را كرده است كه هوش از سر ما ميبرد منتها نوع كلام او به گونه اي است كه ما فكر ميكنيم كه مثلا كلمات زيبا فقط چشم و ابرو و اين ها باشد اين كلمات زيبا است زيبايي به چشم و ابرو كه نيست به تناسب است اگر كه اين كلمه به آن كلمه و به آن حالي كه دارم ميگويم و به آن مطلبي كه ميگويم تناسب دارد آن را ميگويند زيبايي بنابراين وقتي كه ميگويد كه
لنگ و لوك چفت شكل و بي ادب
سوي او ميقيژ و او را ميطلب
خيلي قشنگ است اين طلب در تو گروگان خدا است زان كه هر طالب ره مطلوبي سزا است
اين طلب هم چون خروسي در سياه
ميزند نعره كه ميآيد صبا
از اين قشنگ تر هم می شود كه شعر گفت كه اين طرب مثل خروسي ميماند كه دارد فرياد ميكند خروس اعلام صبح ميكند اعلام ميكند كه صبح نزديك است
اين طلب هم چون خروسي در سياه
مي زند نعره كه ميآيد صبا
زين طلب بنده به كوي تو رسيد
درد مريم را به خرما بن كشيد .
( پایان)
منبع : http://forum.persiantools.com/t86043.html |