گفتن موسى عليه السلام گوساله پرست را كه آن خيال انديشى و حزم تو كجاست
گفت موسى با يكى مست خيال كاى بد انديش از شقاوت وز ضلال
صد گمانت بود در پيغمبريم با چنين برهان و اين خلق كريم
صد هزاران معجزه ديدى ز من صد خيالت مىفزود و شك و ظن
از خيال و وسوسه تنگ آمدى طعن بر پيغمبرىام مىزدى
گرد از دريا بر آوردم عيان تا رهيديت از شر فرعونيان
ز آسمان چل سال كاسه و خوان رسيد وز دعايم جويى از سنگى دويد
اين و صد چندين و چندين گرم و سرد از تو اى سرد آن توهم كم نكرد
بانگ زد گوسالهاى از جادويى سجده كردى كه خداى من تويى
آن توهمهات را سيلاب برد زيركى باردت را خواب برد
چون نبودى بد گمان در حق او چون نهادى سر چنان اى زشت رو
چون خيالت نامد از تزوير او وز فساد سحر احمقگير او
سامريى خود كه باشد اى سگان كه خدايى بر تراشد در جهان
چون در اين تزوير او يكدل شدى وز همه اشكالها عاطل شدى
گاو مىشايد خدايى را به لاف در رسولىام تو چون كردى خلاف
پيش گاوى سجده كردى از خرى گشت عقلت صيد سحر سامرى
چشم دزديدى ز نور ذو الجلال اينت جهل وافر و عين ضلال
شه بر آن عقل و گزينش كه تراست چون تو كان جهل را كشتن سزاست
گاو زرين بانگ كرد آخر چه گفت كاحمقان را اين همه رغبت شگفت
ز آن عجبتر ديدهايد از من بسى ليك حق را كى پذيرد هر خسى
باطلان را چه ربايد باطلى عاطلان را چه خوش آيد عاطلى
ز انكه هر جنسى ربايد جنس خود گاو سوى شير نر كى رو نهد
گرگ بر يوسف كجا عشق آورد جز مگر از مكر تا او را خورد
چون ز گرگى وارهد محرم شود چون سگ كهف از بنى آدم شود
چون ابو بكر از محمد برد بو گفت هذا ليس وجه كاذب
چون نبد بو جهل از اصحاب درد ديد صد شق قمر باور نكرد
دردمندى كش ز بام افتاد طشت زو نهان كرديم حق پنهان نگشت
و انكه او جاهل بد از دردش بعيد چند بنمودند و او آن را نديد
آينهى دل صاف بايد تا در او واشناسى صورت زشت از نكو
منبع : دفتر دوم مثنوی معنوی |