انسان در رباعیات ابوسعیدابوالخیر
**
علمی نه که در زمره ی انسان نهمت
جودی نه که ازاصل کریمان نهمت
نه علم و عمل نه فضل و احسان و ادب
یا رب به کدام تره در خوان نهمت
***
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
شوری برخاست فتنه ای حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره ی خون چکید و نامش دل شد
***
خلقان تو ای جلال گوناگونند
گاهی چو الف راست گهی چون نونند
در حضرت اجلال چنان مجنونند
کز خاطر و فهم آدمی بیرونند
***
سرمایه عمر آدمی یک نفسسست
آن یک نفس از برای یک همنفسست
با همنفسی گر نفسی بنشینی
مجموع حیوت عمر آن یک نفسسست
***
هرچند که آدمی ملک سیرت و خوست
بد گر نبود به دشمن خود نیکوست
دیوانه دل کسیست کین عادت اوست
کو دشمن جان خویش میدارد دوست
منبع : دیوان رباعیات ابوسعیدابوالخیر |