انسان
هان رستخیز جان رسید شد در بدن زلزالها
افکند هر حامل چنین از هول زلزال زمین
بیهوش شد هر مرضعه از شدت این واقعه
انسان چو دید این حالها گفت از تعجب مالها
گفت این زمین اخبارها وحی آمدش در کارها
درامتزاج جسم و جان کردند حکمتها نهان
تن را حیاه از جان بود جان زنده از جانان بود
ابدان زجان عمران شود وز رفتنش ویران شود
زآمدشد این جسم و جان نگسست یکدم کاروان
افکند تن اثقالها بگشود جانرا بالها
گشتند مست اینچنین انداختند احمالها
دست از رضاعت بازداشت بیخود شد از اهوالها
گفتند از ارض بدن بیرون فتاد اثقالها
از ربک اوحی لها کرد او عیان احوالها
کشتند در تن تخم جان تا بر دهد اعمالها
جان او بدن عریان شود تا گستراند بالها
جان از بدن عریان شود تا گستراند بالها
افتاد شوری در جهان زین حلّ و زین ترحالها
پرشد دل فيض از انین زان میکند چندان چنین
تا از دلش چون از زمین بیرون فتد اثقالها
منبع : دیوان اشعار ملاّ محسن فیض کاشانی http://ganjoor.net |