حق الناس به روایت حجت الاسلام محسن قرائتی
(بخش هفتم - قسمت دوم )
شما دانشجو هستيد ،به چه نيت درس ميخوانيد ؟ ،به نيت اينكه فردا مهندس بشويد و در مخابرات خدمات ارائه بدهيد . پس هر دقيقهاي كه از عمرتان ميگذرد در حال عبادت هستيد ،چو ن هدف شما اين است كه تخصصي پيدا كنيد و به نظام خدمت كنيد ،تمام كارهايتان ،حتي مطالعه ،لباسي كه ميشوئيد ،چاي دم ميكنيد ،كفش واكس ميزنيد ،اصلاً تمامش ديگه عبادت ميشود ،چون راه ،راه حق است ،اما نه ،من بايد مهندس بشوم كه فردا توي منطقه بگويم من مهندس هستم ،خوب حالا بعدش چي ،خيلي مشهور بشوي ،ميشوي كه هيماليا ،كوه هيماليا را همه دنيا ميشناسند كه چي ،نه آخه وقتي مهندس هستم بهتر زنم ميشوند ،ميگويند داماد مهندس است و بيشتر مشتري داريم ،خوب مثلاً كه چي ؟ .
هدف به چيست ؟ ،بنده بگويم حديث بخوانم كه توي تلويزيون مشهور بشوم و توي انتخابات بتوانم رقيبم را از ميدان به در كنم ،تمام قال الصادق و قرآن و حديث اين باشد كه من رقيبم را از ميدان بدر كنم ،خيلي نيتها فرق ميكند ،با نيتها كارها ارزش پيدا ميكند ،من اين مثل را مكرر زدم ،يك ليوان آب را به سه نفر ميدهيم نميخورند يكي نميخورد قهر است ،يكي نميخورد ميگويد تشنهام نيست ،سومي نميخورد ميگويد چون چهارمي تشنهتر است ،يك و دو و سه نخورند اما زنده باد سومي ،چون آن كه نميخورد قهر كرده كه هنر نيست و آنكه ميل ندارد نميخورد كه هنر نيست ولي سومي ميگويد من نميخورم چون چهارمي تشنهتر است.
ما خيلي مهندس داريم ، اما همه آنها با انرژي نيستند ،مهندسي ارزش دارد كه هدفش از تحصيل باز كردن گرهاي از مسلمانها باشد آن هم گره مسلمانها را باز كُند تا خدا راضي باشد. چون ميخواهم خدا راضي باشد ميخواهم گره مسلمانها را باز كنم ،مردم خلق خدا هستند قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الْخَلْقُ عِيَالُ اللَّهِ»(كافي، ج2، ص164)،من بنده خدا هستم و ميخواهم مشكل مردم را حل كنم ،ميخواهم شكر نعمت كنم چون تخصصي گرفتم .
خيليها كه شما ليسانس گرفتهايد دبستان هم ندارند ، در نهضت سواد آموزي پارسال آموزشيار نهضت ما رفت در يك روستائي در يكي از استانها كه تاكنون احدي نرفته آنجا ،يعني نه آموزش و پرورش رفته و نه نهضت سواد آموزي ،و چقدر مردم عزيز هستند ،بقدري خوشحال شدند ،ميخواستند با سواد شوند ولي كسي نرفته بود آنها را سواد ياد بدهد، چون روستاي آنها خيلي دور بود ،بقدري كه اينها بيست وهفتا گوسفند آوردند هديه كردن به معلم نهضت سواد آموزي و گوسفند كُشتند و اسفند دود كردند ،نان پختند ،كه انگار يك پيغمبر مبعوث شده.
شما كه ليسانس داري صدقه سر بي دبستاني آن است يعني براي او كمش گذاشتند وبراي شما دبيرستان ساختند . پس شما مدينون او هستي ،بنده حجت السلام مديون بي سوادهاي ايران هستم ،يعني يك بي سواد ميتواند من آخوند را بياي خلع لباس كند ،عمامه من را بردارد بگويد عمامه تو از پنبه است و پنبه از توليد من كشاورز است و كفش من را بگويد از چرم پوست گاو است و دامداري هم مال كشاورز است ،يعني بنده حجت الاسلام از مخ تا پا به اين روستايي بدهكار هستم ،يك وقت خيال نكنيد. كه حالا بنده حديث ميخوانم منتي بر بي سوادها است يا شما مهندس هستي قيافه بگیري ، من و تو هر دو نوكر اينها هستيم ،آنها نان مفت دادن به ما خورديم ما با سواد شديم ،مهندس يعني نوكر مردم ،حجت السلام يعني نوكر مردم .
غير از اين اگر فكر كنيم نمك به حرامي است كه من از سيب زميني و برنج و گندم آن بدبخت بخورم با سواد بشوم و بعد هم بگويم تو نوكر من باش “ نه خير من نوكر تو هستم ،چون او به من داد خوردم محصل شدم ،ما بدهكار هستيم ،وجدان آنهائي كه از بيت المال و از همه خوبيهاي مردم استفاده ميكنند و قيافه ميگيرند و بعد هم چشمشان را روي هم ميگذارند نگاه به عقبشان نميكنند كه از صدقه سر چه كسي است .
حديثي كه ميخوانم مال من نيست كه،بنده همان آقاي قرائتي هستم كه بيست و هشت سال پيش در كاشان تقريباً تك تك در خانهها را ميزدم ،چهار تا بچه جمع ميكردم ميآوردم خانه خودم و برايشان قصه و حديث ميخواندم ،ده تا ،سي تا ،پنجاه تا بچه ميآمدند،الآن اگر چهل پنجاه ميليون حرف را گوش ميدهند پنجاه تا مال خودم است و باقياش مال خون شهدا است ،عدهاي رفتند زير تانك و مفقود و تكه پاره شدند تا بنده توي تلويزيون حديث بخوانم ،من نبايد بگويم مال من است ،يك لوستر نبايد بگويد من برق دارم بايد گفت برو گم شو ،هزار تا آدم زجر كشيده ،اختراع برق ،ايجاد كارخانه ،سيم كشي ،حالا تو هم در اين معرفي قرار گرفتهاي كه تو وسيله برق رساني شدهاي ،لامپ وسيله برق رساني است نوري از خودش ندارد ،حالا اين نسبت به مردم است و نسبت به خدا هم همينطور است .
ولي خدا ،مرد خدا نماز شب ميخواند ،ما كه نماز شب ميخوانيم ،آخر زمستان خيليها نماز شب ميخوانند ،چون شبها طولاني است ،شب طولاني بيدار شدنش طوري نيست اگر ساعت ده بخوابي پنج هم بلند شوي باز پنج هنوز صبح نشده به افق تهران ،باز هنوز يك نيم ساعت به صبح هم ميشود دو تا دو ركعتي خواند ،نماز شب زمستان يك ...... هستند بخوانند ،چون نماز شب كاري ندارد .
ميگويند يك كسي به يك خروس گفت تو چطور چند تا مرغ را اداره ميكني ،گفت براي اينكه مرغ جوراب نميخواهد ،كفش هم نميخواهد و خودش هم ميرود. روزي خودش را پيدا ميكند ،حالا وقتي انسان توي خوابگاه شير آب داغ هم هست حالا از خواب پا شده دو ركعت نماز چيزي نيست آنهائي كه با زجر نماز شب ميخوانند ،حالا ما كه نماز شب ميخوانيم همينطور آستينمان را تكان ميدهيم تا فرشته پائين بريزد چون ديشب من نماز شب خواندم و بعد هم ميگوييم ما نماز شب خوانديم چطور جبرئيل بر ما نازل نشد ،مثلاً حالا خيال ميكند دو تا جمكران رفته يك نماز شب خواند ه و دو دفعه نماز جمعه رفته حتماً بايد در همه كارها ،نه خير ،ولي خدا كه نماز شب ميخواند ،يك دعايي داريم ميگويد خدايا نماز شب كه خواندم اما ببين چه چيزي از آن مال من بود يك: خودم كه از خودم نيستم ،دو: خوابم هم كه از خودم نيست تو من را خواب ميكني ،آنقدر آدم ميخواهد بخواهد ولي خوابش نميبرد و آنقدر آدم هم ميخواهد بيدار شود ،خواباندنم از تو است و بيدار شدنم از تو است حتي قلتم از تواست ،منتها حالا نميدانستيم كه الحمدالله ميقلتيم .
اخيرا من فهميدم كه قرآن ميگويد خدا را شكر كن كه ميقلتي ،خوب بله اگر نميقلتيديم صبح كه پا ميشديم نصف تنمان فلج بود ،قرآن ميگويد: «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» كهف/18 ما شما را هي می قلتانيم ،قلت هم يكي از نعمتها است كه انسان از آن غافل است ،بعد حالا پا شديم آبي كه با آن وضو گرفتيم از چه كسي بود ،حافظه كه نماز يادم هست از چه كسي بود .
آيت الله لواساني از علماي تهران بود از جوانياش با امام بود شكلش هم شكل امام بود ،رفيق هفتاد ساله امام از علماي تهران ،ميگفت در خانه يكي از دوستان را زدم ،پسر سيزده ساله آمد نگاه به من كرد ،گفتم آقايتان تشريف دارند ،گفت نه آقايم خانه نيستند جنابعالي ؟ ميگفت تا گفت جنابعالي من يادم رفت كه چه كسي هستم ،در يك لحظه خداحافظي را از من گرفت يادم رفت كه من لواساني هستم ،و پسره همينطور سوال كرد كه آقا شما چه كسي هستي ،آنقدر اين پسر سوال كرد كه آخرش من گفتم خودم ميآيم به پدرت ميگويم كه من چه كسي هستم .
واقعاً اگر خداحافظه را بگيرد ما حمد و قل هوالله را يادمان ميرود ،پيدا شد يك طلبة فاضل دانشمندي كه در نجف گريه ميكرد گفتند چرا داري گربه ميكني ،گفت خداحافظه را از من گرفته و تمام علوم من از يادم رفته ،گفتند حالا چرا گريه ميكني گفت خانيمان را گم كردم. يعني كسي كه استاد حوزه عليه نجف است ميرسد به جائي كه گريه ميكند كه خانهاش را گم كرده .
خدايا نماز خواندم اما آب از تو ،حافظه از تو ،توفيق از تو ،پا ميشوم از تو ،مينشينم از تو ،از امام سوال كردند بعضي از مردهها چشمانشان باز است و بعضي از آنها چشمشان بسته است دليلش چي است ؟ امام فرمود آنكه چشمش باز است خدا فرصتش نداده ببندد و آن كسي كه چشمش بسته است خدا فرصتش نداده باز كند ،ما از خودمان نيستيم ،يكي از بزرگان اصفهان خدا فنر پلكش را پاره كرده وچشم سالم است اما فنر پلك پاره شده كه هركس را ميخواهد ببيند بايد با دست پلكش را باز كند و وقتي رها ميكند دوباره پائين ميافتد ،فنر پلك پاره شود عاجز هستيم. من تعجب ميكنم كه آدمهائي كه انقدر عاجز هستند نماز نميخوانند.
ديده بوديم ميگويند هر ميموني هر چه زشتر است بازيش بيشتر است ،آدمي كه آنقدر عاجز است كه فنر چشمش پاره شود عاجز است ،قلتيدن نباشد ،حافظهاش نباشد ،انگشت شستش نباشد ،آدمي كه از ترس پشه ميرود توي پشه بند ،آدمي كه اينقدر عاجز است ،يك خلبان وقتي ميخواهد پرواز كند هزار تا شرط دارد ،اما يك پرنده پرواز ميكند و هيچ به فكر برج مراقبت ،فرودگاه و زيان انگليسي ،باند و هوا و موج ،فضاو ابرو مه و غبار نيست .
انسان از همه موجودات عاجزتراست ،آنوقت انساني كه اينقدر عاجز است وقتي ميگويند عبادت كن ميگويد والله من نميدانم فلسفه عبادت چي است ،واقعاً بايد نشاندش اصلاً اين را بايد بياورند توي تلويزيون بنشانند، به عنوان يك آدم عاجز كه چيزي نيست .يك چاقو كش در تهران ،كه ميگفت تمام چاقوكشهاي تهران از من ميترسند ،بعد گفتند تو از چه كسي ميترسي ،گفت راستش را بخواهي من از زنم ميترسم ،گفتند زنت از چه كسي ميترسد ،گفت زنم از سوسك ميترسد ،آخه انساني كه اينقدرعاجز است آن وقت نسبت به نماز گردن كلفت هستي .
گردن كلفتي نكنيد و بياييد با خدا رفيق شويد و خدا هم خوب رفيقي است «يَا نِعْمَ الأنيس»، «يانِِعْمَ الرفيق»، «يَا نِعْمَ الصديق»،«يَا نِعْمَ الْمَوْلَى يَا نِعْمَ النَّصِيرُ»(البلدالأمين، ص406) ،خوب خدائي است ،عيب هائي كه خدا از ما ميداند و روي خودش نميآرود ،يكي از عزيز ترين دوستهاي ما بفهمند اين عيبها را فتوكپي آن را به همه پخش ميكنند. عيبهائي از ما خدا سراغ دارد كه ما اگر پدر و مادر بفهمند راه به خانه نميدهند ،و خدا همه راه ميداند ،«يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَ سَتَرَ الْقَبِيحَ»،
خدايا تو عيبها را ميپوشاني و خوبيها را رو ميكني تا يك كار خوبي كرديم همه تو بوق ميكني و عيب كرديم ميپوساني .خدايا هر چه هم گناه ميكنم ميپوشاني و باز هم گناه ميكنم ميپوشاني ،بعد ميگويد «وَ مِنْ عُقُوبَاتِ الْمَعَاصِي جَنَّبْتَنِي حَتَّى كَأَنَّكَ اسْتَحْيَيْتَنِي»(مصباحالمتهجد، ص587) انگار تواز من خجالت ميكشي ،چون من گناه ميكنم و تو ميپوشاني انگار تو خجالت ميكشي.
در مورد حق الناس ميگفتيم ،لباس احرام بايد مباح باشد ،هيچگونه استفاده از مال غصبي جايز نيست ،حتي اگر كار ثواب هم بكنيم ،آخه بعضيها گرانفروشي ميكنند و احتكار وكلاه برداري و بعد هم شب بيست و يكم ميروند مسجد و صد هزار تومان به مسجد ميدهند ،بابا يك عمري توي بازار و خيابان كلاهبرداري ميكند،يا توي اداره رشوه ميگيرد ،مثلاً شب عاشورا خرج ميدهد .
يك كسي را تعريفش ميكردند پيش امام صادق ميگفتند اين آدم خوبي است ،اتفاقاً امام صادق ايشان را ديد ،گفت پس اين است كه ميگويند خوب است. همينطور كه داشت ميرفت امام صادق هم توي جاده ميرفت ديد اين آقا را ،ديد رفت توي دگان بقالي و چهار تا انار برداشت مخفي كرد و نه كشيد و نه پول دارد همينطور ،رفت و به يك فقيري رسيد و چهار تا انار را داد به آن فقير ،امام فرمود بيا چه كردي ،من ديدم كه اينجا چهار تا انار برداشتي و بعد رفتي دادي به فقير ،گفت مؤمن بايد زرنگ باشد ،گناه را خدا يكي مينويسد ولي ثواب را ده تا ،من چهار تا انار دزديدم چهار تا گناه كردم ،چهار تا را دادم به فقير ،چهار ضرب در ده ميشود چهل ،چهل تا ثواب كردم و چهار تا گناه از آن كم بشود ميشود سي و شش تا ،امام فرمود : عجب ،پس اين آيه را نخواندي «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ» مائده/27 خدا از آدم با تقوا قبول ميكند ،اگر بر اساس تقوا پول خرج كردي قبول ميكند و گرنه اگر بر اساس تقوا نباشد كه قبول نميكند .
روز قيامت عدهاي ميگويند قاري بوديم خدا و فرشتهها ميگويند دروغ ميگوئي تو خواندي كه بگويند صوتش خوب است ميخواستي پوز بدهي ،عدهاي ميگويند پول خرج كرديم: «فَيَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى كَذَبْتَ وَ تَقُولُ الْمَلَائِكَةُ كَذَبْتَ»(مستدركالوسائل، ج1، ص111) خدا و فرشتهها ميگويند دروغ گفتي ،پول خرج كردي كه بگويند فلاني سخاوت دارد ،عدهاي ميگويند در جبهه بوديم ،خدايا و فرشتهها ميگويند دروغ ميگوئي ،به جبهه رفتي تا بگويند فلاني شجاع است ،اينها خيلي مهم است ،دقيق است .
آقا اگريك كسي طلائي را دزديد آب كرد و گردنبند ساخت ،بعد خواست به صاحبش بدهد بايد همان گردنبند را بدهد ،نقد دارد پول بدهد ،نگويد آقا من طلا را ساختم ، ساختي بي خود كردي كه ساختی،و حق ندارد بگويد طلاي خام گرفتم و حالا هم گردنبند را آب ميكنم و دو مرتبه طلاي خام به تو ميدهم ،همين كه بخواهد گردنبند را دوباره آب كند اين هم يك تصرف در مال مردم است .
اگر يك كسي يك شاخه آهن دزديد و رفت يك آپارتمان ساخت و صاحب آهن گفت من آهن خودم را ميخواهم ،ولو بيست طبقه روي هم ساخته ،اسلام ميگويد بيست طبقه را خراب كنيد و آهن خودش را بدهيد ،اگر كسي گفت مال خودم را ميخواهم ،نميشود آدم مال خودش را با مال مردم مخلوط كند ،آقا گفتند اين كيسه برنج مال شما ،شما برنج من را كه امانت است با برنج خودت مخلوط كردي و لو گفتي هر دوي آن يكي است باشد ولو جنس هر دو يكي باشد، حق نداري آنها را با هم مخلوط كني ،بابا از دنيا رفته و ارث او توي بچهها است همه بچه ها شريك هستند تا مال تقسيم نشده همه بچهها بايد به اجازه همديگر باشند ،حق مردم خيلي دقيق است.
در مكه ميگويند آن سنگ ريزهها ،سنگ ريزه كه چيزي نيست ،از اين سنگها است كه شبيه سنگهائي است كه به نان سنگك چسبيده حاجيها بايد هفتا سنگ پرتاب كنند به علامت تنفر ،البته سنگ دردش نميآ’د ،سنگها را مياندازند به پايه ،پايه دردش نميآيد اين يك نوع تنفر است ،مثل شاه كه ميرفت خارج و دانشجوهاي ما گوجه به او پرتاب ميكردند ،و او در ماشين ضد گلوله نشسته بود و گوجه هم كه به اين ماشين اثر نميكرد، اما اين اظهار ميكرد كه يعني شاه دوستت نداريم ،اين مثل همان كوجهاي است كه به ماشين پرتاب ميكنند ،اين سنگ رمز تنفر است.
آخر گاهي وقتها ميپرسند آقاي قرائتي اين سنگ را ميزنند يعني دردش ميآيد،نه دردش نميآيد ولي اين نشان دهنده اين است كه تو از اين متنفر هستي ،آن سنگ ريزهها ميگويند بايد حلال باشد ،كسي سنگ ريزه كسي را بردارد بزند در زميني ..... است ،مال مردم حتي عرق خور ، اگر يك عرق خوري شيشه عرق توي دستش است شما حق داري عرقش را بگيري خالي كني اما حق نداري شيشهاش را بشكني و اگر شكستي بايد پول شيشهاش را هم بدهي ،چون عرقش حرام است ولي شيشهاش كه حرام نبود .
يك وقت يك مجرمي را گرفتند بزنندش ،وقتي كه شلاق ميخواستند بزنند به اين مجرم ميخواستند خود شيريني كنند آن را آوردن كنار مغازه پدرش ،خوب اين مجرم است بابايش كه مجرم نيست ،اين جوان را آورندن كنار مغازه پدرش خواباندن و شلاقش زدن ،پدره هم از بس كه خجالت كشيد چون آبرويش رفت ديگه چون بچهاش نا اهل بود ،پدره مغازه را بست رفت توي خانه ،ما زنگ زديم به دادگاه گفتيم آقا اين بابايش هم جرم كرده بود ؟ اگر يك مجرمي را ميزنيد چرا جلوي مغازه پدرش ميزنيد و در ثاني درست است .... حكم خدا است ،اما اين شلاق را وقتي تاب ميداد ،اين تاب دادنش هم جزء حكم خدا است ،بعد هم وقتي ميزد ميگفت هي ،همچي هي ميگفت كه انگار خودش هم كيف ميكرد ،گفتم هي گفتنش هم جزء حكم خدا است ،ببينيد يك حكم خدا است سه تا هم غير خدا با آن مخلوط شده.
يك مثل ميزنند ميگويند برو كلاه بياور ،ميرود سر ميآورد ،بله يك وقت نهي از منكر نميشود به غير از اينكه بزني شيشه را بشكني ،حالا: اگر كسي در حفظ امانت كوتاهي كند من كتاب به شماه دادم امانت اين را روي رطوبت ميگذاري ،زير آفتاب ميگذاري چون هر چيزي حفاظت دارد ،شما ميدانيد آقايان كه كتابخانه دارند هر كسي ميخواهد كتابش سالم بماند جاي كتاب بايد سالم باشد كتابخانه اگر آفتاب بخورد به پشت كتابها اگر چسب باشد كه چسبش شل ميشود و اگر هم چسب نباشد نور به كتاب مضر است ،كتابخانه بايد تاريك خانه باشد براي حفظ كتاب. حالا اگريك كتابي را گرفتي و در آفتاب گذاشتي ،يا مثلاً چيزي را بايد مهارش كني آن را مهار نكني ،اگر در حفظ امانت كوتاهي كردي و اگر از بين رفت تو ضامن هستي.
براي حفظ مردم از شر ظالم حتي دروغ هم جايز است ،آقا مال مردم نزد شما امانت است كه اينجا اگر راستش را بگوئي ميآيند ميگيرند اينجا دروغ هم جايز است بگوئي ،و حتي بعضي گفتهاند قسم دروغ هم ميشود خورد، براي اينكه مال مردم را حفظ كني.
حفظ مال مردم بقدري ارزش دارد كه دو تا پيغمبر كارگري مفت ميكنند قرآن ميگويد حضرت موسي و خضر دو تا پيغمبر بودند ووارد يك روستا شدند گرسنه ،به مردم گفتند گرسنه يمان است ميشود يك ناني به ما بفروشيد يا بدهيد ،گفتند نه به دو تا پيغمبر نان ندادند ،حضرت همينطور كه ميرفت ديد يك ديواري كج شده. حضرت خضر به حضرت موسي گفت لخت شو ديوار را بسازيم گفت مگه ما بيكار هستيم اينها نان به ما ندادند بخوريم آنوقت كارگري مفت براي يك همچنين آدمهائي ،گفت نه ،خلاصه موسي نيامد ،خود خضر تنهائي كارگري كرد و ديوار را ساخت ،بعد موسي گفت دليل اين چي است كه نوكري مفت ميكني ،گفت ببين زير اين ديوار يك پولي است مال يك آدم خوبي كه اگر ديوار كج شود پول معلوم ميشود و مردم ميدزدند ما اين ديوار را سالم ميسازيم كه اين پول به بچههاي آن كه يتيم هستند سالم برسد يعني براي اينكه پول به صاحب اصلياش برسد دو تا پيغمبر كارگري مفت ميكنند آن هم در روستائي كه يك تكه نان به اينها نميدهند.
سوال : حفظ مال مردم چقدر ميارزد ؟ پاسخ : به قدري ارزش دارد كه حتي دو تا پيغمبر كارگري مفت انجام ميدهند براي مردم نا اهل باز هم ميارزد ،مال مردم را بايد حفظ كرد.
حالا مال بيت المال چي ،گاهي وقتها آقا فنكوئل را روشن ميكند بعد ميبينيم اتاق داغ شد پنجره را ميكشيم ،خوب فنكوئل را خاموش كن. گاهي وقتهاكاري كه با موتور ميكني با يك ماشين انجام ميدهي ،گاهي مثلاً ميشود همه سوار يك ميني بوس بشوند ،هر كدام يك ماشين و متاسفانه توي مسئولين ما هم اين هست. بله گاهي هر مسئولي از يك وزارت ميآيد ،از يك جائي ميآيد ،خوب هر كدامي يك ماشين دارند ،گاهي وقتها بيست نفر هستند و از يك اداره هستند كه ميخواهند بروند با هم و بازگردند به اداره ،با يك ميني بوس ميتوانند بروند اما هر كدام يك ماشين راه مياندازند ،خيلي ولخرجي و اسراف هست ،مردم بايد صرفه جوئي كنند,در مال خودشان صرفه جوئي ميكنند .
حالا چون ماه رمضان هم جلو است. يك شهري ميگفتند همه سحرها همديگر را با تلفن بيدار ميكنند ،البته اين ضد اداره مخابرات است چون شما هم دانشجوي مخابرات هستيد طوري نيست اين شيطنت را مردم ياد بگيرند ،ميگفت سحر همه مردم را از خواب بيدار ميكنند بدون اينكه پول تلفن بدهند ،من فكر ميكردم كه چطور همه مردم با تلفن همديگر را بيدار ميكنند و هيچكدام هم پول تلفن نميدهند . گفتم مگر ميشود گفت بله ميشود ،مثلاً ما در به دختر ميگويد من تلفن شما را ميگيرم تو گوشي را برندار،تا او گوشي را برندارد پول حساب نميشود. بعد علامت اينكه بفهمد تو بيدار شده اي يا نه بعد از ده دقيقه تو زنگ بزن و تا سه تا بوق ميزند و من بر نميدارم. بنابراين اينهم يك كد ميباشد بين اينها ،من پنج تا. بوق ميزنم ميگذارم زمين و بعد از ده دقيقه تو سه تا بوق بزن و بگذارزمين ،چون هر زنگي كه ميزند يك بوق تو گوشي ميزند ،بنابراين همدیگر را بيدار ميكنيم و پول را هم به اداره مخابرات نميدهيم .
من تعجب ميكنم حالا كه واقعاً ،البته من نميخواهم بگويم اين كار ،كار خوبي است يا كار بدي. حالا وزارت مخابرات هم يك درآمدي پيدا كند توي روستاها برق ميکشد ،چون اگر بنا باشد كه هر كسي پول خودش را بدهد كه مثلاً بگويد من صد تومان تلفن كردم و مخابرات هم پول صد تومان از من بگيرد ،اما اگر خواستيم به همه روستاها تلفن بدهيم بايد خلاصه اينها را به هم بگسل كنيم ،يعني بايد از اين گرفته و صرف آنجا كرد ،ولي من مثل خسيس بودن را زدم براي اينكه ميخواهم بگويم بعضي مردم در مال خودشان اينقدر دقيق هستند كه حتي مادر ميخواهد به دخترش تلفن كند ميخواهد پنج ريال ،دو ريال ندهد ،اما نسبت به بيت المال ،ماشين چند ميليوني ،كجا ميروي ،ميروم دو كيلو اسفناج بخرم خوب اين دو كيلو اسفناج با استهلاك ماشين ميشود كيلوئي صد و پنجاه تومان ،كيلوئي بيست تومان ،سي تومان پول اسفناج ميشود با اين رقمي كه تو رانندگي ميكنيد .
يك مقداري در حقوق بيت المال ولخرجي ميكنيم ،لامپ بي خود روشن ميكنيم ،آب بيخود مصرف ميكنيم و گاهي هم يك لقمههایي را اگر مراعات نكنيم عقوبت دارد ،مال مردم هم خواب و بيدار ي ندارد شما اگر خواب باشي و پا بزني کوزة من را بشكني بيدار كه شدي بايد پول كوزه رابدهي ،نميتواني بگوئي آقا من خواب بودم ،بنابراين مال مردم خواب و بيدراي ندارد ،حتي بلوغ و غير بلوغ هم ندارد ،آدم بچگياش رفته توي يك باغ انار خورده فرار كرده ،حالا ميگويد راست ميگويد ما از اين باغ خيلي خورديم و فرار كرديم الان بايد بروي صاحب باغ راببيني و حتي اگر مرده به وارثش بگويي آقا جان ما بچه بوديم و از اين ميوهها خورديم حالا اين پول را بگير ما را حلال كن يا همينطوري ما را حلال كن ،مال مردم بلوغ نميخواهد ،نماز است كه ميگويند بايد به سن تكليف برسي اما مال مردم بلوغ ندارد ،نماز است كه ميگويند بايد بيدارباشي ،مال مردم بيداري و خواب ندارد ،نماز است كه ميگويند بايد هوش باشي مال مردم بي هوش نباش .
خيلي مال مردم دقت دارد حفظ آن ،اگر لقمهها حلال باشد دعاها مستجاب ميشود، آمد نزد امام گفت من دعا ميكنم مستجاب نميشود. امام فرمود هر كه ميخواهد دعايش مستجاب باشد بايد لقمهاش حلال باشد ،كشاورزان عزيز ما كه از امسال بيل به زمين ميزنند يا تراكتوري كه در زمين مشغول ميشود نيت كنند بسم الله الرحمن الرحيم نيت ميكنم كه خدا هر چه گندم به من داد زكاتش را بدهم .بيست كيلو به تو داده خوب يك كيلويش را بده. تصميم بگيريم به فقرا بدهيم خدا به ما ميدهد ،پس انداز داريم خمس آن را بدهيم.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
درسهائی از قرآن - تاريخ پخش :: 1374/10/21
( پایان )
منبع : http://gharaati.ir/show.php?page=darsha&id=946 |