به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 
کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 43
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 395 بازديد ادامه مطلب »»
 

 کوزه ها

پیرمرد دوکوزۀ آب را روی دوشش می گذاشت، و هر روز برای آوردن آب راهی جویبار می شد، در حالیکه یکی از کوزه ها ترک داشت. بنابراین هربار که پیرمرد به خانه می رسید، یکی از کوزه ها نیمه پر بود ...

دانلود کنید
کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 42
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 344 بازديد ادامه مطلب »»
 

 نگاهی دیگر

هوا بدجورى توفانى بود و پسر و دختر كوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى كهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرك پرسید:“ببخشین خانم! شما كاغذ باطله دارین؟“ كاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها كمك كنم.
وقتی چشمم به پاهاى كوچك آنها افتاد كه توى دمپایى هاى كهنه كوچكشان قرمز شده بود ...

دانلود کنید
کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 41
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 346 بازديد ادامه مطلب »»
 

قلوه سنگ ها

استاد جعبه سنگيني را روی میز گذاشت و يك ليوان بزرگ شيشه اي از آن بيرون آورد. سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل ليوان انداخت.
آنگاه از دانشجويان كه با تعجّب به او نگاه مي كردند، پرسيد: آيا ليوان پر شده است؟ همه گفتند بله پر شده است.
استاد مقداري سنگ ريزه را از جعبه برداشت و آن ها را روي قلوه سنگ هاي داخل ليوان ريخت ...

دانلود کنید
کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 40
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 383 بازديد ادامه مطلب »»
 

همدردی

همین‌طوری که توی آینه نگاه می‌کرد، متوجه شد که دیگه مویی روی سرش نمونده.
چند ماهی بود که به خاطر توموری که توی مغزش داشت، شیمی درمانی می‌کرد. توی سن پانزده سالگی تمام موهای سرش ریخته بود.
کیفش رو برداشت. باید به مدرسه می‌رفت ...

دانلود کنید

کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 39
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 343 بازديد ادامه مطلب »»
 

ادیسون

ادیسون در سنین پیری پس از كشف چراغ برق یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را در آزمایشگاه بزرگ و مجهّزش، هزینه می كرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود. و هر روز اختراعی جدید در آن شكل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.
در همین روزها بود كه نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد ...

دانلود کنید

کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 38
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 451 بازديد ادامه مطلب »»
 

پُل

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند. یک روز صبح درِ خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـّاری را دید ...

دانلود کنید

کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 37
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 372 بازديد ادامه مطلب »»
 

 طناب

کودکی از مسئول سیرک پرسید: چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و این خیلی خطرناک است!! صاحب فیل گفت: این فیل چنین کاری نمی تواند بکند چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است و او با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است! ...

دانلود کنید

کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 36
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 339 بازديد ادامه مطلب »»
 

خواربار فروش

زنی با لباس های کهنه و مندرس و نگاهی مغموم وارد خواربار فروشی محلّه شد و با خجالت به صاحب مغازه گفت که شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه اش بی غذا مانده اند و از او خواست کمی خواربار به او بدهد تا وقتی کاری پیدا کرد قرض خود را ادا کند ...

دانلود کنید
کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 35
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 336 بازديد ادامه مطلب »»
 

 لیوان آب

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پر از آب را به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: 50 گرم! 100گرم! 150 گرم! ...

دانلود کنید

کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 34
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 370 بازديد ادامه مطلب »»
 

قورباغه ها

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودالی افتادند که منتهی به گودال عمیق تری می شد. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است، به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست، شما به زودی خواهید مرد ...

دانلود کنید

کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 33
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 465 بازديد ادامه مطلب »»
 

 تلاش

وقتی تصمیم به کاری گرفتید!
دور و اطرافتون رو نگاه کنید ...

دانلود کنید

کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 32
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 411 بازديد ادامه مطلب »»
 

حکیم و پادشاه

پادشاهی، حکیم شهرش را فرا خواند و از او خواست که جمله ای برای او بنویسد که در همه لحظات آرامش بخش و تسلای روحش باشد. حکیم انگشتر پادشاه را خواست و نوشته ای را درون انگشتر پادشاه قرار داد و با او شرط کرد فقط زمانی آن را باز کند که احساس کرد به آن نیازمند است ...

دانلود کنید

کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 31
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 434 بازديد ادامه مطلب »»
 

 نجّار پیر

نجّار پیری بود که می‌خواست بازنشسته شود. او به کارفرمایش گفت که می‌خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی‌دغدغه در کنار همسر و خانواده‌اش لذّت ببرد. کارفرما از اینکه دید کارگر خوبش می‌خواهد کار را ترک کند، ناراحت شد. او از نجّار پیر خواست ...

دانلود کنید
کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 30
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 464 بازديد ادامه مطلب »»
 

دو برادر

دو برادر در کنار هم در مزرعه خانوادگی کار می‌کردند. یکی از آن‌ها ازدواج کرده بود و خانواده‌ای بزرگ داشت اما برادر دیگر هنوز مجّرد بود. در پایان روز دو برادر سود آن روز را مساوی بین خود تقسیم می‌کردند. روزی برادر تنها، با خود فکر کرد: نصف کردن سود مزرعه عادلانه نیست. برادر من همسر و چند بچه دارد ...

دانلود کنید
کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 29
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 421 بازديد ادامه مطلب »»
 

سپیدار

دانه کوچک بود و کسی او را نمیدید. سالهای سال گذشته بود و او هنوز همان دانۀ کوچک بود. دانه دلش میخواست به چشم بیاید اما نمیدانست چگونه. گاهی سوار باد میشد و از جلوی چشمها میگذشت. گاهی خودش را روی زمینۀ روشن برگها میانداخت و گاهی فریاد میزد و میگفت: «من هستم، من اینجا هستم. تماشایم کنید.» ...

دانلود کنید

کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 28
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 398 بازديد ادامه مطلب »»
 

ستاره های دریایی

پیرمردی در ساحل دریا در حال قدم زدن بود. به قسمتی از ساحل رسید که هزاران ستاره دریایی به خاطر جزر و مد در آنجا گرفتار شده بودند و دخترکی را دید که ستاره های دریایی را می گرفت و یکی یکی آنها را به دریا می انداخت.
پیرمرد به دخترک گفت: دختر کوچولو تو که نمی توانی همه این ستاره های دریایی را نجات بدهی ...

دانلود کنید

کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 27
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 458 بازديد ادامه مطلب »»
 

راه بهشت

مردي با اسب و سگش در جاده‌اي راه مي‌رفتند. هنگام عبور از كنار درخت عظيمي، صاعقه‌اي فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت ...

دانلود کنید

کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 26
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 420 بازديد ادامه مطلب »»
 

پیله پروانه

یك روز سوراخ كوچكی در یك پیله ظاهر شد. شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ كوچك ایجاد شده درپیله نگاه كرد. سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد. آن شخص تصمیم گرفت به پروانه كمك كند و با قیچی پیله را باز كرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما بدنش ضعیف و بالهایش چروك بود ...

دانلود کنید

کوتاه نوشته های انسانی / هشت بهشت » هشت بهشت 25
  ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 355 بازديد ادامه مطلب »»
 

 پذیرایی از خدا

ظهر يک روز سرد زمستاني، امیلی وقتي به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه‌اي را ديد که نه تمبري داشت و نه مهر اداره پست روي آن بود. فقط نام و آدرسش روي پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه داخل آن را خواند: « اميلي عزيز، عصر امروز به خانه تو مي‌آيم تا تو را ملاقات کنم. با عشق، خدا» ...

دانلود کنید


 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir