به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / حسین الهی قمشه اي » شكسپير و سعدي
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 474 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

موضوع برنامه:

شكسپير و سعدي
به نام خدا

حالا من يك چند تا موضوع را انتخاب مي‌كنم از سخنان شكسپير و سعدي و داشتم اين را مي‌گفتم كه اينها به عنوان لسان الغيب شناخته شدند . سعدي را مرحوم ملك الشعراي بهار گفته كه :

راستي دفتر سعدي به گلستان ماند

طيباتش به گل و سبزه و ريحان ماند

 اوست پيغمبر و اين نامه به فرقان ماند

 هر كه او را كند انكار به شيطان ماند

عشق سعدي نه حديثي است كه پنهان ماند

 داستاني است كه بر سر هر بازاري هست

شيخ بهايي در مورد مولانا هم مي‌گويد كه:

من نمي‌گويم كه آن عالي جناب

هست پيغمبر ولي دارد كتاب

 در مورد شكسپير هم گفتند كه شكسپير از خودش پرسيدند كه تو كي اينها را مي‌نويسي و به چه سرعتي و اين همه حرف هاي خوب را از كجا مي‌آوري مي‌نويسي ؟ گفت وقتي كه آن الهه شعر و آن سروش غيبي به من مي‌گويد . مگر كسي مي‌تواند به همين سادگي بنشيند قلم بگذارد روي كاغذمكبث بنويسد ، مويد بعند الله بوده ، متصل بوده به يك عالمي كه آنجا زيبايي و مطلب مي‌آمده و چقدر نصايح خوبي در اين نمايش نامه مكبث است و چقدر در اين هملت است كه تمامش كوتيشن است و هر چه مي‌روي جلو كلمه اي است كه آدم بايد نقل كند. من خودم يك كوتيشني ديدم از نوشته هاي خودم ، كه الهام گرفته از جبران خليل بود، ديدم اين كوتيشن است و يك مطلبي است كه مي‌شود جايي نقل كرد و اين كه داد و دهش نمايشگاه ثروت بي كران عشق است . اگر بگويند آقا سخاوت چيست ؟ داد و دهش و سخاوت ،‌ ما خيال نكند كه تو سخاوت مندي ، سخاوت نمايشگاه ثروت بي پايان عشق است كه دست به دست مي‌رود و هر دو دست را سعادت مي‌بخشد. هم آنكه مي‌دهد به سعادت مي‌رسد و هم آنكه مي‌بيند اين را مي‌گويند كوتيشن . سعدي مي‌گويد كه خداوند قارون را نصيحت كرد كه : احسن كما احسن الله اليك . كار نيك كن آنچنان كه خداوند به تو نيكويي كرده ، تو هم كار نيك كن به مردم . نشنيد و عاقبتش شنيد . ابلهي را ديدم ثمين ، حالا يك مرتبه يك قشر مدعي بي سواد ظاهر فريب را مي‌آورد معرفي مي‌كند و مي‌آورد روي سن . ابلهي را ديدم ثمين خلعتي ثمين در بر و قصبي مصري بر سر و يكي گفت سعدي چگونه مي‌بيني اين ديوان معلم بر اين حيوان لا يعلم ، گفتم خطي زشت است كه به آب زر نوشته است . شعري عربي دارد كه عجل جسد له خوار ، آيه قرآن آورده كه گوساله‌اي است كه جسد مرده است ، منتها يك صداي عجيب و غريب هم از خودش در مي‌آورد ، همان كه گوساله سامري بود . حالا يكي از اين موضوعاتي كه سعدي و شكسپير در آن مشتركند ، توجه دادن به اين كه اين عالم به سرعت برق در گذر است و شكسپير شما را مي‌آورد در اين سن عالم و مي‌گويد دو ساعت بيشتر اينجا نيستي تمام عالم يك تماشاخانه است همه هم بازيگر اند از يك در صحنه وارد مي‌شوند و از يك طرف خارج مي‌شوند و بعد مي‌گويد كه اين هفت مرحله دارد اول يك بچه است ، در آغوش دايه تكيه مي‌كند . بعد يك پسر بچه اي است چهره مثل آفتاب بامدادي درخشان كيفش را گذاشته پشتش و با بي ميلي دارد مي‌رود مدرسه ، مجسمش كنيد چقدر قشنگ چهره اش را نشان مي‌دهد . با بي ميلي قديم مدرسه سخت بود و با ميل كم تر مي‌رفتند بعد يك عاشقي پيدا مي‌شود كه مثل يك كوره شعله ور است و يك قصيده اي در مدح يك دلبندي ، ابرواني مي‌خواند و بعد يك سربازي را مي‌بينيم ، سربازي كه ناسزاهاي عجيب بر زبان مي‌آورد ويك ريش بلندي دارد و شهرت و افتخار را كه چيزي جز حباب روي آب نيست و يك لحظه ديگر مي‌پرد اين را در دهان توپ جستجو مي‌كند . بعد يك قاضي را مي‌بينيم قاضي مي‌بيني كه يك شكم مدوري دارد كه از خروس هاي اهدايي آستر شده يك آستري دارد از خروس هايي كه مي‌آورند معمولا سعدي هم دارد همه كس را دندان به ترشي كند گردد ، مگر قاضي را كه به شيريني . مردم دندان هايشان با ترشي كند مي‌شود مگر قاضي كه با شيريني و شما را گاز نگيرد و بعد يك قاضي مي‌بيني وهمين طور درجه به درجه مي‌رويد جلو كه آخرين صحنه را نشان مي‌دهد كه يك آدم كه هيچي ندارد و دندان ندارد و عقل ندارد ، ميارن دستش را مي‌گيرند از اين طرف صحنه مي‌آورند و از آن طرف صحنه مي‌برند بيرون حالا سعدي چه مي‌گويد اي كه وقتي نطفه بودي در شكم وقت ديگر طفل بودي شير خوار همچنين بالا گرفتي تا بلوغ سرو بالايي شدي سيمين عذار همچنان تا مرد نام آورشدي فارس ميدان و مرد كارزار آنچه ديدي بر قرار خود نماند آنچه بيني هم نماند برقرار دير و زود اين شكل و شخص نازنين خاك خواهدگشتن و خاكش غبار نام نيكو گر بماند ز آدمي به كز او ماند سراي زر نگار اين توجه دادن به اين كه عالم به سرعت برق در حال گذر است و ما يك بازيگري هستيم اينجا داريم بازي مان را مي‌كنيم وبايد نقش خودمان را خوب بازي كنيم . آن قطعه معروف تو بي اور نات تو بي دت ايز د كويزشن كه ترجمه بسيار زيبايي هم از آن شده توسط مرحوم مينوي كه من آن را برايتان مي‌خوانم ، كه ببينيد چقدر شكسپير در اين قطعه ، كويستشن چيست ؟ وات ايز د كويستشن بعضي‌ها مي‌گويند، سوال چيست ؟ سوال اين است كه چرا ما از مرگ مي‌ترسيم براي اين كه بيشتر مردم دارند شكايت مي‌كنند كه اين چه زندگي است ، پس چرا از مرگ مي‌ترسي . تو بي اور نات تو بي دت ايز د كويزشن به بودن يا نبودن بحث از اين است ، آيا عقل را شايسته تر آنكه مدام از منجنيق و تير دوران جفا پيشه ستم بردن و يا بر روي يك دريا مصائب تيغ آهيختن و يا از راه خلاف آنها را سر آوردن . به مردن خواب رفتن ، بس و بتوانيم اگر گفتن كه با بك خفتن تنها ، هزاران لطمه و زجر طبيعي را كه جسم ما دچارش است پايان مي‌توان دادن ، چنين انجام را بايد به اخلاص آرزو كردن . تو بي ويش ما بايد آرزو كنيم به مردن خواب رفتن ، يحمتل هم خواب ديدن . ها همين اشكال كار ماست همين بايد تامل را برانگيزد همين پروا بلايا را طويل العمر مي‌سازد ، مشكلش اين است كه ما زيرا بعد از اين مرگ و بعد از اين كه از اين چنبر دار بي وفا خارج شويم آنگه چه روياها پديد آيد . ما نمي‌دانيم كه مي‌ترسيم همين طور كه بچه ها از تاريكي مي‌ترسند آدم ها از مرگ مي‌ترسند چون نمي دانند بعدش چه خبر مي‌شود اگر بدانند كه بعدش چه خبر مي‌شود ، هيچ نگراني پيدا نمي‌كنند اگر بدانند مرگ اين است كه ما را از چاه در مي‌آورند و يك فضاي بزرگي هم است ته چاه ، حالا ممكن است كه بگويند ته چاه نيست اينجا ، و لي ته چاه است چون نه گذشته را مي‌داني، نه آينده را مي‌داني ،‌ ته چاه است چون ما هيچي نمي دانيم در وسط تاريكي از اين جا آدم را در مي‌آورند مي‌برند به يك عالم نور و پيش پروردگارت‌، بد است اين . بعد مي‌گويد و گر نه كيست كو تن در دهد به طعن و طنز دهر و آزار ستمگر حالا اينجا تمام بدي هاي زندگي را شكسپير خلاصه كرده ، كيست كو تن در دهد به طعن و طنز دهر و آزار ستمگر ، وهن اهل كبر و رنج خفت از معشوق و سرگرداندن قانون و تجري‌هاي ديواني و خواري ها كه دائم مستعدان صبور از هر فرومايه همي بينند ، اينها جمله در حالي كه هر آني به نوك دشنه اي عريان حساب خويش را صافي توان كردن . وقتي ما مي‌توانيم با يك خنجر برهنه اي خودمان را بكشيم چرا نمي‌كنيم به خاطر ترس از همين ماجراهاست. حالا دنباله اش را من ديگر برايتان نمي‌خوانم چون من مي‌خواهم ختم كنم به عشق . اما قبل از عشق راجع به موسيقي هم صحبتي بكنم ، چون هم شكسپر حرفهاي خيلي خوبي راجع به موسيقي زده و هم سعدي . عاشق موسيقي بودند هر دو اصلا موسيقي را آسماني مي‌دانستند و مي‌دانستند كه جهان پر از موسيقي است جهان پر سماع است و مستي و شور وليكن چه بيند در آيينه كور شكر لب جواني ني آموختي كه دلها در آتش چو ني سوختي پدر بارها بانگ بر وي زدي به تندي و آتش در آن ني زدي پدر مي‌گرفت نيش را آتش مي‌زد شبي بر اداي پسر گوش كرد سماعش پريشان و مدهوش‌كرد همي گفت و بر چهره افكنده خي كه آتش بر من زد اين بار ني هميشه من ني را آتش مي‌زدم اين بار ني من را آتش زد

 نداني كه شوريده حالان مست

 چرا برفشانند در رقص دست

گشايد در از غيب بر واردات

 فشاند سر دست بر كائنات

رقصيدن يعني چه يعني ؟ دست افشاني كردن دست از هر دو جهان بيفشان و پاي بكوب بر سر اين عالم و به زير پاي بكوبيد هر چه غير از وي است . اين را مي‌گويند پايكوبي و دست افشاني هم با دوست ، دست افشان به عالم پاي كوبان و باز اشاره مي‌كند كه شكسپير مي‌گويدهر ستاره اي كه دارد در مدار خودش حركت مي‌كند يك فرشته است و دارد آواز مي‌خواند ، اگر شما نمي‌شنويد ، گوشتان كر است . به خاطر اين است كه به خاطر اين جامه گلين و خاكي كه ما پوشيديم ، كه مولانا مي‌گويد كه ديگ چون ، چرا به يا د نمي‌آوريم به خاطر اينكه

 گر چه بر ما ريخت آب و گل شكي

يادمان آيد از آنها اندكي

 يك كمي يادمان مي‌آيد و اين باعث مي‌شود كه ما يادمان نيايد و الا عالم پر از موسيقي است حلال رقصي كه بر ياد اوست كه هر آستينيش جاني در اوست درباره عشق ، من ختم مي‌كنم به موضوع عشق . البته اين فقط يك جرعه اي است از شراب شكسپير كه هر جا هر نكته‌اي گفته ، نقطه اوج آن مطلب است سعدي مثلا گفته كه

شراب از پي سرخ رويي خورند

 ولي عاقبت زرد روي كشند

 مي‌خواهند بخورند و صورتشان سرخ نمي‌شود كه سرخ مي‌شود ولي بعدا دو مرتبه زرد مي‌شود . يك شرابي بخور كه واقعا رنگت سرخ شود و پر از شادي و نشاط شوي ، آن را سعدي مي‌گويد و الا آنچه عقلت مي‌برد شر است و آب ، آنچه كه عقلت را مي‌برد شر است به اضافه آب . ولي شكسپير چه مي‌گويد شكسپير اين قدر تفسيرش زيباست كه آدم حيرت مي‌كند مي‌گويد عجبا از آدم هايي اين در اتللو است . عجبا از مردمي كه خودشان با دست خودشان يك دزدي را مي‌فرستند در خانه شان قلاب مي‌گيرند و از پنجره دهان مي‌فرستند تو و به او آدرس مي‌دهند كه برو طبقه بالا ، طبقه بالا را كه مي‌گويند اجاره داده براي اين است كه عقل ما آنجاست ديگر ، كه برو طبقه بالا ما يك گوهري داريم اسمش عقل است اين را بردار و برو، اين يعني شراب خوردن . از اين قشنگ تر مي‌شود گفت كه آدم با دست خودش همچين كاري بكند . اما در مورد عشق سعدي كه پيغمبر عشق است و هر چه گفته از عشق گفته و دينش هم عشق است

مپندار سعدي كه راه وفا

 نتوان رفت جز در پي مصطفي

 سعدي اگر عاشقي كني و جواني

عشق محمد بس است و آل محمد

براي اينكه عاشق آن چشم و ابرو بوده . اين چشم و ابرو ها هم مقامش هميشه محفوظ است . ولي اين جمالي كه چهار روز است حسابي نمي‌تواني بكني رويش شما الان چشم و ابرو است و پس فردا چيز ديگري مي‌شود . مي‌برند خانه سالمندان بايد يك نفر را كلي به آن حقوق بدهند كه برو يك سري به او بزن . همه اينها كه در خانه سالمندان بودند، پريروز داشتند دلبري مي‌كردند در خيابان ها. پس آن زيبايي مال ما نيست ، زيبايي اين است كه در تمام سنين عمر انسان مي‌تواند آن را حفظ كند ، انگليس ها مي‌گويند اگر يك زني در سن 90 سالگي زيبا باشد آن زيبايي براي خودش است ، زيبايي آن است و حقيقت زيبايي آن است آن زيبايي خداوند يك چيزي داده و بعدا هم مي‌گيرد و براي شما نيست اصلا . زيبايي ما آن است كه ما به دست آورديم و هنر است آنهم زيبايي كه آدم بتواند در سن 80 سالگي هيچ خطي از زشتي در چهره اش نباشد .

 چون هر كار بدي كه آدم مي‌كند يك گوشه يك ذره جا مي‌اندازد ، يك كينه آدم داشته باشد اينجا جا مي‌اندازد، يك خرده حسابگر باشد آدم هاي حسابگر چشم هايشان يواش يواش آدم هايي كه مثلا سودا گرند ، همه اش حرف مي‌زنند، قيافه هايشان فرق مي‌كند به قول سعدي كه :

بازرگاني را شنيدم كه 150 شتر بار داشت و 40 بنده خدمتكار شبي در جزيره كيش مرا به حجره خويش آورد . سر سعدي را خورده آورده آنجا و همه شب نيارميد از سخن هاي پريشان گفتن كه فلان ملكم به فلان جا زمين است. فلان بضاعت به هندوستان گاه گفتي كه خاطر اسكندريه دارم كه هواي خوش است و گاه گفتي نه كه دريا مشوش است و اينجا مشكلات دارد فلان چكم اينجاست و فلان سفته آنجاست ، در بانك سوئيس اين را باز كردم و در بانك كجا اين را باز كردم سعدي سفري ديگر دارم كه اگر آن كرده آيد بقيت عمر به كنجي بنشينم گفتم آن كدام سفر است ؟ گفت گوگرد پارسي خواهم بردن به چين كه شنيده‌ام قيمتي عظيمي دارد و ديباي چيني به روم، در آن زمان چه فاصله اي بوده و چي رومي به حلب و آبگينه حلبي به مصر و چي مصري به كجا و يك سفر طولاني و آرزوهاي دراز . بعد آخر هم به سعدي گفته تو هم يك چيزي بگو گفت :

 آن شنيدستي كه در صحراي غور

 بار سالاري در افتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنيا دوست را

 يا قناعت پر كند يا خاك گور

در دوبيت جوابش را داده . حالا آدمي كه اصلا نگاهش اين است قيافه اش هم تغيير مي‌كند و قيافه سوداگر پيدا مي‌كند آدم . هيچي بهتر از اين نيست كه آدم قيافه خوب پيدا كند و قيافه مهربان داشته باشد ، در هر سني فرق نمي‌كند آدم ها دوست داشتني هستند . در هر سني اگر دلشان پاك باشد در هر سني دوست داشتني هستند . بنابراين من يك شعر از شكسپير برايتان بخوانم و يك غزل هم از سعدي. سعدي هر چه گفته راجع به عشق است ، شكسپير هم همين طور . يك غزلي راجع به عشق دارد كه گفته : اگر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ يعني بيا كه هيچ مانعي ايجاد نكنيم بر سر راه دو روح كه همديگر را مي‌فهمند ، در سر راه دو عاشق كه همديگر را مي‌فهمند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عشق آن نيست كه وقتي يك چيزهايي تغيير مي‌كند اين هم تغيير مي‌كند. خانم براونينگ مي‌گويد كه :  مرا دوست بدار ، نه به خاطر چشم و ابرو و نه به خاطر خلق و خو ، نه بخاطر اين ، نه بخاطر اون ، به خاطر اين كه من را دوست بدار و مپرس چرا مي‌گويند ، خانم ها اين طوري دوست دارند ، من را دوست بدار و مدان كه چرا ، به خاطر خودم مرا دوست بدار به خاطر اينكه منم، به اين خاطر دوست بدار اين عشق هميشه مي‌ماند و گرنه آن عشقي كه به خاطر به خصوصي است آن از بين مي‌رود و اخيرا مي‌گويند كه اضافه كردند در كليسا كه مي‌روند كه عهد كنند مي‌گويند كه ما در ثروت و فقر و در بيماري و سلامت به هم وفادار مي‌مانيم و يك چيزهايي را اسم مي‌برند، در شهرت و گمنامي اخيرا اضافه كردند در چاقي و لاغري كه آن هم اضافه شود كه ما وفا دار مي‌مانيم به هم ، چرا براي اينكه هر كدام از اينها عامل جدايي مي‌شود. گفت آن شاعر انگليسي كه اي محبوب من بنگر در وفاي من كه اكنون سه روز تمام است كه تو را دوست دارم و اگر هوا مساعد باشد تا سه روز ديگر هم تو را دوست خواهم داشت . يعني اگر يك چشم و ابروي ديگر پيدا نشود و مشكلات ديگر پيش نيايد اين عشق هاي 6 روزه يا سه روزه است اينها را مي‌گويد عشق حساب نكن ، لاو ايز نات لاو . عشقي كه كم مي‌شود عشق نيست ، شهوت است. شكسپير مي‌گويد : عشق تا ابديت ادامه پيدا مي‌كند ، دستخوش زمان و مكان نيست عشق آن ستاره اي است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟كه هزاران كشتي سرگردان را حمايت مي‌كند.و يك فانوس بلند دريايي است كه از آنجا راهنمايي مي‌كند به امواج دريا و هيچ اضطرابي در آن حاصل نمي‌شود . وقتي امواج دريا متلاطم مي‌شوند مگر آن برج دريايي تكان مي‌خورد اينقدر ثابت و لا يتغير است عشق بعد آخرش ميگويد اگر اين حرف خطا باشد و به من ثابت كنند كه اين خطاست نه من هرگز چيزي مي‌نوشتم و نه هرگز كسي سخن از عشق مي‌گفت

گر عشق نبودي و غم عشق نبودي

 چندين سخن عشق كه گفتي كه شنودي

 من ختم مي‌كنم به يك غزلي از سعدي هر غزلي بخوانيم واقعا فوق العاده است

ندانمت به حقيقت كه در جهان به چه ماني

جهان و هر چه در او است صورت اند و تو جاني

 گرم باز آمدي محبوب نيك اندام سنگين دل

 گل از خارم بر آوردي و خار از پاي و پاي از گل

 مرا تا پاي مي‌پويد طريق عشق مي‌جويد

بحل تا عقل مي‌گويد زهي سوداي بي حاصل

 هر آن عاقل بود داند كه مجنون صبر نتواند

 شتر جايي بخواباند كه ليلا را بود محمل

 يا اين غزلي كه ما گاهي در عروسي ها مي‌شنيديم

 امشب آن نيست كه در خواب رود چشم نديم

خواب در روضه رضوان نكنند اهل نعيم

خاك را زنده كند تربيت باد بهار

 سنگ باشد كه دلش زنده نگردد به نسيم

اگر انسان به يك نسيم عشق دلش زنده نمي‌شود ، معلوم مي‌شود كه سنگ است ، والا خاك مي‌شود ، خاك هم كنايه از تواضع است اگر انسان غروري در سرش نباشد و تواضع داشته باشد ، نسيم عشق دارد مي‌وزد و انسان را زنده مي‌كند

خاك را زنده كند تربيت باد بهار

 سنگ باشد كه دلش زنده نگردد به نسيم

 بوي پيراهن گم گشته خود مي‌شنوم

ضمنا اگر اين ابيات را نگاه كنيد ، هر كدامش يك آيه قرآن است ، هر كدام يك طوري يكي از آيات قرآني در آن است

بوي پيراهن گم گشته خود مي‌شنوم

 ور بگويم همه گويند ضلالي است قديم

توبه گويند از انديشه معشوق بكن

 مي‌گويند بيا از عشق توبه كن ، اين حرفها چيست ؟ اين كه اين همه اينها با توبه مخالف اند مي‌گويد بيا از اين راه توبه كن ، از گناه نمي گويد كه سعدي مي‌گويد :

 آوازه درست است كه ما توبه شكستيم ،

ما توبه را مي‌شكنيم

 اساس توبه كه در محكمي چو سنگ نمود

 ببين كه جام زجاجي است طرفه اش بشكست

 به قوت گل شدم از توبه شراب خجل

 كه كس مباد ز كردار نا صواب خجل

اين توبه است كه بايد بشكنند ، مي‌گويد :

 هرگز اين توبه نباشد كه گناهي است عظيم .

 سعديا عشق نياميزد و شهوت با هم

 پيش تسبيح ملائك نرود ديو رجيم

انشاءالله كه ما از بركات فرهنگ جهاني كه پر از عشق است و پر از خداست اين شكسپير ممكن است از كتاب مقدس دو هزار تا نقل كرده ، ولي اشاره اي نكرده كه اين كلمات را مثل سعدي و سعدي نشان مي‌دهد كه شاگرد مكتب قرآن است و قرآن مثل خون در شريان سعدي جريان دارد . هر كجا كه شما مي‌رويد اين است و حضور دارد .

به نام خداوند جان آفرين ،

اين قرآن است ،

حكيم سخن در زبان آفرين

علمه البيان عزيزي

 كه هر كه از درش سر بتافت

 به هر در كه شد هيچ عزت نيافت

 تمام اينها آيات قرآن است ، ولي شكسپير هم پر است از خدا و سه تا چيز است كه خيلي مهم است . يكي خدا كه پر است كتابشان از خدا و خدا آگاهي دارند دوم مقام انسان كه چقدر مقام دارد .

تن آدمي شريف است به جان آدميت

نه همين لباس زيباست نشان آدميت

 حالا يك كسي شعر را اين طور مي‌خواند تن آدمي شريف است به جان آدميت؟ نه ، همين لباس زيباست نشان آدميت گاهي شعرهاي را يك تغييري در آن مي‌دهند و يك كسي مي‌خواست در حضور و در يك مجلسي كه بزرگان بودند يك شعري يادش آمد كه براي كومپيليمان به يكي از آن حضرات بخواند گفت كه :

 تا سايه هماي تو افتاد بر سرم

 دولت مساعد آمد و اقبال چاكرم

يك مرتبه ديد كه آقاي دكتر اقبال آن جا نشسته ، شعر را مصرع اول را هم خوانده تا سايه هماي تو افتاد بر سرم دولت مساعد آمد و اقبال ،‌ چاكرم اين طوري گفت حالا ما اگر كه به مسئله انسان نگاه كنيم كه مي‌بينيم كه سعدي مي‌گويد :

 مگر آدمي نبودي كه اسير ديو ماندي

تو آدميزاد نبودي و الا اسير ديو نمي‌ماندي مگس دچار تار عنكبوت مي‌شود و شيطان ضعيف است در قرآن است كه خيلي ضعيف است اگر فوتش كني مي‌رود ، پس تو مگس بودي كه در دام او افتادي اگر كبوتر بودي كه گير نمي‌كردي كه

 مگر آدمي نبودي كه اسير دیو ماندي

 كه فرشته ره ندارد به مكان آدميت

شكسپير مي‌گويد : كه اين آدمي زاد چه تكه‌اي است چقدر عقلش شريف است و خداوند به سبب عقل چه شرافتي به ما داده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ توانايي هاي انسان چقدر نا متنهاي است و اصلا تمامي ندارد آدميزاد در عمل مثل فرشته و مثل خدايان دارد فكر مي‌كند پادشاه حيوانات است و شكوه آفرينش است . اين هم همان غزل است . اين دو تا ، سوم اين كه در عالم حساب و كتاب است و خوب و بد اگر تو خوب رفتار كردي به تو خوب رفتار مي‌كنند اين يك ارتباطي دارد ، كه اين را هم شكسپير خوب نشان داده كه اگر الف رخداد بدان كه ب هم رخ مي‌دهد .

فكر نكن كه اينجا قاطي مي‌شود و اين را بازيگران مي‌گويند كه پاكي پليدي است و پليدي پاكي است . نور و ظلمت در قرآن مساوي نيستند كه تو چه طور مي‌گويي نور و ظلمت مساوي هستند . عالم و جاهل مساوي اند و كور و بينا مساوي اند، نيستند اينها . بنابراين اين را شكسپير خيلي رويش تاكيد مي‌كند زيبايي زيبايي است و خوبي خوبي است و بدي هم بدي . اگر خوبي انجام دادي خوبي مي‌بيني و اگر بدي انجام دادي بدي انجام دادي و من يعمل مثقال ذره خير يره و من يعمل مثقال ذره شر يره . اين سه تا حرف اساسي يكي ايمان به خدا و يكي ايمان به عظمت و جاودانگي انسان كه به عوالم ديگر مي‌رود و سوم اينكه كار خوب بايد بكني و اگر مي‌خواهي كه به زيبايي و لذت و بهشت برسي، بايد كار خوب بكني و هيچ راه ديگري وجود ندارد در 32 تا نمايش نامه نشان داده كه هيچ راه ديگري وجود ندارد فقط و فقط بايد خوب باشي و چاره اي ديگر نداري . اگر بخواهي شاد باشي محبت كردن انجام وظيفه كردن خدمت به خلق كردن وجود ندارد .

اگر بخواهي شاد از اين دنيا بروي آن لحظه اي كه آدم را دراز مي‌كنند و ساق ها را به هم ديگر مي‌چسبانند بهم ديگه و آن موقع آدم نگاه مي‌كند به زندگي اش و حظ مي‌كند كه ما كار بد نكرديم .كسي از من نرنجيده و هزاران دل خون از من دستش به آسمان نيست . اين بالاترين لذت زندگي و بالاترين سعادت در عالم كه گاهي مي‌پرسند خوشبختي در چيست ؟ خوشبختي در انجام وظيفه است وظيفه انساني. اگر تو آدميزاد باشي و وظيفه انساني را انجام بدهي ، ديگه بدان كه خوشبختي و هر سختي هم كه پيش آمد و پيش مي‌آيد ، البته من و شما ندارد اين آزمون است مي‌آيد و مي‌رود . بلا سر آدميزاد خوب نمي‌آيد ، بلا سر آدميزاد بد مي‌آيد . مثلا امام حسين چه بلايي سرش آمد و شمر بود كه بلا سرش آمد و عمر سعد بود كه بلا سرش آمد عرض شود كه يزيد بود كه بلا به سرش آمد ، چه بلايي بدتر از اينكه آدم سياه كند روزگار خودش را با بدترين عمل و عقل را بگذارد و آن شريح قاضي بود كه حضرت به او مي‌گفتند كه تو مواظب باش نميري ، نمي فهميد يعني چه ، من مواظبم ، ولي وقتي كه داستان پيش آمد كه بنويس اينجا قد خرج الحسين عن دين جده ، يك پول زيادي بهت مي‌دهيم و يك خانه وپارك و بنز را بهت مي‌ديم و متناسب با آن زمان اين را امضا كن يادش آمد از اون مسئله و گفت با قرآن مشورت كنم ، با قرآن مشورت كرد آيه آمد ان الله يحب التوابين خداوند توبه كنندگان را دوست دارد ، گفت اين را امضا مي‌كنم و بعدش توبه مي‌كنم وقتي كه امضا كرد بالاخره گفت كه من مردم و راست گفت . مرگ حقيقي انسان اين است كه حق انسان  را ترور كند و گوهر حقيقي انسان را ترور كند و هيچ تروري بدتر از اين نيست كه آدم خودش را ترور كند . ديگري را كه انسان نمي‌تواند ترور كند . يك مرگي دارد حالا به دست تو رخ مي‌دهد وگرنه هيچ كسي را نمي‌توان ترور بكنه ،مگر اينكه خودش را با دست خودش گوهر نازنين وجود خودش را آسيب بزند .

 انشاءالله كه ما خوب شويم و جامعه ما خوب شود خدا در جامعه ما جريان پيدا كند و قرآن در رگ و پوست ما و در رگ و پي ما جريان پيدا كند و اين طور نباشد به قول سعدي كه مي‌گويد :

 وقت دعا بر خدا ، وقت كرم در بغل

 آقا موقعي كه مي‌خواهد پول بدهد اين طوري است دست هايش موقعي كه مشكلي پيش مي‌آيد مي‌رود بالا .

دست تضرع چه سود كه وقت دعا بر خدا ، وقت كرم در بغل .

 انشاءالله كه در جامعه ما آن معنويت و روحانيت كه حضور خداست در جامعه و اين نمي‌شود مگر اين كه انس بگيريم با انسان هايي كه واقعا عاشق خدا بودند و روح الهي در سخنشان جريان دارد ، انشاءالله .

والسلام

منبع : http://forum.persiantools.com/t86043.html








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir