موضوع سخنراني :
آرزو كنيم كه انشاءالله همه ما آدم باشيم
به نام خدا
اول سلام كنيم به حضرت حوا و آرزو كنيم كه انشاءالله همه ما آدم باشيم و در كنار حوا به سكون و آرامش برسيم . حوا اگر آن گوهر وجودش را حفظ كند و آن عالمي كه در وجود او خداوند نهاده كه يك عالمي است كه نظير عالم سكون و آرمش خودش است چون ساكي غير از خدا نيست در عالم لا ساكن سو الله ولي گفته در كنار اين ميتوانيد ساكن شويد . يعني اين ساكن من است بنابراين اگر سلام كنيم به حضرت حوا و آن آيت الهي و آن سوره مباركه كوثر كه انا اعطيناك الكوثر يعني ما به تو كوثر عطا كرديم .پس بنابراين بايد شكر گذاري كنيم نماز پرستش است و پرستش هم يعني پرستاري پرستش يعني دورش بگردي پرستار چه كار ميكند ميآيد بالاي سر شما دعا ميخواند آب ميآورد، دوا ميآورد امكانات رفاه تان را فراهم ميكند و معاينه ميكند و تسكين ميدهد ، اين را ميگويند پرستش . وقتي ما ميگوييم خدا را پرستش كنيم يعني بايد دنبالش بگرديم ، هر جا كه است . از جمله اينجا خداوند نماينده دارد ، يعني گفته كه بندگان من دور آنها بگرديم به اين قرض بدهيد به آن كمك كنيد گفته من ذي الذي يقرض الله قرضا حسنا كيست كه به من قرض بدهد، خدا خودش را زده به اين مه به من قرض بدهيد خدا چه قرضي ميخواهد غني عن العالمين است ، ولي منظورش اين است كه بياييم به همديگر كمك بدهيم و همين حرف را در گوش حضرت حوا هم زد خداوند كه بدان من كمكت هستم و آن مرد نازنيني كه عاشق تو است آن دارد حضور من را اعلام ميكنم آن تجلي رحمت من است و تو هم يك تجلي ديگر از رحمت من هستي دو تايتان با هم مكمل و متمم هم ديگر هستيد ، چرا ما نيرويمان را صرف كشمكش و تعارض و مايي و تويي كنيم ، ميتوانيم دو تامان با هم هم جهت و هم قدم شويم و موقعي به نهايت نيرو ميرسيم كه از يك طرف برويم .اگر يكي برود شرق و يكي برود غرب نه اين طرف ميرود و نه آن طرف و يك جاي ديگر ميروند دو تايشان كشيده ميشوند ، به يك راه ديگر مهم ترين سوالي كه در يك ازدواجي كه ميشود كرد اين است كه عزيزم تو كجا ميخواهي بروي كه آمدي خواستگاري من ميگويد كه من ميخواهم بروم پيش خدا من عاشق خدا هستم ميخواهم برگردم بروم پيش خدا ميگويد تو كجا ميروي، ميگويد من هم اتفاقا همين جا ميخواهم بروم آن وقت اينها با هم ميتوانند يك عمر با خوبي و خوشي و حرمت و عزت با هم زندگي كنند . پدرم ميفرمودند كه پدر مابا مادر ما 50 سال يا حالا من يادم نيست كه چند سال بوده ميگفتند تمام طول مدتي كه آنها با هم زندگي كرده بودند گزارش كردند زياد عمري نكرده بودند گفتند كه يك بار نشده كه با هم جز با تعارف حتي كه ميل نفرموديد ، بفرماييد. يعني با حرمت و عشق با هم حرف ميزدند و هيچ وقت با هم نزاع و كشمكش نداشتند ، چرا ؟ براي اينكه هر دويشان دارند يك جا ميروند ، اگر من دارم ميروم پيش زيبايي دگر نمي توانم كار زشت كنم ، اگردارم ميروم پيش آن خوبي مطلق نميتوانم ديگر كار بد كنم كه فقط بايد كار خوب بكنم . بنابراين تو هم كه همان جا ميخواهي بروي بنابراين دوتايمان با هم يك نيرو ميشويم و چقدر قدرت پيدا ميكنيم ميتوانيم هزار نفر را دنبال خودمان بكشانيم كه ما داريم ميرويم تو هم اگر دوست داري با ما بيا . چه بهتر كه انسان هادي راه بشود ، با اعمالش با عشقش با نوع زندگي اش ، بدون حرف كونوا دعاتا بغير السنتكم ، شما داعي الي الله باشيد مردم را به خدا دعوت كنيد بدون زبان مردم نا بينا كه نيستند . به قول نظامي ميگويد كه :
اين ز انصاف بود زور نيست
گر تو نبيني دگري كو نيست
ميبينند مردم بالاخره اگر كه آمدند حض كردند از زندگي شما آن وقت ميگويند كه شما ببخشيد دينتان چيست ؟ مذهبتان چيست ؟ عقايد و ايدئولوژي تان چيست ؟ ما هم ياد بگيريم ، ما مرديم از اين زندگي افسرده دلمرده شما چرا اين طور شاد و خوش و خرم هستيد در كنار هم چه كار كرديد ، اينها را برايشان توضيح دهيد كه ما مسافريم ، ما سالكيم ، ما عشقمان به همديگر معني اش اين است كه ما دو نفرمان داريم به يك نفر نگاه ميكنيم، عشق در هم نگاه كردن نيست ، با هم نگاه كردن است ، وقتي كه دو نفر با هم دارند به يك نفر نگاه ميكنند، اين عشق رخ ميدهد. چون ما فقط يك نفر است كه بايد به او نگاه كنيم لعلكم بلقا ربكم توقنون ، اينها را ميگويد من همه را برايتان ميگويم كه ايمان بياوريد كه شما بالاخره قرار است ، بياييد پيش من و ثم تردون الي عالم الغيب ميآييد ، پيش عالم غيب . بنابراين امشب ميخواهيم صحبت كنيم از كتب آسماني كه اين معاني را آوردند ، انبيا و بعد دنبالشان اولين و شاعران آسماني اين دعوت را آوردند كه تو درست است كه من فرستادمت آنجا . ولي حالا ميخواهيم با هم آشتي كنيم و چقدر آشتي بعد از قهر لذت بخش است و گاهي اين قدر لذت بخش است كه افراد حاضر هستند يك دعوايي بكنند كه بعد به آن لذت برسند . لذت آشتي بعد از قهر البته خوب نيست كه اين كار را بكند آدم ، ولي خوب گاهي پيش ميآيد ما اگر به هر بهانه اي بتوانيم يك تجديد ديدار بكنيم و بلقا او برسيم و من كانوا يرجوا لقا ربه هر كس كه اميدوارد برود پروردگارش را ببيند آنهايي كه اميد ندارند بروند اميدشان را پيدا كنند، به بهار نگاه كنند در قرآن است اين كه ميبيني كه من اين زمين مرده را تصير سحابا و سقناه الي بلد الميت هدايتش ميكنم اين ابر را بر ميانگيزم و بعد اين ها را هدايت ميكنم ، به يك زمين مردهاي بعد آن وقت وقتي كه فلما انزلنا علينا الماء وقتي كه آب را بر زمين نازل ميكنيم ، احترزت وربت و انبتت من كل زوج بهيج آن وقت است كه پر از شادي ميشود و درختان بهيج ميشود و پر از بهجت و شادي هستند و گل و سبزه كه ميآيد بيرون ، ميگويد اينها را من براي چي كردم براي اينكه لعلكم بلقا ربكم توقنون براي اينكه بداني كه بهاري است و اين را خاك را ديدي كه چه طور مرده بود زنده شد و تو هم ميآيي بيرون سرت را ميكني از اين عالم بيرون و ما را ميبيني .بنابراين اين دعوت عشق كه موضوع اصلي كتب آسماني اين است من توصيه كردم به همه عزيزان و خودم هم تا جايي كه ميتوانستم اين توصيه را عمل كردم كه همه كتب آسماني كه منصوب است ، حالا 100 در صد 90 درصد بالاخره يك انتساب الهي دارد از سخنان كونفوسيوس گرفته ، از سخنان بودا به خصوص آن شعر معروف كرگدن بودا كه خيلي معروف است ميگويد شاخت را بگذار روي سرت و وارد جنگل عالم شو و از هيچ كس نترس
چون شير به خود سپه شكن باش
فرزند خصال خويشتن باش
و ميگويد كه دل از جهان بردار تا به همه آرزوهايت برسي عجيب است ميگويد اگر همه آرزوهايت آرزو را به سينه خواهم كشت تا نخيزد به خودنماييها اگر اين آرزو ها و اميال و خواست ها را زير پا گذاشتي به همه آرزوهايت ميرسي حافظ در يك بيت اين را خلاصه كرده حافظ علت اين كه اين قدر عزيز است و اين قدر محبوب واقع شده براي اينكه جوهر و خلاصه همه كتب آسماني پيشين را جمع كرده
ز حافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد
حافظ هم از آن مطربان است ريال چون حافظان كه قرآن را جمع ميكنند اين حافظ كه اينجا ميگويد منظور :
بر آن مقام كه حافظ برآورد آواز
غزل سرايي ناهيد صرفه اي نبرد
در آن مقام كه حافظ برآورد آواز آن مقصود آن حافظ است ، حافظ يعني خنياگر و مطرب عشق كه ساز و نوايي دارد آن وقت اين گفته كه :
ز حافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد
مواعظ حكمي با نصوص قرآني
هر جا حكمتي بوده از حكمت سليماني كه حافظ ميگويد :
از حكمت سليمان هركسكه شك نمايد
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهي
اين حكمت سليماني را دارد بودايي را دارد كه طريق كام بخشي چيست چه طوري ميشود آدم به كام دلش برسد طريق كام بخشي چيست ترك خام خود گفتن يك روزي آدم بايد آتش بزند به همه آرزوهايش بگويد من اصلا نميخواهم خوشبخت شوم من ميخواهم خوشبخت كنم و ميخواهم يك كسي از من شاد بشود و خوشحال شود و آن وقت چنين آدمي از من خوشحال ميشود ، آدمي خوشبخت ميشود كه هيچ دنبال خوشبخت شدن خودش نباشد و اين كه من چه كار كنم كه خوشبخت شوم ، سوالش اين سوالش اين است كه من چه كار در عالم بكنم كه مرضي آن پروردگارم باشد و حالا كه ما با هم دعوا كرديم و سعدي ميگويد :
كه تو فارغي از حال دوستان يارا
فراغت از تو ميسر نميشود ما را
تو ميتواني بدون ما سر كني ولي ما نميتوانيم بدون تو سر كنيم تو نظير من ببيني و بديل من بگيري عوض تو من نيابم كه به حسن بي نظيري من كجا بروم يك نفر ديگر پيدا كنم و يك رب العالمين ديگر از كجا پيدا كنم تو صد هزاران هزار مثل من گفت
اي عاشقان روي تو از ذره بيشتر
از ذره بيشتر نه كه از ذره كمتري
اگر تو فارغي از حال دوستان يارا
فراغت از تو ميسر نميشود ما را
ديگر من هر چه كه تو بگويي من تحمل ميكنم و عمل ميكنم
دگر به هر چه تو گويي مخالفت نكنم
كه عيش بي تو ميسر نميشود ما را
دليلش را هم خيلي قشنگ گفته كه تو هر چه بگويي من مخالفت نميكنم ، چرا ، براي اين كه بدون تو ما نميتوانيم عيش كنيم با كي عيش كنيم عيش بي يار مهنا نبود يار كجاست بنابراين حالا كه قرار است ما برگرديم و اين عروج مجددي كه بعد از آن هبوط داشتيم اين را با دعوت كتب آسماني ميتوانيم شروع كنيم و كمك بگيريم از همه آنها بودا را بخوانيد ،كتاب اوستا را بخوانيد ، حالا بالاخره يك مروري كنيم سرودهايي است در گات ها نيايش هاي خيلي قشنگي است ، اينها را بخوانيد آدم دلش باز ميشود ، يعني هر چي چيز خوب است اشكال ندارد كه شما بخوانيد هيچ منافاتي ندارد ، با دينتان دين ما همه كتب را قبول ميكند هر چه كتاب خوب است فبشر عبادي الذين يستمعون القول و يكتبون احسنه ، بشارت باد آن بندگاني كه اين كار را ميكنند . مكاتب زندوريستي و داستان هاي خيلي قشنگ و بديعي دارند اينها را بخوانيد .گفتند يك سرهنگي خيلي با غرور آمده بود پيش يك مرشد ظن ميخواست نشان بدهد كه ما آمديم يك چيزي ياد بگيريم ولي غرورش را نميخواست زير پا بگذارد سعدي ميگويد بپرس هر چه نداني كه ظل پرسيدن پرسيدن ظل ميخواهد ، بگويد كه آقا ببخشيد من اين را نمي دانم ظل ميخواهد پرسيدن ، نميشود كه با گردن كلفتي بيايد يك آقايي بود هر دفعه ميآمد از ما سوال ميكرد من خودم يك جايي كار ميكردم مترجم بود و بلدم هم نبود و ميآمد سوال ميكرد و ظل پرسيدن را حاضر نبود و ميگفت به نظر شما اينجا اين چه معني ميدهد ، من با شما مشورت كنم ، من ميگفتم كه نه فكر نميكنم اين معني باشد بعد ميرفت همان را مينوشت ، اين خوب نيست آدم بايد ظل پرسيدن را قبول كند كه من شاگردم آمدم بپرسم بپرس :
هر چه نداني كه ظل پرسيدن
دليل عز تو گردد به وقت دانايي
يك وقت هم تو عزت پيدا ميكني وقتي كه دانا شدي آن وقت عزيز ميشوي ديگران در مقابل تو تواضع ميكنند ، ميگويد كه سرهنگ آمد و گفت كه من آمدهام يك سوال بكنم بفرماييد كه بهشت چيست و جهنم چيست ، آن مرشد هم گفت كه اين فضولي ها به تو نيامده برو بنشين آنجا . اين هم سرهنگ است و خيلي سرهنگ تمام با قپه و اينها آمده حرف ناصواب نشنيده، گفت قربان من با ادب سوال كردم ، شما جواب ندايد گفت گفتم كه اين فضولي ها به تو نيامده سوال بيخودي نكن برو بنشين آن جا ، دو سه بار كه اين تكرار شد آن عصباني شد و چماقش را كشيد كه بيايد و بزند و گفت كه با علالا بر سر مطرب رسيد، كه بزند گفت كه بزنم مغزش را داغون كنم ، وقتي كه رسيد آن جا آن پير گفت كه اين جهنم است ، اين كاري كه تو داري ميكني گفت جهنم، يعني اين يك مرتبه هوشيار شد كه اين چه خوب به او گفته كه اين حال را بهش ميگويند جهنم، بعد گفت ببخشيد من متوجه شيوه تعليم شما نبودم و من خيلي خوشبخت شدم ،گفت اين هم بهشت است ، براي اين كه خيالت راحت شود اين طوري تعليم ميدادند خيلي تعليمات لطيفي است در مكتب ظن و اين در فرهنگ ما هم از اين شوخيهاي عبرت آموز . به بهلول نسبت دادند كه آمده بود 2 بعد از ظهر در خانه هارون الرشيد را ميزد و هارون الرشيد با يك عدهاي رفته بود صحرا كه دعا كنند باران بيايد ، بعد اين آمد در زد و باغبان از ته باغ آمد و گفت براي چه در ميزني ، گفت هيچي ميخواستم بگويم بلند شو گلها را آب بده ، گفت اين فضولي ها به تو نيامده من اين جا خودم باغبانم ميدانم كي بايد آب بدهم ، پس بيا برو به اين هارون الرشيد هم بگو كه اين جا باغبان دارد خودش ميداند كي آبياري كند ، تو نميخواهد بروي مداخله كني گفت تو اين قدر نمي فهمي كه داري به من جواب ميدهي، اين را هم برو به هارونالرشيد هم بگو . يا در جاي ديگري معروف است كه ناگهان بهلول آمد نشست روي تخت هارون قبل از اينكه هارون بيايد تا آمدند بلندش كنند دو دقيقهاي نشست آنجا و بعد با چوب زدند آمد پايين از آنجا و هارون الرشيد رسيد گفت چه شده ؟ گفتند هيچي قربان نشسته بود رو تخت شما ، گفت چرا روي تخت من نشستي ؟گفت من قصدي نداشتم ميخواستم نشان بدهم كه من كه دو دقيقه نشستم اين جا چه بلايي سرم آمده ، چه چوبي خوردم ، شما كه 20 سال است نشستي اينجا ببين چه چوبي ميخوري . براي اينكه من هم چون نبايد اينجا مينشستم ، چوب خوردم . بنابراين از آثار زرتشتيان باستان كه فرهنگ بسيار غني داشتند و عيد نوروز شايد در دنيا هيچ قومي عيد به اين پر مغزي و پر معنايي نداشتند . داستان هاي قشنگ درباره اين عيد است . سنت هاي بسيار قشنگ است ، ياد خدا است لحظه به لحظه و آن عمو نوروز كه ميگويند بايد بيايد ، ميگويند اين يك پير زني بوده كه هر سال ميآمده ، شنيده بوده كه اگر كسي اول سال بيدار باشد عمو نوروز بيايد رد شود از آنجا اين جوان ميشود و اين هم آرزوي جواني داشته و خوب هر كسي دلش ميخواهد جوان شود
گر چه پيرم تو شبي تنگ در آغوشم گير
تا سحر گه ز كنار تو جوان برخيزم
آن هم دلش ميخواست جوان بشود و بعد هر سال خوابش ميبرد مثل ما كه خوابمان ميبرد و آن دم الهي و نفخه الهي كه نوروز است و ميتواند ما را روز نو ايجاد كند آن را خوابيم ؛ حالا اين پير زن هم هر سال نوروز كه ميشد ميخواست جوان شود خوابش ميبرد ؛ امسال به خودش ميگويد كه نه من مينشينم و چشمهايم را باز نگه ميدارم و نزديك ها سحر هم بوده ؛آغاز سال دم سحر بوده و اين هي ميخوابيده بيدار ميشده و ميگويد كه امسال بايد بيدار بمانم و بيدار ميماند ، يك مرتبه يك نسيم خوشي به آن ميخورد و بعد خوابش ميبرد و به كلي يادش ميرود كه من منتظر عمو نوروز بودم و در صورتي عمو نوروز را ديده بوده بعد خوابش ميبرد و بلند ميشود و ميبيند كه زمان گذشته و سال تحويل شده و اين هم بيدار نبوده ، خيلي قصه ميخورد و ميآيد يك گوشه اي مينشيند و گريه ميكند اينقدر گريه ميكند كه آب چشمش همه جا را ميگيرد ، بعد نگاه ميكند يك دختر جوان زيبايي در آب چشم خودش و با چه زيبايي و شهلايي و چشمان زيبا و چهره جوان نگاه ميكند ، ميگويد اين منم يعني بعد به دستش نگاه ميكند ميگويد بله و متوجه ميشود كه عمو نوروز آمده كار خودش را كرده و رفته . حافظ ميگويد :
ز كوي يار ميآيد نسيم باد نوروزي
از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل بر افروزي
آن بادي كه اگر به آدم بخورد باد عشق باد ايمان و اين كه ما ميخواهيم پيش تو برگرديم اين زنده ميكند آدم را و اين همان است كه پيغمبر فرمودند : علي و في ايام دهركم نفحات آگاه باشيد كه يك نفخه هاي نوروزي ميآيد خودتان را در معرض اين قرار بدهيد در معرض اين مركزش يعني برويد يك جايي كه يك صاحب نفسي صاحب دلي حرف خوب دارد ميزند ، كتاب خوب بخوانيد، موسيقي خوب گوش بدهيد ، اينها نفخه ها است هم چو اسرافيل كه آوازش به فن مردگان را جان درآرد در بدن موسيقي خوب زنده ميكند اين آن نفس قدسي مردان خداست آن شعر و آن كلام آن آيت الهي كه ناگهان به گوش آدم ميخورد كه فهل انتم منتهون و يك مرتبه به خودش ميگويد كه بس ميكني ميگويد آره بس ميكنم ديگر، كار بد نمي كنم . بنابراين اينها را و اين سنت ها را اگر مطالعه كنيد درباره اش ، به خصوص يك كتابي است مورابيليا كه به انگليسي هم ترجمه شده و به فارسي هم كتاب سيرت كوروش كبير شما ببينيد كه كوروش كبير چه انساني بوده ، اينها را هم بخوانيد . سه تا خردمند بودند كه آمدند براي حضرت مسيح هديه بدند و اين رسم هديه بردن را مغان باب كردند و بعد مسيحي ها هم از مغان ياد گرفتند و مسيحي ها كه الان هديه ميدهند، از مغان يادگرفتند . به همين جهت هم هديه هاي كامل را در زبان انگليسي ميگويند هديه مغان ، وقتي هر چه داري در طبق اخلاص ميگذاري ، اين را ميگويند هديه مغان وقتي تمام زندگي ات را در طبق اخلاص ميگذاري و هديه ميكني به يك نفر اين را ميگويند هديه مغان داستان اوهنري را بخوانيد هديه مغان كه متاسفانه در فارسي ترجمه كردند هديه كريسمس . براي اينكه آن نميفهميده هديه مغان يعني چه ؟ چون در شب كريسمس بوده ، يك هديه اي و داستان شب كريسمس است و اين را ترجمه كردند و به صورت فيلم در آوردند به نام آن مجوسه سوم . همين يك داستان ميتواند متحول كند آدم را زير و زبر را بفهمد و معني دين را بفهمد كه من حالا چون داستان را قبلا در جاهاي ديگري تعريف كردم الان متعرض آن داستان نميشوم و همين طور كتاب مقدس مسيحيان را كتاب از صفر تكوين تا امثال حضرت سليمان و غزليات حضرت سليمان تا مضامين حضرت داوود تا سخنان آموس نبي ، حضرت آموس ، مطلبي من ترجمه كردم از حضرت آموس نبي كه فكر ميكنم الان اگر يك جايي چاپ كنند ، فكر ميكنند اين ديشب براي وضع بشر امروز نوشته شده ، و يك آدمي همين ديشب اين را براي اوضاع و احوال امروز در جهان اين شعر را نوشته . خيلي لطايف در آن است اينها را بخوانيد و اگر انگليسي آلماني ميدانيد ، به آلماني به ترجمه مارتين لوتر از اين كتاب استاندارد است ترجمه خوب از اين كتاب است .در زبان انگليسي ترجمه اوترايز ورژن ترجمه خوب اين كتاب است و باز توصيه ميكنم كتاب پيل گرينس پراگرنس را كه من اخيرا داستانش را تعريف كردم انشاءالله نوارش به شما خواهد رسيد ، داستان پيل گرينس پراگرنس آن هم سيري است به سوي بازگشت به خدا و يك نفري حركت ميكند كه برگردد برود پيش خدا و سر راه با چه مشكلاتي رو به رو ميشود و با ديو رو به رو ميشود . شما اين شاهنامه را كه ميبينيد اين همه داستان ديو آدم است ، يعني چه؟ يعني اينكه ما دائما گرفتار ديو هستيم . يك كسي ميگفت كه اين جوانها متاسفانه دوره هاي اخير بعضي ها تارك الطلاه شدند يا كاهل نماز شدند ، نماز نميخوانند گفتم خوب براي چه بخوانند براي اينكه دليلي پيدا نميكنند و بايد يك نفر به آنها توضيح بدهد كه تو براي چه بايد بخواني ؟ براي چه آدم صبح خواب آلود بلند شود و بخواند و وضو بگيرد و نماز بخواند براي كي ، اما وقتي بفهمد ديگر احتياجي نيست كه شما توصيه كنيد اگر بفهمد كه كجاست ، مهم اين است كه ما بفهميم كجا هستيم . ما خيال ميكنيم كه در يك مهماني هستيم كه در مهماني شيريني ميآورند ميوه ميآورند ، اما اگر شما در مهماني يك كسي سيني بياورد جلوي شما يك دانه خنجر يك دانه نيزه و يك دانه تير و كمان و سنان و سپر و كلاه خود براي شما بياورد ، شما ميگوييد عجب ابلهي وسط مهماني و شيريني و باقلوايي چيزي بياوريد اينجا ، اما اگر شما در بيابان باشيد كه ما هستيم ما در مهماني نيستيم ، خيال نكنيد ما اينجا در مهماني هستيم ، گفت تا مبيني آن در و در گه مخسب حين ؟؟؟؟؟ اي جبري بي اعتبار جز به زير آن درخت سايه دار بگذار به يك جاي امن برسي مقام امن و ميبي غش و رفيق شفيق ، بگذار به يك جاي امني برسي ، بعد بخواب. الان ما نميتوانيم بخوابيم الان حرص ايستاده مثل ديو ميآيد سر آدم را ميبرد ديو بخل و حسد ايستاده ما هم در بياباني كه راه گريز نداريم كجا برويم و از كدام طرف فرار كنيم و اگر آنجا يك نفر بيايد يك سيني بگذارد جلوي شما و بگويد بيا اين شمشير براي تو حظ ميكنيم . اگر ما بفهميم كجا هستيم ميفهميم نماز يعني چه استعينوا بالصبر و الصلاه كمك بگيريم از چي كمك بگيريم اين را بردار بزن در سر آن ديو به قول فردوسي :
كنون اي خردمند روشن روان
به جز نام يزدان مگردان زبان
كه او هست بر نيك و بد رهنماي
اين است كه اسم يزدان را كه بردي راهنمايي ات ميكند يعني بايد دنبالش بروي
كه او هست بر نيك و بد رهنماي
از او هست گردون و گردان به جاي
بنابراين اگر تو بفهمي كه در كجا هستي ما در بيابان هستيم ما در يك كويري هستيم كه جلويمان سري دارد ميآيد
شيري است كه نشسته بر در گاه
خواهم كه به شير گم كند راه
اين كتابها را كه بخوانيد اينها شما را آگاه ميكنند كه ما در كجا هستيم . اين داستان ها كه در ادبيات يك پادشاهي بود اين طوري بود و اينها تمام داستاني است كه ما بايد برويم با مادر فولاد زره مبارزه كنيم ، نه كه با مادر فولاد زره ازدواج كنيم . مادر فولاد زره همين دنياست كه زشت و بد قيافه هم است ، براي اينكه دم مرگ آدم ميفهمد ، الان نمي فهمد از سخنان زرتشت يكي اش هم همين است كه ثروت هر آدمي دم مرگ معلوم ميشود ، آن جا كه آدم خوابيده و التفت الساق و بالساق كلا اذا بلقت الطراقي و قيل من راق والتفت الساق و بالساق ، آنجا كه جان به استخوان ترقوه ميرسد و آدم ميپرسد كه من راق ؟ يعني كيست كه يك وردي بخواند و دعا بخوانيد راقي كيست و ميگويند هيچ راقي وجود ندارد ، هيچ رقيهاي وجود ندارد ، اذي المنيت انشيت اسفارها الفيت كل تميت لا تنفعوا ميبينيد كه هيچ رقيهاي و راقي يعني كسي كه رقيه ميخواند رقيه يعني ورد و جادو و جمبل و هزار تلاشي كه آدم ها ميكنند بلكه زنده بمانند و وقتي كه ميفهميد آنجا معلوم ميشود كه آدم چقدر ثروت دارد و حساب بانكي اش معلوم ميشود كه من هيچي ندارم فقير دارم ميروم از اينجا ، براي اينكه هر چه نگاه ميكند به نامه اعمالش كه :
چند تا دل از من شاد شده ؟ هيچي .
چقدر آدم ها را رنجاندي ؟ خيلي .
كار خوبت چه بوده ؟ نكردم .
كار كه بد كه همش به فكر خودم بودن و خودم هم دارم از بين ميروم يعني انسان واقعا فقير ميشود . گاهي اوقات با اصحاب كه مينشستند پيغمبر آنها را سوال ميكردند ازشان براي اينكه چيزي ياد بدهند آن لغت هاي مشكل عربي را از شان ميپرسيدند گفتند كه كيس يعني چه ؟ گفتند كيس كسي است كه خيلي زياد هوشمند باشد و بتواند در تجارت هاي مراقب اوضاع بازار باشد و بتواند اين كار را بكند حضرت فرمودند الكيس من عمل لما بعده كيس كسي است كه براي بعد از اين دارد كار ميكند ، اين را ميگويند كيس ، براي اينكه براي اين دنياي فاني آدم عاقل همچين كاري نميكند .
مرغ زيرك نشود بر چمنش نغمه سراي
هر بهاري كه به دنبال خزاني دارد
مرغ نميآيد بيخودي براي يك بهار دو روزه نغمه سرايي كند و شعر بگويد براي آن شعر ميگويند ؟ بنابراين آنجا ميفهمد كه استعينوا بالصبر و الطلاه و ميفهمد كه اين روزه به دردت ميخورد اين را وقتي آن بخل و حرص آمد ميزند در سرش ، كه من روزه ميگيرد كه هرمان هسه اين را هم توصيه ميكنم در اين ولايت به خصوص آلماني است از بهترين داستان نويسان دوره اخير بوده ، هم داستان هاي كوتاه قشنگي نوشته و هم داستان هاي بلند داستان دميان و داستان سيزارتا به خصوص فيلمش هم است يك داستاني هم راجع به شاعر نوشته كه واقعا معني شاعر را آنجا شما ميفهميد كه شاعر يعني كي ؟ خيلي لطيف است داستان شاعرش اينها را به آلماني يا انگليسي و به فارسي هم متاسفانه ترجمه نشده ، بعضي از اينها ترجمه شده من پريروزها يك كتابي ديدم كه اين قدر خوب است گفتم من كه آلماني نمي دانم و ميروم ياد ميگيرم ، نميدانم ميروم ياد ميگيرم . آنقدر اين كتاب خوب بود كه من نتوانستم اين كتاب را نخرم ، گفتم كه كتاب را ميخرم ميروم آلماني ياد ميگيريم ميخوانمش ميشود ياد گرفت ، شما فكر نكنيد آدم وقتي همت كند چندين زبان ميتواند ياد بگيرد در يك سال دو تا زبان ميتواند ياد بگيرد به خصوص اگر يك زبان را خوب ياد گرفته باشد زبان هاي ديگر برايش آسان ميشود زبان ياد بگيريد . گوته را حيف است كه آدم به آلماني نخواند حيف است كه همين هرمان هسه را نخواند .آنجا يك دختر بسيار زيبايي است كه هر مردي را كه تست كنند رفوزه است يعني هر كاري كه بگويند كه به خاطر من حاضري دروغ بگويي ؟ بله حاضرم و هر كاري بگويي برايت ميكنم . اين عاشق خدا نيست عاشق اين دو روزه است ، براي اين كه عاقبت آن ماه رويان كاه رويان ميشوند ، آن وقت اين جوان ولي از آن جنس نيست و آن دختر ميآيد هر چه عشوه در چنته داشته استفاده ميكند ، قوس ابرو، تير غمزه دام كيل ، اينها را همه را پهن ميكند و بعد اثر نميكند بعد ميگويد تو چه كار ميكني و همچين قدرتي از كجا آوردي سه تا مطلع را ميگويد ، يكي اينكه ميتوانم فكر كنم ميتوانم روزه بگيرم ، بگويم نمي خواهم نمي خورم حلال را چه برسد به حرام ، نميخورم و اين نان را گذاشتند ، اينجا گرسنه ام هستم ولي نميخورم ، من اين قدرت را دارم ميتوانم صبر كنم اگر بتواند انسان صبر كند
صبر تلخ آمد وليكن عاقبت
ميوه شيرين دهد پر منفعت
صبر كن گر تو اشكالي به كلي و حرج
صبر كن و الله مفتاح الفرج
صبر كن كز صبر مفتاح الفرج
صبر مفتاح گشايش كارها است . بنابراين ما اگر بفهميم كه كجا هستيم نمازمان را ميخوانيم و روزه مان را هم ميگيريم ميفهميم كه اينها به درد ميخورد اينها را بيخودي كه نگذاشتند ، گفته اين كارها را كه بكني به تو كمك ميكند صبح بلند ميشوي شستشويي ميكني و گفتگويي ميكني اياك نعبد و اياك نستعين ، نه از اين نمازهايي كه ما ميخوانيم كه به ريشمان ميخندند فرشتهها، فرشتهها ميخندند !! گفتند يك كسي نمازش را كه ميخواند دو متر ميپريد آن طرف گفتند ، چرا همچين ميكني گفت اين نماز ما وقتي ميرود بالا ميگويند اين را بزنيد تو سر صاحبش ، من ميپرم اين طرف كه به من نخورد . اين چه نمازي است كه سبحان ربي اعلي و بحمده و سبحان ربي العظيم و بحمده اصلا نمي داند چه داريم ميگوييم غير المغضوب عليهم در روز چند تا كار ميكني كه مردم از دستت عصباني ميشوند ، از دست تو آن وقت ميگويي غير المغضوب عليهم ، يعني چه سبحان ربي اعلي يعني پروردگار اعلي من تويي برترين نقطه عشق من توي من به خاطر تو است كه كار ميكنم به خاطر هيچ كس ديگر نيست كه كار ميكنم آن وقت اين معني تقويت ميشود ، صبح چقدر خوب است كه آدم ، آن شعر انگليسي ميگويد كه صبح ها دم درگاه هستي بنشين و يك نگاهي به پروردگارت بكن بعد برو سركار همان نماز است .
سخنراني دكتر الهي قمشه اي تاريخ : 11/3/85 از ساعت : 15 : 23 الي 51 : 23 مدت : 36 دقيقه
منبع : http://forum.persiantools.com/t86043.html |