باز الحاح كردن معاويه ابليس را
گفت غير راستى نرهاندت داد سوى راستى مىخواندت
راست گو تا وارهى از چنگ من مكر ننشاند غبار جنگ من
گفت چون دانى دروغ و راست را اى خيالانديش پر انديشهها
گفت پيغمبر نشانى داده است قلب و نيكو را محك بنهاده است
گفته است الكذب ريب فى القلوب گفت الصدق طمانين طروب
دل نيارامد ز گفتار دروغ آب و روغن هيچ نفروزد فروغ
در حديث راست آرام دل است راستيها دانهى دام دل است
دل مگر رنجور باشد بد دهان كه نداند چاشنى اين و آن
چون شود از رنج و علت دل سليم طعم كذب و راست را باشد عليم
حرص آدم چون سوى گندم فزود از دل آدم سليمى را ربود
پس دروغ و عشوهات را گوش كرد غره گشت و زهر قاتل نوش كرد
كژدم از گندم ندانست آن نفس مىپرد تمييز از مست هوس
خلق مست آرزويند و هوا ز آن پذيرايند دستان ترا
هر كه خود را از هوا خود باز كرد چشم خود را آشناى راز كرد
منبع : دفتر دوم مثنوی معنوی |