Deprecated: Array and string offset access syntax with curly braces is deprecated in /home/nsun/public_html/old/engine/classes/templates.class.php on line 239 انسان در آثار شعرای قرن 7و 8 - انسان http://old.n-sun.ir/ fa انسان در آثار شعرای قرن 7و 8 - انسان http://old.n-sun.ir/yandexlogo.png http://old.n-sun.ir/yandexsquarelogo.png DataLife Engine حکمت و اخلاق http://old.n-sun.ir/shoara7-8/dehlavi/2360-حکمت-و-اخلاق.html حکمت و اخلاق چون هنر مرغ فراوان شود مرغ ز بر دست سلیمان ... امیر خسرو دهلوی Wed, 28 Mar 2012 08:36:59 +0430         حکمت و اخلاق چون هنر مرغ فراوان شود مرغ ز بر دست سلیمان شود وای بر آن آدمی بی خبر کوکم از آن مرغ بود در هنر دجله چو آمیخته گردد به نیل هست جدا کردن آن مستحیل چشمهٔ چاه هر چه که بالا شود چشمه محال است که دریا شود خواست یکی خواسته لیکن نیافت آنکه نمی‌خواست برد خود شتافت رفت یکی در طلب لعل سنگ ریزهٔ سنگین نیامد به چنگ وان دگری را که غم آن نبود لعل چنان یافت که در کان نبود کوشش بیهوده ز غایت برون کوبش آبست، به هاون درون این همه بیداری ما خفتن‌ست کامدن ما ز پی رفتن ست گر بودت، خوش خور و بدخو مباش ور نبود، رنجه مشو گو مباش تنگ مباش از پی عیش فراخ کان بری از باغ که خیزد ز شاخ هر چه رسد، بیش خور و کم مخور ور نرسد هم برسد، غم مخور هر چه بجوئی و نیابی، مرنج زانکه به خواهش نتوان یافت گنج ترک طمع گیر ز خود شرم دار تا نشوی چون خجلان شرمسار گرسنه زانی که درین تنگنای نان ز ملک می لبی نزد خدای غره به نزد یکی سلطان مشو بلبل باغی، مگس خوان مشو هست وی از خرمن هستی خسی تا تو چه باشی که کمی زو بسی چند کشی پیش ملک دست پیش تات زکاتی دهد از ملک خویش تشنه بمیر، آب زد و نان مخواه خون خور و از خوانچه‌شان نان مخواه چون ببریدی طمع از ناکسان صرف مکن گوهر خود با خسان گل به چراگاه ستوران مبر آئینه در مجلس کوران مبر منبع : امیرخسرو دهلوی » گزیده اشعار » مثنویات http://ganjoor.net/ غزل شمارهٔ ۱۱۳ http://old.n-sun.ir/shoara7-8/saveji/2273-غزل-شمارهٔ-۱۱۳.html غزل شمارهٔ ۱۱۳ در ازل، عکس می لعل تو در جام، افتاد عاشق سوخته دل، در طمع ..... سلمان ساوجی Sun, 12 Feb 2012 18:02:18 +0330         غزل شمارهٔ ۱۱۳   در ازل، عکس می لعل تو در جام، افتاد   عاشق سوخته دل، در طمع خام افتاد   جام نمام ز نقل لب تو، نقلی کرد   راز سر بسته خم، در دهن خام افتاد خال مشکین تو بر عارض گندم گون دید آدم آمد ز پی دانه و در دام افتاد باد زنار سر زلف تو، از هم بگشود صد شکست از طرف کفر در اسلام افتاد دوش بر کشتن عشاق، تفال می‌کرد اولین قرعه که زد، بر من بد نام افتاد سوسن اندر چمن، آزادی قدش می‌کرد نارون را ز حسد، لرزه بر اندام افتاد صنم چین، به جمال تو، تشبه می‌کرد نام معبودی از آن روی، بر اصنام افتاد عشقم از روی طبق، پرده تقوی برداشت طبل پنهان چه زنم، طشت من از بام افتاد دوش سلمان به قلم، شرح دل خود، می‌داد آتش اندر ورق و دود، بر اقلام افتاد منبع :  سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات    http://ganjoor.net/ قصهٔ عتیبه و ریا http://old.n-sun.ir/shoara7-8/jami/2265-قصهٔ-عتیبه-و-ریا.html قصهٔ عتیبه و ریا معتمر نام، مهتری ز عرب رفت تا روضهٔ نبی یک... جامی Mon, 06 Feb 2012 21:15:13 +0330         قصهٔ عتیبه و ریا   معتمر نام، مهتری ز عرب  رفت تا روضهٔ نبی یک شب  رو در آن قبلهٔ دعا آورد  ادب بندگی بجا آورد ناگه آمد به گوشش آوازی که همی گفت غصه‌پردازی، کای دل امشب تو را چه اندوه است؟ وین چه بار گران‌تر از کوه است؟ مرغی از طرف باغ ناله کشید بر تو داغی بسان لاله کشید، واندرین تیره‌شب ز نالهٔ زار ساخت از خواب خوش تو را بیدار؟ یا نه، یاری درین شب تاریک از برون دور و از درون نزدیک بر تو درهای امتحان بگشود خوابت از چشم خون‌فشان بر بود، بست هجرش کمر به کینه تو را سنگ غم زد بر آبگینه تو را؟ چه شب است این چو زلف یار دراز؟ چشم من ناشده به خواب فراز؟ قیر شب قید پای انجم شد مهر را راه آمدن گم شد این نه شب، هست اژدهای سیاه که کند با هزار دیده نگاه تا به دم درکشد غریبی را یا زند زخم بی‌نصیبی را منم اکنون و جان آزرده زو دو صد زخم بر جگر خورده زخم او، جا درون جان دارد گر کنم ناله، جای آن دارد کو رفیقی که بشنود رازم؟ واندرین شب شود هم آوازم؟ کو شفیقی که بنگرد حالم کز جدایی چگونه می‌نالم؟ هرگزم این گمان نبود به خویش کیدم اینچنین بلایی پیش ریخت بر سر بلای دهر، مرا داد ناآزموده زهر، مرا هر که ناآزموده زهر خورد چه عجب گر ره اجل سپرد؟ چون بدین جا رساند نالهٔ خویش کرد با خامشی حوالهٔ خویش آتش او درین ترانه فسرد شد خموش آنچنان که گویی مرد معتمر چون بدید صورت حال بر ضمیرش نشست گرد ملال کنهمه نالش از زبان که بود؟ و آنهمه سوزش از فغان که بود؟ چیست این ناله، کیست نالنده؟ باز در خامشی سگالنده؟ آدمی؟ یا نه آدمی‌ست، پری‌ست کآدمی وار گرد نوحه‌گری‌ست؟ کاش چون خاست از دلش ناله ناله را رفتمی ز دنباله تا به نالنده راه یافتمی پردهٔ راز او شکافتمی کردمی غور در نظاره‌گری دست بگشادمی به چاره‌گری چون بدین حال یک دو لحظه گذشت حال آن دل‌رمیده باز بگشت تیز برداشت همچو چنگ آواز غزلی جانگداز کرد آغاز غزلی سینه‌سوز و دردآمیز غزلی صبرکاه و شوق‌انگیز حرف حرفش همه فسانهٔ درد نغمهٔ محنت و ترانهٔ درد اولش نور عشق را مطلع و آخرش روز وصل را مقطع در قوافی‌ش شرح سینهٔ تنگ بحر او رهنما به کام نهنگ گه در او ذکر یار و منزل او وصف شیرینی شمایل او گه در او عجز و خواری عاشق قصهٔ خاکساری عاشق گه در او محنت درازی شب عمر کاهی و جانگدازی شب گه در او داستان روز فراق حرقت داغ شوق و سوز فراق آن بزرگ عرب چو آن بشنید جانب او شدن غنیمت دید تا شود واقف از حقیقت راز رفت آهسته از پی آواز دید موزون جوانی افتاده روی زیبا به خاک بنهاده لعل او غیرت عقیق یمن شکر مصر را رواج‌شکن جبهه رخشنده در میان ظلام همچو پر نور آبگینهٔ شام بر رخش از دو چشم اشک‌فشان مانده از رشحهٔ جگر دو نشان داد بر وی سلام و یافت جواب کرد بر وی ز روی لطف خطاب که «بدین رخ که قبلهٔ طلب است به کدامین قبیله‌ات نسب است؟ بر زبان قبیله نام تو چیست؟ آرزویت کدام و کام تو چیست؟ دلت این گونه بی‌قرار چراست؟ همدمت ناله‌های زار چراست؟ چیست چندین غزل‌سرایی تو؟ وز مژه خون دل گشایی تو؟» گفت: «از انصار دارم اصل و نژاد پدرم نام من، عتیبه نهاد وآنچه از من شنیدی و دیدی موجب آن ز من بپرسیدی، بنشین دیر! تا بگویم باز زآنکه افسانه‌ای‌ست دور و دراز روزی از روزها به کسب ثواب رو نهادم به مسجد احزاب روی در قبلهٔ وفا کردم حق مسجد که بود ادا کردم بستم از جان نماز را احرام کردم اندر مقام صدق قیام به دعا دست بر فلک بردم پا به راه اجابت افشردم عفوجویان شدم به استغفار از همه کارها و، آخر کار از میان با کناره پیوستم به هوای نظاره بنشستم دیدم از دور یک گروه زنان سوی آن جلوه گاه، گام‌زنان نه زنان بل ز آهوان رمه‌ای هر یکی را ز ناز زمزمه‌ای از پی رقصشان به ربع و دمن بانگ خلخال‌ها جلاجلزن بود یک تن از آن میان ممتاز پای تا سر همه کرشمه و ناز او چو مه بود و دیگران انجم او پری بود و دیگران مردم پای از آن جمع بر کناره نهاد بر سرم ایستاد و لب بگشاد کای عتیبه! دل تو می‌خواهد وصل آن کز غم تو می‌کاهد؟ هیچ داری سر گرفتاری کز غمت بر دلش بود باری؟ با من این نکته گفت و زود برفت در من آتش زد و چون دود برفت نه نشانی ز نام او دارم نه وقوف از مقام او دارم یک زمان هیچ‌جا قرارم نیست میل خاطر به هیچ کارم نیست نه ز سر خود خبر مرا، نه ز پای می‌روم کوبه کوی و جای به جای» این سخن گفت و زد یکی فریاد یک زمانی به روی خاک افتاد بعد دیری به خویش باز آمد رخ به خون تر، ترانه‌ساز آمد شد خروشان به دلخراش آواز غزلی سینه‌سوز کرد آغاز کای ز من دور رفته صد منزل! کرده منزل چو جانم اندر دل! گرچه راه فراق می‌سپری، سوی خونین‌دلان نمی‌گذری خواهشم بین، مباش ناخواه‌ام! کز دو عالم همین تو را خواهم بی‌تو بر من بلای جان باشد گرچه فردوس جاودان باشد چون بزرگ عرب بدید آن حال به ملامت کشید تیر مقال کای پسر، زین ره خطا بازآی! جای گم کرده‌ای، به جا بازآی! توبه کن از گناهکاری خویش شرم‌دار از نه شرم‌داری خویش! نه مبارک بود هوس بر مرد مردی‌ای کن، ازین هوس برگرد! گفت کای بی‌خبر ز ماتم عشق! غافل از جانگدازی غم عشق! عشق هر جا که بیخ محکم کرد شاخ از اندوه و میوه از غم کرد به ملامت نشایدش کندن به نصیحت ز پایش افگندن مشک ماند ز بوی و، لعل از رنگ فلک از جنبش و، زمین ز درنگ، لیک حاشا که یار دل‌گسلم رخت بربندد از حریم دلم حرف مهرش که در دل تنگ است همچو نقش نشسته در سنگ است آمد از عشق شیشه بر سنگ‌ام به ملامت مزن به سر سنگ‌ام! منبع : جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب  http://ganjoor.net/ غزل شمارهٔ ۲۶ http://old.n-sun.ir/shoara7-8/khajo/2240-غزل-شمارهٔ-۲۶.html غزل شمارهٔ ۲۶ اگر در جلوه میری سمند باد جولانرا بفرما تا فرو روبم به مژگان خاک... خواجوی کرمانی Sat, 28 Jan 2012 20:44:03 +0330         غزل شمارهٔ ۲۶   اگر در جلوه میری سمند باد جولانرا  بفرما تا فرو روبم به مژگان خاک میدانرا  مکن عیب تهی دستان که در بازار سرمستان  گدا باشد که بفروشد بجامی ملک سلطانرا چرا از کعبه برگردم که گر خاری بود در ره برآرم آه و در یکدم بسوزانم مغیلانرا اگرهمچون خضر خواهی که دایم زنده‌دل باشی روان در پای جانان ریز اگر دستت دهد جانرا بفردوسم مکن دعوت که بی آن حور مه پیکر کسی کو آدمی باشد نخواهد باغ رضوانرا ببوی لعل میگونش بظلماتی در افتادم که گر میرم ز استسقا نجویم آب حیوانرا چمن پیرا اگر چشمش برآنسرو دوان افتد دگر بر چشمه ننشاند ز خجلت سرو بستانرا مگر باد سحرگاهی هواداری کند ور نی نسیم یوسف مصری که آرد پیر کنعانرا چو مستان حرم خواجو جمال کعبه یاد آرد ز آب چشم خون‌افشان کند دریا بیابانرا منبع : خواجوی کرمانی » غزلیات http://ganjoor.net/khajoo/ghazal-khajoo غزل شمارهٔ ۹۵ http://old.n-sun.ir/shoara7-8/syf/2223-غزل-شمارهٔ-۹۵.html غزل شمارهٔ ۹۵ ای صبا قصهٔ عشاق بر یار بگو خبری از من دلداده به دلدار بگو از رسانیدن پیغام رهی ... سیف فرغانی Sat, 21 Jan 2012 17:44:01 +0330           غزل شمارهٔ ۹۵   ای صبا قصهٔ عشاق بر یار بگو  خبری از من دلداده به دلدار بگو  از رسانیدن پیغام رهی عار مدار  به گلستان چو درآیی سخن خار بگو  چون به حضرت رسی امسال، بدان راحت جان آنچه از رنج رسیدست به من پار، بگو ور به قانون ادب بر در او ره یابی با شفا یک دو سخن از من بیمار بگو خبر آدم سرگشته به رضوان برسان قصهٔ بلبل شوریده به گلزار بگو چون بدان خسرو شیرین ملاحت برسی بیتکی چندش ازین مخزن اسرار بگو غزلی کز من گوینده سماعت باشد به اصولی که در آن طبع کند کار بگو ور بپرسد که به رویم نگرانی دارد شعف بنده بدان طلعت و دیدار بگو خادمانی که در آن پردهٔ عزت باشند در اگر بر تو ببندند ز دیوار بگو ور بدانی که دوم بار نیابی فرصت وقت اگر دست دهد جمله به یک بار بگو کای ازو روی نهان کرده چو اصحاب الکهف! او سگ تست مرانش ز در غار بگو سیف فرغانی بی روی تو تا کی گوید ای صبا قصهٔ عشاق بر یار بگو منبع : سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها  http://ganjoor.net/   غزل شمارهٔ ۲۸ http://old.n-sun.ir/shoara7-8/zakani/2217-غزل-شمارهٔ-۲۸.html غزل شمارهٔ ۲۸ سر نخوانیم که سودا زدهٔ موئی نیست آدمی نیست که مجنون پری‌روئی نیست هرگز از بند و غم آزاد..... عبید زاکانی Tue, 17 Jan 2012 21:38:05 +0330         غزل شمارهٔ ۲۸   سر نخوانیم که سودا زدهٔ موئی نیست  آدمی نیست که مجنون پری‌روئی نیست  هرگز از بند و غم آزاد نگردد آن دل  که گرفتار کمند سر گیسوئی نیست  قبله‌ام روی بتانست و وطن کوی مغان به از این قبله‌ام و خوشتر از این کوئی نیست کس مرا از دل سرگشته نشانی ندهد عجب از معتکف گوشهٔ ابروئی نیست میتوان دامن وصلت به کف آورد ولی ای دریغا که مرا قوت بازوئی نیست هر مرض دارو و هر درد علاجی دارد زخم تیر مژه را مرهم و داروئی نیست سر موئی نتوان یافت بر اعضای عبید که در او ناوکی از غمزهٔ جادوئی نیست منبع : عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات  http://ganjoor.net/ دیباچه http://old.n-sun.ir/shoara7-8/shabestari/2044-دیباچه.html دیباچه به نام آن که جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت ز فضلش هر دو عالم .... محمود شبستری Wed, 07 Dec 2011 18:31:26 +0330         دیباچه به نام آن که جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت ز فضلش هر دو عالم گشت روشن ز فیضش خاک آدم گشت گلشن توانایی که در یک طرفةالعین ز کاف و نون پدید آورد کونین چو قاف قدرتش دم بر قلم زد هزاران نقش بر لوح عدم زد از آن دم گشت پیدا هر دو عالم وز آن دم شد هویدا جان آدم در آدم شد پدید این عقل و تمییز که تا دانست از آن اصل همه چیز چو خود را دید یک شخص معین تفکر کرد تا خود چیستم من ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد وز آنجا باز بر عالم گذر کرد جهان را دید امر اعتباری چو واحد گشته در اعداد ساری جهان خلق و امر از یک نفس شد که هم آن دم که آمد باز پس شد ولی آن جایگه آمد شدن نیست شدن چون بنگری جز آمدن نیست به اصل خویش راجع گشت اشیا همه یک چیز شد پنهان و پیدا تعالی الله قدیمی کو به یک دم کند آغاز و انجام دو عالم جهان خلق و امر اینجا یکی شد یکی بسیار و بسیار اندکی شد همه از وهم توست این صورت غیر که نقطه دایره است از سرعت سیر یکی خط است از اول تا به آخر بر او خلق جهان گشته مسافر در این ره انبیا چون ساربانند دلیل و رهنمای کاروانند وز ایشان سید ما گشته سالار هم او اول هم او آخر در این کار احد در میم احمد گشت ظاهر در این دور اول آمد عین آخر ز احمد تا احد یک میم فرق است جهانی اندر آن یک میم غرق است بر او ختم آمده پایان این راه در او منزل شده «ادعوا الی الله» مقام دلگشایش جمع جمع است جمال جانفزایش شمع جمع است شده او پیش و دلها جمله از پی گرفته دست دلها دامن وی در این ره اولیا باز از پس و پیش نشانی داده‌اند از منزل خویش به حد خویش چون گشتند واقف سخن گفتند در معروف و عارف یکی از بحر وحدت گفت انا الحق یکی از قرب و بعد و سیر زورق یکی را علم ظاهر بود حاصل نشانی داد از خشکی ساحل یکی گوهر برآورد و هدف شد یکی بگذاشت آن نزد صدف شد یکی در جزو و کل گفت این سخن باز یکی کرد از قدیم و محدث آغاز یکی از زلف و خال و خط بیان کرد شراب و شمع و شاهد را عیان کرد یکی از هستی خود گفت و پندار یکی مستغرق بت گشت و زنار سخنها چون به وفق منزل افتاد در افهام خلایق مشکل افتاد کسی را کاندر این معنی است حیران ضرورت می‌شود دانستن آن منبع : شیخ محمود شبستری » گلشن راز  http://ganjoor.net// غزل شمارهٔ ۹۳۹ http://old.n-sun.ir/shoara7-8/shahneamat/1986-غزل-شمارهٔ-۹۳۹.html غزل شمارهٔ ۹۳۹ به گوش و هوش من آمدند ای ساقی دوش که جام جم بستان و می حلال بنوش بیا که مجلس عشقست و عاشقان .... شاه نعمت الله ولی Wed, 23 Nov 2011 08:24:30 +0330         غزل شمارهٔ ۹۳۹ به گوش و هوش من آمدند ای ساقی دوش که جام جم بستان و می حلال بنوش بیا که مجلس عشقست و عاشقان سرمست مدام همدم جامند و خم می در جوش گشوده برقع صورت ز روی معنی باز هزار جان شده حیران و عقلها مدهوش به عشق ساقی رندان که جان من به فداش سبوی مجلس رندان خوش کشم بر دوش به مشت گل نتوان آفتاب را اندود بگو به عاشق مستی که عشق را می پوش به گندمی اگر آدم بهشت را بفروخت تو باز خر به جوی و به نیم جو بفروش شنو که سید سرمست وعظ می گوید بگو خطیب مخوان خطبه یک زمان خاموش منبع : شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات http://ganjoor.net// غزل شمارهٔ ۸۳۹ http://old.n-sun.ir/shoara7-8/shahneamat/1978-غزل-شمارهٔ-۸۳۹.html غزل شمارهٔ ۸۳۹ مال قلبش کن لام است ای پسر قلب آدم نیز دام است ای پسر دام را بگذار تا فارغ ..... شاه نعمت الله ولی Tue, 22 Nov 2011 08:46:58 +0330         غزل شمارهٔ ۸۳۹ مال قلبش کن لام است ای پسر قلب آدم نیز دام است ای پسر دام را بگذار تا فارغ شوی هر چه ما داریم دام است ای پسر سر فدا کن در طریق عاشقی جان که باشد دل کدام است ای پسر جام ما باشد حبابی پر ز آب بادهٔ ما عین جام است ای پسر عاقلی گر عالم عالم بود نزد عاشق ناتمام است ای پسر هر یکی را یک دو روزی دور اوست دور ما اما مدام است ای پسر نعمت الله در خرابات مغان رهنمای خاص و عام است ای پسر منبع : شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات http://ganjoor.net// غزل شمارهٔ ۷۷۳ http://old.n-sun.ir/shoara7-8/shahneamat/1970-غزل-شمارهٔ-۷۷۳.html غزل شمارهٔ ۷۷۳ چارپا در پی علف گردد تا به وقتی که خود تلف گردد آدمیئی که معرفت ........ شاه نعمت الله ولی Fri, 18 Nov 2011 20:39:58 +0330         غزل شمارهٔ ۷۷۳ چارپا در پی علف گردد تا به وقتی که خود تلف گردد آدمیئی که معرفت دارد شک ندارم که خود خلف گردد قطب عالم یگانه ای باشد که چو ما جمله را کنف گردد آشنای محیط بحر ازل واقف از دُر و از صدف گردد هر کسی میل جنس خود دارد آن یکی گوهر این خزف گردد شیرمردی به خنجر و شمشیر مرد مطرب به نای و دف گردد سید ما چو عف عفی فرمود لاجرم این و آن معف گردد منبع : شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات http://ganjoor.net//