Deprecated: Array and string offset access syntax with curly braces is deprecated in /home/nsun/public_html/old/engine/classes/templates.class.php on line 239 خاقانی - انسان http://old.n-sun.ir/ fa خاقانی - انسان http://old.n-sun.ir/yandexlogo.png http://old.n-sun.ir/yandexsquarelogo.png DataLife Engine غزل شمارهٔ ۳۹۵ http://old.n-sun.ir/shoara5-6/khaghani/1731--.html غزل شمارهٔ ۳۹۵ یارب لیل مظلم قد قلت یارب ارحم حتی تجلی الصبح لی فی‌الساترین المعلم خاقانی Thu, 19 May 2011 02:00:28 +0430  غزل شمارهٔ ۳۹۵ یارب لیل مظلم قد قلت یارب ارحم حتی تجلی الصبح لی فی‌الساترین المعلم جام صبوحی ده قوی چون صبح بنمود از نوی بوئی چو باد عیسوی رنگ چو اشک مریمی هات من الدن دما فاشرب هنیا فی‌الملا فالنفس من قبل الصبی ربت جنانا بالدم خون خورده‌ای نه مه پسر خون رزان می خور دگر کاین آدمی را آبخور خون است مسکین آدمی منبع : خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات http://ganjoor.net// غزل شمارهٔ ۲۲۷ http://old.n-sun.ir/shoara5-6/khaghani/1706--.html غزل شمارهٔ ۲۲۷ دردی که مرا هست به مرهم نفروشم ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم خاقانی Sun, 15 May 2011 02:20:00 +0430 غزل شمارهٔ ۲۲۷ دردی که مرا هست به مرهم نفروشم ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد من درد نوازنده به مرهم نفروشم ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار شادی بفروشی تو و من غم نفروشم رازی که چو نای از لب یاران ستدم من از راه زبان بر دل همدم نفروشم آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار الا ز ره چشم به محرم نفروشم چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم تا پیش ز کس دم نخرم دم نفروشم من نیست شدم نیست شدن مایهٔ هستی است این نیست به هستی ابد کم نفروشم کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش زهری که به صد مهرهٔ ارقم نفروشم دستار به سرپوش زنان دادم و حقا کنرا به بهین حلهٔ آدم نفروشم زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد یک تار به صد مغفر رستم نفروشم زین خام که دارد جگر پخته تریزش پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم این یک شبه خلوت که به هر هفته مرا هست حقا که به شش روز مسلم نفروشم گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم گویند که خاقانی ندهد به خسان دل دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم بر پرده‌دران رشتهٔ مریم نفروشم منبع : خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات http://ganjoor.net// غزل شمارهٔ ۲۰۳ http://old.n-sun.ir/shoara5-6/khaghani/1672--.html غزل شمارهٔ ۲۰۳ بوی وفا ز گلبن عالم نیافت کس تا اوست اندر او دل خرم نیافت کس خاقانی Mon, 09 May 2011 02:39:29 +0430 غزل شمارهٔ ۲۰۳ بوی وفا ز گلبن عالم نیافت کس تا اوست اندر او دل خرم نیافت کس منسوخ کن حدیث جهان را که در جهان هرگز دو دوست یک‌دل و همدم نیافت کس آن حال کز وفای سگی باز گفته‌اند دیری است تا ز گوهر آدم نیافت کس در ساحت زمین مطلب کیمیای انس کاندر خزانه‌ها فلک هم نیافت کس چندین مگوی مرهم و مرهم که هر که بود در خستگی فروشد و مرهم نیافت کس در چار بالش عدم آی از بساط کون کاینجا دم مراد مسلم نیافت کس چون قفل و پره آلت بند است روز و شب زان لاجرم کلید در غم نیافت کس خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس منبع : خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات http://ganjoor.net// غزل شمارهٔ ۱۹۶ http://old.n-sun.ir/shoara5-6/khaghani/1640--.html  غزل شمارهٔ ۱۹۶ آن خال جو سنگش ببین، آن روی گندمگون نگر بر خاک راه او مرا جو جو دل پر خون‌نگر خاقانی Sat, 30 Apr 2011 03:08:35 +0430  غزل شمارهٔ ۱۹۶ آن خال جو سنگش ببین، آن روی گندمگون نگر بر خاک راه او مرا جو جو دل پر خون‌نگر هست از پری رخساره‌ای در نسل آدم شورشی شور بنی آدم همه ز آن روی گندمگون نگر من تلخ گریم چون قدح او خوش بخندد همچو می این گریهٔ ناساز بین آن خندهٔ موزون نگر باغی است طاووس رخش ماری است افسون‌گر در او شهری چو من بنهاده سر بر خط آن افسون نگر او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر بسیار دیدی در دلم بازار عشق آراسته آن چیست کانگه دیده‌ای بازار عشق اکنون نگر دل کشته‌ام در پای تو شب زنده دارم لاجرم خوابم همه شب کاسته زین درد روز افزون نگر من عاشق و او بی‌خبر، او ماه نو من شیفته او از من و من زو جدا، این حال بوقلمون نگر در غمزهٔ جادوی او نیرنگ رنگارنگ بین در طبع خاقانی کنون سودای گوناگون نگر منبع : خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات http://ganjoor.net// غزل شمارهٔ ۱۷۹ http://old.n-sun.ir/shoara5-6/khaghani/1499--.html  غزل شمارهٔ ۱۷۹ دل از گیتی وفاجویی ندارد که گیتی از وفا بویی ندارد خاقانی Thu, 07 Apr 2011 03:10:37 +0430  غزل شمارهٔ ۱۷۹ دل از گیتی وفاجویی ندارد که گیتی از وفا بویی ندارد به دل‌جویان ندارد طالع ایام چه دارد پس که دل‌جویی ندارد وفا از شهربند عهد رسته است که اینجا خانه در کویی ندارد سلامت نزد ما دور از شما مرد دریغا مرثیت گویی ندارد جهان را معنی آدم به جای است چه حاصل آدمی خویی ندارد اگر صد گنج زر دارد چه حاصل که سختن را ترازویی ندارد مکش چندین کمان بر صید گیتی که چندان چرب پهلویی ندارد نشاید شاهدی را کرم پیله که بیش از چشم و ابرویی ندارد چه بینی از عروسان بربری ناز که الا فرق و گیسویی ندارد بنازد بر جهان خاقانی ایراک جهان امروز چون اویی ندارد از آن در عدهٔ عزلت نشسته است که از زن سیرتان شویی ندارد که از سنجاب شب تا قاقم روز دواج همتش مویی ندارد دل خاقانی این زخم فلک راست که آن چوگان جز این گویی ندارد منبع : خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات http://ganjoor.net// غزل شمارهٔ ۱۷۶ http://old.n-sun.ir/shoara5-6/khaghani/1486--.html  غزل شمارهٔ ۱۷۶ زان بخششی که بر در عالم شد انده نصیب گوهر آدم شد خاقانی Tue, 05 Apr 2011 03:48:19 +0430  غزل شمارهٔ ۱۷۶ زان بخششی که بر در عالم شد انده نصیب گوهر آدم شد یارب چه نطفه بود نمی‌دانم کز وی زمانه حاملهٔ غم شد لطف از مزاج دهر بشد گوئی ای مرد لطف چه که وفا هم شد زیر سپهر کیست نمی‌دانم کز گردش سپهر مسلم شد درهم شده است کارم و در گیتی کار که دیده‌ای که فراهم شد ایزد نیافرید هنوز آن دل کاندر جهان درآمد و خرم شد زین چرخ عمر خوار سیه کاسه در کام دل نواله همه سم شد زخمی رسید بر دل خاقانی کاوقات او هزینهٔ مرهم شد منبع : خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات http://ganjoor.net// غزل شمارهٔ ۸۶ http://old.n-sun.ir/shoara5-6/khaghani/1467--.html غزل شمارهٔ ۸۶ با او دلم به مهر و محبت نشانه بود سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود خاقانی Sat, 02 Apr 2011 02:53:20 +0430 غزل شمارهٔ ۸۶ با او دلم به مهر و محبت نشانه بود سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود بودم معلم ملکوت اندر آسمان از طاعتم هزار هزاران خزانه بود بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه عرش مجید ذات مرا آشیانه بود هفت صد هزار سال به طاعت گذاشتم امید من ز خلق برین جاودانه بود در راه من نهاد ملک دام حکم خویش آدم میان حلقهٔ آن دام، دانه بود آدم ز خاک بود و من از نور پاک او گفتم منم یگانه و او خود یگانه بود گویند عالمان که نکردی تو سجده‌ای نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود می‌خواست او نشانهٔ لعنت کند مرا کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود بر عرش بد نوشته که ملعون شود کسی برد آن گمان به هرکس و برخود گمان نبود خاقانیا تو تکیه به طاعات خود مکن کاین پند بهر دانش اهل زمانه بود منبع : خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات http://ganjoor.net// غزل شمارهٔ ۶۹ http://old.n-sun.ir/shoara5-6/khaghani/1453--.html  غزل شمارهٔ ۶۹ خاکی دلم که در لب آن نازنین گریخت تشنه است کاندر آب‌خور آتشین گریخت خاقانی Thu, 31 Mar 2011 02:33:40 +0430                               غزل شمارهٔ ۶۹ خاکی دلم که در لب آن نازنین گریخت تشنه است کاندر آب‌خور آتشین گریخت نالم چو ز آب آتش و جوشم چو ز آتش آب تا دل در آب و آتش آن نازنین گریخت آدم فریب گندم‌گون عارضی بدید شد در بهشت عارض آن حور عین گریخت تا دل به کفر دعوت زلفش قبول کرد کفرش خوش آمد از من مسکین به کین گریخت بیرون گریخت از ره چشمم میان اشک الا به پای آب نشاید چنین گریخت آن لاشه جست ز آخور سنگین هندوان در مرغزار سنبل آهوی چین گریخت در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت از زعفران روی من و مشک زلف دوست تعویذ کرده‌ام ز من آن دیو ازین گریخت خاقانیا حدیث فلک در زمین به است کامسال طالعت ز فلک در زمین گریخت منبع : خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات http://ganjoor.net// غزل شمارهٔ ۵۵ http://old.n-sun.ir/shoara5-6/khaghani/1437--.html غزل شمارهٔ ۵۵ سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست خاقانی Mon, 28 Mar 2011 04:05:27 +0430 غزل شمارهٔ ۵۵ سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او شیر مردان را از نافهٔ آهو کم نیست هر دلی را که کبودی ز لب لعل تو داشت خانقاهش بجز از زلف خم اندر خم نیست بی‌دلی را که دمی با تو مهیا گردد قیمت هر دو جهان نیمهٔ آن یک‌دم نیست دیدهٔ شوخ تو را کشتن خلق آئین شد تا کی این ظلم، در این دیده همانا نم نیست زین خبر زلف تو شاد است به رنگش منگر کاین سیه جامگی از کفر است از ماتم نیست رو که سلطان جمالی تو و در عالم عشق آخرین صف ز گدایان تو جز آدم نیست چون به صد تیر بخستی دل خاقانی را خود در آن، حقهٔ نوشین تو یک مرهم نیست منبع : خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات http://ganjoor.net// غزل شمارهٔ ۴۱ http://old.n-sun.ir/shoara5-6/khaghani/1430--.html  غزل شمارهٔ ۴۱ ای قول دل به رفیع‌الدرجات وز برائت به جهان داده برات خاقانی Sun, 27 Mar 2011 02:51:52 +0430  غزل شمارهٔ ۴۱ ای قول دل به رفیع‌الدرجات وز برائت به جهان داده برات پنجم چار صفی از ملکان هشتم هفت تنی از طبقات رای رخشان تو بر چشمهٔ خضر رفته بی‌زحمت راه ظلمات خصم تو کور و تو آیینهٔ شرع کور آیینه شناسد؟ هیهات حاسد ار در تو گشاده است زبان هم کنونش رسد آفات وفات یک دو آواز برآید ز چراغ گه مردن که بود در سکرات که بناگه ز وطن کردی نقل بیش یابی ز مانه حسنات آن نبینی که یکی ده گردد چون ز آحاد رسد در عشرات و آنکه جای تو گرفت است آنجا هیچ کس دانمش از روی صفات که الف چون بشد از منزل یک صفر بر جای الف کرد ثبات ز تو تا غیر تو فرق است ارچه نسب از آدم دارند به ذات گرچه هر دو ز جلبت سنگند فرق باشد ز منی تا به منات دایم از باغ بقای تو رساد به همه خلق نسیم برکات خرقه‌داران تو مقبول چو لا بدسگالان تو معزول چو لات گررسد جنبش کلک تو به من هیچ نقصت نرسد زین حرکات که دل خستهٔ خاقانی را از تحیات توبخشند حیات منبع : خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات http://ganjoor.net//