Deprecated: Array and string offset access syntax with curly braces is deprecated in /home/nsun/public_html/old/engine/classes/templates.class.php on line 239 فیض کاشانی - انسان http://old.n-sun.ir/ fa فیض کاشانی - انسان http://old.n-sun.ir/yandexlogo.png http://old.n-sun.ir/yandexsquarelogo.png DataLife Engine صورت انسان http://old.n-sun.ir/shoara-9-10/fyzkashany/3251-صورت-انسان.html صورت انسان صورت انسان مس و معنی انسان زرست این مس اگر زر شود ازدو جهان بر ترست هر که درو عشق نیست کفر درو مضمرست در ره اطوار صنع راهرو  و رهبرست از رشحات یمی این سخنم زوترست تا به عیان آورم آنچه بغیب .... فیض کاشانی Tue, 18 Feb 2014 20:13:04 +0330         صورت انسان صورت انسان مس و معنی انسان زرست این مس اگر زر شود ازدو جهان بر ترست هر که درو عشق نیست کفر درو مضمرست در ره اطوار صنع راهرو  و رهبرست از رشحات یمی این سخنم زوترست تا به عیان آورم آنچه بغیب اندرست جنت به قالب کنم گوئی که اینمحشراست نیست مکرر ستخیز ورنه چه شور و شرست شرح صدورست این از همه بالاترست حامله بار افکند مرضعه کور و کرست نزد  من  آو ببین کز دل و جان  خوشتر است صورت انسان دگر معنی آن دیگر است مس چه بودلحم وپوست زرچه بودعشق دوست عشق بود روح دین چشم و چراغ یقین عشق رساند ترا تا به جناب خدا سوی من آئی دمی بر تو ببارم نمی کاش ترا جای آن باشد و گنجای آن ظرف تو از حرف عشق جام لبا لب کنم مست شوی کف زنان شور بر آری که این شور نشور است این بعث قبور است این این اثر طاعت است زلزلة ساعت است بر تو عذابست این زانکه همین صورتی فيض بهل صوت و حرف بحر مپیما بحرف غرقة   این   بحر  را  دم   نزدن   بهتر   است منبع : دیوان اشعار ملاّ محسن فیض کاشانی    انسان http://old.n-sun.ir/shoara-9-10/fyzkashany/2141-انسان.html انسان هان رستخیز جان رسید شد در بدن زلزالها افکند هر حامل چنین از هول زلزال زمین بیهوش شد هر مرضعه از شدت .... فیض کاشانی Sun, 25 Dec 2011 11:16:27 +0330         انسان هان رستخیز جان رسید شد در بدن زلزالها افکند هر حامل چنین از هول زلزال زمین بیهوش شد هر مرضعه از شدت این واقعه انسان چو دید این حالها گفت از تعجب مالها گفت این زمین اخبارها وحی آمدش در کارها درامتزاج جسم و جان کردند حکمتها نهان تن را حیاه از جان بود جان زنده از جانان بود ابدان زجان عمران شود وز رفتنش ویران شود زآمدشد این جسم و جان نگسست یکدم کاروان افکند تن اثقالها بگشود جانرا بالها گشتند مست اینچنین انداختند احمالها دست از رضاعت بازداشت بیخود شد از اهوالها گفتند از ارض بدن بیرون فتاد اثقالها از ربک اوحی لها کرد او عیان احوالها کشتند در تن تخم جان تا بر دهد اعمالها جان او بدن عریان شود تا گستراند بالها جان از بدن عریان شود تا گستراند بالها افتاد  شوری  در  جهان   زین  حلّ  و زین ترحالها  پرشد دل فيض از انین زان میکند چندان چنین تا  از  دلش  چون  از  زمین  بیرون   فتد  اثقالها منبع : دیوان اشعار ملاّ محسن فیض کاشانی http://ganjoor.net