Deprecated: Array and string offset access syntax with curly braces is deprecated in /home/nsun/public_html/old/engine/classes/templates.class.php on line 239 شفیعی کدکنی - انسان http://old.n-sun.ir/ fa شفیعی کدکنی - انسان http://old.n-sun.ir/yandexlogo.png http://old.n-sun.ir/yandexsquarelogo.png DataLife Engine کوچ بنفشه‌ها http://old.n-sun.ir/shoara-14/shafie/3356-کوچ-بنفشه‌ها.html کوچ بنفشه‌ها  در روزهای آخر اسفند  کوچ بنفشه‌های مهاجر  زیباست.  در نیمروز روشن اسفند  وقتی بنفشه‌ها را از سایه‌های ... شفیعی کدکنی Sun, 08 Mar 2015 09:00:59 +0330     کوچ بنفشه‌ها   در روزهای آخر اسفند   کوچ بنفشه‌های مهاجر   زیباست.   در نیمروز روشن اسفند   وقتی بنفشه‌ها را از سایه‌های سرد   در اطلس شمیم بهاران‌   با خاک و ریشه‌   ‌ میهن سیارشان ‌   در جعبه‌های کوچک چوبی‌   در گوشه ی خیابان می‌آورند:   جوی هزار زمزمه در من‌   می جوشد:   ای کاش...   ای کاشآدمی وطنش را   مثل بنفشه ها   (درجعبه‌های خاک)   یک روز می‌توانست‌   همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست.   در روشنای باران در آفتاب پاک.   منبع : مجموعه اشعار  دکتر شفیعی کدکنی دریافت فایل تصویری : فرهاد - کوچ بنفشه ها زنده مرگ http://old.n-sun.ir/shoara-14/shafie/1011--.html زنده مرگ در بهار زندگى چندان پريشان زيستم  کز حيات خويشتن گاهى پشيمان زيستم شرم از آن دارم که گويم زنده بودم سالها  وينچنين افسرده.... شفیعی کدکنی Mon, 11 Oct 2010 03:06:53 +0330 زنده مرگ در بهار زندگى چندان پريشان زيستم  کز حيات خويشتن گاهى پشيمان زيستم شرم از آن دارم که گويم زنده بودم سالها  وينچنين افسرده و نوميد و پژمان زيستم اختلاف زندگان با مردگان در جنبش است  من که بيجان زنده بودم با چه عنوان زيستم؟ آدمى را گر نشان زندگى جنبندگى است از چه بيجان بنده اى در نقش ايوان زيستم ؟ مرده اى بودم که ميرفتم بپاى ديگران  تا نپندارد کسى در جسم بيجان زيستم جنبش و آزادى و شادى نشان زندگى است  مرگ جان است اينکه در زندان پريشان زيستم مرگِ پيش از مرگ اگر اين نيست پس برگو که چيست؟ در لباس زندگان چون مرده پنهان زيستم عمر در سختى عجب بگذاشتم ، در حيرتم  بنده آزاد بودم؟! يا بزندان زيستم ؟ رفته از کف نعمت آزادى و آزادگى  زان بکام ديگران يا زير فرمان زيستم تا زبان و بال و پر بر مرغ جانم بسته شد همچو طوطى در قفس خاموش و گردان زيستم چون نداند آنکه مى پرسد چرا عمرى چنين  زير پتک زندگانى همچو سندان زيستم آلت فعلى بدست روزگار افتاده بود  در وجود من که با اصحاب ديوان زيستم با چنان درنده خويان همنشين و همعنان چون توانم گفت « زير نام انسان زيستم»؟ ازکسى فرمان نمى بردم که خون خوردم بسى تا چنان،آزاده مردانِ پاک دامان زيستم منشاء آرامش گيتى ضمير آدمى است ايکه مى پرسى چرا در قيد وجدان زيستم ؟ در ميان زندگان همدرد خود جستم «محيط» تا بکام موج جزر و مد طوفان زيستم منبع : مجموعه اشعار استاد شفیعی کدکنی