Deprecated: Array and string offset access syntax with curly braces is deprecated in /home/nsun/public_html/old/engine/classes/templates.class.php on line 239 نیمایوشیج - انسان http://old.n-sun.ir/ fa نیمایوشیج - انسان http://old.n-sun.ir/yandexlogo.png http://old.n-sun.ir/yandexsquarelogo.png DataLife Engine روی بندرگاه http://old.n-sun.ir/shoara-11-12-13/nima/1112--.html روی بندرگاه آسمان یکریز می بارد روی بندرگاه. روی دنده های آویزان یک بام سفالین.... نیمایوشیج Sat, 13 Nov 2010 03:05:43 +0330 روی بندرگاه آسمان یکریز می بارد روی بندرگاه. روی دنده های آویزان یک بام سفالین در کنار راه روی « آیش» ها که « شاخک» خوشه اش را می دواند. روی نوغانخانه، روی پل ـ که در سر تا سرش امشب مثل اینکه ضرب می گیرند ـ یا آنجاکسی غمناک می خواند. همچنین بر روی بالاخانه ی من (مرد ماهیگیر مسکینی که او را میشناسی) خالی افتاده است اما خانه ی همسایه ی من دیرگاهیست. ای رفیق من، که ازین بندر دلتنگ روی حرف من با تست و عروق زخمدار من ازین حرفم که با تو در میان می آید از درد درون خالی است. و درون دردناک من ز دیگر گونه زخم من می آید پر! هیچ آوایی نمی آید از آن مردی که در آن پنجره هر روز چشم در راه شبی مانند امشب بود بارانی. وه!چه سنگین است با آدمکشی (با هر دمی رؤیای جنگ) این زندگانی. بچه ها، زنها، مردها، آنها که در خانه بودند، دوست با من، آشنا با من درین ساعت سراسر کشته گشتند منبع : دیوان اشعار علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج ری را http://old.n-sun.ir/shoara-11-12-13/nima/1085--.html ری را « ری را»…صدا می آید امشب از پشت « کاچ» که بند آب برق سیاه تابش تصویری... نیمایوشیج Sat, 30 Oct 2010 03:31:31 +0330 ری را « ری را»…صدا می آید امشب از پشت « کاچ» که بند آب برق سیاه تابش تصویری از خراب در چشم می کشاند. گویا کسی است که می خواند… اما صدای آدمی این نیست. با نظم هوش ربایی من آوازهای آدمیان را شنیده ام در گردش شبانی سنگین؛ زاندوه های من سنگین تر. و آوازهای آدمیان را یکسر من دارم از بر. یکشب درون قایق دلتنگ خواندند آنچنان؛ که من هنوز هیبت دریا را در خواب می بینم. ری را. ری را… دارد هوا که بخواند. درین شب سیا. او نیست با خودش، او رفته با صدایش اما خواندن نمی تواند. منبع : دیوان اشعار علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج مفسده ی گل http://old.n-sun.ir/shoara-11-12-13/nima/1081--.html مفسده ی گل صبح چو انوار سرافکنده زد گل به دم باد وزان خنده زد چهره برافروخت .... نیمایوشیج Fri, 29 Oct 2010 03:46:37 +0330 مفسده ی گل صبح چو انوار سرافکنده زد گل به دم باد وزان خنده زد چهره برافروخت چو اختر به دشت وز در دل ها به فسون می گذشت ز آنچه به هر جای به غمزه ربود بار نخستین دل پروانه بود راه سپارنده ی بالا و پست بست پر و بال و به گل بر نشست گاه مکیدیش لب سرخ رنگ گاه کشیدیش به بر تنگ تنگ نیز گهی بی خود و بی سر شدی بال گشادی به هوا بر شدی در دل این حادثه ناگه به دشت سرزده زنبوری از آنجا گذشت تیزپری،‌ تندروی ،زرد چهر باخته با گلشن تابنده مهر آمد و از ره بر گل جا کشید کار دو خواهنده به دعوا کشید زین به جدل خست پر و بال ها زان همه بسترد خط و خال ها تا که رسید از سر ره بلبلی سوختهای ، خسته ی روی گلی بر سر شاخی به ترنم نشست قصه ی دل را به سر نغمه بست لیک رهی از همه ناخوانده بیش دید هیاهوی رقیبان خویش یک دو نفس تیره و خاموش ماند خیره نگه کرد و همه گوش ماند خنده ی بیهوده ی گل چون بدید از دل سوزنده صفیری کشید جست ز شاخ و به هم آویختند چند تنه بر سر گل ریختند مدعیان کینه ور و گل پرست چرخ بدادند بی پا و دست تا ز سه دشمن یکی از جا گریخت و آن دگری را پر پر نقش ریخت و آن گل عاشق کش همواره مست بست لب از خنده و در هم شکست طالب مطلوب چو بسیار شد چند تنی کشته و بیمار شد طالب مطلوب چو بسیار شد چند تنی کشته و بیمار شد پس چو به تحقیق یکی بنگری نیست جز این عاقبت دلبری در خم این پرده ز بالا و پست مفسده گر هست ز روی گل است گل که سر رونق هر معرکه است مایه ی خونین دلی و مهلکه است کار گل این است و به ظاهر خوش است لیک به باطن دم آدم کش است گر به جهان صورت زیبا نبود تلخی ایام ،‌ مهیا نبود منبع : دیوان اشعار علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج آی آدم ها http://old.n-sun.ir/shoara-11-12-13/nima/801--.html آی آدم ها   آی آدم ها که بَر لبِ ساحل نشسته شاد و خندانید!  یک نفر در آب دارد می سپارد جان.  یک نفر دارد دست و پای... نیمایوشیج Tue, 24 Aug 2010 03:18:51 +0430 آی آدم ها   آی آدم ها که بَر لبِ ساحل نشسته شاد و خندانید!  یک نفر در آب دارد می سپارد جان.  یک نفر دارد دست و پای دائم می زند  روی این دریای تُند و تیره و سنگین که می دانید.  آن زمان که مست هستید از خیالِ دست یابیدن به دُشمن،  آن زمان که پیشِ خود بیهُده پندارید که گرفتستید دستِ ناتوانی را تا به تواناییّ بهتر را پدید آرید، آن زمان که تنگ مبندید بر کَمَرهاتان کَمربند. در چه هنگامی بگویم من؟ یک نفر در آب دارد می کند بیهُده جان قربان! آی آدم ها که بر ساحل بساطِ دلگُشا دارید! نان به سفره، جامه تان بر تن؛ یک نفر در آب می خواند شما را. موجِ سنگین را به دستِ خسته می کوبد باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده سایه ها تان را ز راهِ دور دیده آب را بلعیده در گودِ کبود و هر زمان بی تابیش افزون می کند زین آب ها بیرون گاه سر، گَه پا. آی آدم ها! او ز راه دور این کهنه جهان را بازمی پاید، می زند فریاد و و امید کمک دارد آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید! موج می کوبد به روی ساحلِ خاموش پخش می گردد چنان مستی به جای اُفتاده. بس مدهوش می رود نعره زنان. وین بانگ باز از راه دور می آید: ...« آی آدم ها » - و صدای باد هردَم دِ لگُزاتر، در صدای باد بانگِ او رهاتر از میانِ آب های دور و نزدیک باز در گوش این نداها: ...« آی آدم ها » - منبع : چکامه ها اثر نیما یوشیج