Deprecated: Array and string offset access syntax with curly braces is deprecated in /home/nsun/public_html/old/engine/classes/templates.class.php on line 239 انسان در آثار نویسندگان - انسان http://old.n-sun.ir/ fa انسان در آثار نویسندگان - انسان http://old.n-sun.ir/yandexlogo.png http://old.n-sun.ir/yandexsquarelogo.png DataLife Engine چطور انساني باشیم كه در موقع مرگ احساس نگراني نكنیم؟ http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/nsunshenac/1896-چطور-انساني-باشیم-كه-در-موقع-مرگ-احساس-نگراني-نكنیم؟.html چطور انساني باشیم كه در موقع مرگ احساس نگراني نكنیم؟ فلاح و رستگاري نتيجه تزكيه نفس و تقوا است. اگر انسان نفس خود را از پليديها بيآلايد و پاك و با تقوا بشود، به فلاح و رستگاري ميرسد. قرآن ميفرمايد: قد افلح من زکاها؛ هر كس خود را تزكيه كند، به فلاح ميرسد. هنگامي .... مرتبط با انسان شناسی Mon, 31 Oct 2011 22:24:26 +0330         چطور انساني باشیم كه در موقع مرگ احساس نگراني نكنیم؟ فلاح و رستگاري نتيجه تزكيه نفس و تقوا است. اگر انسان نفس خود را از پليديها بيآلايد و پاك و با تقوا بشود، به فلاح و رستگاري ميرسد. قرآن ميفرمايد: قد افلح من زکاها؛ هر كس خود را تزكيه كند، به فلاح ميرسد. هنگامي كه رسول خدا(ص) اين آيه را ميخواند، توقف ميكرد و چنين دها ميكرد: اللهم آت نفسي تقواها، انت وليها و مولاها و زكها أنت خير من زكاها؛ پروردگارا! به نفس من تقوايش را مرحمت كن. تو ولي و مولاي آن هستي و آن را تزكيه فرما كه تو بهترين تزكيه كنندگاني. اين سخن نشان ميدهد پيمودن راه تزكيه و تقوا و اين گردونه صعب العبور حتي براي پيامبر (ص) جز به توفيق الهي ممكن نيست. لذا درتفسير اين آيه وارد شده است: أفلحت نفس زكاها الله و خابت نفس خيبها الله من كل خير؛ رستگار شد نفسي كه خدا او را تزكيه كرده و نوميد و محروم گشت نفسي كه خدا او را تزكيه نكرده و نوميد و محروم گشت نفسي كه خدا او را از هر خير محروم نموده است.  باز در تفسير اين آيه آمده: قد افلح من اطاع و خاب من عصي؛ رستگار شد كسي كه اطاعت كرد و نوميد و محروم گشت كسي كه عصيان نمود. پيامبر گرامي(ص) فرمود: سه چيز موجب نجات است: 1 - خوف از خدا در سر و آشكار؛ 2 - ميانه روي در حالت غنا و فقر؛ 3 - سخن عادلانه در حالت خوشنودي و غضب. باز حضرت فرمود: سبكبالان و سبكباران نجات مييابند و گناهكاران به هلاكت ميرسند. امام علي(ع) فرمود: النجاة مع الصدق؛ نجات در راستگويي است. و امام صادق(ع) فرمود: اطعام و غذا دادن به مردم و سلام كردن و نماز شب خواندن موجب نجات انسان است. از تتبع در آيات قرآن، به افرادي كه بدون خوف و حزن وارد بر خدا و بهشت ميشوند، ميتوان رهنمون شد. در سوره بقره آمده است: فمن تبع هداي فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون؛ هر كس از هدايت خدا پيروي كند، خوف و حزني نخواهد داشت. در سوره مائده آمده است: و من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحاً فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون؛ هر كس به خدا و روز قيامت ايمان و باور داشته باشد و عمل صالح انجام دهد، خوف و حزني بر آناننخواهد بود. در سوره اعراف آمده است: فمن اتقي و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون؛ هر كس با تقوا باشد و عمل صالح انجام دهد، خوف و حزني بر او نخواهد بود. كساني كه در راه خدا، مبارزه و استقامت كنند، اهل نجاتند: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون؛كساني كه گفتند پروردگار ما خدا است و در اين راه مستقيم ماندند، خوف و حزني بر آنان نخواهد بود. از ابوذر غفاري سؤال شد: حال ما هنگام ورود بر خدا چطور خواهد بود؟ ابوذر گفت: مردم دو دسته اند: نيكوكاران و زشت كاران. ورود شخص نيكوكار مانند ورود كسي است كه مدتي از خانه و اهل خود دور شده باشد. وقتي چنين شخصي به خانه بر ميگردد و اهل و خويشان خود را ميبيند، نشاط و سرور به او دست ميدهد. شخص نيكوكار و مؤمن مورد انعام و اكرام و احسان خداي متعال قرار ميگيرد. اما شخص زشتكار وقتي وارد بر خدا ميشود، مانند نوكري كه از مولا و آقاي خود فراري بوده و آن بنده را دستگير كنند و به نزد مولايش بيآورند، چه حالي براو دست ميدهد؟!. منبع : <a href="http://www.erfan.ir/22938/چطور-انساني-باشیم-كه-در-موقع-مرگ-احساس-نگراني-نكنیم؟">http://www.erfan.ir/22938/ حكومت ديني http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-slam/1730--.html حكومت ديني عدالت‌گستري يا سلب ارزش و آزادي انسان محمد محمدرضايي* مرتبط با اسلام Thu, 19 May 2011 01:56:33 +0430 حكومت ديني عدالت‌گستري يا سلب ارزش و آزادي انسان محمد محمدرضايي* چكيده اين مقال بر آن است تا اين مسأله را كه آيا حكومت ديني، درپي عدالت گستري است يا اين‌كه ارزش و آزادي انسان را سلب مي‌كند، مورد نقد و بررسي قرار دهد. ايمانوئل كانت، از فيلسوفان بزرگ مغرب زمين معتقد است كه حكومت ديني، با خود‌مختاري اراده انساني كه عنصر لازم در اخلاق است،  سازگار نيست، و‌ آن را يكي از مصاديق دگر‌آييني اراده دانسته و در‌نتيجه غيراخلاقي است. در اين مقاله ضمن نقد و بررسي اين ديدگاه، ثابت كرده‌ايم كه حكومت ديني كاملاً با خودمختاري اراده سازگاري دارد و متدينان با خودمختاري اراده است كه به اين حاكميت تن مي‌دهند و با اخلاق كاملاً سازگاري دارد؛ همچنين در ادامه اين مسأله مورد بحث قرار گرفته كه هم حاكم حكومت ديني بايد عادل باشد و هم هدف آن، اجرا و تحقق عدالت است و اين‌كه امر به عدالت يكي از احكام عقل عملي است و با معيارهاي اخلاقي  كانت سازگاري دارد؛ در‌نتيجه حكومت ديني، مورد تأكيد عقل و ازاين‌رو اخلاقي است. واژگان كليدي: حكومت ديني، عدالت، آزادي انسان، ارزش انسان، اخلاق، خود‌مختاري اراده، دگرآييني و عقل عملي. * * * اين مقال بر آن است تا ديدگاه ايمانوئل كانت يكي از متفكران بزرگ مغرب‌زمين در باب حكومت ديني را مورد نقد و بررسي قرار دهد. كانت معتقد است كه حكومت ديني، ارزش و آزادي انسان را سلب مي‌كند؛ از‌اين‌رو حكومت ديني، غيراخلاقي است. ضمن نقد و بررسي اين ديدگاه خواهيم گفت كه حكومت ديني نه تنها ارزش و آزادي انسان را سلب نمي‌كند، بلكه آن‌ را ارج مي‌نهد؛ و همچنين روشن مي‌گردد كه ساختار حكومت ديني بر پايه عدالت بوده و هدف آن نيز تحقق عدالت است. بنابراين حكومتي كه هم‌ساختار و هم‌هدف آن بر اساس عدالت باشد، يك امر اخلاقي است و هر امر اخلاقي را عقل عملي گردن مي‌نـهد؛ بنـابراين حكومت ديني، يك امـر اخـلاقي است كه عقل بـه آن توصـيه مي‌كند. ديدگاه كانت در‌مورد حكومت ديني و نقد آن كانت با ديدگاه خاصي كه در‌مورد آزادي انسان و اخلاق دارد، به اين امر كشيده شده است كه حكومت ديني يعني حكومت مبتني بر قوانين الاهي را انكار كند. او يكي از معيارهاي اخلاقي بودن قوانين را خود‌مختاري اراده مي‌داند و آن را به نام صورت‌بندي خود‌مختاري اراده بيان مي‌كند: «چنان عمل كن كه اراده بتواند در عين حال به واسطه دستور اراده خود را واضع قانون عام بداند.»  صورت‌بندي مبتني بر اين اصل است كه اراده عقلاني از قوانيني اطاعت مي‌كند كه خود وضع مي‌كند. خودمختاري اراده دربرابر دگر‌آييني است. خودمختاري اراده يعني قانوني كه خود شخص براي خود وضع مي‌كند و دگرآييني به معناي قانوني است كه از بيرون يا توسط غير وضع مي‌شود.  بنابراين به نظر او قوانيني كه از جانب ديگران وضع شود نه تنها اخلاقي نيست، بلكه با آزادي و خودمختاري اراده انساني منافات دارد. او مي‌گويد:  «اخلاق از آن حيث كه مبتني بر مفهوم انسان به عنوان فاعل مختاري است كه فقط از آن جهت كه مختار است به واسطه عقل خودش، خود را به قوانين مطلق ملزم و مكلف مي‌كند، نه نيازمند تصور ديگري بالاي سر انسان است تا تكليف خود را بفهمد (يا بشناسد) و نه محتاج انگيزه‌اي غير از خود قانون تا به وظيفه خود عمل كند... بنابراين اخلاق به‌خاطر خودش به دين نياز ندارد، بلكه به بركت عقل عملي محض، خود‌كفا و بي‌نياز است». از‌ آن‌جا كه كانت اخلاق را بر اصل استقلال و خودمختاري اراده بنا كرده است، بديهي است كه هر سلطه‌اي غير از خود اراده يعني عواطف، ترس، اميد، اقتدار امور طبيعي و ماوراء طبيعي را براي اراده نفي كند و به تعبير ديگر به نظر او آزادي اخلاقي انسان صرفاً آزادي از قيد طبيعت نيست، بلكه آزادي از قيد قوا و نيروهاي مافوق طبيعي را نيز دربرمي‌گيرد. هيچ‌كس قبل از كانت تا اين حد انسان را تمجيد نكرده است. هيچ‌كس تاكنون به انسان چنين درجه‌اي از استقلال متافيزيكي اعطا نكرده است. اين استقلال ريشه در نيازهاي اخلاقي عصر روشنگري و قانون اخلاقي دارد كه فرد، هر‌نوع «قيموميت» را انكار و عقايد خود را بدون استمداد از ديگران وضع مي‌كند.  بنابراين به نظر كانت خودمختاري و آزادي اراده نمي‌تواند مبتني بر چيزي غير از خود عقل باشد. اگر ما اخلاق را سرسپردگي و وفاداري به اراده خدا بدانيم، در معرض دگر‌آييني اراده قرار گرفته‌ايم؛ يعني اگر ما خدا را به عنوان پاداش‌دهنده و عقوبت‌كننده قانون اخلاقي قرار دهيم، از قاعده احتياط تبعيت كرده‌ايم و انگيزه ما براي اطاعت از قانون اخلاقي، ترس از عقوبت و اميد به پاداش است و اين كار، ارزش اخلاقي ما را از بين مي‌برد.  او حكومت استبدادي سياسي و حكومت استبدادي ديني را به يكسان نفي مي‌كند؛ زيرا معتقد است آن‌ها ارزش و آزادي انسان را نفي مي‌كنند. در حكومت استبدادي سياسي، آزادي و ارزش انسانيت ناديده گرفته مي‌شود، ولي در حكومت استبدادي ديني، انقياد برده‌وار دربرابر قدرت محض را ترغيب مي‌كند و انگيزه انجام اعمال را پاداش و عقاب اخروي مي‌داند كه مخالف خودمختاري انساني است؛ بنابراين كانت هر دو نوع حكومت را نفي مي‌كند.  البته كانت از طريق اخلاق، خدا و جاودانگي نفس را اثبات مي‌كند و به اين‌صورت از طريق اخلاق به دين منتهي مي‌شود؛ ولي او از ديني كه با اصول عقل عملي سازگاري داشته باشد، دفاع مي‌كند. او همچنين از نوعي تدين نيز دفاع مي‌كند و مي‌گويد: از آن حيث كه ملموس كردن مدعيات الزامات اخلاقي، بدون تصور و اراده خدا مشكل است، مي‌توانيم براساس عقل تنها معتقد شويم كه يك تكليف اخلاقي براي متدين شدن داريم؛ به اين معنا كه همه تكاليفمان را چنان تلقي كنيم كه گويي آن‌ها فرمان‌هاي خدايند و ما اين عمل را به جهت روح و قوت بخشيدن به نيت و عزم اخلاقي خود انجام مي‌دهيم؛ بنابراين تنها كاركرد دين، قوت بخشيدن به اراده خير است. نقد: نتايجي كه كانت از بحث آزادي و خودمختاري اراده مي‌گيرد، به هيچ‌وجه درست نيست؛ زيرا اطاعت و تسليم در‌برابر اوامر خدا و اعتقاد به پاداش و عقاب اخروي نه تنها با خودمختاري اراده ما سازگار نيست، بلكه احكامي است برخاسته از عقل عملي ما. كانت خدا را از ديدگاه اديان تاريخي، موجودي بيگانه از آدمي تصور كرده كه با قدرت مطلقه خود، انسان‌ها را با اميد به ثواب و ترس از عقاب اخروي مجبور مي‌كند كه از اوامر گزافي وي تبعيت كنند؛ بنابراين اگر فرمان‌هاي او را اطاعت كنيم، ارزش اخلاقي اعمال از بين مي‌رود. در پاسخ به اين اعتقاد كانت مي‌گوييم: اوامر خدا گزافي نيست و اطاعت از اوامر خدا ارزش اخلاقي اعمال را از بين نمي‌برد. كانت عقيده دارد كه خدا برترين خير است و برترين خير، خيري است كه فضيلت و سعادت را به نحو اكمل دارا است و اراده او مقدس است و نيز يك موجود عاقل نامتناهي است كه علم و قدرت نامتناهي دارد؛ همچنين او اعتقاد دارد كه اوامر عقل عملي ما، كه موجودات عقلاني متناهي هستيم، واجب‌الاتباع است؛ چون هنگامي كه عقل ما حكمي را صادر مي‌كند، اين حكم از عقل برخاسته و بعيد است نداي كاذب يا گزافي باشد، براي نمونه يكي از احكام عقل عملي ما اين است كه برترين خير را طلب كنيم. كانت از اين حكم عقل، ملزومات آن را نتيجه مي‌گيرد و مي‌گويد چون عقل حكم كرده است كه برترين خير را طلب كنيم، بنابراين بايد متعلَّق آن موجود باشد. از مجموع سخنان فوق نتيجه مي‌گيريم هنگامي كه احكام عقل متناهي انسان واجب‌الاتباع است، بنابراين به طريق اولي احكام موجود عقلاني نامتناهي، كه عقل و قدرت نامتناهي دارد، واجب‌الاتباع است؛ پس تبعيت از موجود عقلاني نامتناهي يكي از احكام عقل عملي ما است كه در اين‌ صورت منافاتي با خودمختاري ما ندارد. همچنين كانت بر اين باور است كه در حكومت ديني، انگيزه عمل به فرمان‌هاي خدا، اميد به بهشت و ترس از جهنم است و اميد و ترس، ارزش اخلاقي اعمال ما را از بين مي‌برد. پاسخ اين اشكال مي‌گوييم: اولاً انگيزه بسياري از كساني كه از اوامر خدا اطاعت مي‌كنند اميد وترس نيست، بلكه بدين جهت است كه اين اوامر، از سوي موجود عاقل نامتناهي  است كه علم و قدرت نامتناهي دارد و چنين موجودي هيچ‌گاه اوامر گزافي صادر نمي‌كند. از‌‌اين‌رو گوش جان سپردن به چنين اوامري شايسته و نيكو است. چنان‌كه اميرمؤمنان علي(ع) مي‌فرمايد: «الهي ما عبدتك خوفاً من نارك (يا عقابك) و لا طمعاً في جنتك (يا ثوابك) بل وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك» خدايا من از ترس آتش جهنمت و به طمع بهشتي كه داري، تو را عبادت نكرده‌ام؛ بلكه فقط به اين خاطر كه تو را شايسته پرستش مي‌بينم. ثانياً اميد و ترس هنگامي با اخلاق كانتي منافات دارد كه از عقل ما برنخاسته باشد. اگر عقل ما را براي تقويت انگيزه اخلاقي ثواب و عقاب اخروي همانند اعتقاد به وجود خدا (البته براساس ديدگاه او) مفيد بداند، ديگر منافاتي با خودمختاري ندارد. بنابراين از مجموع سخنان فوق نتيجه مي‌گيريم كه حكومت ديني كه مبتني بر قوانين الاهي است، با خودمختاري و آزادي انسان‌ها منافاتي ندارد، بلكه عقل انساني به‌خاطر اين‌كه خدا، علم، حكمت و قدرت نامتناهي دارد، از دستوراتش تبعيت مي‌كند؛ يعني پيروي كردن از دستورهاي خدا براساس عقل است. به تعبيري ديگر انسان با عقل خود به اين نتيجه رسيده است كه از فرامين خدا تبعيت كند و اگر عقل چنين حكمي را صادر كند، اولاً منافاتي با خودمختاري انسان ندارد، زيرا براساس اختيار خود به چنين حكم عقلي‌اي رسيده است و ثانياً اوامر خدا گزافي نيست، زيرا خدا، عقل نامتناهي است و از‌آن‌جا كه كانت عقيده دارد كه عقل متناهي انساني، حكم گزافي صادر نمي‌كند، بنابراين به طريق اولي خدا كه عقل نامتناهي است، حكم گزاف صادر نمي‌كند؛ در‌نتيجه تبعيت از فرامين خدا، حكم عقل انساني است. همچنين در ادامه اين مسأله روشن خواهد شد كه حكومت ديني، مخصوصاً حكومت اسلامي، براساس عدالت بنا شده است و عدالت مسأله‌اي است كه عقل عملي به تحقق آن امر مي‌كند؛ در‌نتيجه حكومت اسلامي يك امر اخلاقي است. تعريف عدالت عدالت يعني حق هر صاحب حقي را به او اعطا كردن يا قرار دادن هر‌چيزي در جايگاه خود است. اميرمومنان علي(ع) درباره عدل مي‌فرمايد: «الْعَدْلُ يَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا.» «عدالت، كارها را بدانجا كه بايد مي‌نهد.» پايه‌هاي حكومت هر جامعه‌اي نيازمند قانون و حاكم است. بهترين حاكم، حاكمي است كه عاقل، حكيم، عدالت پيشه و ... باشد. هيچ‌كدام از نظام‌هاي موجود اداره جامعه يعني پادشاهي، آريستوكراسي، ديكتاتوري، دموكراسي براساس عدالت بنا نشده‌اند؛ براي نمونه از ميان شيوه‌هاي مذكور، بهترين آن دموكراسي است كه علاوه بر اين‌كه از مزايايي مانند كارآيي حكومت، تأمين آزادي‌هاي فردي، تأمين برابرآموزش توده‌ها، ارزش مردم، تأمين ثبات حكومت، تكريم نكردن قدرت و ... برخوردار است، داراي معايبي نيز مي‌باشد كه عبارت است از: 1.حكمراني جهالت:  ارسطو پدر علم سياست، دموكراسي را به عنوان شكل فاسد و گمراه حكومت و نوعي از حكمراني مردم جاهل، محكوم كرده است. افلاطون نيز آن را حكمراني جهالت ناميد. در دموكراسي، رأي‌ها را مي‌شمارند نه اين‌كه آن‌ها را وزن كنند؛ ابلهان كارها را پيش مي‌برند و آن‌ها، مهارت مديريت و فراست عملي ندارند. 2.  مطلوبيت ثروت: اغلب دموكراسي‌هاي جديد، سرمايه‌داري‌اند. اين دموكراسي‌ها از طبقات مالك حمايت مي‌كنند، رأي، كالايي قابل فروش شده است و برنده مزايده مي‌تواند آن را خريداري كند.آشكارا عده‌اي ثروتمند، بازرگانان يا سرمايه‌داران بزرگ آن را مي‌خرند و در‌نهايت حكومت‌ها را در اختيار مي‌گيرند. 3.نبود حكومت اكثريت:  منتقدان دموكراسي عقيده دارند كه دموكراسي ديگر حكومت اكثريت نيست. اكثراً قدرت عملي حزب پيروز را چند رئيس مسلط اعمال مي‌كنند كه فرمانده عالي، انجمن حزبي يا دفتر سياسي حزب را تشكيل مي‌دهند؛ درحالي‌كه بقيه اعضاي حزب فقط پا جاي آن‌ها مي‌گذارند. 4.آموزش دروغين: منتقدان بر اين باورند كه دموكراسي به آموزش مدني نادرستي مي‌انجامد. مبارزات انتخاباتي اغلب مزورانه است. واقعيات اغلب غلو يا تحريف مي‌شود. انتخاب‌كنندگان به ندرت تصوير درستي از برنامه حزب و صفات رهبر در قوه مجريه و مقننه به دست مي‌آورند. در‌واقع، عوام‌فريبان زيرك كه با كلامي زيبا، پرطنين، اما اغلب بي‌معنا و واهي مردم را به دادن رأي مثبت و منفي به اين يا آن حزب فرا‌مي‌خوانند، آن‌ها را اغفال مي‌كنند. 5.ترديد در ارزش اخلاقي دموكراسي:  دموكراسي از لحاظ اخلاقي مردم را فرومايه مي‌گرداند. مبارزات پر‌‌تزوير و بهتان‌آميزي كه احزاب سياسي به راه مي‌اندازند، نه تنها مسائل را مبتذل، بلكه فساد را نيز زياد مي‌كند. دموكراسي، رهبران را فاقد اصول و مرام اخلاقي مي‌كند. اين‌ها نمونه‌اي از معايب بهترين شيوه حكومت رايج، يعني دموكراسي بود. از مطالب فوق به خوبي برمي‌آيد كه هيچ‌گاه دموكراسي بر اساس عدالت بنا نشده است تا چه رسد به شيوه‌هاي پادشاهي، آريستوكراسي و ديكتاتوري. حكومت ديني حكومت ديني، حكومتي است كه حاكم آن بايد عادل، عالم‌ترين، با تقواترين و ... فرد از افراد جامعه باشد و اين شيوه حكمراني، بهترين شيوه ممكن مي‌باشد؛ زيرا حاكميت در جامعه به سه شكل قابل فرض است: 1. افراد پست و فروتر، تدبير و هدايت افراد برتر و با كمال را به عهده بگيرند؛ چنان‌كه در حكومت استبدادي مشاهده مي‌شود. 2. حاكمان در رتبه وجودي و كمال، همسان با افراد تحت هدايت خود باشند؛ چنان‌كه در‌مورد حكومت‌هاي دموكراسي و استبدادي قابل مشاهده است. 3. افرادي كه از لحاظ كمالات معنوي و رتبه وجودي برترند، زمام حكومت را به دست گيرند. چنين حاكماني كه از كمالات معنوي مخصوصاً عدالت برخوردارند، در مقايسه با افراد تحت حاكميت خود دلسوز و مهربان هستند و هدفي جز رشد و تعالي آنان ندارند. از ميان سه فرض فوق، عقل هر‌انساني گواهي خواهد داد كه بهترين حكومت، حكومت نوع سوم است. حكومت ديني بر آن است كه حاكميت آن از نوع سوم باشد و اگر حاكم از صفت عدالت و كمالات اخلاقي ديگر برخوردار نباشد، صلاحيت اداره جامعه را ندارد. قرآن هدف ارسال رسولان را اقامه قسط و عدل مي‌داند: « لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ...»  به راستي] ما[ پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آن‌ها كتاب و ترازو فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند. و در آيه‌اي ديگر مي‌فرمايد: «.. وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُم...» «...و مامور شدم كه ميان شما عدالت كنم...» همچنين در آيه ديگر به مؤمنان مي‌فرمايد كه اعتماد و اتكا به افراد ظالم پيدا نكنيد: «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون‏.» به كساني كه ستم كرده‌اند، متمايل نشويد كه آتش ]دوزخ[ به شما مي‌رسد و دربرابر خدا براي شما دوستاني نخواهد بود و سرانجام ياري نخواهيد شد. اميرمؤمنان علي(ع) در رواياتي مي‌فرمايند: عدل سبب حيات است؛   عدالت مايه استحكام زندگي مردم و زينت حاكمان است؛ ؛ برترين بندگان خدا در نزد خدا، امام عادل است كه هم خود هدايت شده است و هم ديگران را هدايت مي‌كند.  حضرت امام رضا(ع) در روايتي مي‌فرمايد: امام علايمي دارد: از همه مردم داناتر و در قضا قوي‌تر و از همه پرهيزگارتر است. بنابراين براساس آموزه‌هاي اسلامي، حاكم اسلامي بايد عادل و هدف حاكميت او نيز تحقق عدالت باشد و اگر جز اين باشد، حجيت شرعي و ديني ندارد. حال جامعه‌اي را در نظر بگيريم كه اكثريت آن متدين و مردم براساس عقل خودمختار خود حكومت ديني را انتخاب مي‌كنند. چنين حكومت ديني‌ كه هم حاكم و هم ‌هدف حاكميت او تحقق عدالت است، به نظر نمي‌رسد با خودمختاري اراده انسان در ستيز باشد و حتي مي‌توان گفت در جامعه‌اي هم كه اكثريت آن متدين نيستند، باز حكومت ديني بهترين نوع حاكميت است، كه عقل خودمختار از ميان همه انواع حاكميت، به چنين حاكميتي گردن مي‌نهد. كانت نيز براساس فلسفه عملي خود نيز ناگزيز است كه به چنين حاكميت ديني گردني نهد، هرچند در بخشي از نظريات خود، چنين حاكميتي را غيراخلاقي مي‌داند.وي اوامر عقل عملي را بر دو قسم مي‌داند: 1. امر شرطي (Hypothetical imperative) 2. امر مطلق يا تنجيزي (Categorical imperative) هرجا الزام و امر عقل، مشروط به غايتي باشد، چنين امري شرطي است؛ مانند اين امر: راست بگو تا مورد اعتماد مردم واقع شوي. در اين‌جا راستگويي مشروط به غايتي، يعني مورد اعتماد مردم بودن شده است؛  اما جايي كه الزام و امر عقل، مشروط به غايتي نباشد، بلكه عمل به‌خاطر خودش يعني في نفسه به عنوان خير و بدون ارجاع به غايتي ديگر خواسته شود، در اين صورت امر مطلق يا تنجيزي است؛ يعني مشروط به شرطي كه غايت خاصي طلب شود، نيست؛ براي نمونه وقتي گفته مي‌شود: «عدالت پيشه كن» يا «دروغ نگو» خوبي و بدي عمل در خود عمل است نه در نتيجه آن. كانت فقط امر مطلق را امر اخلاقي مي‌داند.  كانت براي تشخيص اوامر اخلاقي از غيراخلاقي پنج فرمول و صورت‌بندي به دست مي‌دهد كه اگر امري را بتوان در آن قالب قرار داد، آن امر، اخلاقي در غير اين صورت غيراخلاقي است. يكي از آن صورت‌بندي‌ها آن است كه اگر امري  را بتوان به صورت قانون كلي درآورد، آن امر اخلاقي است: «تنها بر طبق دستوري عمل كن كه به وسيله آن بتواني درعين حال اراده كني كه دستور مزبور قانون كلي و عمومي شود.» براساس اين صورت‌بندي، عملي في نفسه خير است كه هر فاعل عاقلي از آن نظر كه عاقل است، آن را انجام مي‌دهد؛ همچنين نبايد قانون كلي را به عنوان اصلي خارج از عمل يا به عنوان غايت ديگري كه به‌خاطر آن بايد عمل انجام شود، در نظر بگيريم. برعكس، آن قانون، اصل عمل و اصلي صوري است كه در عمل مجسم مي‌شود و عمل به‌خاطر آن، خير است. كانت، قانون عمومي و همگاني را به صورت ديگري نيز مطرح كرده است و آن، قانون عام طبيعت است، يعني او مي‌گويد: «چنان عمل كن كه گويي بنا است دستور عمل شما به‌وسيله اراده، قانون كلي طبيعت شود.» بنابراين هر عملي كه بتواند به‌ صورت قانون عمومي يا قانون عام طبيعت درآيد، اخلاقي و در غير اين صورت، غيراخلاقي است. كانت برطبق اين اصل، خودكشي، وعده كاذب براي بازپرداخت قرض، تن آساني، عدم انفاق به نيازمندان را چون نمي‌توان به صورت قانون عمومي و عام طبيعت درآورد، غيراخلاقي مي‌داند. حال، عمل عادلانه را چون مي‌توان به صورت قانون عام، عمومي درآورد، يك عمل اخلاقي است. بر اين‌ اساس حكومت ديني نيز كه هم حاكمان آن بايد عادل باشند و هم ‌هدف چنين حكومتي، اجرا و تحقق عدالت است، يك امر اخلاقي است؛ به تعبيري ديگر اين دستور «عدالت را پيشه خود ‌ساز» امري است كه عقل عملي به آن حكم مي‌كند و آن را يك امر اخلاقي مي‌داند؛ بنابراين حكومت ديني نيز كه هم بر اساس عدالت بنا شده و هم ‌هدف آن اجراي عدالت است، يكي از احكام عقل عملي است كه همه عقلا به آن گردن مي‌نهند. نتيجه‌گيري از مباحث گذشته روشن شد كه كانت حكومت ديني را به‌عنوان يكي از مصاديق دگرآييني اراده، غيراخلاقي مي‌داند؛ ولي ما ضمن نقد و بررسي اين ديدگاه، اولاً اثبات كرديم كه هيچ‌گاه حكومت ديني، خودمختاري اراده را از بين نمي‌برد و يكي از مصاديق خودمختاري اراده است و ثانياً آشكار گرديد كه حكومت ديني اولاً براساس عدالت بنا شده است و همچنين هدف چنين حكومتي، اجرا و تحقق عدالت است و چنين امري بر اساس صورت‌بندي قانون عمومي يك امر اخلاقي است و عقل عملي نيز به عمل عادلانه به‌عنوان يك امر اخلاقي مي‌نگرد؛ بنابراين حكومت ديني هم با خود‌مختاري اراده سازگار بوده و هم مورد تأييد عقل عملي است. *. دانشيار گروه فلسفه دانشگاه تهران . پی نوشت ها: 1. kant , 1972, p, 78 2. liddell, 1970, p267 3. . kant, 1960, p3 4. . sullivan, 1983, p, 262 5. . Ibid. p 283 6. Ibid 7. ant, 1960, p 142   . مجلسي، محمد باقر: «بحارالانوار»، ج 41، ص 14.   . نهج‌البلاغه، حكمت 437.   . عالم، عبدالرحمن: «بنيادهاي علم سياست»، 1373، ص 304.   . حديد (57): 25.   . شوري (42): 15.   . هود (11): 113.   . «آمدي، عبدالواحد محمد التميمي: «غررالحكم» ج 1، ص 64، ش 247.   . همان، ص 183.   . نهج‌البلاغه، خطبه، 164.   . صدوق، محمد: «من يحضره الفقيه»، 1390، ص 418. 18. Kant, 1972, p 78. 19 . Ibid. p 80. 20  . Ibid, p 84. 21 . Paton, 1953, p 131. 22  . Kant, 1972, p 84. منابع     * قرآن كريم.  * نهج‌البلاغه. - آمُدي، عبدالواحد محمد التميمي، غررالحكم و دررالكلم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1366. - صدوق، محمد، من لا يحضره الفقيه، تحقيق سيد حسن خرسان، چ پنجم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1390. - عالم، عبدالرحمن، بنيادهاي علم سياست، تهران، نشرني، 1373. - مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1363. _ Kant, Immanuel, Groundwork of Mtaphysic of Morals, Tr, PaTon, H. J pp 53123, in : the Moral Law , London, Hutchison university Library, 1972 _Kant, Immanuel, Religion within the Limits of Reason Alone, Tr, with on introduction and notes by Green, T. M, Hudson, H. H. New York, the coister Library, 1960. _Liddel, B. E. A, Kant on the Foundation of Morality, Bloomington and London Indian university Press, 1970. _Sullivan, R. J, Immanuel kants Moral Theory, New York, Cambridge university press, 1989. _ paton, H. J, the Categorical Imperative, London, Hutchinsons University Library, 1953. http://www.ketab-e-naghd.org/articles/424.doc اسلام و بحران انسانیت معاصر http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-slam/1722--.html اسلام و بحران انسانیت معاصر نويسنده: هاتف  منعم مترجم: حامد عبداللهي مرتبط با اسلام Tue, 17 May 2011 03:35:50 +0430 اسلام و بحران انسانیت معاصر نويسنده: هاتف  منعم مترجم: حامد عبداللهي معنای انسانیت در جوامع صنعتی مدرن در حال تغییر و تحول است. این امر بدین معناست که همه باورها، رفتارها و حتی ادیانی که براساس مفهوم خاصی از انسانیت شکل گرفته اند، همگی در حال دگرگونی هستند. اما چگونه؟ آیا واقعا ممکن است که انسانیت تحریف شود؟ بررسی دستاوردهای جامعه شناسان، نظریه پردازان اجتماعی و تاریخدانان، ما را در شناخت بیشتر این واقعیت همراهی میکند. یکی از شروط لازم برای انسان بودن، پیوند با طبیعت و مخلوقات دیگر است. در گذشته انسان در طبیعت زندگی میکرد و جداشدن از آن برای او باورنکردنی مینمود، اما اکنون زندگی در طبیعت و در کنار مخلوقات دیگر برای انسانها رویایی است که به ندرت تحقق مییابد. انسان مدرن خود را در شهرها و ساختمانها پنهان کرده است. او با زندگی در این جعبه های بتونی و نیز کنترل پارامترهایی همچون نور و دما، محیطی مصنوعی برای خود آفریده است. بسیاری از مردم، دیگر نمیدانند که غذایشان چگونه و از کجا به دست میآید. رابطه آنها با حیوانات نیز تنها محدود به حیوانات اهلی ای است که همانند خودشان در فضاهای مصنوعی و به دور از طبیعت زندگی میکنند. شاید بتوان گفت که مخاطب آیات قرآن، انسانی است که در مقایسه با انسان کنونی رابطه نزدیکتری با طبیعت دارد. آیاتی که انسان را به تفکر در طبیعت و مشاهده آیات و نشانههای خدا در خلقت فرا میخواند، همگی نشانگر این امر هستند؛ چرا که برای انسان امروز که در فضاهای مصنوعی زندگی میکند، ماشین میراند و در اداره ها کار میکند، امکان مشاهده طبیعت و نشانه های آن وجود ندارد. اگر بررسیهای علمی برای «دیدن» طبیعت را  که تنها در چارچوبی محدود و کمی انجام میشود  کنار بگذاریم بسیاری از مردم، هیچگاه طبیعت را برای خود تجربه نمیکنند. البته این بدین معنا نیست که قرآن مناسب با عصر کنونی نیست و یا این که باید فهم خود را از اسلام یا سنتهای دیگر تغییر داد، بلکه باید گفت مردم هستند که در این دوران از انسانیت فاصله گرفتهاند. برای بررسی بیشتر این موضوع ابتدا باید جایگاه انسان در دنیای امروز و دگرگونیهای مفهوم انسانیت را بررسی نمود و سپس سمت و سوی حرکت انسان را مورد مطالعه قرار داد. پیش از ادامه بحث لازم است به نکته ای اشاره کنیم. مفهوم انسانیت  که در این نوشتار درباره آن بحث میکنیم  مفهومی نوپاست و در تاریخ کمتر رواج داشته است. این مفهوم در حقیقت بخشی از چشم انداز رو به رشدی است که در دهه های اخیر در بین بسیاری از مردم جهان فراگیر شده است. در گذشته مفهوم انسانیت با تقسیم شدن معنا پیدا میکرد؛ برای مثال در میان مسلمانان تقسیماتی همچون دارالاسلام و دارالحرب /مسلمان و کافر و مشرک و اهل کتاب/سنی و شیعه/ و... به چشم میخورد. اما انسانی که ما در این نوشتار از آن سخن می گوییم، انسانی است که جایگزین همه این تقسیمات خواهد بود. شاید بتوان گفت مفهوم انسان در این مقاله بسیار نزدیک به مفهوم انسان در قرآن است. (این دو کلمه در عربی از ریشه نسیان گرفته شدهاند که به گونهای میتواند بیانگر دیدگاه قرآنی نسبت به ماهیت انسان باشد) مفهوم انسانیت در این نوشتار هستی و هویت مشترک انسانی را  که در قالب مخلوقاتی هم نوع که همگی ساکنان زمین هستند، تجلی یافته است  ترسیم میکند؛ چنین مفهومی در تاریخ بشر تازگی دارد. نباید پنداشت که بر این اساس، تقسیمات گوناگون تاریخی، ایدئولوژیکی و یا اجتماعی نادرست و بیفایده هستند؛ چراکه هریک از این تقسیمات در جای خود برای شناخت و فهم لازمند. مهم این است که بدانیم مفهوم انسانیت مشترک، مفهومی کاملاً جدید و متفاوت است و فراتر از تقسیمات متداولی است که بر مبنای ایدئولوژی، دین و هویت نژادی پیریزی میگردند. براساس چنین دریافتی از انسانیت قضاوتها و پیشگویی های گوناگونی که در بسیاری از ادیان، سعادت و کمال را منحصر در گروه خاصی میدانند کنار میرود. اگر چه میتوان تنها از مسلمانان و آینده امت اسلامی گفتگو کرد اما برای سخن گفتن از انسان و مسیر حرکت او باید «کل» را در نظر داشت و به گونه ای دیگر سخن گفت. درست است که مسلمانان بخشی از انسانها را تشکیل میدهند و قوانین کلی انسانیت در میان آنها جاری است اما مفهوم انسانیت گستردهتر و پیچیدهتر از مسلمانان و امت اسلامی است و از این رو درک آن دشوار و پیشبینی مسیر حرکت آن دشوارتر خواهد بود. بگذارید از منظر دیگری این موضوع را بررسی کنیم. تلاش برای پیشبینی کردن آینده تلاشی بیفایده است و تنها خداست که آینده جهان را میداند. کارآمدترین رویکرد در بررسی آینده برای انسانها این است که بدانند زندگی در چه دنیایی را میخواهند و چگونه باید آن را محقق کند. این دو پرسش باید در محدوده هایی وسیعتر مطرح شود تا بدین وسیله انسانیت از انحراف در امان بماند؛ زیرا هر آن چه برای بخشی از انسانها رخ میدهد بر روی بخشهای دیگر اثر خواهد گذاشت. اگر چه مسلمانان پدیدآورنده تمامی تکنولوژیها و شهرهایی که در آنها زندگی میکنند نبودهاند، اما بیشک شیوه های زندگی کنونی تأثیرات بسیاری بر معنای مسلمان بودن و حتی انسان بودن به دنبال داشته است. پژوهش درباره انسانیت در این نوشتار با شعارهایی که در دنیا مرسوم است  همانند عصر اطلاعات  رابطه ای ندارد. همچنین با راهکارهای متزلزل کننده انسانیت که بر پایه ظلم و برای تأمین منافع گروه هایی خاص پیریزی شده اند متفاوت است. مسلمانان اغلب، اسلام را راه درست انسانیت میدانند و عقیده دارند که بحران انسانیت در دنیای مدرن تنها به خاطر دوربودن از اسلام است؛ همان گونه که مسیحیان نیز مسیحی نبودن واقعی را سبب این بحران میدانند و پیروان ادیان و مذاهب دیگر نیز این بحران را براساس باورهای خود ریشه یابی میکنند چنین نگرشهایی به این مسئله ثمرهای جز بحثها و جنجالهای طولانی و بینتیجه به دنبال نخواهد داشت. از این رو برای رسیدن به راه حل باید در هنگام گفتگو، همه این اختلافات را کنار بگذاریم و تلاش کنیم تا معنای انسان بودن را کشف کرده و دگرگون شدن هویت انسان را که دستاورد شیوه زندگی صنعتی مدرن است  ریشه یابی کنیم. نباید پنداشت که این گفتگو برای فراخواندن به زندگی در غارها و بیابانهاست چرا که چنین کاری چیزی جز حماقت نیست و نتیجه آن تلف شدن انسانها از گرسنگی و سرما و گرماست. در هر مسئلهای پیش از پرداختن به راه حلها باید ابتدا تلاش کرد تا خود سوال به درستی تصور شود. آن چه ما در این نوشتار درباره آن گفتگو می کنیم این است که بسیاری از مردم امروزه از زندگی انسانی دور شدهاند؛ حقیقتی که توسط اندیشمندانی که خود درون جوامع اداری و فراصنعتی مدرن قرار دارند فریاد زده میشود. بحث درباره معنای انسان بودن در حوزه های مختلفی مطرح شده است. هارلد بوم که اومانیست، سکولار و اهل امریکاست در کتاب «شکسپیر و اختراع انسان» میکوشد تا اثبات کند که پیش از ظهور نوشته های شکسپیر تبیین روشنی از مفهوم انسان وجود نداشته است. اگر چه این دیدگاه در برخی محافل فکری غرب، رایج و معتبر است اما باید گفت نگاه هارلد بلوم به این مفهوم محصور به اروپا و نگاهی خود بینانه است. او از زیربنای اجتماعی چنین مفاهیم گستردهای غفلت کرده است و آن چه سبب خطای بلوم شده است همان نکتهای است که پیشتر به آن اشاره کردیم که همه دوست دارند سنت خود را بهترین معرفی کننده معنای انسانیت بدانند. بنابراین پیش از پرداختن به این مسئله باید گرایشهای شخصی و گروهی را کنار گذاشت. تنها در این صورت است که میتوان به سراغ آثار کلاسیک گذشته هر سنتی رفت و تلقی آنها را درباره انسانیت بررسی نمود. بار دیگر یادآور میشویم که این بدان معنی نیست که این سنتها برای امروز نامناسب هستند، بلکه باید پذیرفت که بدون درک گذشته و جایگاه کنونی مردم، از خطر تحریف سنتها برای سازگار کردن آنها با وضعیت غیرانسانی عصر کنونی در امان نخواهیم بود. برای مثال برخی از آینده گرایان صنعتی «پیشرفت» انسان را با خیالپردازیهای «استار ترک» (Star Trek) گونه خود چنین معنا میکنند که مردم دنیا روزی خواهند توانست از مرگ رهایی یابند و زمین را پشت سر بگذارند و خود را به کرات دیگر برسانند و در جهان سیر کنند. در واقع چنین خیالپردازی هایی خود به خوبی نشان میدهند که برخی از مردم به شدت با انسانیت بیگانه شدهاند. مسلمانانی که در غرب زندگی میکنند گاهی با خود میاندیشند که آیا خواهند توانست با وجود پیچیدگیهای زندگی در جوامع صنعتی مدرن، به چارچوب ذهنی ای انسانگرا و در عین حال اسلامی دست پیدا کنند. امام خمینی در یکی از سخنرانیهای خود گفته بودند که آدم شدن  به معنای متولد شدن به صورت انسان  آسان است اما انسان واقعی شدن بسیار دشوار است. اسلام همانند بسیاری از ادیان عمیقاً انسانگراست؛ البته نه به معنای اومانیسم سکولار بلکه به معنای شیوهای از زندگی که انسانها برای هزاران سال پیش از دوران مدرن با آن خو گرفته بودند؛ شیوهای که در آن پیوندی تنگاتنگ با طبیعت وجود داشت و انسانها فرصت آن را داشتند تا به خود بیاندیشند. امروزه بسیاری از مردم با چنین زندگیای بیگانهاند. زندگی آنان پر است از ماشینها، کامپیوترها، تلویزیون ها، کار و کتابهای زیادی که نمیدانند با آنها چه کار کنند. اما آیا آنها خود را میشناسند؟ اگر بتوان پاسخی برای این سوال پیدا کرد شاید بتوان به سنتها به گونه ای کاملا متفاوت نگریست. بدون اندیشیدن درباره معنای انسان بودن این خطر وجود دارد که به گونه ای موقعیت غیرانسانی و یا ماقبل انسانی دنیای امروز را طبیعی بدانیم و به دنبال آن برای سازگار کردن آنها با شیوه های زندگی انحرافی در عصر کنونی فهم خود را از سنتها و ادیان به طور کلی تغییر دهیم. مسلمانان اغلب میاندیشند که چگونه میتوان از پیشگوییهای پیامبر گرامی اسلام (ص) به راهی برای گفتگو درباره مسیر حرکت انسان دست یابند. اگرچه میتوان این روش را در پیش گرفت. اما باید توجه داشت که سنتها و ادیان دیگر هم برای خود پیشگوییهایی دارند و از این رو چنین رویکردی مفید نخواهد بود زیرا میتوان در هر دورهای از پیشگوییها برای پشتیبانی از عقاید خاصی که در آن دوره ظهور کردهاند استفاده نمود. از این گذشته استناد به پیشگویی ها باب جنجالهای فرقه ای بر سر تصدیق و با رد کردن گفته های پیامبر (ص) را  به ویژه احادیثی که در فرقه های دیگر وجود دارد  بررسی نکرده اند و آنها را نادرست و یا مربوط به فرقه های منحرف میپندارند. چنین رویکردهایی نشانگر آن هستند که هنوز آمادگی لازم برای گفتگو درباره انسان پدید نیامده است زیرا این امر نیازمند آن است که ابتدا همه تعصبات فرقه ای را در هنگام بحث کنار بگذاریم و از فضای فکری که در آن قرار داریم فاصله بگیریم. گاهی بازار یک پیشگویی پررونق میشود اما پس از چندی فراموش میگردد؛ زیرا در حقیقت گرم بودن بازار پیشگوییها وابسته به نیاز مردم برای طرح کردن آنهاست. اگر به تاریخ نگاه کنیم خواهیم دید که در موارد بسیاری مردم اعتقاد داشتهاند که نشانه های روز قیامت آشکار شده است، در حالی که اشتباه میکردند. ما هم اگر امروز چنین اعتقادی داشته باشیم ممکن است در اشتباه باشیم. در کنار این هیاهو انسانیت به راه خود ادامه میدهد و ما باید بدانیم که زمان برای طرح گفتگوهای جدی درباره معنای فراگیر انسانیت فرارسیده است؛ گفتگوهایی که با چشم پوشیدن از باورها و شاخه های آنها این موضوع را مورد بررسی قرار دهد. بار دیگر تأکید میکنیم که این به معنای نادرست بودن سنتها نیست بلکه فراخوانی است برای نگرشی باز. برخی برای دست یافتن به معنای انسانیت تلاشهای بشر دوستانه و نیکوکارانه را مورد توجه قرار میدهند، اما باید توجه داشت چنین رویکردی نیز پاسخی برای سوال ما به دست نخواهد داد. آن چه ما به دنبال آن هستیم این است که آیا کسی میتواند در جهان امروز به عنوان انسان زندگی کند؟ و این که اساساً معنای انسان بودن چیست؟ و آیا کسی میتواند مسلمان خوبی باشد در حالی که انسان خوبی نیست؟ باید توجه داشت که در این جستار نباید نابسامانیهای وضعیت کنونی خود را تماماً متوجه جامعه غربی دانست؛ زیرا اگر چه برخی مشکلات از غرب سرچشمه میگیرد اما اکنون جدایی از انسانیت دستخوش انحراف شده است. از این رو باید به عقب برگردیم و سوال کنیم که چگونه معنای انسانیت دستخوش انحراف شده است. البته بدون آن که تقصیر را بر گردن غرب و یا بخشهای جغرافیایی و ایدئولوژیکی دیگر بیاندازیم. برای یافتن پاسخ این سوال باید شیوه زندگی پذیرفته شده در میان مردم و به خصوص شیوهای که آنان را با ویژگیهای اساسی انسان بودن  مانند پیوند طبیعت، رابطه با ماورای طبیعت و ارتباط با همنوعان  بیگانه کرده است را بررسی کنیم. زندگی مدرن در بسیاری از ابعاد بر محور گسستگی میگردد. اگر چه وسایل ارتباطی مردم را به طور محدود با یکدیگر مرتبط میسازد اما بین مرتبط بودن و رابطه داشتن تفاوت بسیاری وجود دارد. کامپیوترها میتوانند با یکدیگر مرتبط باشند اما تنها انسانها هستند که میتوانند با یکدیگر رابطه برقرار کنند. با این حال زندگی بسیاری از مردم از چرخهای بیرحم و غیرانسانی تشکیل شده است که رابطه برقرار کردن را ناممکن میسازد. البته نباید احساس دور افتادن از انسانیت سبب نومیدی و یاس گردد؛ زیرا همه میتوانند هر زمان که بخواهند و با کمترین هزینه برای به دست آوردن انسانیت خود اقدام کنند تا زیباییهای هستی و اهمیت معنوی جهان طبیعت را دریابند و دربارة راز فناناپذیری انسان بیاندیشند. بیایید لحظه ای به موضوع فعالیتهای نیکوکارانه بازگردیم. مسلمانانی که در غرب زندگی میکنند از طرفی مشتاقند تا در فعالیتهای نيكوكارانه مشاركت كنند و از طرف ديگر مي‌خواهند به سنت‌هاي خود پايبند باشند و براي مثال از اختلاط زنان و مردان در فعاليت‌هاي اجتماعی دوری نمایند. بدون شک این که مسلمانان در شهرهای بزرگ به فکر تهیه سرپناه و غذا برای نیازمندان هستند قابل تحسین است اما با این حال عدهای احساس میکنند که اختلاط زنان و مردان و کارکردن با غیر مسلمانان از جنس مخالف (به ویژه زنان مسلمانان با مردان غیرمسلمان) که در این گونه فعالیتها رایج است، اجتناب ناپذیر میباشد. بسیاری از مسلمانان در چنین جوامعی میخواهند برای کمک به فقرا بیشتر تلاش کنند اما نمیدانند که چگونه میتوان با در نظر گرفتن قوانین اسلام در زمینه پرهیز از اختلاط غیرضروری در این فعالیتها مشارکت کنند. اگرچه میتوان گفت یافتن راه حل در این زمینه بر عهده علما و فقها است تا با ارائه فتوایی در این مورد به چاره جویی بپردازند. اما این میان میتوان به شیوه هایی دست یافت تا مسلمانان در جامعهای که در آن زندگی میکنند باقی بمانند و در آن سهیم باشند. اگر چنین امکانی به هیچ وجه فراهم نشود در این صورت برای حفظ دین باید جامعه دیگری را برای زندگی انتخاب کرد. در هر حال کمک به فقرا و نیازمندان کاری شریف و باارزش است و اگر مسلمانان بتوانند راههایی برای تلاش در چنین فعالیتهای انساندوستانهای  به معنایی که در این مقاله از انسان بیان شد  پیدا کنند که به موفقیت بزرگی دست یافتهاند. در غیر این صورت تبلیغات رسانهای را به نفع مبلغان مسیحی و گروه های سکولار  که از چنین فرصتهایی به خوبی استفاده میکنند  تهی خواهد کرد. به نظر میرسد که ابتدا باید این فعالیتها را در مقیاس کوچک آغاز کرد و در عین حال گفتگوهای جدی را در زمینه یافتن راههایی برای مشارکت در فعالیتهای نیکوکارانه در مقیاس کلان در کنار پایبندبودن به دستورهاي دین آغاز کرد. در هر حال هدف ما در این نوشتار بررسی فعالیتهای بشردوستانه نیست. آن چه ما به دنبال آن هستیم یافتن پاسخی برای این سوال است که: معنای بازگشت به انسانیت در جوامع صنعتی کنونی چیست؟ اومانیسم سکولار که در دوره رنسانس ظهور کرد کانون توجه و اهتمام خود را از خداوند به انسان معطوف گرداند و به ستایش انسان روی آورد. با در نظر گرفتن این که نگرش سکولار به انسانیت واقعیت را واژگون جلوه داده است. این سوال مطرح میشود که چگونه مسلمانان میتوانند با دیدگاهی اسلامی درباره انسانگرایی به گفتگو بنشینند. اگر چه این سوال مهم است اما ابتدا باید این پرسش را مطرح کنیم که امروزه انسانگرایی از کدام ایدئولوژی رسمی حکایت میکند. این پرسش به طور کلی با این سوال که آیا ما هنوز انسان هستیم یا نه متفاوت است. انسانگرایی به تحول دائمی انسان به ناکجاآباد تخیلات فرا میخواند؛ حتی تخیلات صنعتی مخرب و غیرانسانی که هالیوود و هم ردیفانش به آنها میپردازند. فهم پرسشی که ما مطرح کرده ایم ساده است و همه  بدون آن که نیاز به مطالعاتی در علوم انسانی داشته باشد  میتوانند درباره آن بیاندیشند. بسیاری از شاخصه های انسان بودن در گذشته  همانند پیوند نزدیک با طبیعت  در دوران تکنولوژیک مدرن با تغییرات اساسی مواجه شدهاند. از این رو میتوان به یک معنا گفت مردم دیگر انسان نیستند. اگرچه بررسی این امر در محافل کوچک مانند چهارچوبی دانشگاهی غرب مفید است اما طرح این مسئله در سطح جهانی اهمیت ویژهای دارد و مسلمانان باید در این راستا برای گفتگو با کسانی که در خارج از غرب هستند به تلاش گستردهای دست زنند زیرا مردم دنیا با سنتهای گوناگون خود به شیوههای مختلف به این موضوع میپردازند. چرا باید به جای آشنا شدن با دیدگاههای کسانی که با طبیعت پیوندهای نزدیک دارند و یا شنیدن سخنان پیروان ادیان شرقی مانند بودیسم و هندویسم درباره این مسئله خود را اسیر گفتگوهای ایدئولوژیکی و بحثهای فرقهای سر اومانیسم سکولار نمود. شاید این مشکل از آن جا ناشی میگردد که پیوند مسلمانان با غرب را آمیزهای از عشق و نفرت شکل داده است. شکستن چنین پیوندی است که میتواند افقهای کاملاً جدیدی را در راه فهم جهان و جهانیان به روی ما بگشاید. گاهی اوقات مسلمانانی که در غرب هستند این سوال را مطرح میکنند که چگونه میتوان  به ویژه با انجام برخی فعالیتهای بشردوستانه  نشان داد که اسلام دین رحمت و مهربانی است؛ زیرا بسیاری بر این باورند که مسلمانان برای نشان دادن چهره بشردوستانه دینشان تلاش نمیکنند. برخی پاسخ این سوال را فعالیتهای اجتماعی میدانند اما ابتدا باید پرسید به چه کسی باید بشردوستی اسلام را نشان داد؟ و اساساً هنگامی که مسلمانان نسبت به یکدیگر چنین نمیکنند نشان دادن بشردوستی اسلام به دیگران چه اهمیتی دارد؟ توجه به این امر، سوال اساسی ما را در ذهن تداعی میکند که آیا واقعاً  معنای انسان بودن برای ما شناخته شده است؟ اگرچه ارتباطات عمومی و نشان دادن چهره بشردوستانه اسلام کارهای مفیدی هستند اما این فعالیتها در تبدیل واقعیتهای پیچیده به شعارهایی ساده بیتأثیر نبوده اند و چنین دستاوردی درک بحران انسانیت را دشوارتر میسازد. به هر حال اگر دیگران بخواهند بشر دوستی اسلام را ببینند، خواهند توانست و اگر هم به دنبال دیدن خودخواهی و بیرحمی باشند خواهند دید؛ درست مانند شعرهای مولوی و حافظ که هر کس آنها را بر اساس ارزش وجودی خود تفسیر میکند. (برای مثال مفاهیم عشق و مستی که در این اشعار بسیار به چشم میخورند، با تفسیرهای بسیار متفاوت و متناقضی روبرو شده اند) اما این سوال در درون خود نکته مهمی را در بردارد: آن چه اهمیت دارد این است که مردم چه چیز را دنبال میکنند؟ میتوان  با در نظر داشتن مطالبی که بیان شد  این مطلب را به شکل وسیعتری مطرح کرد تا مفهوم انسان بودن نیز در آن داخل شود. سپس به این پرسش پرداخت که چگونه این مفهوم جدید در درون سنت اسلامی معنا میشود؟ برای کمک به بررسی این نکته باید چنین سوالاتی را مطرح کرد: چرا مسلمانان احساس میکنند که آنها انسان دوستی خود را به دیگران نشان نمیدهند. این چه معنایی دارد؟ کسی که انسانیت خود را نمایان میکند یا نمیکند چگونه انسانی است؟ به عبارت دیگر معیار نشان دادن انسانیت یا نشان ندادن آن چیست؟ یکی از مشکلات اصلی در رابطه با فقدان انسانیت در جوامع صنعتی مدرن، خودخواهی است. بسیاری از مردم و از جمله مسلمانان گویا فرصت کمک به دیگران را ندارند. آنها تلاش میکنند تا به بهانه های گوناگون به جای ورود در عرصه کمک به دیگران در دنیای خود به سر برند. آنها میخواهند دیگران را فراموش کنند. چنین افرادی گرفتار خودبینی هستند. آنها فراموش کردهاند که اینجا دنیاست؛ جایی که آنچه در آن اهمیت دارد  دست کم برای مسلمانان  یاد خدا اعمال نیک است که در حقیقت شرطهای لازم برای انسان بودن را تشکیل میدهند. شاید در نگاه اول پرداختن به این امور با زندگی آشفته و پرمشغله در غرب ناسازگار باشد اما واقعیت چنین نیست. مردم در غرب همواره برای تفریح، تماشای تلویزیون و رفتن به تعطیلات وقت دارند. مشکل اساسی آنها همان جدایی از انسانیت است که ریشه در خودخواهی و طمع دارد. اقتصاد جهانی و عصر اطلاعات نیز در این میان عادی کردن و طبیعی جلوه دادن این پدیده را بر عهده دارند. اگر بتوان این بحث را در حوزه های وسیعتر مطرح کرد تا غیرمسلمانانی که میتوانند انسانهای خوبی باشند نیز در آن مشارکت کنند، مفهوم انسانیت که در این بحث مطرح شده است، بهتر درک خواهد شد. یکی از شرطهای لازم برای انسان بودن این است که بپذیریم همه انسانها با یکدیگر در ارتباطند. کنار کشیدن خود و انتخاب زندگیای خودمحور، گونهای عقب نشینی است. اگر چه در عین حال میتواند شیوهای برای نجات یافتن نیز باشد. از این رو این سوال مطرح میشود که چرا برای نجات یافتن به شیوه های جدایی از انسانیت دست میزنیم. در پاسخ به این پرسش باید گفت ریشه این مشکل به اولویتهای ما در زندگی برمیگردد. این که ما خودخواه و پرطمع هستیم به این خاطر است که در چینش اولویتهای زندگی خود ابتدا ثروت و شهرت و... را قرار دادهایم و رضای خدا و یا دست یافتن به انسانیت حقیقی را  اگر به طور کلی فراموش نکرده باشیم  در مراتب بعدی جای دادهایم. زندگی پرمشغله در جوامع صنعتی مدرن (اگرچه قرار بود با آمدن صنعت و تکنولوژی انسانها فرصت بیشتری داشته باشند) تنها برای غرب ویرانگر نبوده است بلکه این شیوه زندگی  بنابر آنچه درباره انسان بودن گفته شد  احساس جدایی از انسانیت را برای همه و از جمله مسلمانان به ارمغان آورده است. تلاش ما در این مقاله بر آن بود تا گفتگویی باز درباره مفهوم انسان بودن را آغاز نماییم، اما این پرسش باقی میماند که با در نظر گرفتن دیدگاههای گوناگون چگونه این گفتگو به نتیجه خواهد رسید؟ در حال حاضر نمیتوان به این سوال پاسخی قطعی داد و حتی شاید بسیاری از مردم واقعاً بحران انسانیت را احساس نکنند اما کسانی که میخواهند به این موضوع بپردازند و سپس جامعه و شیوه زندگی خود و اطرافیانشان را درک کنند باید عمیقاً به تفکر بنشینند و به فطرت خود بازگردند و چیستی زندگی را دریابند. بسیاری از مردم اگر چشمان خود را باز کنند جدایی از انسانیت را خواهند فهمید اما از آن جایی که این مسئله اغلب دردناک است، آنها ترجیح میدهند خود را با بحثهای فرقه ای و ایدئولوژیکی سرگرم کنند. از آن جایی که این مسئله در میان انگلیسی زبانان و کسانی که با شیوه های صنعتی و مدرن زندگی میکنند، در حال گسترش است، معرفی کتابهایی به زبان انگلیسی به علاقهمندان، آنها را در راه فهم بهتر این مسائل یاری میکند. شایسته است پیش از بررسی دیدگاههای سنتی در این باره، کتابهایی معرفی شوند که نویسندگان آنها از درون جوامع صنعتی مدرن فریادهای مخالفت و اعتراض خود را نسبت به وضع موجود بلند کردهاند، بدین ترتیب میتوانیم با دیدگاههای گوناگون در زمانی کنونی آشنا شویم. برای این منظور کتاب «جامعه تعلیم نیافته و کیفر دارویی»  (Deschooling Society and Medical Nemesis) نوشته ایوان ایلیچ را برای شروع پیشنهاد میکنیم. ایلیچ در این کتاب درباره اثرات بوروکراسیهای دارویی و آموزشی سخن میگوید. او در این کتاب و کتابهای دیگرش به خوبی غیرانسانی شدن آموزش و پرورش، بهداشت، حمل و نقل و زندگی شهری را انحراف و دگرگونی قرار دادهاند. سپس از این کتاب برای به دست آوردن دیدگاهی تاریخی نسبت به این مسئله مطالعه کتابهای «اسطوره ماشین» و «پنج ضلعی قدرت» (The Myth of the Machine , Pentagon of power) نوشته لویس مامفورد پیشنهاد میشود. این دو کتاب با شیوهای مقایسهای و تطبیقی به جستجوی ریشهها و تحولات آن چه مامفورد آن را «جامعه فوقالعاده صنعتی» میخواند از زمان فراعنه مصر تا دوران امریکای مدرن میپردازد و نتایج تکاندهندهای را برای خواننده آشکار می-کند. این سیر مطالعاتی را میتوان با آشنایی با دیدگاهی که این موضوع را از دریچه طبیعت بررسی میکند تکمیل نمود. کتابهایی همچون «طبیعت و جنون» و «حیوانات متفکر»  (Nature and Madness and Thinking Animals) نوشته پل شپارد برای این منظور مفیدند. شپارد در این کتاب نشان میدهد هر قدر انسان مدرن از طبیعت و موجودات فاصله گرفته است، به همان اندازه خرد و عقل خود را فراموش کرده است. اگرچه این نویسندگان مسلمان نیستند اما مطالب عمیقی را درک کردهاند که بسیاری از ادیان کنونی از آنها غافلند. علاوه بر این، نوشتههای آنها در سطح گستردهای در میان انگلیسی زبانان خوانده میشود و این امر میتواند زمینه مشترکی را برای گفتگو فراهم سازد. برای کسانی که مایلند با دیدگاههای نویسندگان مسلمان در این موضوع آشنا شوند کتابهای «در اسارت ماشینیسم» نوشته علی شریعتی و غربزدگی نوشته جلال آل احمد را پیشنهاد میکنیم. این دو کتاب آثار ماشینیزم و اعتیاد به تکنولوژی را بر روی انسان بررسی میکنند. برای آشنایی با بعد متافیزیکی این موضوع نیز میتوان به کتاب «انسان و طبیعت: بحران معنوی انسان مدرن» (man and nature: The Spiritual Crisis of modern man) نوشته سید حسین نصر مراجعه کرد. بیشک آثار بسیاری را میتوان در این زمینه یافت اما کتابهایی که در بالا معرفی شدند برای آشنایی عمومی با این موضوع بسیار مناسب هستند. برخی از این کتابها در حال حاضر بر روی اینترنت قابل دسترسی هستند: http://groups.msn.com/multiversity پیش از شروع این سیر پژوهشی باید به یاد داشته باشیم که تمامی ادیان به نوع خود، از معارفی عمیق برخوردارند، اما گاهی برخی افراد به دلیل تنگنظریهای خود نمیتوانند عمق آنها را درک کنند. یکی از علل پایین بودن سطح فهم چنین افرادی، روندی است که وضعیت غیرانسانی کنونی را عادی و طبیعی جلوه میدهد. نوشته هایی که خواندن آنها را پیشنهاد میکردیم آغاز خوبی برای درک بحران انسانیت هستند. پس از مطالعه این کتابها، پژوهشگران مسلمان میتوانند به منابع اسلامی مورد نظر خود  و یا هر منبع سنتی که به این موضوع پرداخته است  مراجعه کنند و با نگاهی نو آنها را مورد مطالعه قرار دهند و با طرح پرسشهای جدید، به معنای عمیقتری از انسانیت دست یابند. ● منبع: سایت - باشگاه اندیشه http://www.bashgah.net/pages-7322.html مقام واقعی انسان در قرآن http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-ghoran/1712--.html مقام واقعی انسان در قرآن بسیاری از فرهنگها در جوامع مختلف، انسان را اشرف مخلوقات می دانند، ولی این مطلب صورتهای مختلف..... مرتبط با قرآن Mon, 16 May 2011 02:18:21 +0430               مقام واقعی انسان در قرآن بسیاری از فرهنگها در جوامع مختلف، انسان را اشرف مخلوقات می دانند، ولی این مطلب صورتهای مختلف بیان می کنند. سؤال این است که آیا در فرهنگ اسلامی هم شواهدی وجود دارد که انسان برتر از سایر مخلوقات است؟ آری، در قرآن مجید آیاتی داریم که بر شرافت انسان در هستی دلالت می کنند. محور آن آیات، دو واژه کلیدی «خلافت» و «کرامت» است. خلافت جریان خلافت، مربوط به داستان آفرینش حضرت آدم علیه السلام است که در آیة سی ام سورة بقره آمده است  :  «وَ إذ قَالَ رَبُّکَ لِلمَلَیِکَهِ إِنّیِ جَاعِلٌ فیِ الأَرضِ خَلِیفَهً…» بیان آیه:  وقتی که خدا می خواست حضرت آدم علیه السلام را خلق کند، به فرشتگان فرمود که من در روی زمین خلیفه ای را قرار خواهم داد. از شیوة بیان پیداست وقتی که می گوید «خلیفه قرار می دهم» معنایش این است که برای خودم جانشین قرار می دهم. وقتی که مثلاً رئیسی می گوید من جانشین انتخاب می کنم، مقصودش این است که برای خودم جانشینی قرار می دهم. علاوه بر این، در روایات و زیارت نامه معصومین –سلام الله علیهم- شواهدی بر این موضوع یافت می شود. تعابیری از قبیل خلیفه لله، خلفاءالله و … موضوع را به خوبی روشن می کند. در این آیة مبارکه، شخص حضرت آدم علیه السلام جانشین خداست و اما اینکه معنی «جانشین» چیست و چرا عنوان خلافت و جانشینی خدا به حضرت آدم علیه السلام داده شده است، مگر خدا به جانشین احتیاج دارد که حضرت آدم و دیگران را بعنوان جانشین تعیین کند و چرا این عنوان فقط به حضرت آدم نسبت داده شده است و… بحثهای زیادی دارد که در این گفتار نمی گنجد. مسلماً در فرهنگ قرآنی این احتمال که خدا به جانشین نیاز دارد مردود است. اینکه خدا؛ مثلاً، غایب شود و برای زمان غیبت خود خلیفه ای بگذارد، با فرهنگ قرآنی و بینش الهی نمی سازد. بلکه منظور از تعیین خلیفه این است که در جهان موجودی ارزشمند را می آفریند. ارزش او به حدی است که اگر بخواهیم برای او در هستی جایگاهی قرار دهیم باید بگوییم: جانشین خداست. ملاک جانشینی هم اینست که این موجود، آن قدر می تواند تعالی و ارزش وجودی پیدا کند که کارهای خدایی از او صادر شود؛ یعنی می تواند کارهایی را انجام دهد که فراتر از مقتضای اسباب و مسببات مادی در این جهان است. شاید کسی بگوید سایر اسباب هم کاری از کارهای عالم را سامان می دهند پس آنها هم جانشین خدایند. جواب این است که عنوان جانشینی، وقتی صادق است که جانشین بتواند همه کارهای خدا را در سطح نازلتری انجام دهد پس تنها انسان به عنوان جانشین خدا معرفی می شود. اوست که لیاقت دارد که آن قدر تعالی و ارزش پیدا کند که از سایر موجودات فراتر برود و در افقی قرار گیرد که بر جهان اِشراف داشته باشد. موجودی که در سطح سایر مخلوقات و همتراز آنهاست، کجا می تواند جانشین خدا شود؟؛ مثلاً، معقول نیست که بگوئید: فلان حیوان جانشین خدا در میان سایر حیوانات است، زیرا هیچ کدام از آنها بر دیگری امتیاز اساسی ندارد و اگر یکی از آنها از جهتی امتیاز داشته باشد، دیگری از جهت دیگر امتیاز دارد. این گونه نیست که یکی از اینها اِشراف تام و امتیازی خالص بر دیگران داشته باشد. اگر در میان همة آفریدگان، تنها یک موجود جانشین خداست، باید در سطحی فراتر از همة آنها قرار داشته باشد، وگرنه دلیلی بر جانشینی او نیست. در میان همه موجودات، تنها انسان ممتاز است. لیاقت، ارزش و کمال وجودی او از همه موجودات دیگر فراتر است، لذا می تواند بر سایر موجودات اِشراف پیدا کند و نسبت به سایر موجودات، نوعی تدبیر داشته باشد. پس جا دارد که بگوییم، انسان جانشین خداست. تمامی این گفته ها از همین آیة مبارکه استنباط می شود. علاوه بر این، در روایات پیغمبر صلّی الله وآله و ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین نیز به اَبعاد آن اشاره شده است. پس، از تعبیر در آیه مبارکه می توان استفاده کرد که انسان در مقایسه با سایر موجودات، خیلی شریف تر و برتر است. جایگاه او در عالم هستی جایگاه جانشینی خداست به مقام خدایی نمی رسد، اما می تواند جانشین او باشد. حال، سخن این است که آیا خلافت، در حضرت آدم منحصر است یا کسان دیگری هم از نسل آدم می توانند به این مقام برسند؟ از ضمیمه کردن آیات و رویات و قراینی که در خود آیه مبارکه هست، استنباط می شود که کسان دیگری هم از نسل حضرت آدم علیه السلام می-توانند به این مقام برسند. ما معتقدیم که چهارده معصوم «سلام الله علیهم اجمعین» هم به این مقام رسیده اند. آنها جانشینان خدا برروی زمین اند و به تعبیر دیگر، (خلافت) در معصومین علیهم السلام و سایر اولیاء خدا به مرحلة فعلیت رسیده است؛ یعنی استعداد خلافه اللهی در نهاد تمامی انسان-ها گذارده شده است، اما در همة افراد به مرحلة فعلیت نمی رسد. اینکه حضرت آدم علیه السلام به عنوان اولین خلیفة الهی معرفی می شود به این دلیل است که در میان تمامی موجودات و آفریده ها تنها او شایستگی چنین مقامی را داشته است نه اینکه خلافت منحصر به او باشد. جانشینین خدا، اقتضائاتی دارد که می توان آنها را از آیه مبارکه و سخنان معصومین علیهم السلام استنباط کرد. علم او از علوم عادی فراتر است، می تواند علومی را به طور مستقیم از خداوند متعال دریافت کند، قدرتش به حدی می رسد که بر همه قدرتها اشراف پیدا می کند و قدرتهای دیگر محکوم اویند. خلیفة الهی می تواند در جهان مادی نسبت به موجودات دیگر آن چنان اعمال قدرت کند که هیچ موجود دیگری نتواند در مقابل او عرض اندام نمایند. پیشرفتهای علمی و روحی انسانها نمونه ای از تجلّیات این خلافت است که کم و بیش در انسانهای معمولی ظهور پیدا می کند، ولی مرتبه کامل آن فقط در معصومین –سلام الله علیهم اجمعین- متجلی می شود. کرامت غیر از آیة مبارکة بقره که انسان را به عنوان جانشین خدا در میان همه موجودات معرفی می کند، آیة دیگری هم هست که از انسان بعنوان موجودی مُکرّم یاد می کند.  «وَ لَقَد کَرَّمنَا ءَادَمَ وَ حَمَلنَهُم فیِ البَرِّ وَ البَحرِ وَ رَزَقنهُم مِّنَ الطَّیِّبتِ وَ فَضَّلنَهُم عَلَی کَثِیرٍ مِّمَّن خَلَقنَا تَفضِلاً» (اسراء/70).  ما آدمی زادگان را تکریم کردیم و به ایشان ارج و ارزش دادیم و وسایل حمل-شان را در خشکی و دریا فراهم کردیم؛ یعنی به آنها قدرتی دادیم که در خشکی و دریا بتوانند خود و وسایل شان را از نقطه ای به نقطه دیگر حمل کنند. در واقع، قدرت تسلط بر نیروهای طبیعی، مثل جاذبه زمین که مانع حرکت آدمی می شود به انسان داده شده است. به آدمی زاده قدرتی داده شده است که بتواند این نیروها را محکوم کند و بر آنها حاکم شود. «و رزقناهم من الطیبات» روزیهای خوب و طیّب به انسانها دادیم. اگر انسان را با سایر موجودات روزی خور مقایسه کنیم، می بینیم که کیفیت غذایی سایر حیوانات، خیلی پائین تر از انسان است. انسان می تواند از موادی تعذیه کند که از لحاظ طهارت، پاکیزگی، خوبی و خوش مزگی فراتر از آنهاست. موجودات دیگر از گیاهان پست استفاده می کنند. گوشت مردار و گندیده می خورند. از غذاهای پلید، متعفن، بدبو و مُضرّ، تغذیه می کنند، ولی انسان به طور طبیعی از تمام این غذاها مُتنفّر است فقط از غذاهای تمیز، خوب، مفید، ارزنده و خوش مزه استفاده می کند. ممکن است کسی بگوید: خوشی و لذت نسبی است، چیزی نسبت به کسانی و موجوداتی خوش است و نسبت به گروهی دیگر و سایر موجودات ناخوش است، همة اینها به جای خود محفوظ، ولی ما چون در صدد بررسی دیدگاه قرآن در این مورد هستیم، سخن قرآن را نقل کردیم که می فرماید: انسان را از روزیهای پاکیزه ای بهره مند کردیم که سایر موجودات از آنها محرومند و بی تردید غذاهایی که انسان طبعاً به آنها میل دارد دارای امتیازات تکوینی و واقعی هستند «… و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلاً» یعنی  آدمی زادگان را بر بسیاری از موجوداتی که آفریدیم برتری دادیم. اینجا بین مفسرین بحثهایی واقع شده است که چرا قرآن می فرماید، آدمی زادگان را بر «بسیاری» از مخلوقات برتری دادیم و نمی فرماید که او را بر «همه» مخلوقات برتری دادیم. یک نظر این است در میان ملائکه کسانی هستند که اشرف از آدمیانند، ولی نظر دیگر این است که چون همه آدمیزادگان بر همه مخلوقات برتری ندارند، چنین تعبیری ذکر شده است. زیرا در میان انسانها نیز موجودات فاسد و شرور کم نیستند، اما این گفته صحیح است که «مجموعة» انسانها بر مجموعة مخلوقات برتری دارند. به هر حال، اصل تفضیل انسانها بر موجودات دیگر، مزیّتی است که خدا فقط برای انسان قرار داده است، کرامتی که خدا به انسان داده به هیچ موجود دیگری نداده است. پس، انسان از دیدگاه قرآن و اسلام موجودی برتر و تافته ای جدا بافته است، در عین حال، در کنار موجودات دیگر قرار دارد. و انسان نوعی حیوان است که از نظر زیستی چندان تفاوتی با سایر حیوانات ندارد یا اینکه پیچیدگیهای مغز انسان، سلسله اعصاب و ارگانیسم او قابل مقایسه با موجودات دیگر نیست، در عین حال تمامی اینها از نوع مادی و محدود است و کم و بیش با سایر حیوانات قابل مقایسه است؛ یعنی، می شود گفت پیچیدگی های مغز انسان چند برابر فلان حیوان است و اگر در بُعد مادی برتر است برتری آن قابل سنجش است، ولی وضعیت روحی انسان با هیچ موجود دیگری قابل مقایسه نیست. با استعداد و تعالی و روحی که انسان دارد، اگر همت پرواز داشته باشد چنان اوج می گیرد که هیچ موجود دیگری به گَرد او نمی رسد؛ یعنی، از نظر اسلام و قرآن، انسان موجودی برتر یا برترین مخلوق است. و اگر فرض کنیم که در میان ملائکه مقرّب فرشتگانی باشند که مقام آنها از نوع انسان بالاتر باشد؛ در این صورت باید گفت: انسان حداقل از بسیاری از موجودات هستی برتر و بالاتر است. منبع : http://noorportal.net/394/499/508/5740.aspx ماهیت انسان http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/nsunshenac/1628--.html ماهیت انسان ماهیت انسان از دید فروید فروید ماهیت انسان را به شیوه خاصی عنوان.... مرتبط با انسان شناسی Thu, 28 Apr 2011 03:44:28 +0430                 ماهیت انسان ماهیت انسان از دید فروید فروید ماهیت انسان را به شیوه خاصی عنوان می‌کند به نظر او انسان ذاتا نه خوب است و نه بد. بلکه از نظر اخلاقی خنثی است. فروید انسان را ماحصل نهایی رشد تدریجی (تکامل) می‌داند. به اعتقاد او انسان از هر نظر در حکم یک ماشین فیزیولوژیک است که در آن کششها و انگیزشهای ارگانیزم بیولوژیک به صورت فرایندهای فکری ، آرزو و سوائق عاطفی ظاهر می‌شوند. بدی و شرارت انسان زمانی ظاهر می‌شود که عمل منطقی انسان زیر نفوذ کششهای غریزی قرار می‌گیرد، بدون آنکه انسان این کششها را بشناسد و یا درصدد کنترل آنها برآید. فروید وجود اراده و آزادی انسان را نفی می‌کند و او را تابع عوامل جبری یا محدودیتهای اجتماعی می‌داند. از نظر روانکاوی انسان تابع اصل جبر روانی است. انسان موجودی تلقی می‌شود که بوسیله نیروهای غریزی ناخودآگاه بر منطق او تسلط می‌یابند هدایت می‌شود. این نیروها را می‌توان به سطح آگاهی آورد و تحت کنترل قرار داد. از این دیدگاه آگاهی باعث آزادی می‌شود و جهل انسان را به بردگی می‌کشد. از این رو تسلط اصل جبر روانی زمانی کاهش می‌یابد که خودآگاهی انسان افزایش یابد. هر چه دانش فرد از خودش بیشتر باشد احتمال اینکه عقلانی‌تر عمل کند بیشتر می‌شود. فروید از بین نیروهای غریزی تاکید بسیار زیادی روی غریزه جنسی دارد. ماهیت انسان از دید دیگر روانکاوان آدلر به انسان و امور او دیدی کلی‌نگر ، غایت انگار و اجتماعی دارد. او انسان را موجودی خلاق ، انتخابگر ، اجتماعی ، مسئول و در حال شدن می‌داند که نه خوب است و نه بد. ماهیتش در جامعه شکل می‌گیرد و تکامل او در واقعیت بخشیدن به خویش است. یونگ با عقیده فروید مبتنی بر مرکزیت سکس مخالفت کرده و ابراز عقیده کرد که انسانها همان قدری که بوسیله اهداف ، آرزوها و امیال دیگرشان هدایت می‌شوند بوسیله تمایلات جنسی نیز برانگیخته می‌شوند. از نظر یونگ فضیلت خود بودن، تلاش برای رشد و خود شکوفایی خلاق از ویژگیهای اصلی انسان است. بطور کلی یونگ در نظریات خود جهت گیری انسان دوستانه‌ای را دنبال می‌کند. روانکاوان دیگر مثل اریکسون ، کارن هورنای ، اریکزدم و ... بیشتر ماهیت اجتماعی انسان را مورد تاکید قرار داده‌اند. ماهیت انسان از دیدگاه انسان گرایی از دیدگاه انسان گرایان انسان دارای ماهیت خوب و ارزشمندی است. بر اساس عقیده راجرز انسان اصولا منطقی ، اجتماعی ، پیش رونده و واقع بین است. وی موجودی سازنده و قابل اعتماد است که می‌تواند خودش نیازهایش را منظم و متعادل کند. مازلو سلسله مراتب این نیازها را مطرح می‌کند و معتقد است انسان می‌تواند با برآورده کردن نیازهای خود در هر یک از طبقات به مرحله نهایی که تحت عنوان خود شکوفایی مشخص می‌شود برسد. انسان در این مرحله انسانی با کارکرد کامل شناخته می‌شود. یعنی فردی که توانسته است که تمام ظرفیتهای وجودی خویش را آشکار سازد. از این دیدگاه انسان ذاتا تمایل به رشد یا تحقق بخشیدن به خویش دارد. ارگانیزم نه تنها سعی می‌کند که خود را حفظ کند بلکه می‌کوشد که خویش را در جهت تمامیت وحدت کمال و خود مختاری سوق دهد. این دیدگاه ، نگرشی خوش بینانه به انسان دارد. ماهیت انسان از دیدگاه رفتار گرایان در نظر رفتارگرایان انسان ذاتا نه خوب است و نه بد ، بلکه یک ارگانیزم تجربه گرا است که استعداد بالقوه‌ای برای همه نوع رفتار دارد. به اعتقاد این گروه انسان در بدو تولد همانند صفحه سفیدی است که هیچ چیزی بر آن نوشته نشده است. او به منزله یک موجود واکنشگر به حساب می‌آید که در قبال محرکهای محیطی پاسخ می‌دهد. رفتار او پاسخی به تحریک است که قسمت اعظم این تحریک بیرونی است ولی تا حدودی هم درونی است. او رفتاری قانونمند و پیچیده دارد که به شدت تحت تاثیر محیط قرار دارد و اصولا انسان تا حدود زیادی ماحصل محیطش است. رفتار گرایان مفهوم اراده آزاد را مطلقا انکار می‌کنند و اعتقاد ندارند که فرد می‌تواند به شیوه‌ای رفتار کند که به حوادث پیشین وابسته نباشد. انسان را موجودی می‌دانند که بر اساس شرطی شدنش زندگی می‌کند نه براساس عقایدش. او موجودی است که خودش را کنترل نمی‌کند بلکه بوسیله عاداتش کنترل می‌شود. به نظر آنها انسانهای خوب نیز مانند اتومبیلهای خوب باید تولید شوند و کار مهندسان رفتار و رفتار درمانگران آن است که افراد خوب بوجود بیاورند. به نظر آنها تمام ویژگیهای خوب و بد انسان حاصل محیط است. ماهیت انسان از دیدگاه روانشناسی گشتالت از نظر صاحبنظران گشتالتی انسان از نظر عملی ماهیتی تعاملی و از نظر اخلاق ، طبیعتی خنثی دارد. در این دیدگاه انسان به منزله یک ارگانیزم و یک کل است که نیاز شدیدی به محیط و تعامل با آن دارد. انسان کلا یک موجود احساس کننده ، تفکر کننده و عامل است که از لحاظ اخلاق نه خوب است و نه بد. روانشناسان گشتالتی به ذاتی بودن نیاز انسان به سازمان و وحدت تجربه ادراکی معتقدند. انسان تمایل دارد تا در جهت چیزهای کل و یا هیات‌های خوب حرکت کند تا از تنشهای خود بکاهد و کلیت خود را به ظهور برساند. تمایل اساسی انسان تلاش برای کسب تعادل به عنوان یک ارگانیزم است. ارگانیزم انسان یک واکنش کننده یا دریافت کننده منفعل و فعل پذیر نیست. یک ادراک کننده و سازمان دهنده فعال است که بر طبق نیاز و علاقه خودش اجزای جهان مطلق را انتخاب می‌کند و دنیای خودش را از دنیای عینی بوجود می‌آورد. چون ارگانیزم موجودی خود کفا نیست پیوسته با محیط خود در تعامل است تا به نیازها و علائق خود جامه عمل بپوشاند. ماهیت انسان از دیدگاه اسلام بر اساس دیدگاه اسلام انسان بر اساس فطرت الهی خلق شده است. قرآن کریم در این باره می‌فرماید: حقگرایانه روی به این آور ، ملازم سرشت و فطرتی باشید که خداوند مردم را بر آن سرشته است (آری این آفرینش خداوند است) و آفرینش خدای را دگرگونی نیست. (روم،30).  از دیدگاه اسلام ، انسان در جنبه‌های شناختی و قلبی (عاطفی) خصوصیات فطری دارد. انسان در بعد شناختی برخی چیزها را که البته زیاد نیست بوسیله فطرت خود دریافته است. اصول تفکر انسان که در همه مشترک است فطری است و فروع و شاخه‌های آن اکتسابی. زیرا انسان در دانستن اصول تفکر نیازمند به مقدمات و قیاس کردن یا نتیجه گرفتن نیست. یعنی ساختمان فکری او به گونه‌ای است که آن مسائل وقتی عرضه می‌شود نیاز به استدلال و برهان ندارد و قابل فهم است. بر اساس فطرت خویش انسان حقیقت جو است. نیاز دارد به اینکه حقیقت چیزها ، امور و جهان را آنچنان که هست دریابد. همان چیزی که حس کنجکاوی یا انگیزه اکتشاف در روانشناسی نامیده می‌شود. انسان به فضائل اخلاقی و نیکیها گرایش دارد. این قبیل مسائل برای او منفعت مادی ندارند بلکه تنها به دلیل فضیلتی که دارند برای او ارزشمندند مثل گرایش به پاکی ، صداقت و غیره. بر این اساس انسان موجودی خیرجو است. علاوه بر این انسان موجودی زیبا پسند است. گرایش به زیباییها دارد و زیبایی و جمال برای او یک موضوع اصلی و مستقل از سایر امور است. گرایش به خلاقیت و ابتکار بطور فطری در ذات او وجود دارد. علاوه بر اینکه مقداری از نیازهای زندگی مادی او را تامین می‌کند. از سوی دیگر عشق و پرستش گرایش مخصوص انسان است که با انسانیت او پیوند قطع ناپذیر دارد. فطرت انسان فنای عاشق را در راه معشوق یک افتخار می‌داند. مقایسه نظرگاههای مختلف روانشناسی و اسلام در مورد ماهیت انسان اسلام در مورد ماهیت انسان و خوب یا بد بودن او دیدگاه کلی‌تری را ارائه می‌دهد و یکسویگی برخی مکاتب انسانی را ندارد. در این دیدگاه انسان دارای قدرت اراده و تواناییهایی است. و برخلاف روانکاوی وجود اراده و آزادی انسان را نفی نمی‌کند و او را تابع عوامل جبری یا محدودیتهای اجتماعی نمی‌داند و هچون رفتار گرایان او را تحت کنترل عادات خویش نمی‌داند. با این حال او کاملا مستقل از عوامل دیگر عمل نمی‌کند که بتواند همچون نظر انسان گرایان در ارضای نیازهایش مستقل و خود مختار عمل کند. هر یک از دیدگاههای روانشناختی در مورد ماهیت انسان گاه به برخی مفاهیم اسلام و نظریات او در این مورد نزدیک و گاه از آن دور می‌شوند. به هر حال هر یک از آنها نظریات انسانی هستند که توسط خود انسان در مورد ماهیت انسان مطرح شده‌اند. چنین نظریاتی مسلما نیاز به تجدد نظر و تکامل خواهند داشت. منبع :     http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara فرق آدم با انسان http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-ghoran/1621--.html فرق آدم با انسان بنام خدا تفاوت «آدم» با «انسان» در قرآن كريم آن است كه..... مرتبط با قرآن Wed, 27 Apr 2011 03:39:54 +0430                 فرق آدم با انسان بنام خدا تفاوت «آدم» با «انسان» در قرآن كريم آن است كه « آدم» در كاربرد قرآن، علم و اسم خاص براى «آدم ابوالبشر» همسر حضرت حوا(ع) است. علت نام گذارى «ابوالبشر» به «آدم» شايد به خاطر آن است كه حضرت آدم(ع)«اسمراللّون»، يعنى «گندمگون» بوده است. در برخى روايات نيز آمده است كه آدم را از آن جهت آدم گويند كه از «اديم الارض»، يعنى روى زمين است.جسد حضرت آدم از خاك روى زمين آفريده شده است . (  المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم  )، چنان كه امام صادق(ع) مى فرمايد: « انما سمى آدم آدم لا نه خلق من اديم الارض» ( علل الشرايع، شيخ صدوق، ص 579 ) انسان از ماده «انس»، اسم جنس است وجه نام گذارى انسان به خاطر زيادى اُنس او، و به جهت آن است كه آفرينش او به گونه اى است كه قوام زندگى او با انس با انسان هاى ديگر است; از اين رو انسان مدنى بالطبع مى باشد. (  المفردات فى غريب القرآن، همان، واژه «انس». خداوند در قرآن كريم اين موجودي را كه روي دو پا زندگي مي كند به سه نام ناميده است: بشر- انسان و آدم- و معلوم است كه بر خلاف ما كه چندان به موارد مناسب براي كاربردكلمات توجّه نمي نماييم خداوند مناسب ترين كلمات را براي مناسب ترين موارد به كار برده است، و لذا بايد بدانيم معناي اين سه كلمه يا اسم چيست تا بهتر به منظور از كار برد آنها آگاه شويم: 1-  بشر در لغت به معني پوست، جلد، هيأت و ظاهر اشياء است و لذا در مواردي به كار برده مي شود كه معنا و محتواي شيء مورد نظر نباشد. 2- انسان مصدر اُنس و اِنس و به معني رام بودن و خو گرفتن و الفت و ملاطفت داشتن و ضد توحّش است و لذا يك مرحله بالاتر از بشر است يعني بشري كه يك مرحله از كمال را پشت سر گذاشته و به همدمي و همزيستي و همكاري خو گرفته است. 3- آدم از ريشه اُدم گرفته شده است كه به معني : 1-چيزهائي است كه به غذا و نان اضافه مي شود تا مطبوع و لذيذ شوند. 2-اسوه و رئيس قوم يا خانواده 3- مشهور و معروف 4- باطن اشياء ـ بنابراين مي توان گفت كه از ميان انسانها افراد برگزيده و شاخص را مي توان آدم ناميد و لذا آدم انساني است كه تقريباً به كمال رسيده باشد. در قرآن هر جا لازم بوده است كه فرد يا افرادي از اين موجود دو پا معرفي گردد مفاهيم لغوي كلمه رعايت شده و آن نامي انتخاب و به كار برده شده است كه معرف مسمّاي مورد نظر باشد. بشر يعني افراد بدون نوع - انسان يعني افراد متوسّط نوع- و آدم يعني افراد مترقي و متكامل نوع؟) امّا واژه هاى «آدميت» و انسانيت (با ياى نسبت و تاء) مترادف و به يك معنا هستند، انسانيت، يعنى خوى انسانى، تربيت، ادب، عاطفه، اخلاق نيكو و...، كسى كه داراى خلق و خوى انسانى باشد، از انسانيت و آدميت برخوردار است. (برگرفته از فرهنگ عميد، واژه «انسانيت».) منبع : http://www.askquran.ir/showthread.php?t=11785 عاقبت بخیری انسان http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/nsunshenac/1614--.html عاقبت بخیری انسان درخواست عاقبت بخیری انسان از خداوند متعال انسانها گوناگون هستند. برخی همه عمر در مسیر خوبی و.... مرتبط با انسان شناسی Tue, 26 Apr 2011 02:31:06 +0430                 عاقبت بخیری انسان درخواست عاقبت بخیری انسان از خداوند متعال انسانها گوناگون هستند. برخی همه عمر در مسیر خوبی و پاکی قدم می زنند. برخی برعکس همه عمر به سمت بدی و شرور  و برخی نیمه اول عمر خوبند و نیم آخر بد و عاقبت بشرّ می شوند و برخی بر عکس ابتداء ممکن است که بد باشند ولی آخر عمر خوب می شوند. عاقبت به خیری برای کسانی که خوب هستند یکی از مسائل مهم واساسی است لذا در قرآن از زبان بندگان صالح می خوانیم: ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب. پروردگارا پس از آنكه ما را هدايت كردى دلهايمان را دستخوش انحراف مگردان و از جانب خود رحمتى بر ما ارزانى دار كه تو خود بخشايشگرى.1 امام هفتم علیه السلام فرمود:  یا هشام ان الله قد حکی عن قوم صالحین انهم قالوا ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب. حین علموا ان القلوب تزیغ و تعودالی عماها ورداها و انه لم یخف الله من لم یعقل عن الله و من لم یعقل عن الله لم یعقد قلبه علی معرفه ثابته یبصرها و یجد حقیقتها فی قلبه ولا یکون معه کذلک الا من کان قوله لعمله مصدقا و سّره لعلانیته موافقا لان الله تعالی لم یدل علی الباطن الخفی من العقل الا بظاهر منه و ناطق عنه. ای هشام خداوند از زبان انسانهای صالح نقل کرد که خدایا قلب ما را بعد از هدایت دچار شک و میل به باطل نکن چون فهمیدند که قلبها ممکن است دچار انحراف شوند و به همان کوری برگردند و کسی که تعقل درستی از خداوند ندارد از او خائف نخواهد بود و معرفت ثابت نخواهد داشت و راه عاقبت بخیری جز از طریق همراهی گفتار و کردار حاصل نخواهد شد......2 وامام صادق علیه السلام فرمود:  اکثروا ان تقولوا ربنا لاتزع قلوبنا بعد ازهدیتنا و لا تأمنوا الزیغ. بسیار این دعا را بخوانید و هرگز احساس ایمنی از میل به باطل نکنید.3 مسأله عاقبت بخیری آن قدر مهم است که در صحیفه سجادیه امام دعائی بخصوص دررابطه با  آن دارد. یامن ذکره شرف للذاکرین ویا من شکره فوز للشاکرین و یامن طاعته نجاه للمطیعین صل علی محمد و آله و اشغل قلوبنا بذکرک عن کل ذکر و السنتنا بشکرک عن کل شکر و جوارحنا بطاعتک عن کل طاعه فان قدّرت لنا فراغا من شغل فاجعله فراغ سلامه لا تدرکنا فیه تبعه ولا تلحقنا فیه سئمه حتی ینصرف عنا کتاب السیئات بصحیفه خالیه من ذکر سیئاتنا و یتوّلی کتاب الحسنات عنا مسرورین بما کتبوا من حسناتنا و اذا انقضت ایام حیاتنا و تصرمت مدد اعمارنا وا ستحضرتنا ادعوتک التی لابد منها و من اجابتها فصل علی محمد و آله و اجعل ختام ما تحصی علینا کتبه اعمالنا توبه مقبوله لا توقفنا بعدها علی ذنب اجترحناه ولا معصیه اقترفناها و لا تکشف عنا ستراً سترته علی رووس الاشهاد یوم تبلوا خبارعبادک انک رحیم بمن دعاک و مستجیب لمن ناداک. ای کسی که یاد او برای ذاکرین شرافت است و ای کسی که شکر او برای شاکران موجب رستگاری وطاعت او موجب نجات اهل طاعت پس بر محمد و آل او درود فرست و قلب ما را به یاد خودت از هر یادی باز دار و زبان ما را به شکر خودت از هر شکری نگه دار و جوارح ما را به طاعت خود از هر طاعتی محافظت فرما و اگر فراغ از شغلی برای ما مقدر می کنی آن را فراغ سلامت قرار ده که بدون تبعات و خستگی باشد تا نویسندگان عمل ما صحیفه عمل را از گناه خالی و از حسنات پر و موجب خوشحالی ملائکه شود و هنگامی که عمر ما به آخر می رسد و اجل حتمی فرا می رسد که چاره ای از آن نیست پس درود بر محمد و آل او بفرست و خاتمه عمل ما را توبه قبول شده قرار ده که بعد از آن به جرم گناهی ما را نگه ندارند و بجرم معصیتی ما را عقوبت نکنند و هرگز پرده هائی که افکنده ای از ما برندار....4 بهترین عاملی که باعث رسیدن به این معنی می شود ذکر و یاد خداوند و توجه به حضرت حق است زیرا غفلت هاست که مسیر را تغییر می دهد و یاد خداوند مانع محکمی از غفلت است خصوصاً که گاه خود خداوند جلوی خطا رفتن آدمی را می گیرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: قال الله تعالی اذا کان الغالب علی قلب عبدی الاشتغال بی نقلت شهوه عبدی فی مسألتی و مناجاتی فاذا کان عبدی کذلک فاراد ان یسهو حلت بینه و بین ان یسهوا او ذلک اولیائی حقا اولئک الابطال حقا اولئک الذین اذا اردت اهل الارض بعقوبه زویتها عنهم من اجل اولئک الابطال. هنگامی که یاد من بر قلب بنده ای غالب باشد میل او را در سوال از خود قرار می دهم و جلوی اشتباهات او را می گیرم اینان اولیاء من هستند که بسیاری از بلاها را بوسیله آنان از بندگان برمی دارم. اگر آدمی بتواند حالت ذکر را حفظ کند گویا همیشه در نماز است. امام باقر علیه السلام فرمود: لایزال المومن فی صلاه ما کان فی ذکر الله عز وجل قائما کان او جالساً او مصطجعا ان الله عز و جل یقول الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و عل جنوبهم. همیشه مومن در نماز است اگر به یاد خداوند باشد خداوند فرمود در حال ایستاده نشسته و خوابیده او را یاد می کنند. آری بقول باباطاهر عریان: خوشا آنان که الله یارشان بی                   که حمد وقل هو الله کارشان بی خوشا آنان که دائم در نمازند                    بهشت جاودان مأوایشان بی نمونه ای از توجه کامل: مالک بن دینار می گوید: باجوانی روبه رو شدم که آثار بندگی در چهره اش نمایان بود و آرام قرار نداشت آن چنان گریه می کرد که اشک بر گونه هایش جاری بود. از او پرسیدم کیستی؟ گفت: بنده ای که از مولایش گریخته. گفتم: بازگرد و عذرخواهی کن.گفت: عذر خواهی نیازمند توضیح و دلیل قانع کننده ایست و من هیچ توضیحی برای فرار ندارم کسی که مقصّر است چگونه عذرخواهی کند؟گفتم: کسی را که مولایت حرف او را می پذیرد واسطه کن. گفت: همه شفیعان از او در هراسند. گفتم: به خدمت مولایی دیگر غیر از او درآی. گفت: کسی که با مولای مهربان و نیکوکارش به بدی رفتار کند شایسته ی بندگی مولایی غیر او نخواهد بود.گفتم: مولای تو کیست؟ گفت: آن کس که در کودکی مرا پرورش داد و چون بزرگ شدم به معصیت و نافرمانی او پرداختم. با من شرطی کرد و وفا نمود وضمانت کرد و عطا فرمود اما من بوی خیانت کردم در حالی که مرا می دید معصیتش کردم او بود که مرا به نیکوئی زنده نگه داشت. گفتم: با خویش مدارا کن که ممکن است آتش خوف تو را هلاک کند. گفت: این بهتر است و سزاوار آنم سپس ناله ای کشید و جان داد. ----------------------------------------------------- 1ـ آل عمران/8 2ـ کافی ج 1/18 و تفسیر صافی ج 2/15. 3ـ عیاشی ج1/164 و تفسیر صافی                4ـ صحیفه سجادیه /دعاه 11. منبع : http://www.emamjome.com آیا امکان دارد انسان با خود بیگانه شود؟ http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/nsunshenac/1559--.html آیا امکان دارد انسان با خود بیگانه شود؟ کتاب انسان شناسی نویسنده: محمود رجبی مرتبط با انسان شناسی Sat, 16 Apr 2011 02:28:39 +0430                 آیا امکان دارد انسان با خود بیگانه شود؟ کتاب انسان شناسی نویسنده: محمود رجبی در میان موجودات جهان فقط انسان است که می تواند هویت واقعی خود را دگرگون سازد و همچنین می‌تواند هویت واقعی خویش را با علم آگاهانه حضوری بیابد و یا از خود غافل شود. هویت واقعی خود، یعنی روح انسانی خود را بفروشد و از خود بیگانه شود. البته مساله از خود بیگانگی، فرع پذیرش هویت مشترک و ثابت انسانی است و کسانی که به کلی منکر سرشت انسانی هستند منطقاً نمی‌توانند مساله ازخود بیگانگی را در چهار چوب مکتب خود طرح کنند. بیگانگی انسان از خود، یکی از مهم‌ترین مسایل انسان‌شناختی است که در زبان‌های اروپایی با واژه الیناسیون  (alienation) از آن یاد می‌شود. این واژه در طول زمان، گاه مفهومی با بار ارزشی مثبت داشته و گاهی بار ارزشی منفی و ضد ارزش و به دست پیروان هگل حقیقی در نظر گرفته می شود که حرکت در مسیر مخالف آن، به غفلت و فراموشی آن حقیقت برای او می‌انجامد و غفلت از آن هویت واقعی انسان راتحت سیطره نیروهای غیر خودی قرار می دهد تا جایی که موجودی فروتر از خویش را خود می پندارد. ریشه‌های اولیه مساله از خود بیگانگی را باید در تعالیم ادیان آسمانی جستجو کرد.این ادیان آسمانی هستند که بیشتر و پیش از هر متفکر و مکتبی این مساله را با بیانهای گوناگون طرح کرده‌اند. با این همه در مباحث علوم انسانی و اجتماعی، طرح و تبیین مفهوم از خود بیگانگی به صورت فنی و علمی به دانشمندان سده هجدهم و نوزدهم برمیگردد. از نگاه ایشان رابطه دین و از خود بیگانگی آن است که هر سه دین را موجب از خود بیگانگی بشر می‌دانند و معتقدند بشر زمانی خویشتن راباز می‌یابد که دین را کنار نهد و دست کم تا دین بر اندیشه بشری حاکم است از خود بیگانگی گریبان گیر آدمی است. این سخن دقیقاً نقطه مقابل بینش ادیان آسمان به ویژه اسلام و قرآن در مساله از خود بیگانگی است. منبع : http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php بدترین صفات انسان از نظر قران http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-ghoran/1553--.html بدترین صفات انسان از نظر قران قرآن  کریم برخى صفات را به  عنوان  بدترین صفت در وجود انسان  ذکر مى کند از جمله : 1 . شرک به  خدا مرتبط با قرآن Thu, 14 Apr 2011 02:50:24 +0430 بدترین صفات انسان از نظر قران قرآن  کریم برخى صفات را به  عنوان  بدترین صفت در وجود انسان  ذکر مى کند از جمله : 1 . شرک به  خدا «.. یَـبُنَىَّ لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُـلْمٌ عَظِیمٌ.. . ؛ پسرم ! به خدا شرک میاور که به راستى شرک ستمى بزرگ است »[1] 2. کتمان حق « إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدى‏ مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ؛ کسانى که دلائل روشن و وسائل هدایت را که نازل کرده‏ایم بعد از بیان آن براى مردم در کتاب آسمانى، کتمان مى‏کنند خدا آنها را لعنت مى‏کند (نه فقط خدا) بلکه همه لعنت کنندگان نیز آنها را لعن مى‏کنند» [2] 3 . نفاق «إِنَّ الْمُنَـفِقِینَ فِى الدَّرْکِ الاَْسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا ؛ آرى ، منافقان در فروترین درجات دوزخند ، و هرگز براى آنان  یاورى نخواهى یافت »[3] . 4 . کفر «... وَمَن یَکْفُرْ بِهِ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْخَـسِرُونَ ؛... وکسانى که بدان (کتاب)کفر ورزند، همانانند که زیانکارانند»[4]. 5. ایذاء « وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً ؛و کسانى که مردان و زنان با ایمان را بدون اینکه جرمى مرتکب شده باشند آزار میرسانند هر آینه بجا آورده‏اند بهتان و گناه آشکارایى را»[5] 6. ظلم‏ «إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ؛همانا راه عقاب براى کسانى است که بر مردم ستم میکنند و در روى زمین بدون حق تجاوز مینمایند اینان بر ایشان عذاب دردناک است»[6] 7. غیبت‏ « وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ ؛و غیبت نکند بعضى از شما بعضى را آیا دوست میدارد یکى از شما که گوشت برادر خود را در حالى که مرده است بخورد پس کراهت دارید از این کار»[7] یعنى غیبت بمنزله خوردن گوشت مرده برادر دینى است. 8. بهتان‏ بهتان، نسبت دادن چیزى است ببرادر دینى که از او صادر نشده و با او نباشد که شامل دروغ و غیبت می‌شود.در قرآن مجید می‌فرماید: «وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً؛ و کسى که لغزش و گناهى را مرتکب شود و بیگناهى را بآن نسبت دهد بتحقیق بهتان و گناه آشکارایى را مرتکب شده»[8] 9. نمامى‏ نمّامى و سخن‏چینى از کارهاى بسیار ناپسندیده است در قرآن کریم می‌فرماید: «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ، هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ، مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ؛ و اطاعت مکن هر بسیار سوگند خورنده سست رایى را که عیب‌گویى میکند و بسخن‏چینى راه می‌رود و منع خیر می‌نماید و متجاوز و گناهکار است»[9] و نیز می‌فرماید: « وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ ؛واى بر هر عیبگو و سخن‏چینى»[10] 10. زنا گناه بزرگ دیگرى که قرآن به آن اشاره مى‏کند مساله زنا و عمل منافى عفت است مى‏گوید: « وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا ؛ نزدیک زنا نشوید چرا که عمل بسیار زشتى است و راه و روش بدى است».[11] پی نوشتها [1] . لقمان ،  13 [2] . بقره، 159  [3] . نساء ، 145  [4] . بقره ، 121 [5] . احزاب ، 58 [6] . شورى ، 41 [7] . حجرات ، 12 [8] . نساء ، 112 [9] . قلم،10 تا 12  [10] . همزه،1 [11] . اسرا ،32 منبع : http://loghman.info   انسان های قبل از حضرت آدم (ع) http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/nsunshenac/1512--.html آیا قبل از حضرت آدم (ع) هم انسان هایی در زمین زندگی می کردند ؟  مرحوم علامه طباطبایی (ره) در زیر یکی از آیات سوره نساء می فرماید :   مرتبط با انسان شناسی Sat, 09 Apr 2011 02:38:52 +0430                 آیا قبل از حضرت آدم (ع) هم انسان هایی در زمین زندگی می کردند ؟ مرحوم علامه طباطبایی (ره) در زیر یکی از آیات سوره نساء می فرماید : از ظاهر سیاق بر می آید که مراد از " نفس واحده " آدم (ع) و مراد از "زوج ها " حوا می باشد که پدر و مادر نسل انسانند و مانیز از نسل آن هستیم از آیه شریفه روشن می شود که نسل موجود از انسان ،تنها به آدم و همسرش منتهی می شود و جز این دو نفر هیچ کس دیگری در انتشار این نسل دخالت نداشته است . اما زمین شناسان عمر نوع بشر را بیش از میلیون ها سال دانسته اند و برای این گفتار خود از سنگواره ها و اسکلت های سنگ شده انسانهایی قدیمی دلایلی آورده اندکه عمر هر یک از آنها طبق معیار های علمی بیش از پانصد هزار سال است . این امکان وجود دارد که قبل از ابوالبشر (ع)  در زمین زندگی کرده و سپس منقرض شده باشند و این پیدایش انسانها و انقراضشان تکرار شده ،تا پس از چند دوره ،نوبت به نسل حاضر رسیده باشد. ممکن است از برخی آیات شریفه قرآن استنباط شود که قبل از آفرینش حضرت آدم ابوالبشر (ع) و نسل او ، انسانهایی دیگر در زمین زندگی کرده اند . مانند آیه 30 از سوره بقره که می فرماید : " زمانی که پروردگارت به فرشتگان فرمود می خواهم در زمین جانشینی بگذارم . گفتند ( باز ) در زمین کسانی می گذاری که در آن فساد کنند و خونها بریزند  ." از این آیه شریفه بر می آید قبل از آفرینش بنی آدم  (ع) دوره دیگری بر بشر گذشته است . در برخی روایات وارده از امامان معصوم (ع) مطالبی آمده که سابقه ادوار بسیاری از بشر را قبل از دوره حاضر اثبات می کند .در کتاب توحید ( ص 277 . ج 2 .) از امام صادق (ع) روایتی نقل شده که امام (ع) به راوی فرموده اند :  شاید شما گمان می کنید که خدای عزوجل غیر از شما هیچ بشری دیگری را نیافریده است . نه چنین نیست ، بلکه هزار هزار آدم آفرید که شما از نسل آخرین آنها هستید . مرحوم صدوق (ره ) در کتاب خصال ( ج2_ ص 652 ) در حدیثی از امام باقر (ع) روایت کرده است : خدای عزوجل از روزی که زمین را آفرید . هفت عالم را در ان خلق و سپس منقرض کرده است که هیچ یک از ان عوالم از نسل آدم ابوالبشر (ع) نبوده است و خدای متعال همه آنها را از پوسته روی زمین آفرید و نسلس را بعد از نسل دیگر ایجاد کرد و برای هر یک عالمی بعد از عالم دیگر پدید آورد تا در آخر . آدم ابوالبشر (ع) را بیافرید و ذریه اش را از او منشعب ساخت.   انواع انسان  ( از کتاب دائره المعارف .نوشته عبدالحسین سعیدیان . ج2. ص 1401 )   انسان ابتدایی :برخی از دانشمندان مرکز اصلی پیدایش انسان را افریقا می دانند که 20 میلیون سال پیش بوجود آمده اند و چون  از لحاظ گلبول های خون شبیه به میمون هستند عده ای انسان را از نسل میمون میدانند. انسان پکن : در حدود 400 تا 500 هزار سال پیش در ناحیه پکن زندگی می کرده اند . تا حد زیادی به حیوان شباهت داشته است .دارای زانوی خمیده و سری کوچک بوده است .نخستین اثر این این نوع در سال 1899 در چین یک دندان بود و در سال 1920 اندسن استخوان هایی از آنرا پیدا کرد . انسان نئاندرتال :در حدود 140 هزار سال پیش بوجود  آمده و در حدود 70 هزار سال می زیسته است . انسانهای کرمانیون : این نوع انسان از ابزار های پیشرفته مانند ابزار های سنگی استفاده می کرده است . انسان در حدود پانصد هزار سال پیش طریقه استفاده از آتش را نمی شناخت لذا گوشت خام مصرف می کرد. در حدود  6500 سال قبل از میلاد قدیمی ترین دهکده در تپه های مرزی کردستان به نام جارمو به دست بشر بوجود آمد . قدیمی ترین سنگواره بدست آمده از انسان نئاندرتال است که در نزدیکی دوسلدروف آلمان بدست آمده و متعلق به چهل هزار سال پیش است . حدس زده می شود این نوع انسان در حدود 22 هزار سال پیش با انسان کرمانیون که از آسیا به اروپا مهاجرت کرده است در جنگ شده اند و از میان رفته اند . عصر حجر : این عصر در اروپا حدود 500 هزار سال پیش بوچود آمد . عصر مس : در  6000 سال قبل از میلاد در بین النهرین آغاز شد. عصر مفرغ : مفرغ آلیاز مس و قلع است و در حدود 2800 قبل از میلادبه وسیله سومریان کشف شد. عهد آهن : در 1300 سال پیش از میلاد توسط هیت ها در ترکیه امروزی کشف شد. منبع : http://geoaria.blogfa.com/post-179.aspx