Deprecated: Array and string offset access syntax with curly braces is deprecated in /home/nsun/public_html/old/engine/classes/templates.class.php on line 239 مرتبط با قرآن - انسان http://old.n-sun.ir/ fa مرتبط با قرآن - انسان http://old.n-sun.ir/yandexlogo.png http://old.n-sun.ir/yandexsquarelogo.png DataLife Engine مقام واقعی انسان در قرآن http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-ghoran/1712--.html مقام واقعی انسان در قرآن بسیاری از فرهنگها در جوامع مختلف، انسان را اشرف مخلوقات می دانند، ولی این مطلب صورتهای مختلف..... مرتبط با قرآن Mon, 16 May 2011 02:18:21 +0430               مقام واقعی انسان در قرآن بسیاری از فرهنگها در جوامع مختلف، انسان را اشرف مخلوقات می دانند، ولی این مطلب صورتهای مختلف بیان می کنند. سؤال این است که آیا در فرهنگ اسلامی هم شواهدی وجود دارد که انسان برتر از سایر مخلوقات است؟ آری، در قرآن مجید آیاتی داریم که بر شرافت انسان در هستی دلالت می کنند. محور آن آیات، دو واژه کلیدی «خلافت» و «کرامت» است. خلافت جریان خلافت، مربوط به داستان آفرینش حضرت آدم علیه السلام است که در آیة سی ام سورة بقره آمده است  :  «وَ إذ قَالَ رَبُّکَ لِلمَلَیِکَهِ إِنّیِ جَاعِلٌ فیِ الأَرضِ خَلِیفَهً…» بیان آیه:  وقتی که خدا می خواست حضرت آدم علیه السلام را خلق کند، به فرشتگان فرمود که من در روی زمین خلیفه ای را قرار خواهم داد. از شیوة بیان پیداست وقتی که می گوید «خلیفه قرار می دهم» معنایش این است که برای خودم جانشین قرار می دهم. وقتی که مثلاً رئیسی می گوید من جانشین انتخاب می کنم، مقصودش این است که برای خودم جانشینی قرار می دهم. علاوه بر این، در روایات و زیارت نامه معصومین –سلام الله علیهم- شواهدی بر این موضوع یافت می شود. تعابیری از قبیل خلیفه لله، خلفاءالله و … موضوع را به خوبی روشن می کند. در این آیة مبارکه، شخص حضرت آدم علیه السلام جانشین خداست و اما اینکه معنی «جانشین» چیست و چرا عنوان خلافت و جانشینی خدا به حضرت آدم علیه السلام داده شده است، مگر خدا به جانشین احتیاج دارد که حضرت آدم و دیگران را بعنوان جانشین تعیین کند و چرا این عنوان فقط به حضرت آدم نسبت داده شده است و… بحثهای زیادی دارد که در این گفتار نمی گنجد. مسلماً در فرهنگ قرآنی این احتمال که خدا به جانشین نیاز دارد مردود است. اینکه خدا؛ مثلاً، غایب شود و برای زمان غیبت خود خلیفه ای بگذارد، با فرهنگ قرآنی و بینش الهی نمی سازد. بلکه منظور از تعیین خلیفه این است که در جهان موجودی ارزشمند را می آفریند. ارزش او به حدی است که اگر بخواهیم برای او در هستی جایگاهی قرار دهیم باید بگوییم: جانشین خداست. ملاک جانشینی هم اینست که این موجود، آن قدر می تواند تعالی و ارزش وجودی پیدا کند که کارهای خدایی از او صادر شود؛ یعنی می تواند کارهایی را انجام دهد که فراتر از مقتضای اسباب و مسببات مادی در این جهان است. شاید کسی بگوید سایر اسباب هم کاری از کارهای عالم را سامان می دهند پس آنها هم جانشین خدایند. جواب این است که عنوان جانشینی، وقتی صادق است که جانشین بتواند همه کارهای خدا را در سطح نازلتری انجام دهد پس تنها انسان به عنوان جانشین خدا معرفی می شود. اوست که لیاقت دارد که آن قدر تعالی و ارزش پیدا کند که از سایر موجودات فراتر برود و در افقی قرار گیرد که بر جهان اِشراف داشته باشد. موجودی که در سطح سایر مخلوقات و همتراز آنهاست، کجا می تواند جانشین خدا شود؟؛ مثلاً، معقول نیست که بگوئید: فلان حیوان جانشین خدا در میان سایر حیوانات است، زیرا هیچ کدام از آنها بر دیگری امتیاز اساسی ندارد و اگر یکی از آنها از جهتی امتیاز داشته باشد، دیگری از جهت دیگر امتیاز دارد. این گونه نیست که یکی از اینها اِشراف تام و امتیازی خالص بر دیگران داشته باشد. اگر در میان همة آفریدگان، تنها یک موجود جانشین خداست، باید در سطحی فراتر از همة آنها قرار داشته باشد، وگرنه دلیلی بر جانشینی او نیست. در میان همه موجودات، تنها انسان ممتاز است. لیاقت، ارزش و کمال وجودی او از همه موجودات دیگر فراتر است، لذا می تواند بر سایر موجودات اِشراف پیدا کند و نسبت به سایر موجودات، نوعی تدبیر داشته باشد. پس جا دارد که بگوییم، انسان جانشین خداست. تمامی این گفته ها از همین آیة مبارکه استنباط می شود. علاوه بر این، در روایات پیغمبر صلّی الله وآله و ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین نیز به اَبعاد آن اشاره شده است. پس، از تعبیر در آیه مبارکه می توان استفاده کرد که انسان در مقایسه با سایر موجودات، خیلی شریف تر و برتر است. جایگاه او در عالم هستی جایگاه جانشینی خداست به مقام خدایی نمی رسد، اما می تواند جانشین او باشد. حال، سخن این است که آیا خلافت، در حضرت آدم منحصر است یا کسان دیگری هم از نسل آدم می توانند به این مقام برسند؟ از ضمیمه کردن آیات و رویات و قراینی که در خود آیه مبارکه هست، استنباط می شود که کسان دیگری هم از نسل حضرت آدم علیه السلام می-توانند به این مقام برسند. ما معتقدیم که چهارده معصوم «سلام الله علیهم اجمعین» هم به این مقام رسیده اند. آنها جانشینان خدا برروی زمین اند و به تعبیر دیگر، (خلافت) در معصومین علیهم السلام و سایر اولیاء خدا به مرحلة فعلیت رسیده است؛ یعنی استعداد خلافه اللهی در نهاد تمامی انسان-ها گذارده شده است، اما در همة افراد به مرحلة فعلیت نمی رسد. اینکه حضرت آدم علیه السلام به عنوان اولین خلیفة الهی معرفی می شود به این دلیل است که در میان تمامی موجودات و آفریده ها تنها او شایستگی چنین مقامی را داشته است نه اینکه خلافت منحصر به او باشد. جانشینین خدا، اقتضائاتی دارد که می توان آنها را از آیه مبارکه و سخنان معصومین علیهم السلام استنباط کرد. علم او از علوم عادی فراتر است، می تواند علومی را به طور مستقیم از خداوند متعال دریافت کند، قدرتش به حدی می رسد که بر همه قدرتها اشراف پیدا می کند و قدرتهای دیگر محکوم اویند. خلیفة الهی می تواند در جهان مادی نسبت به موجودات دیگر آن چنان اعمال قدرت کند که هیچ موجود دیگری نتواند در مقابل او عرض اندام نمایند. پیشرفتهای علمی و روحی انسانها نمونه ای از تجلّیات این خلافت است که کم و بیش در انسانهای معمولی ظهور پیدا می کند، ولی مرتبه کامل آن فقط در معصومین –سلام الله علیهم اجمعین- متجلی می شود. کرامت غیر از آیة مبارکة بقره که انسان را به عنوان جانشین خدا در میان همه موجودات معرفی می کند، آیة دیگری هم هست که از انسان بعنوان موجودی مُکرّم یاد می کند.  «وَ لَقَد کَرَّمنَا ءَادَمَ وَ حَمَلنَهُم فیِ البَرِّ وَ البَحرِ وَ رَزَقنهُم مِّنَ الطَّیِّبتِ وَ فَضَّلنَهُم عَلَی کَثِیرٍ مِّمَّن خَلَقنَا تَفضِلاً» (اسراء/70).  ما آدمی زادگان را تکریم کردیم و به ایشان ارج و ارزش دادیم و وسایل حمل-شان را در خشکی و دریا فراهم کردیم؛ یعنی به آنها قدرتی دادیم که در خشکی و دریا بتوانند خود و وسایل شان را از نقطه ای به نقطه دیگر حمل کنند. در واقع، قدرت تسلط بر نیروهای طبیعی، مثل جاذبه زمین که مانع حرکت آدمی می شود به انسان داده شده است. به آدمی زاده قدرتی داده شده است که بتواند این نیروها را محکوم کند و بر آنها حاکم شود. «و رزقناهم من الطیبات» روزیهای خوب و طیّب به انسانها دادیم. اگر انسان را با سایر موجودات روزی خور مقایسه کنیم، می بینیم که کیفیت غذایی سایر حیوانات، خیلی پائین تر از انسان است. انسان می تواند از موادی تعذیه کند که از لحاظ طهارت، پاکیزگی، خوبی و خوش مزگی فراتر از آنهاست. موجودات دیگر از گیاهان پست استفاده می کنند. گوشت مردار و گندیده می خورند. از غذاهای پلید، متعفن، بدبو و مُضرّ، تغذیه می کنند، ولی انسان به طور طبیعی از تمام این غذاها مُتنفّر است فقط از غذاهای تمیز، خوب، مفید، ارزنده و خوش مزه استفاده می کند. ممکن است کسی بگوید: خوشی و لذت نسبی است، چیزی نسبت به کسانی و موجوداتی خوش است و نسبت به گروهی دیگر و سایر موجودات ناخوش است، همة اینها به جای خود محفوظ، ولی ما چون در صدد بررسی دیدگاه قرآن در این مورد هستیم، سخن قرآن را نقل کردیم که می فرماید: انسان را از روزیهای پاکیزه ای بهره مند کردیم که سایر موجودات از آنها محرومند و بی تردید غذاهایی که انسان طبعاً به آنها میل دارد دارای امتیازات تکوینی و واقعی هستند «… و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلاً» یعنی  آدمی زادگان را بر بسیاری از موجوداتی که آفریدیم برتری دادیم. اینجا بین مفسرین بحثهایی واقع شده است که چرا قرآن می فرماید، آدمی زادگان را بر «بسیاری» از مخلوقات برتری دادیم و نمی فرماید که او را بر «همه» مخلوقات برتری دادیم. یک نظر این است در میان ملائکه کسانی هستند که اشرف از آدمیانند، ولی نظر دیگر این است که چون همه آدمیزادگان بر همه مخلوقات برتری ندارند، چنین تعبیری ذکر شده است. زیرا در میان انسانها نیز موجودات فاسد و شرور کم نیستند، اما این گفته صحیح است که «مجموعة» انسانها بر مجموعة مخلوقات برتری دارند. به هر حال، اصل تفضیل انسانها بر موجودات دیگر، مزیّتی است که خدا فقط برای انسان قرار داده است، کرامتی که خدا به انسان داده به هیچ موجود دیگری نداده است. پس، انسان از دیدگاه قرآن و اسلام موجودی برتر و تافته ای جدا بافته است، در عین حال، در کنار موجودات دیگر قرار دارد. و انسان نوعی حیوان است که از نظر زیستی چندان تفاوتی با سایر حیوانات ندارد یا اینکه پیچیدگیهای مغز انسان، سلسله اعصاب و ارگانیسم او قابل مقایسه با موجودات دیگر نیست، در عین حال تمامی اینها از نوع مادی و محدود است و کم و بیش با سایر حیوانات قابل مقایسه است؛ یعنی، می شود گفت پیچیدگی های مغز انسان چند برابر فلان حیوان است و اگر در بُعد مادی برتر است برتری آن قابل سنجش است، ولی وضعیت روحی انسان با هیچ موجود دیگری قابل مقایسه نیست. با استعداد و تعالی و روحی که انسان دارد، اگر همت پرواز داشته باشد چنان اوج می گیرد که هیچ موجود دیگری به گَرد او نمی رسد؛ یعنی، از نظر اسلام و قرآن، انسان موجودی برتر یا برترین مخلوق است. و اگر فرض کنیم که در میان ملائکه مقرّب فرشتگانی باشند که مقام آنها از نوع انسان بالاتر باشد؛ در این صورت باید گفت: انسان حداقل از بسیاری از موجودات هستی برتر و بالاتر است. منبع : http://noorportal.net/394/499/508/5740.aspx فرق آدم با انسان http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-ghoran/1621--.html فرق آدم با انسان بنام خدا تفاوت «آدم» با «انسان» در قرآن كريم آن است كه..... مرتبط با قرآن Wed, 27 Apr 2011 03:39:54 +0430                 فرق آدم با انسان بنام خدا تفاوت «آدم» با «انسان» در قرآن كريم آن است كه « آدم» در كاربرد قرآن، علم و اسم خاص براى «آدم ابوالبشر» همسر حضرت حوا(ع) است. علت نام گذارى «ابوالبشر» به «آدم» شايد به خاطر آن است كه حضرت آدم(ع)«اسمراللّون»، يعنى «گندمگون» بوده است. در برخى روايات نيز آمده است كه آدم را از آن جهت آدم گويند كه از «اديم الارض»، يعنى روى زمين است.جسد حضرت آدم از خاك روى زمين آفريده شده است . (  المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم  )، چنان كه امام صادق(ع) مى فرمايد: « انما سمى آدم آدم لا نه خلق من اديم الارض» ( علل الشرايع، شيخ صدوق، ص 579 ) انسان از ماده «انس»، اسم جنس است وجه نام گذارى انسان به خاطر زيادى اُنس او، و به جهت آن است كه آفرينش او به گونه اى است كه قوام زندگى او با انس با انسان هاى ديگر است; از اين رو انسان مدنى بالطبع مى باشد. (  المفردات فى غريب القرآن، همان، واژه «انس». خداوند در قرآن كريم اين موجودي را كه روي دو پا زندگي مي كند به سه نام ناميده است: بشر- انسان و آدم- و معلوم است كه بر خلاف ما كه چندان به موارد مناسب براي كاربردكلمات توجّه نمي نماييم خداوند مناسب ترين كلمات را براي مناسب ترين موارد به كار برده است، و لذا بايد بدانيم معناي اين سه كلمه يا اسم چيست تا بهتر به منظور از كار برد آنها آگاه شويم: 1-  بشر در لغت به معني پوست، جلد، هيأت و ظاهر اشياء است و لذا در مواردي به كار برده مي شود كه معنا و محتواي شيء مورد نظر نباشد. 2- انسان مصدر اُنس و اِنس و به معني رام بودن و خو گرفتن و الفت و ملاطفت داشتن و ضد توحّش است و لذا يك مرحله بالاتر از بشر است يعني بشري كه يك مرحله از كمال را پشت سر گذاشته و به همدمي و همزيستي و همكاري خو گرفته است. 3- آدم از ريشه اُدم گرفته شده است كه به معني : 1-چيزهائي است كه به غذا و نان اضافه مي شود تا مطبوع و لذيذ شوند. 2-اسوه و رئيس قوم يا خانواده 3- مشهور و معروف 4- باطن اشياء ـ بنابراين مي توان گفت كه از ميان انسانها افراد برگزيده و شاخص را مي توان آدم ناميد و لذا آدم انساني است كه تقريباً به كمال رسيده باشد. در قرآن هر جا لازم بوده است كه فرد يا افرادي از اين موجود دو پا معرفي گردد مفاهيم لغوي كلمه رعايت شده و آن نامي انتخاب و به كار برده شده است كه معرف مسمّاي مورد نظر باشد. بشر يعني افراد بدون نوع - انسان يعني افراد متوسّط نوع- و آدم يعني افراد مترقي و متكامل نوع؟) امّا واژه هاى «آدميت» و انسانيت (با ياى نسبت و تاء) مترادف و به يك معنا هستند، انسانيت، يعنى خوى انسانى، تربيت، ادب، عاطفه، اخلاق نيكو و...، كسى كه داراى خلق و خوى انسانى باشد، از انسانيت و آدميت برخوردار است. (برگرفته از فرهنگ عميد، واژه «انسانيت».) منبع : http://www.askquran.ir/showthread.php?t=11785 بدترین صفات انسان از نظر قران http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-ghoran/1553--.html بدترین صفات انسان از نظر قران قرآن  کریم برخى صفات را به  عنوان  بدترین صفت در وجود انسان  ذکر مى کند از جمله : 1 . شرک به  خدا مرتبط با قرآن Thu, 14 Apr 2011 02:50:24 +0430 بدترین صفات انسان از نظر قران قرآن  کریم برخى صفات را به  عنوان  بدترین صفت در وجود انسان  ذکر مى کند از جمله : 1 . شرک به  خدا «.. یَـبُنَىَّ لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُـلْمٌ عَظِیمٌ.. . ؛ پسرم ! به خدا شرک میاور که به راستى شرک ستمى بزرگ است »[1] 2. کتمان حق « إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدى‏ مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ؛ کسانى که دلائل روشن و وسائل هدایت را که نازل کرده‏ایم بعد از بیان آن براى مردم در کتاب آسمانى، کتمان مى‏کنند خدا آنها را لعنت مى‏کند (نه فقط خدا) بلکه همه لعنت کنندگان نیز آنها را لعن مى‏کنند» [2] 3 . نفاق «إِنَّ الْمُنَـفِقِینَ فِى الدَّرْکِ الاَْسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا ؛ آرى ، منافقان در فروترین درجات دوزخند ، و هرگز براى آنان  یاورى نخواهى یافت »[3] . 4 . کفر «... وَمَن یَکْفُرْ بِهِ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْخَـسِرُونَ ؛... وکسانى که بدان (کتاب)کفر ورزند، همانانند که زیانکارانند»[4]. 5. ایذاء « وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً ؛و کسانى که مردان و زنان با ایمان را بدون اینکه جرمى مرتکب شده باشند آزار میرسانند هر آینه بجا آورده‏اند بهتان و گناه آشکارایى را»[5] 6. ظلم‏ «إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ؛همانا راه عقاب براى کسانى است که بر مردم ستم میکنند و در روى زمین بدون حق تجاوز مینمایند اینان بر ایشان عذاب دردناک است»[6] 7. غیبت‏ « وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ ؛و غیبت نکند بعضى از شما بعضى را آیا دوست میدارد یکى از شما که گوشت برادر خود را در حالى که مرده است بخورد پس کراهت دارید از این کار»[7] یعنى غیبت بمنزله خوردن گوشت مرده برادر دینى است. 8. بهتان‏ بهتان، نسبت دادن چیزى است ببرادر دینى که از او صادر نشده و با او نباشد که شامل دروغ و غیبت می‌شود.در قرآن مجید می‌فرماید: «وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً؛ و کسى که لغزش و گناهى را مرتکب شود و بیگناهى را بآن نسبت دهد بتحقیق بهتان و گناه آشکارایى را مرتکب شده»[8] 9. نمامى‏ نمّامى و سخن‏چینى از کارهاى بسیار ناپسندیده است در قرآن کریم می‌فرماید: «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ، هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ، مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ؛ و اطاعت مکن هر بسیار سوگند خورنده سست رایى را که عیب‌گویى میکند و بسخن‏چینى راه می‌رود و منع خیر می‌نماید و متجاوز و گناهکار است»[9] و نیز می‌فرماید: « وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ ؛واى بر هر عیبگو و سخن‏چینى»[10] 10. زنا گناه بزرگ دیگرى که قرآن به آن اشاره مى‏کند مساله زنا و عمل منافى عفت است مى‏گوید: « وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا ؛ نزدیک زنا نشوید چرا که عمل بسیار زشتى است و راه و روش بدى است».[11] پی نوشتها [1] . لقمان ،  13 [2] . بقره، 159  [3] . نساء ، 145  [4] . بقره ، 121 [5] . احزاب ، 58 [6] . شورى ، 41 [7] . حجرات ، 12 [8] . نساء ، 112 [9] . قلم،10 تا 12  [10] . همزه،1 [11] . اسرا ،32 منبع : http://loghman.info   عوامل رشد وتکامل انسان از ديدگاه قرآن کريم http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-ghoran/1062--.html عوامل رشد وتکامل انسان از ديدگاه قرآن کريم  قرآن کريم عناصر و عواملي را براي رشد و تعالي انسان مطرح مي کند.... مرتبط با قرآن Tue, 26 Oct 2010 02:55:22 +0330 عوامل رشد وتکامل انسان از ديدگاه قرآن کريم  قرآن کريم عناصر و عواملي را براي رشد و تعالي انسان مطرح مي کند که عبارتند از: 1- علم وتفکر 2- ايمان 3- عمل صالح انسان بوسيله علم و ايمان و عمل صالح مي تواند رشد پيدا کرده ، و به قرب ربوبي نائل گردد. از ديدگاه قرآن کريم اين عوامل موجب کنار رفتن طبيعت منفي انسان و بروز فطريات مثبت انسان مي شود . يعني انسان با استمداد از عوامل رشد    مي تواند استعدادهاي وجودي مثبت خود را به فعليت رسانده و استعدادهاي منفي را که در نهاد اوست کنار بگذارد . در واقع بروز استعدادهاي انساني يعني فطريات مثبتي که در نهاد وضمير انسان قرار گرفته نيازمند به يک سلسله عواملي است که از آنها تعبير به عوامل رشد مي کنيم .ايمان و عمل صالح از جمله عواملي هستند که در قرآن همراه با يکديگر ذکر شده اند، يعني انسان آن هنگام مي تواند به سوي مبداء وجود سير کند که گام به سوي خدا برداشته و در پرتو ايمان به او دست به انتخاب و عمل صالح بزند. (( والعصر انّ الانسان لفي خسرٍ الاّ الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقِّ و تواصوا بالصّبر)) سوگند به عصر همانا انسان در زيانکاري است ، مگر آنانکه ايمان آوردند و کارهاي شايسته کردند و يکديگر را به حق و شکيبايي سفارش نمودند (عصر 1-2) سوره فوق به صراحت مي گويد که اگر انسان از ايمان و عمل صالح خودداري کند در خسران خواهد بود.منظور از خسران نيز اين است که انسان اصل سرمايه خود را از دست بدهد ، نه آنکه مقداري از منافع خويش را تباه سازد. به راستي هم که اگر انسان ايمان نداشته باشد و از عمل صالح نيز خود داري کند ، اصل وجود خود را به زوال خواهد کشاند. يعني سرمايه وجودي خود را از دست خواهد داد . انساني که به خدا ايمان ندارد و از عمل صالح نيز تهي است ، استعدادهاي وجودي خود را يا به فراموشي خواهد سپرد و يا آنها به انحراف خواهد کشاند . از همين جاست که خداوند مي گويد همه افراد بشر در خسرانند ، نمي گويد افراد بشر زيانکارند ، چراکه مي خواهد بگويد اگر انسان از ايمان و عمل صالح سر باز زند غرق در خسران و زيانکاري خواهد شد . در حاليکه اگر ايمان به خداوند آورده و عمل صالح انجام دهد رشد و تکامل پيدا خواهد کرد (( من آمن بالله و اليوم الاخر عمل صالحاً فلهم اجرهمعند ربهم)) کسيکه به خدا و روز جزا ايمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد ، پس براي آنها نزد پروردگارشان اجري است(بقره 62)  علم و دانش نيز يکي از عناصري است که موجب تکامل انسان مي شود .   ((يرفع الله الذين آمنوا منکم و الّذين اُتوا العلم درجاتِ)) خداوند درجات کساني از شما را که ايمان اورده و کسانيکه دانش به آنها داده شده است بالا مي برد.(مجادله11) ((هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون))آيا کسانيکه مي دانند با کسانيکه نمي دانند برابر هستند؟(زمر9) از ديدگاه قرآن کريم اگر چه هر يک ازين سه عامل (علم، ايمان و عمل صالح) داراي ارزش است و هر يک موجب مي شود تا انسان در مرنبه اي از رشد قرار بگيرد ، ولي آن هنگام انسان مي تواند از مراتب بالاي کمال برخوردار شود و شايسته عنوان خليفه الله گردد که هر سه آنها در وجودش جمع آيند در اين جا ما به بحث پيرامون هر يک از اين عوامل پرداخته ، ويژگيهاي آنها را از ديدگاه قرآن مورد بررسي قرار    مي دهيم:  1- علم وتفکر   علم ودانش ، تفکر و تعقل يکي از عوامل سازنده انسان به شمار مي رود . قرآن کريم براي علم و آگاهي ارزش بسياري قائل است . در ارزش علم و دانش همين بس که نخستين آباتي که بر پيامبر (ص) نازل شده است سخن از علم به ميان آورده است.((اقرء باسم ربک الّذي خلق خَلَقَ الانسان من علقٍ اقرء و ربّکَ الاکرم الّذي علّمَ بالقَلَم)) بخوان به نام پروردگارت که خلق کرد ، خلق کرد انسان را از خون بسته ، بخوان و پروردگارت از همه کريمان کريمتر است . او کسي است که نوشتن با قلم را ياد داد. (علق1-2) آيات فوق از خدا سخن مي گويد و به پيامبر دستور مي دهد که بنام خدايش بخواند : خداي خالق خدايي که انسان را از خوني بسته خلق نموده است . خدايي که به بشر علم آموخته است و او را بر آنچه که نمي دانست آگاه نموده است. همانطور که ملاحظه مي شود قرآن در ابتدا سخن از خدا به ميان آورده ، و پس از آن سخن از انسان و سرانجام سخن از علم و دانش .و اين نشان دهنده ارزش قرآن است که در نخستين آياتي که بر مهبط وحي يعني قلب نازنين پيامبر (ص) نازل شده است ، از خدا و انسان و علم سخن به ميان مي آورد.  اگر کسي علم و آگاهي نداشته باشد . نمي تواند تکاليف الهي را بشناسد تا به اطاعت صحيح از آنها تن در دهد . کسي که از دانش تهي باشد ، از کجا مي تواند به هدف حيات خويش دست يابد تا در آن مسير گام بردارد . خود قرآن علت سقوط بسياري از تبه کاران را عدم تعقل مي داند.(( و قالوا لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا في اصحاب السّعير)) و گفتند اگر ما به سخن آنان گوش مي داديم يا تعقل مي کرديم هر گز از ياران دوزخ نبوديم.(ملک10) آيه فوق از زبان دوزخيان نقل مي کند که اينان در پاسخ به فرشتگان مي گويند اگر ما در دنيا دعوت رسولان را گوش داده بوديم و به آنها عمل مي کرديم و يا پيامها و فرامينها و حق بودن خود رسولان را درست تعقل مي کرديم ، هر گز از زمره گمراهان و دوزخيان نبوديم. پليدي و زشتي را خداوند مربوط به عدم تعقل و انديشه مي داند . و افرادي را که نمي انديشند قرآن پليد مي داند. ((ويجعل الرّجس علي الّذين لايعقلون)) و پليدي را براي کساني که تعقل نمي کنند قرار ميدهد(يونس100) قرآن کسانيرا که عقل و انديشه خود را بکار نمي برند جزو حيوانات به حساب مي آورد ((انّ شرّالدّوّابّ عندالله الصّمُّ البکمُ الّذين لايعقلون))بدترين جانوران در نزد خداوند کرها و لالهايي هستند که تعقل نمي کنند(انفال22) در بررسي آيات مربوط به تفکر و تعقل و علم و آگاهي اين نکته قابل توجه است که هدف تنها آگاهي سطحي نيست ، چراکه بسياري از آگاهيها ي دانشها و شناخت هاي انساني نه تنها منشأ اثري در حيات بشر نيست که چه بسا ضرر و زيانهاي فراواني نيز براي انسانها ايجاد مي کند. انگيزه قرآن براي دعوت انسان به مطالعه و تفکر در آيات الهي اين است که انسان هدفداري خلقت را در يابد . در يابد که جهان بيهوده خلق نشده است در يابد که جهان داراي خالقي است خدا نام که انسان را بوجود آورده است و ناظر بر همه رفتار و اعمال او مي باشد . بنابرين قرآن کريم براي آن نوع علم و آگاهي ارزش و اصالت قائل است که موجب تعالي و تکامل انسان شود. علمي که سازنده باشد ، نه ويرانگر ، علمي که راهگشا بااشد نه راهزن ، علمي که انسان را صعود دهد نه سقوط، علمي که موقعيت انسان را در هستي روشن سازد، انسان را به سوي خدا کشاند ، رابطه انسان را با خود و خدا و ديگران مطرح سازد ، علمي که انسان به مدد آن آيه بودن جهان هستي را درک کند، هدفداري عالم هستي را در پرتو آن در يابد . از همين جاست که قرآن به انسانها گوشزد مي کند که اگر به جهان هستي و شگفتيهاي آن بنگريد ، جلوه حق بودن آن را درک خواهيد کرد.((الم تر انَّ الله خَلَقَ السّمواتِ والارضَ بالحقِّ)) آيا نمي بيني که خداوند آسمانها و زمين را بر حق آفريده است (ابراهيم19) قرآن به انسانها گوشزد مي کند که هم درعالم درون (انفس) و هم در عالم برون (آفاق) به تفکر و تعقل بپردازيدتا هدفداري جهان هستي را در يابند و از آنجا به بازگشتشان بسوي خدا پي ببرند(( اَوَلم يتفکّروا في انفسهم ما خلقَ الله السّموات و الرضَوَما بينَهماالّا بالحقِّ وَ اَجلٍِ مسميً و انَّ کثيراً من النّاس بلقاءِ ربّهم لکافرون))آيا در درون خود انديشيده ايد که آسمانها و زمين و آنچه را که ما بين آنهاست جز بر مبناي حق و براي مدت معيني نيافريده است ، و عده اي از مردم به ديدار خدايشان کافر هستند (روم8) از ديدگاه قرآن درجه و مقام افرادي را که داراي علم و دانش هستند بسيار بالاست و اين افراد از ديدگاه قرآن افضل بر افراد ناآگاه و بيسواد هستند((يرفع الله الّذين آمنوا منکم و الّذين اوتو العلم درجاتٍ)) خداوند درجات کساني از شما را که ايمان اورده و کسانيکه داراي علم و دانش هستند با لا مي برد.(مجادله11) قرآن اگرچه براي علم ارزش قائل است ، ولي آن را بدون عمل نمي پذيرد ، يعني انسان بايد بر اساس علم و آگاهي خود دست به اتخاب و عمل صالح بزند. انساني که فقط بر فراورده هاي علمي خود بيفزايد ، بدون آنکه در انديشه رهايي ديگران از جهل و ناداني باشد رشد حقيقي پيدا نکرده است.(( مثل الّذين حمّلوا التّورات ثمَّ لم يحملوها کمثلِ الحمارِ يَحملُ اَسفاراَ بِئسَ مثلُ القومِ الّذينَ کذّبوا بآيات الله وَ الله لا يهديِ القَومَ الظّالمينَ)) وصف کسانيکه به تورات علم داشتند،   ولي به آن عمل نکردند ، مانند چهار پاياني است که بار کتاب را حمل مي کنند (واز آن هيچ نمي فهمند ). آري چه گروه بدي هستند کسانيکه آيات الهي را تکذيب کردند و خداوند ستمکاران را هدايت نمي کند.(جمعه5) آيه فوق مرز ميان انسان و حيوان عمل بر طبق علم مي داند ، يعني اگر انسان به آنچه مي داند عمل نکند مانند الاغي است که بار کتاب را بر پشت خود حمل مي کند .و به راستي که چه فرقي است ميان حيواني که باري از کتاب را حمل ميکند با انساني که محفوظاتي رادر ذهن خود جمع نموده ، اما به آنها عمل نمي کند.  2- ايمان:   دومين عامل تکامل انسان ايمان است. و منظور از ايمان نيز عبارتست از اعتقاد قلبي به خدا و فرامين او همراه با تسليم به آنها. ايمان به غير از علم است ، چرا که قرآن از کافراني سخن مي گويد که با وجود علم و آگاهي به سوي کفر گرايش داشتند . از جمله بايد از شيطان نام برد که خدا را مي شناخت ، به معاد نيز اعتقاد داشت و مي دانست که انبياء از سوي خدا مبعوث شده اند ولي با اين وجود قرآن او را کافر مي داند ((ابي واستکبر وَ کان َ من الکافرينَ)) اباکرد و کفر ورزيد و از کافران بود (بقره 34) يا فرعون و اطرافيان وي علم به وجود خدا و علم به رسالت حضرت موسي(ع) داشتند  ولي در برابر آن حضرت موضعگيري خصمانه  مي کردند حضرت موسي (ع) در خطاب به فرعون مي گويد : تو مي دانستي آنچه که بر من نازل شده از سوي خداي آسمان و زمين است (( لقد علمت ما انزلَ هولاء الّا ربُّ السّموات و الارضِ)) (اسراء 102)آري فرعون مي دانست که آياتي که موسي (ع) ارائه مي دهد از جانب خدا بر وي نازل شده است ولي ايمان نداشت ، چراکه علم او به رسالت موسي (ع) در دل و جان وي نفوذ نکرده بود تا تسليم شود. قرآن در بسياري از آيات خود از کساني ياد مي کند که راه حق را شناخته بودند و مي دانستند که کدامين راه ، راه و مسيرهدايت است و کدامين راه، راه باطل ،ولي با اين وجود قدم به بيراهه ها و گمراهيها نهاده بودند.((انّ الّذين کفروا وصدّوا عن سبيل الله و شاقّوا الرّسول من بعدِ ما تبيّن َ لَهُمُ الهدي لَن يضُرُّ وا الله شيئاً و سيحبطُ اَعمالهم)) همانا کسانيکه کافر شدند و مردم را از راه خدا بازداشتند ، وبعد از آنکه راه خدا بر آنها آشکار شد با پيامبر مخالفت کردند (بايد بدانند) که هرگز به خدا ضرر نمي رسانند و به زودي اعمالشان نابود مي شود (محمد 32) ((يجادلونکَ في الحقِّ بعد ماتبيّنَ کأنّما يساقون َ الي الموت وَ هم ينظُرونَ)) در باره حق پس از آنکه آشکار شد با تو مجادله ميکنند گويي به طرف مرگ رانده ميشوند، در حاليکه مي نگرند.(انفال 6) از ديدگاه قرآن ايمان به غير از علم است و ممکن است فردي علم به چيزي داشته باشد ،ولي به آن ايمان نداشته باشد . مثلاً فردي آگاهي به وجود خدا و ضرورت وجود پيامبر داشته باشد ، ولي به خدا و پيامبر ايمان نداشته باشد و در برابر آن موضعگيري کند و به انکار آنها بپردازد. اگر کسي علم به چيزي داشته باشد و آن علم در اعماق قلبش نفوذ پيداکرده و خود را ملزم بداند که بر طبق علمي که دارد عمل کند و يا در رفتار و کردار وي اثري از آن پيدا شده باشد گوييم آن فرد ايمان دارد. و در اعمال و رفتار فرد مومن متجلي مي شود. به طور مثال اگر فردي اعتقاد به خدا داشته باشد ، يک وقت است که اين اعتقاد صرف علم و آگاهي است و اين فرد مي داند که خدايي وجود دارد ، و يک وقت هم است اين اعتقاد مبدل به ايمان شده است ، يعني اعتقاد فرد بر زبانش جاري ميشود و يا در اعمال و رفتارش اثر آن مشاهده مي گرددوحتي به عبوديت خدا پرداخته ، به فکر و ذکر او مشغول  مي گردد. خلاصه آنکه ايمان آن چيزي است که آثار آن در وجود فرد آشکار و هويداست و هرچه ايمان قويتر باشد ظهور و بروز آن در ابعاد بيشتري از وجود انسان تجلي پيدا ميکند . کسي که از ايمان ضعيفي نسبت به خدا برخوردار باشداين ايمان ممکن است فقط در زبان وي تجلي پيدا کند ، اما آنکه ايمان وي در درجه بالاتري است نه تنها در زبان ملتزم به خداست که در اعمالش نيز اعتقاد خود را به خدا نشان مي دهد و آنکه از درجه بالاتري از ايمان برخوردار است اثر اين ايمان آنچنان است که همواره حضور خدارادرک کند و خدا را ناظر براعمال و رفتارخود مي داند و اگر کوچکترين خطايي مرتکب شود خود را در پيشگاه ربوبي شرمنده و شرمسار مي بيند.بنابرين از اين نظر قرآن دومين بال تکامل انسان را ايمان مي داند که ايمان ز دل و جان وي ريشه ميگيرد. از قلب انسان اعتقاد بر مي خيزد . و شکي نيست که تا علم و اعتقادي در قلب انسان نفوذ پيدا نکند آن علم منشاء اثر نخواهد بود آيا همه آنهايي که مشروبات الکلي مي نوشند به ضرر وزيانهاي الکل واقف نيستند؟ پس چرا با وجود علم به ضرر و زيانهاي آن بسياري دست از مشروب خواري خود برنميدارند ؟ پاسخ آسان است چون اين افراد ايمان ندارند. علم آنها به مضار الکل در قلب آنها نفوذ نکرده است .آيا همه آنهايي که دست به آدمکشي و جنايت و استعمار و استثمار ميزنند از زشتي کار خود غافلند؟ آيا نمي دانند که نبايد با حيات انسانها بازي کرد ؟ آيا  نمي دانند که به فقر و فلاکت کشاندن انسانهاي بيگناه کار درستي نيست؟ پس چرا اين گونه افراد هر روز بر تعداد کارهاي ضد انساني خود مي افزايند ؟ پاسخ ساده است چون ايمان ندارند يعني علم به کار هاي زشتشان بر اثر علل و عواملي در دل و جانشان نفوذ نکرده است. قرآن کريم مي خواهد انسان را به گونه اي بسازد که اولاً ازعلم و آگاهي صحيح برخوردار باشد و ثانياً علم و آگاهي وي در قلبش رسوخ پيدا کند تا از درون به سوي اعمال مثبت کشانده شود. قرآن نمي خواهد که فقط با مغزها سروکار داشته باشد و افراد را تنها از يک سلسله فرامين اگاه سازد ، بلکه مي خواهد که قلبها را نيز دگرگون سازد. علم و آگاهي را در دل و جان انسان نفوذ دهد و فرد را بر آن دارد تا با يک محرک و نيروي دروني به سوي انتخاب و عمل کشانده شود. قرآن مي خواهد که شور و حال در دلها و قلبها ايجاد کند ، تا انسان با برخورداري از آن شور وحال دشواريهاي راه را ازميان برده و به مسير خود که غايت آن خداست ادامه دهد.آري در علم سروکار انسان با عقل و انديشه است و در ايمان سر وکار انسان با دل وجان . و به راستي کيست که بتواند نقش دل و جان را در تکامل انسان ناديده بگيرد و بيشترين بها را در پرواز روح انسان به بلندترين قله هاي کمال به عقل و خرد ندهد؟ آيا همه پيشرفتهايي که بشر در طول تاريخ کرده است بوسيله عقل بوده است ودر اين ميان ايمان نقشي نداشته است ؟ آيا انسان بوسيله عقل توانسته همه سنگلاخهايي را که بر سر راهش قرار داشته از ميان برد يا عشق و ايثار نيز سهم عمده اي داشته است؟ آيا همه فداکاريها را ميتوان باعقل توجيه کرد يا انکه بيشترين آنها را فقط بايد به وسيله عشق و ايمان توجيه نمود؟  کدام ايمان:   گفتيم که ايمان در دل و جان انسان نفوذ دارد و مي تواند انسان را به جنبش و حرکت در آورد.حال اين سوال مطرح است که کدام ايمان قابل پذيرش است؟ ايا هر نوع ايماني را مي توان پذيرفت يا نه؟ از ديدگاه قرآن فقط ايمان به خدا و فرامين او قابل پذيرش است و هر چه غير از آن باشد کفر است و غيرقابل پذيرش.قرآن کريم براي ايمان دو ويژگي قائل شده است . يکي اينکه ايمان مربوط به دل و جان است و به بيان ديگر نوعي عشق است نه درک عقلاني و ديگر اينکه امري فطري است . يعني هر انساني به طور فطري ايمان و تقوا را دوست داسته و از کفر و گناه بيزار است.(( ولکنَّ الله حبَّب اليکمُ الايمانَ وَ زيَّنهُ في قلوبکم وَ کرَّهَ اليکم ُ الکفرَ والفُسوُق))خدا ايمان را محبوب شماقرار داده و آنها را در دلهايتان زينت بخشيده است.و(در حاليکه)کفر و فسق را منفور شما قرار داده است(حجرات6) ايمان به خدا که منشاء هستي و کمال مطلق است در تار وپود انسان آنچنان جاذبه و نفوذي ايجاد ميکند که با هيچ نيرويي قابل مقايسه نيست.ايمان به خدايي که آفريننده آسمانها و زمين است ، خدايي که هيچ چيز از دايره نظارت او خارج نيست و اعمال انسان اگر به اندازه ذره اي يا دانه خردلي باشد در نزد او حضور دارد ، ميتواند آدمي را از درون بسوي آرمانها و ايده هاي خود سوق دهد. ايمان به خدا موجب مي شود تا انسان به جاي آنکه در برابر مشکلات زندگي از خود ناتواني نشان دهدو فرياد اعتراض برآورد و گاه اززندگي قهر کند ، رنجها و مشکلات آن را وسيله اي براي تکامل و تعالي خود بداند . انساني که ايمان به خدا دارد اگر پا به مراحل بالاي ايمان نهد نه تنها مشکلات و مصائب زندگي او را مأيوس و نااميد نخواهد کرد و به اضطراب و نگراني مبتلا نخواهد شد ، بلکه از آرامش و صفاي دروني خاص نيز برخوردار خواهد شد. نشاط روحي و انبساط خاطري که از ارتباط انسان با خدا ايجاد مي شود با هيچ چيز قابل سنجش نيست . آن روحانيت و لذت معنوي که از ارتباط با خدا و ايمان به اودر انسان به وجود مي ايد قابل توصيف نيست . تنها کسانيکه در اين مسير قرار دارند ميتوانند چنين شور وحالي را دريايند. ايمان به خدا موجب ميشود تا انسان از واديهاي کفرو ظلالت به سوي نور وروشنايي کشانده شود.((الله وليُّ الَّذينَ آمنوا يخرجهم من الظُّلُماتِ الي النُّور)) خدا سرپرست کساني است که ايمان آورده اند . آنها را از تاريکيها به سوي نور خارج ميسازد.(بقره257)کسيکه به خدا ايمان دارد ، خدا را بعنوان ولي و سرپرست خود انتخاب کرده است ، اما آن ايمان به خدا ندارد به ناگزير ولايت طاغوت و طاغوتيان را پذيرفته است . مسير ايمان، چون مسير واحدي است ، خداوند آن را نور مي داند ، اما کفر چون مسير ها و راههاي گوناگون دارد قرآن از آن تعبير به ظلمات مي کند. ايمان به خدا موجب ميشود تا انسان در سير خود به سوي هدف اعلاي حيات از هيچ کس و هيچ چيز نترسد ، خوفي به دل راه ندهد ، اندوه هاي ناپايدار لحظات گرانبهاي حيات اورا نابود نسازد ،و غم و اندوه حيات او را به تيرگي نکشاند  (( فمن آمن و اصلح فلاخوفٌ عَلَيهم ولاهم يحزنون )) کسانيکه ايمان آورده و خود را اصلاح کرده اند، ترسي برآنها نيست و اندوهي هم ندارند  (انعام48)  ايمان به خدا موجب ميشود که دردل و جان انسان محبت ايجاد شود ، انسان به خود محبت بورزد ، به ديگران گرايش عميق داشته باشد به هستي از ديدگاه محبت بنگرد ، عالم را سراسر عشق و محبت ببيند . آنهم محبتي؟ محبتي که مي خواهد همه انسانها را بسوي نور بکشاند ، محبتي که مي خواهد همه انسانها را از کفر به ايمان رهنمون سازد ،محبتي که مي خواهد همه افراد انساني بسوي مقصد نهايي حياتشان در حرکت باشند، محبتي که ميخواهد دستگيري کند تا خودي و بيگانه ، غريبه و آشناهمه دست در دست يکديگر داده و چونان کارواني به سوي معبود حقيقي خويش در حرکت باشند ((انّ الذينَ آمنوا و عملوا الصّالحات سيجعلُ لهُمُ الرّحمنُ ودّاًّ)) همانا کسانيکه ايمان اورده اند و عمل صالح انجام داده اندخداوند براي انها محبت ايجاد خواهد کرد.(مريم96) در طول تاريخ حيات انسانها سخن از عشق ومحبت بسيار به ميان آمده است . اما هيچ يک از مناديان آن نتوانسته اند محبت را درست معنا کنند محبت به کي؟ محبت براي چه؟ محبت در کدام جهت ؟ و محبت براي کدامين مقصد و مقصود؟ تنها با پذيرش خدا و ايمان به اوست که محبت درست تفسير مي شود چرا که در اينجا مقصد و مقصود محبت که مهمترين مسئله است به خوبي آشکار است . دراينجا محبت براي رسيدن به خدا و در جهت خدا و به انگيزه ايمان به خداست ، نه محبت براي خود ، آنهم خودي که ريشه در نفس اماره آدمي و هوا و هوسها دارد . تنها در اينجاست که انسان بايد در ابتدا به خود محبت بورزد تا پس از آن بتواند ادعاي محبت ورزيدن به ديگران را بکند.بنابرين ايمان به خدا موجب ميشود تا فاعل همراه با عمل خود ساخته شود ، فاعل عروج و تکامل پيداکند ، نه آنکه سقوط کند و به اسفل السافلين کشانده شود. فاعلي که براي رضاي خداو به انگيزه خدا دست به انتخاب ميزند در خود حرکت ايجاد ميکند و باعمل خود رذايل روحي و مفاسد دروني را از ميان ميبرد. گذشته از اينها کسيکه خدا را هدف قرار ميدهد براي بقا و تداوم عمل خود به نيروي بي نهايتي به نام خدا متکي است و تنها بر او توکل ميکند و هر قدرهم راه را براي رسيدن به هدف خويش دشوار ببيند ، از آنجا که قدرتي مافوق همه قدرتها را ياور خويش مي بيند هرگز دچار شکست نخواهد شد و اگر هم به فرض دچار شکست ظاهري شود از آنجا که گام در مسير خدا نهاده و مراحلي را به سوي او طي کرده ،باز هم به پيروزي نائل آمده است از همين جاست که قرآن ميگويد :    (( مَن اعرضَ عَن ذکري فانَّ لَهُ معيشهً ضنکاً و نَحشرهُ يوم القيامه اَعمي))کسي که از ياد من اعراض کند ، زندگي براي او تنگ و تيره خواهد بود و ما روز قيامت اورا کور محشور خواهيم کرد.(طه124) آري کسي که به خدا ايمان ندارد عمل او آميخته با شرک و رياست . اينچنين فردي همواره در اضطراب است که مبادا قدر و ارزش عمل او ناديده گرفته شود . مبادا حادثه يا اتفاقي پيش آيد وو اورا از مسيرش دور سازد.  3- عمل   سومين عاملي که موجب رشد  تکامل انسان ميشود عمل است. در زندگي عوامل و عناصر متضاد و متخالفي وجود دارد که همواره انسان را به مبارزه و عمل ميکشاند و و نه تنها انسان ، که در پيامون محيط حيوان نيز موانع و عوامل گوناگوني در کارند که او را به مبارزه و انتخاب  مي کشانند.  انسان همواره در تلاش است تا در گير و دار زندگي به گونه اي خود را به سرمنزل مقصود کشاند ، و چون موجودي آگاه و صاحب اختيار است همواره بر سرچند راهيهاي انتخاب قرار ميگيرد ، و به ناگزير ميبايست راه و مسير مشخصي را براي خود انتخاب کرده و بر اساس آن دست به عمل بزند. انسان موجودي از پيش ساخته شده نيست که راه زندگي او را ديگري تعيين کرده باشد . وي موجودي است که بايد با انتخاب و عمل خويش خود را بسازد . او در ميان تمام پديده هاي آفرينش تنها موجودي است که امکانها و راههاي بسيار برايش وجود دارد و تا در برابر آنها موضعگيري نکند و دست به عمل نزند ، رشد پيدا نميکند. توجه به علم و اصالت آن در زندگي و لزوم آن براي انسان از جمله مسائلي است که در اکثر مکتبهاي عقيدتي و سيستمهاي فکري به ان توجه دقيق شده است براي نمونه مي توان از مکتب مارکسيسم نام برد. مارکسيسم کار و عمل را يکي از ابعاد مهم فعاليتهاي نوع انسان ميداند، چراکه در ميان همه موجودات جهان تنها انسان است که با طبيعت رابطه برقرار کرده ، با عمل و کار خويش به دگرگوني آن مي پردازد ، ودر اين ميان خود نيز دگرگون مي شود به عبارت ديگر کار و عمل ، انسان را ساخته و به وجود او شکلي متناسب با ابزار توليد و روابط اجتماعي حاکم بر جامعه مي بخشد . از نظر مارکس انسان به وسيله کار و آن هم بارهايي از کار تخصصي ميتواند با جامعه و محيط ارتباط    بر قرارکرده ، خود را تام و تمام سازد .البته انسان زماني مي تواند بوسيله کار ، خود را کامل سازد که در فرايند کار خويش ، با آگاهي و توجه به کار عمل کند ، نه آنکه همچون نظام سرمايه داري بوسيله کار ناآگاهانه خود را تباه کرده و مسخ نمايد. اين نکته در انديشه مارکس قابل تأکيد است که انسان بايد در جهت شرايط حاکم بر تاريخ دست به انتخاب و عمل بزند. آدمي بايد شرايط تاريخي را بشناسد و در مسير ان عمل کند ، اما اينکه چگونه ميتوان مسير تاريخ را شناخت ، به گمان مارکس آنهم از راه عمل ميسر است ، يعني بايد ار برج عاج خويش به در آمد و به کوچه و بازار رفت تا در ميان مردم حقيقت را پيدا نمود. خلاصه اينکه در اين مکتب انسان بايد بوسيله کار و عمل خود در مسير تاريخ خويشتن را بسازد . مکتب اگزيستانسياليزم، بويژه طرفداران سارتر نيز انتخاب و عمل را عنصر اصلي سازندگي انسان ميدانند.به بيان ديگر اين مکتب انسان را چيزي جز انتخاب و عمل نمي داند . در اين مکتب بشر همان است که از خود ميسازد . و انسان نه تنها مسئوليت خود را به دوش دارد که با انتخاب و عمل خود مسئوليت کلي انسانها را به نيز برعهده ميگيرد.، انسان با انتخاب راه خود ، راه همه آدميان را تعيين ميکند . بدين معنا که هر فرد بايد با خود بينديشد که آيا راضي است انتخاب او به عنوان ملاک براي رفتارديگران باشدبه گونه اي که به عنوان يک قاعده و اصل اخلاقي درآيد يا نه؟ همانگونه که اشاره کرديم عمل از نظر قرآن از آنچنان اهميتي برخوردار است که موجب رشد و تکامل انسان شناخته شده است . به عبارت ديگر عمل سازنده شخصيت انسان است.((لکلٍّ درجاتٌ ممّا عملوا)) براي هر کس بر اساس آنچه کرده است درجاتي است(انعام 132) آيه فوق مراتب و درجات کمال انساني را در رابطه با عمل مطرح مي نمايد. در واقع اعمال انسان موجب شکوفايي استعدادهاي نهفته در روح و روان انسان ميشود اعمال مثبت موجب رشد استعدادهاي مثبت ميشود و اعمال منفي نيز موجب به فعليت رسيدن استعدادهاي منفي انسان ميشود. به بيان ديگر اعمال مومن موجب ميشود تا در حد غرايز و ((خود طبيعي)) باقي بماند.  ويژگيهاي عمل در قرآن  براي اينکه فرق بين عمل از ديدگاه قرآن و مکاتب بشري آشکار گردد به ويژگيهاي عمل در قرآن مي پردازيم: از نظر قرآن کريم عملي قابل قبول است که نسان را به سوي شاه راه هدايت کشاند يعني فقط عمل صالح در قرآن قابل قبول است . عملي که همواره با ايمان باشد و انسان را بسوي نور بکشاند و از ظلمت کفر نجات دهد.(( انّ الذّين آمنوا وَعملواالصّالحات يهديهم ربُّهم بايمانهم)) همانا کساني که ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پروردگارشان آنان را با ايماني که دارند هدايت مي نمايد.(يونس9) اين ويژگي عمل درست مخالف طرز تفکر مکاتبي چون مارکسيسم و اگزيستانسياليزم است، چراکه در اين مکاتب اطلاً عمل صالح مطرح نمي شود ،يعني عمل هدايتگرانه مورد نظر آنها نيست.آري در اسلام عمل و انتخاب مطرح است ، اما نه هر عمل و انتخابي . اسلام مانند اگزيستانسياليزم نيست که به انسان بگويد بر طبق خواسته ات عمل کن و هر عملي را که به نظر تو صحيح بود را انجام بده ، بدون آنکه ملاکي را براي درستي يا نادرستي عمل ارائه دهد. در قرآن براي اعمال ورفتار انسان ملاک و معيار وجود دارد ، قرآن هر عمل و امهات را نمي پذيرد ، بلکه آن عملي را ميپذيرد و موجب تکامل انسان ميداند که صالح باشد نه غير صالح. يکي ديگر از ويژگيهاي عمل که قبلاً  نيز به ان اشاره شد اين است که عمل انسان مورد نظارت خداوندي است.(( انَّالله بما تعملونَ بصيرٌ))خداوند به آنچه شما انجام مي دهيد آگاه است (بقره110) آيات گوناگوني ازقرآن روي اين مسئله تأکيد دارد که هر حرکت و فعاليتي که از انسان سر بزند مورد نظارت خداوند است . و به راستي که نظارت الهي يکي از مهمترين عوامل براي رشد و تکامل است . انسان از ديدگاه قرآن کريم به خود رها شده نيست تا هر گونه که خواست دست به انتخاب و عمل بزند و هيچ کس مراقب او نباشد . يکي ديگر از ويژگيهاي عمل در قرآن اينست که قرآن به کيفيت عمل توجه دارد ،نه کثرت آن.(( الّذينَ يلمزونَ المطوِّعينَ منَ المؤمنينَ فيالصّدقاتِ والّذينَ لايجدونَ الّا جُهدهم فَيسرونَ منهمسخرَاللهُ منهموَلهم عَذابُ اليمٌ)) کسانيکه از صدقات مؤمنان مطيع عيبجويي مي کنند و آنهايي را که جز به مقدار تواناييشان ندارند مسخره مي کنند ، خدا آنها را مسخره مي کند و براي آنها عذاب دردناکي است.(توبه 79) هنگاميکه پيامبر ميخواست نيروهاي خود را براي مبارزه با دشمنن اسلام در جنگ تبوک آماده سازد ، نياز به کمک مالي مردم داشت . پيامبر از مردم خواست تا هر کس به اندازه تواناييش مقداري پول يا کالا به ارتش اسلام کمک کندو در ميان افرادي که کمک کردند فردي به نام ابو عقيل انصاري بود که با کار اضافي در شب دو من خرما تهيه کرد و يک من آن را خدمت پيامبر آورد و تقديم کرد در اين هنگام منافقان ، ابوعقيل و افرادي را که در حد توانايي خود به مقدار ناچيزي کمک کرده بودند به باد مسخره گرفتند در همين حال آيات فوق نازل شد و آنها را شديداً تهديد به غذاب کرد و به آنها فهماند که صدقه اي کوچک همراه با اخلاص در نزد خداوند باارزشتراست از صدقه اي که کميت آن بسيار ،اما از اخلاص تهي است.(( وادعوهُ مخلصينَ لَهُ الدّينَ)) و او(خدا) را از سر اخلاص بخوانيد (اعراف29) ((قل انّي اُمرتُ ان اعبدَ اللهَ مخلصينَ لهُ الدين و َلو کِرهَ الکافرونَ)) (اي پيامبر) بگو من مامورم که خدا را پرستش کنم و دين را براي او خالص گردانم(زمر 13) اسلام به کيفيت کار اهميت مي دهد نه کميت آن ، چه بسا افرادي که عمل بسيار زيادي انجام مي دهند اما چون عمل آنها از اخلاص تهي است فاقد ارزش است (( الّذي خلق الموت َ وَ الحيوه ليبلوکم ايّکم اَحسنُ عملاً و هو عزيز الغفور ُ))خدايي که مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد که کدامتان داراي بهترين عمل هستيد و او عزيز و آمرزنده است (ملک2) آيه فوق نيز روي اين نکته تأکيد دارد که ارزش در احسن بودن ان است ، نه اکثر بودن آن ، يعني عملي با ارزش است که از نظر کيفيت خوب ابشد نه از نظر کميت ، چراکه آيه مي گويد احسن عملاً نه اکثر عملاً از ديگر ويژگيهاي عمل در قرآن اينست که عمل خوب پاداش دارد (( من جاءَ بالحسنه فله عشرُ اَمثالها وَمن جاءَ بالسّيّئهِ فلا يجزي الّا مثلها وَهم لايظلمونَ)) هر کس کار نيکي بياورد ده برابر آن پاداش خواهد يافت و کسيکه کار بدي بياورد جز به مقدار آن کيفر نخواهد ديد و ظلم وستمي بر آنها نخواهد شد(انعام 160) بنابر آيه فوق عمل صالح انسان ده برابر پاداش خواهد داشت يعني کسيکه به عمل مثبت دست بزند ده برابر پاداش بدست خواهد آورد ، و کسيکه عمل منفي انجام دهد جز به همان اندازه مجازات نخواهد شد.  اين آيه حداقل پاداش عمل را ذکر مي کند ، به اين معنا که اگر کسي عمل خوبي انجام دهد حداقل ده برابر پاداش خواهد گرفت. در صورتيکه  اعمالي مانند انفاق از نظر قرآن داراي هفتصد برابر پاداش است.  منبع: سایت سازمان تبلیغات اسلامی  http://www.taghrib.ir/persian/index.php?option=com_content&view=article&id=359&Itemid=331 آفرینش اولین انسان 300589 http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-ghoran/782--300589.html آفرینش اولین انسان   آیت الله محمد تقی مصباح یزدی آیه‏ی نخست این است :  ان الله اصطفی آدم و نوحاً وآل عمران علی العالمین؛ همانند.... مرتبط با قرآن Sat, 21 Aug 2010 03:13:09 +0430 آفرینش اولین انسان   آیت الله محمد تقی مصباح یزدی آیه‏ی نخست این است :  ان الله اصطفی آدم و نوحاً وآل عمران علی العالمین؛ همانند خدا آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داده است. اگر گفته شود کلمه‏ی اصطفاء که به معنی برگزیدن است این را میرساند که از میان انسانهایی که موجود هستند خداوند آدم و نوح... را برگزیده و اگر انسانهایی نباشند اصطفاء چه مفهومی خواهد داشت داشت پاسخ این است که اولاً در مفهوم برگزیدن شرط نیست که لازم باشد در همان روزگار افرادی باشند تا خدا یک فرد را از میان آنان برگزیده باشند بلکه مجموع انسانهایی را هم که بعد میآیند وقتی در نظر بگیریم صحیح است که گفته شود خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را از آنها برگزیده است. چنانکه میگوییم پیامبر اسلام«صلی الله علیه وآله»را خداوند از میان تمام پیامبران برگزیده و او را خاتم پیامبران قرار داده است با اینکه در زمان پیامبر اسلام دیگری وجود نداشته است. ثانیاً مفهوم اصطفاء در آیه به معنی تفضیل و برتری است به قرینه‏ی اینکه پس از آن کلمه‏ی «علی» آمده است و در مفهوم تفضیل و برتری دادن لازم نیست کسانی موجود باشند بلکه میتوان فردی را بر دیگر افرادی که در زمان او نیستند برتری داد. وکلمه‏ی عالمین به معنی جهانیان است و انسانهای هر زمانی را شامل میشود و اختصاصی به زمان خاصی ندارد بنابراین از این نمیتوان استفاده کرد که در زمان حضرت آدم باید انسانهایی باشند تا آدم از آنها برتر باشد، چنانکه برخی از نویسندگان خواسته‏اند استفاده کنند. آیه‏ی دیگر = و لقد خلقناکم ثم صورنا کم ثم قلنا للملائکه اسجد و الآدم فسجدوا الا ابلیس... ترجمه نوشته‏اید از این استفاده میشود که خداوند نخست انسانها را از چیزی که قبلاًوجود داشته آفریده است پس از مدتی طولانی به آن شکل داده و پس از مدت زمانی دیگر به ملائکه گفته در برابر آدم سجده کنند و این با این مسأله سازگار است که پس از گذشتن دورانهایی که از خلقت انسان تحولی در شکل انسان داده شده باشد و پس از آن به فرشتگان گفته شده که در برابر آدم که دارای مرحله‏ی تفکر و تعقل انسانی است سجده کنند و این با تکامل انواع سازگار است. پاسخ این است که با توجه به مفهوم «خلق» و تعبیر«ثم» که در آیه بکار رفته آیه میتواند بر خلقت حضرت آدم در صورتی که وی مبدأ نسل کنونی باشد از خاک و گل بوده است بنابراین، تعبیر خلق کاملاً صحیح است و در تعبیر ثم که حرف عطف است و دلالت بر تراخی وانفصال دارد لازم نیست که مدت طولانی و بین مراحل مختلف آفرینش انسان میلیونها سال طول بکشد بلکه همین قدر که بین‏یک مرحله و مرحله‏ی دیگر مدتی هر چند غیر طولانی فاصله شود باز تعبیر مذکور صحیح است گواه اینکه مراحل مختلف جنین انسان وقتی در آیات قرآن بیان میشود مانند مرحله‏ی نطفه و علقه و مضغه تعبیر ثم به کار میرود = و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین ثم جعلنا نطفة فی قرار مکین ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه...بر این اساس ممکن است منظور از آیه‏ی مذکور چگونگی آغاز آفرینش نوع انسان باشد و چون حضرت آدم اولین فرد این نسل است نخست خلقت وی آنگاه مرحله‏ی تصویر وی به صورت انسان آنگاه مسأله‏ی سجده‏ی ملائکه نسبت به آدم مطرح شده باشد. آیه‏ی دیگر = الذی احسن کل شیء خلقه و بدء خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین ثم سویه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده... در این آیه نیز گفته میشود با توجه به اینکه کلمه‏ی انسان عام است و ثم دلالت برتر اخی دارد بنابراین میتواند مراحل سیر حیات در موجودات زنده را یاد آور شده و سپس مرحله‏ی برخورداری انسان را از روح الهی و تکامل فکری و عقلی وی متذکر شده باشد، ولی با توجه به آنچه یادآوری شد که ثم دلالت بر ترتیب و انفصال دارد اما بر مدت طولانی هیچ دلالتی ندارد باید در معنای آیه تأمل بیشتری کرد آیه‏ی اول دلالت دارد بر اینکه خداوند آفرینش نوع انسان را از گل آغاز کرد آفرینش انسان به آفرینش اولین فرد او است بنابراین، معنای اینکه آفرینش نوع انسان از گل آغاز شده این است که اولین فرد انسان از گل خلق شده است گواه اینکه در آیه‏ی گفته شده و سپس نسل او را از سلاله‏یی از آب پست قرارداد و این که در این آیه سخن از قراردادن انسان از ماء مهین قرارداده شده قریناست براینکه آیه‏ی اول به آفرینش اولین فرد انسان که آغاز آفرینش این نسل این است نظر دارد. پس از اینکه اولین مرحله‏ی آفرینش انسان را یادآور شد به مرحله‏ی دیگر که تسویه‏ی او است (قرار دادن هر جزئی بجای خویش) میپردازد و نفح روح را یاد آور میشود و ظاهراین است که این تسویه ونفح روح مربوط به آفرینش اولین السمع والابصار والافئده... و برای شما گوش و چشم (که وسیله‏ی شنوایی و بینایی انسانی هستند) و دلها قرارداد بنابراین آیات مذکور هیچکدام دلالتی بر اصل تکامل ندارند. یاد آوری این نکته لازم است که در تفسیر آیات قرآن باید از افرادی که تخصص در تفسیر قرآن دارند الهام گرفت چه اینکه دیگر ممکن است مبتلاً به تفسیر به رأی بشوند و آیات را از معنای ظاهر آن به معنای دیگر تأیل نمایند. منبع : سخنرانی تفسیر آیاتی در باره آفرینش اولین انسان را از زبان حضرت آیت الله محمد تقی مصباح یزدی http://www.iranseda.ir/fullGanjine/?g=614855 علت آفرینش انسان http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-ghoran/768--.html علت آفرینش انسان از دیدگاه عقل و قرآن چیست؟   پرسش : هدف از خلقت انسان از ديدگاه قرآن و عقل چه مي‌باشد؟  پاسخ : در پاسخ توجه به چند نکته ضروري است: مرتبط با قرآن Wed, 18 Aug 2010 02:43:37 +0430 علت آفرینش انسان از دیدگاه عقل و قرآن چیست؟   پرسش : هدف از خلقت انسان از ديدگاه قرآن و عقل چه مي‌باشد؟  پاسخ : در پاسخ توجه به چند نکته ضروري است: 1. هدف فاعل يا هدف فعل: يكي از مسائل اساسي كه هميشه براي بشر مطرح بوده و هر انسان عاقل و متفكر پيوسته در انديشه پاسخ به آن است، هدف زندگي است، يعني انسان براي چه آفريده شده، براي چه زندگي مي‌كند. سوال «هدف از خلقت چيست» يك وقت به اين معناست كه هدف خالق از خلقت چيست، يعني خالق چه انگيزه‌اي دارد و چه چيز عامل و باعث و محرّك او براي خلقت است، اين چيزي است كه خلقت نمي‌تواند باين معنا هدف داشته باشد، اين مستلزم نقص و كمبود فاعل (خداوند) است. يعني اين گونه هدفداري تنها در فاعل‌هاي بالقوه و در مخلوقات صادق است، و در خالق هستي، يعني خداوند، مورد و مصداق ندارد؛ چون اين‌گونه هدف داشتن‌ها برمي‌گردد به استكمال يعني فاعل با كار خود مي‌خواهد به چيزي و كمالي كه ندارد برسد. ولي يك وقت هدف فعل مطرح است، زيرا هر كاري را كه در نظر بگيريم اين كار بسوي هدف و كمالي است و براي آن كمال آفريده شده تا به آن برسد،مانند گياهي كه از زمين مي‌رويد و شروع به رشد و فعاليت مي‌كند، و به سوي كمال پيش مي‌رود. اين غايت فعلي است. آنچه در اين پاسخ پي‌گيري مي‌شود همين معناي دوّم است: من نكردم خلق تا سودي كنم ليك تا بر بندگان جودي كنم 2. غايت در خلقت انسان به اين‌كه ماهيت انسان چيست برمي‌گردد؟ و در انسان‌ها چه استعدادهايي نهفته است، و براي انسان چه كمالاتي امكان دارد؟ هر کمالاتي که در امکان انسان باشد بايد بحث شود، انسان براي آن کمالات آفريده شده است. بشر به اين مقدار مي‌فهمد كه انسان براي رسيدن به کمال آفريده شده است، اما کمال انسان در چيست؟ برخي كمال انسان را در برخورداري هرچه بيشتر از لذائذ مادّي مي دانند، و اصالت هاي اجتماعي کمال انسان را در برخورداري دسته جمعي از مواهب طبيعي، اما گروهي كمال انسان را در ترقيات معنوي و روحاني كه از راه رياضت‌ها و مبارزه با لذائذ مادّي حاصل مي‌شود مي بينند، و عده‌اي هم کمال را در ترقي عقلاني كه از راه علم و فلسفه حاصل مي‌شود مي دانند. حال بايد براي رسيدن به پاسخ مطلوب سراغ عقل، اين حجت باطني و دروني خدا و قرآن اين كتاب الهي، و تأمين‌كنندة سعادت بشري رفت. الف: هدف آفرينش از ديدگاه عقل از نظر عقلي آفرينش نوعي احسان و فيض از جانب خداوند نسبت به موجودات ممكن است؛ يعني آنچه امكان خلق شدن دارد، خداوند از خلق كردن آن بخل نمي‌ورزد و دريغ نمي‌كند، چنين آفرينشي «حُسن ذاتي دارد» و قيام به چنين فعلي كه ذاتاً پسنديده است، جز آن كه خود فعل زيبا باشد، به چيز ديگري نياز ندارد، زيرا نشانه جود و فضل اوست. خداوند متعال همان طور كه واجب بالذات است، واجب من جميع الجهات است، و لذا محال است كه موجودي قابليت وجود پيدا كند و از ناحية او افاضه وجود نشود و امساك گردد.از نظر عقلي هر موجودي كه امكان خلق شدن دارد، با زبان حال درخواست وجود و كمال مي‌كنند، آفرينش جهان در واقع پاسخ به اين امكان و درخواست‌هاي طبيعي و ذاتي اشياء است. خداوند وسايل كمال هر موجودي را در اختيار او مي‌گذارد و ارادة حكيمانه او بر اين قرار گرفته كه موجود تا موجودات به صورت طبيعي و جبري به سوي كمال خويش حركت كند، در حالي كه ارادة حكيمانه او در برخي موجودات چون انسان بر اين تعلق گرفته كه از طريق اختيار و آزادي، كمالاتي را كسب نمايد. از نظرگاه عقل اساساً اصل آفرينش يك گام تكاملي عظيم است، زيرا چيزي را از عدم به وجود آوردن، و نيستي را هستي دادن، و صفر را به مرحلة عدد رساندن است، تمام برنامه‌هاي ديني و الهي بعد از گام اول در ادامه و راستاي همين مسير، و پي نمودن راه تكامل مي‌باشد. ب: هدف آفرينش در قرآن: قرآن با بينشي عميق، سرنوشت نهايي و هدف از آفرينش انسان و حتّي جهان را مورد بررسي و كنكاش قرار داده و مقصد و مقصود مشخصي را براي آفرينش بيان نموده است. چرا كه آفرينش اين جهان بزرگ و خلقت موجود عظيمي به نام انسان، نمي‌تواند بدون هدف و باطل باشد. قرآن كريم مي‌فرمايد: « أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ؛ آيا مي‌پنداريد كه شما را بيهوده آفريده‌ايم و به سوي ما باز نمي‌گرديد؟ » يا در جاي ديگر در ارتباط با كل نظام هستي مي‌فرمايد:‌ « يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً. » حال اين سؤال رخ مي‌نمايد كه اين هدف از نظرگاه قرآن كريم چيست؟ قرآن كريم براي آفرينش انسان اهدافي را بيان نموده است كه برخي از آن‌ها اصلي، برخي تبعي و ابزاري، و برخي به منزلة نتيجه مي‌باشد. از اين ميان مي‌توان به موارد زير اشاره نمود: الف) آزمايش و ابتلاء: در آياتي از قرآن كريم، هدف از آفرينش انسان‌ها آزمايش و امتحان دانسته آن شده است، از جمله كه مي‌فرمايد: « الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ؛ خداوند مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مي‌كنيد و او شكست‌ناپذير و بخشنده است. » اين امتحان برمي‌گردد به ظهور و بروز كمالات انساني كه در مقدّمه اشاره شد. ب) علم توحيد: در آية ديگر، هدف از آفرينش آدمي را علم به قدرت بي‌پايان الهي و آگاهي به يگانگي او مي‌داند، آن‌جا كه مي‌فرمايد: « اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ ؛ خداوندي كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند را، فرمان او پيوسته فرود آيد تا بدانيد خداوند (يگانه) و بر همه چيز توانا است. »  معرفت خدا و علم توحيد زمينه‌ساز بالاترين كمالات است براي انسان كه سودش به خود انسان برمي‌گردد نه خداوند، چرا كه او غني مطلق مي‌باشد. ج) عبادت: در موردي ديگر، از عبادت به عنوان هدف آفرينش انسان و جن نام برده شده است: « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ؛ من جن و انس را نيافريدم جز براي اين‌كه عبادتم كنند.» (و بدين‌وسيله به قلّة كمالات راه يابد). د) رسيدن به رحمت الهي: در برخي از آيات قرآني، هدف از آفرينش انسان را رسيدن به رحمت بي‌پايان الهي مي‌داند و مي‌فرمايد: « وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ ؛ اگر پروردگارت مي‌خواست، همة مردم را يك امت قرار مي‌داد، ولي آن‌ها همواره مختلفند، مگر كسي كه مورد رحمت الهي قرار گيرد، و براي همين (پذيرش رحمت) خداوند آن‌ها را آفريد». آيات ياد شده، چهار هدف مهم و اساسي را براي آفرينش آدمي بيان نموده كه برخي اصلي، برخي ابزاري و وسيله‌اي است (براي رسيدن به هدف اصلي)، و برخي به منزلة نتيجه مي‌باشد: 1. آزمايش انسان‌ها. 2. علم به قدرت بي‌پايان الهي. 3. عبوديت. 4. رسيدن به رحمت الهي. در اين ميان، مي‌توان گفت رسيدن به کمال و نزديک شدن به خداوند بالاترين هدف آفرينش است، چرا كه مراد از بندگي رسيدن به اوج كمال و قلّة سعادت بشري است و انسان كامل كسي است كه به جوار و آستان قرب الهي راه يافته و در نتيجه، از رحمت بي‌پايان او بهره‌مند شده است. اين بهره‌مندي از رحمت الهي، نتيجة عبوديت و رسيدن به مرتبة كمال انساني است. بنابراين، هدف اصلي از آفرينش انسان رسيدن به کمال است. امّا آزمايش بندگان و عبادت از هدف‌هاي متوسط و ابزاري و براي رسيدن به آن هدف عالي يعني کمال مي‌باشد. بهره‌مندي از رحمت بي‌پايان الهي هم نتيجة رسيدن به کمال است. بنابراين، در يك جمله مي‌توان گفت هدف از خلقت انسان عبوديت و رسيدن به مرتبة كمال و استفاده از رحمت بي‌پايان الهي است. دادن رحمت نيز، مقتضاي ذات الهي است؛ يعني ذات او اين‌گونه فياض است كه رحمت از او صادر مي‌شود و هر موجود را به كمال شايسته خويش مي‌رساند. معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. هدف زندگي، استاد مرتضي مطهري، ص 1ـ44. 2. خودشناسي براي خودسازي، استاد مصباح يزدي، ص 1ـ78. 3. تفسير نمونه استاد مكارم شيرازي، تهران، دارالکتب الاسلاميه، ج 22. ص 384ـ396. منبع : http://www.vadud.blogfa.com/post-43.aspx مراتب نفس انسان از نگاه قرآن 240589 http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-ghoran/757--240589.html مراتب نفس انسان از نگاه قرآن نفس انسان در قرآن با سه صفت معرفی شده است که هر... مرتبط با قرآن Sun, 15 Aug 2010 02:36:57 +0430 مراتب نفس انسان از نگاه قرآن نفس انسان در قرآن با سه صفت معرفی شده است که هر یک از این صفات نشان دهنده یک درجه و یک مرتبه از نفس انسان است. یکی نفس اماره که از زبان یوسف علیه السلام نقل می فرماید: «و ما ابرء نفسی ان النفس لامارة بالسوء»؛ من خود را تبرئه نمی کنم، چرا که مسلماً نفس (آدمی) پیوسته به بدی ها امر می کند. (یوسف/53) در اینجا نفس اماره – که اماره صیغه مبالغه است – یعنی نفس فرمان دهنده و به شدت فرمان دهنده و در کمال استبداد فرمان دهنده. مقصود همان حالتی از نفس انسان است که در آن حالت هواها بر انسان حاکم و غالب است و انسان صد در صد محکوم خواهشهای نفسانی خودش است. نفس اماره به سوء یعنی نفسی که به انسان فرمان به بدی می دهد و انسان هم تابع نفس فرمان دهنده به بدی و شرارت است. اگر همین یک آیه می بود، انسان فکر می کرد که نفس انسان یک خاصیت بیشتر ندارد و آن این است که همیشه فرمان به بدی می دهد. ولی در جای دیگر که همین آیه باشد شکل دیگری دارد: نفس لوامه، نفس ملامتگر. نفس ملامتگر یعنی قوه ای که در درون انسان است و خود انسان را در کار بد مورد ملامت قرار می دهد، یعنی اگر کار بد بکند ملامت می کند که چرا ما این کار را کردیم؟ و اگر کار خوب را نکرده یا کم کرده است، باز خودش را ملامت می کند: چرا فلان کار خوب را من نکردم یا فلان کار خوب را من کم کردم. درست نقطه مقابل نفس اماره. او فرمان به بدی می دهد؛ این برعکس، مثل یک قاضی عادل می آید انسان را و در واقع آن نفس اماره را مورد ملامت و سرزنش قرار می دهد، می گوید چرا این کار را کردی، نمی بایست می کردی؛ چرا آن کار خوب را کم کردی. یکی دیگر صفت مطمئنه است که آن درجه بالاتر است: «یا ایتها النفس المطمئنه* ارجعی الی ربک راضیة مرضیة* فادخلی فی عبادی* وادخلی جنتی»؛ تو ای جان آرام یافته، به اطمینان رسیده! به سوی پروردگارت بازگرد که تو از او خشنود و او از تو خشنود است. پس به جمع بندگانم درآی و در بهشت من داخل شو. (فجر/30-27) ای نفس آرامش یافته، ای نفس به حقیقت واصل شده، ای نفس از هرگونه دغدغه و شک و شبهه و دودلی و تردید و ترس و جبن و همه چیز رهایی یافته و به آرامش و طمأنینه کامل رسیده! حال این چگونه است؟ آیا واقعا در انسان سه نفس، سه جان، سه روح وجود دارد: یک روح فرمان به بدی می دهد، یک روح ملامتگر است، یک روح دیگر مطمئنه است؟ یا نه، انسان دارای یک روح و یک جان بیشتر نیست ولی انسان در مراحل و مراتب خودش مختلف است. بعضی نفوس در مرحله حیوانیت اند، یک قدم از حیوانیت بالاتر نرفته اند. این گونه نفوس جز وسوسه های شیطانی چیزی در درونشان نیست. تمام القائاتی که (در این نفوس) می شود شرور و بدیهاست. در واقع این گونه نفوس را باید نفوس ساقط شده و سقوط کرده تلقی کرد. در اینها از انسانیت، دیگر چیزی باقی نمانده و چیزی وجود ندارد. حیوانی هستند به صورت انسان. دائما در فکر شکم، در فکر تن: از هر راهی و هر جور شده است؛ پول دربیاوریم، کجا را بخریم، کجا را ببلعیم، چگونه بخوابیم و ... اصلا غیر از این چیزی سرش نمی شود. اما انسان در یک درجه بالاتر، روح انسانی و روح ایمانی در او زنده است. او این گونه نیست، بلکه یک آدمی است دو شخصیتی، کأنه دارای دو شخصیت است، هم نفس اماره بر او حاکم است هم نفس انسانی و روح ایمانی. این است که اگر کار بدی به حکم نفس اماره انجام بدهد او می آید در مقابل ایستادگی می کند. اولاً تا آنجا که بتواند نمی گذارد. و ثانیاً اگر کاری کرد لااقل این قدر هست که به حسابش می رسد، می آید و می گوید: ای دل غافل! این چه کاری بود من کردم؟! همین چیزی که ما به آن «وجدان» می گوییم. البته هر کسی دارای نفس لوامه است منتها بعضی افراد حاکم بر آنها نفس اماره است و به نفس لوامه چندان مجالی داده نمی شود مگر وقتی که کار از کار بگذرد. منبع : www.118ba118.com تكامل در آخرت http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-ghoran/735--.html آیا در آخرت تكامل انسان به درجات عالیتر وجود دارد؟ تنظیم: گروه دین و اندیشه   این سؤال حاوی دو نكته است: اول این كه آیا نجات از دوزخ به معنای تكامل است؟ دوم این كه در بهشت ازدرجه‏ای به درجه بالاتری رفتن، تكامل محسوب می‏شود؟ مرتبط با قرآن Sun, 08 Aug 2010 02:37:27 +0430 آیا در آخرت تكامل انسان به درجات عالیتر وجود دارد؟ تنظیم: گروه دین و اندیشه   این سؤال حاوی دو نكته است: اول این كه آیا نجات از دوزخ به معنای تكامل است؟ دوم این كه در بهشت ازدرجه‏ای به درجه بالاتری رفتن، تكامل محسوب می‏شود؟ راجع به سؤال اول باید گفت:  اصولاً معنای نجات از دوزخ تكامل نیست. نظیر این كه به كسی گفته شود: رتبه شما چنین است، به شرط این كه این جریمه را بپردازید. در این جا پرداختن آن جریمه، به خاطر تخلّفی كه كرده است،تكامل محسوب نمی‏شود. رتبه‏اش تعیین شده، ولی بر اثر سنگی كه خودش بر سر راه انداخته باید از آن مانع عبور كند تا به رتبه و جایگاهی كه شایسته آن است نائل آید و به عبارت دیگر رتبه چنین شخصی در قیامت، تعیین شده و آن عبارت است از این كه جایگاهش فلان مرتبه از بهشت برین با اعراف است (به خاطر اعمال نیك و ایمان او)؛ به انضمام عذاب دوزخ در مدت مقرر (به خاطر گناهان و تخلفاتی كه مرتكب شده است). و اما نكته دوم: در این راستا سه نظریه مطرح است: الف) به طور كلی تكاملی وجود ندارد و هر چه هست تجلّی كمالات گذشته است و چیزی بر كمال انسان افزوده نمی‏شود. ب ) تكامل ادامه دارد، ولی این تكامل بر اساس همان نهالی است كه در دنیا غرس نموده و هم اكنون نیز به رشد خود ادامه می‏دهد؛ نه به این معنا كه انسان كار جدیدی در بهشت برین انجام می‏دهد و تكامل پیدا می‏كند. ج ) تكامل وجود دارد و هم بر اساس نهالی است كه در دنیا غرس نموده و هم براساس عبادت یا تلاوتی است كه احیانا در بهشت برین انجام خواهد داد. به نظر ما دیدگاه سوم صحیح است.  حال به عنوان نمونه و با اختصار به برخی از متون اسلامی و آیات در این زمینه اشاره می‏شود:  اما برخی از آیات: یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقیه  ای انسان! تو پیوسته به سوی پروردگارت در تلاش و تكاپو هستی، پس او را ملاقات خواهی كرد(  سوره انشقاق، آیه  6).  یا الیه المصیر»، «ان الی ربك الرجعی مصیر و بازگشت انسان به سوی خداست( مائده، آیه 18 و علق، آیه  8  ) پس خدای سبحان كمال بی‏نهایت است و انسان به سوی او رهنمون است و دلیلی وجود ندارد كه این سیر تكاملی در قیامت متوقف شود. و اما برخی از احادیث: مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل می‏كند كه فرمودند: علیكم بتلاوة القرآن فانّ درجات الجنّة علی عدد آیات القرآن فاذا كان یوم‏القیامة یقال لقاری القرآن اقرأ وارق فكلّما قرأ آیة رقی درجة ؛  بر شما باد به تلاوت قرآن، همانا كه درجات بهشت بر اساس آیات قرآن است بنابراین در قیامت به قاری قرآن گفته می‏شود: بخوان و بالا برو. پس هرگاه آیه‏ای قرائت كند، درجه‏ای فراتر خواهد رفت( بحار الانوار، ج 8، ص 186  ) ظاهر این روایت این است كه قاری قرآن با تلاوت قرآن در قیامت، پیوسته به درجه بالاتری ارتقا می‏یابد و هم چنین در حدیثی از نبی اكرم(ص) می‏خوانیم كه فرمود: والّذی انزل الكتاب علی محمد(ص) ان اهل الجنّة لیزدادون جمالاً وحُسنا كما یزدادون فی الدّنیا قباحةً و هرما ؛ سوگند به خدایی كه قرآن را بر محمد(ص) نازل كرده است، اهل بهشت پیوسته برجمال و زیبایی‏شان افزوده می‏شود؛ همان گونه كه در دنیا زشتی و پیری آنها افزایش می‏یافت (علم الیقین، ج 2، ص 1030).  اینحدیث نیز نشانگر تكامل تدریجی بهشتیان است، گرچه تنها اشاره‏ای به جنبه‏های جسمانی دارد، ولی مسلما به طریق اولی جنبه‏های روحانی را نیز در بر می‏گیرد. در خاتمه به این حدیث نیز توجه كنید كه حضرت صادق(ع) می‏فرماید:  قال‏اللّه‏ تبارك و تعالی: یا عبادی الصدیقین تنعموا بعبادتی فی الدّنیا فانكم تتنعمون بها فی الاخرة ؛  ای بندگان من! به عبادت من در دنیا متنعم گشته و لذت ببرید كه در نتیجه،در آخرت نیز بدان متنعم خواهید شد.  آن گاه علامه مجلسی(ره) در شرح این روایت می‏فرماید: « صدیقین از عبادت پروردگار خویش بیش از هر چز دیگر لذت خواهند برد. بنابراین آنها در بهشت به ذكر الهی و عبادت او مشغول خواهند شد؛ البته نه از روی تكلیف، بلكه به خاطر لذت و تنعم آن»، (بحارالانوار، ج 8، ص 155) و هیچ منافاتی وجودندارد كه عبادت از روی تكلیف نباشد اما توأم بالذات و تكامل باشد.   منبع:http://www.tebyan.net/Religion_Thoughts/Question_Answer/2010/6/29/128821.html نگاه قرآن كريم به كرامت انسان 010489 http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-ghoran/551--010489.html نگاه قرآن كريم به كرامت انسان گروه انديشه و علم  يكی از مباحثی كه در انسان‌شناسی ...... مرتبط با قرآن Mon, 21 Jun 2010 19:52:13 +0430 نگاه قرآن كريم به كرامت انسان گروه انديشه و علم  يكی از مباحثی كه در انسان‌شناسی مورد بررسی قرار می‌گيرد، مقام و پايگاه آدمی نسبت به ساير آفريدگان است، اين بحث در فرهنگ بشری، سابقه‌ای دراز دارد و ديدگاه‌های گوناگونی نيز در اين زمينه عرضه شده است كه ما در مطلب پيش رو اين موضوع را از منظر قرآن كريم مورد بررسی قرار می‌دهيم. به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا) شعبه آذربايجان غربی، برخی گفته‌اند كه انسان، برترين آفريدگان است و دست‌كم تا جايی كه دانش بشری بدان رسيده است موجودی كامل‌تر از انسان وجود ندارد. از سوی ديگر، در اين نظر تشكيك‌هايی شده است؛ از جمله اين‌كه اين نظر ناشی از خودخواهی انسان است كه می‌خواهد بر همه‌ی موجودات جهان، چيرگی يابد و همه را زير يوغ خويش بكشد. دسته‌ نخستين، به امتيازهای هوشی انسان و استعدادهای گوناگون وی و نيز به آثار آن‌ها از قبيل تمدّن و پيشرفت‌های صنعتی و امثال آن استدلال می‌كنند. در مقابل دسته‌ دوّم به جنايات هولناكی كه در طول تاريخ از بشر سر زده است و از هيچ درنده‌ای سر نمی‌زند، استشهاد می‌كنند. اومانيسم يا انسان‌مداری كه ريشه‌ای ژرف در تاريخ تفكّر بشری دارد، در دسته اوّل قرار می‌گيرد، در اين گرايش، انسان محور حقايق و ارزش‌هاست و همه‌ فعاليت‌های علمی و عملی انسان بر محور خود آدمی می‌گردد. اين گرايش چهره‌های گوناگونی به خود گرفته و مبنای بسياری از مكتب‌های فلسفی، اجتماعی، سياسی و اخلاقی شده است. در اين زمان نيز برخی مكتب‌ها را می‌شناسيم كه بر اصالت انسان بسيار تأكيد دارند؛ امّا نتايجی كه می‌گيرند چه در سطح فلسفی و چه سياسی يا حقوقی مختلف است. از نمونه‌های اين گرايش، يكی اين است كه تقريباً امروز در بيشتر كشورهای ظاهراً متمدّن، بر آنند كه بايد در قوانين كيفری، كرامت انسانی حفظ شود، مجازات‌ها بايد سبك بوده، جنبه‌ تأديبی داشته باشد و با مجرم بايد به گونه‌ يك مريض رفتار شود و بايد او را مداوا كنند. از همين رو، مجازات اعدام در برخی از اين كشورها، به‌كلّی حذف شده است. آيا از ديد قرآن نيز ارزش هر انسان از هر موجود ديگر بيشتر است، يا بر هيچ موجودی برتری ندارد و يا تفصيلی در كار است و اصولاً ارزش انسان در چيست؟ پاسخ آن است كه لحن قرآن در مورد انسان، گوناگون است؛ در برخی آيات برای انسان به‌طور كلّی مزیّت قائل شده است: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ ؛ ما آدمی زادگان را گرامی داشتيم.» ( اسراء،  70) كه ظاهراً تمام فرزندان آدم، مورد تكريم الهی‌اند. در ذيل آيه می‌فرمايد: «وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً». لحن آيه بسيار ستايش‌آميز است و ظاهر آن عمومیّت دارد. طبعاً آنان‌كه گرايش‌های اومانيستی دارند، از اين دسته آيات در تأييد نظر خود كمك می‌گيرند. امّا در برابر، آيه‌هايی با لحن نكوهش‌آميز وجود دارد: «إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ؛ انسان ستمگر و ناسپاس است»؛ (ابراهيم، 34) «إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا؛ انسان حريص و كم‌طاقت آفريده شده است»؛ (معارج، 19) يك دسته آيات هم وجود دارد كه تقريباً تفصيل قائل شده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ؛ ما انسان را در بهترين صورت آفريديم. سپس او را به پايين‌ترين مرحله بازگردانديم». (تين، 4 و5) ممكن است ابتدا به نظر آيد كه آدمی دو مرحله دارد: نخست "احسن تقويم" كه مورد تكريم الاهی است؛ و ديگر اسفل سافلين كه سقوط می‌كند. در اين‌جا اين سؤال پيش می‌آيد كه آيا كار حكيمانه‌ای است كه خدا انسان را با كمال بيافريند و بعد او را در چاه ويل سرنگون كند؟ پس بايد در اين آيات دقّت بيشتری كرد كه آن تكريم‌ها و يا نكوهش‌ها، به چه اعتباری است و سرانجام نظر قطعی قرآن درباره انسان و منزلت وی نسبت به موجودهای ديگر چيست؟ منبع : http://www.iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=394999 آفرينش انسان http://old.n-sun.ir/nevisandeghan/ba-ghoran/538--.html آفرينش انسان در قرآن نويسنده: آية الله مصباح يزدى   درباره‏ى آفرينش انسان، آيات قرآن، از جهاتى، اختلافاتى دارد. (1) برخى از اين آيات در مورد آفرينش نخستين انسان است...... مرتبط با قرآن Sat, 19 Jun 2010 20:35:37 +0430 آفرينش انسان در قرآن   نويسنده: آية الله مصباح يزدى   درباره‏ى آفرينش انسان، آيات قرآن، از جهاتى، اختلافاتى دارد. (1) برخى از اين آيات در مورد آفرينش نخستين انسان است.طبعا هنگامى كه مبدا نخستين انسان روشن شد،مبدا وجود همه‏ى انسانهاى ديگر نيز از جهت تاريخى روشن مى‏شود.يعنى اگر بگوييم آدم از گل آفريده شده است،صحيح است كه بگوييم همه‏ى انسانها از خاك آفريده شده‏اند،اين به يك اعتبار است. به اعتبار ديگر،همه‏ى انسانها،جداگانه لحاظ مى‏شوند و البته اين لحاظ،لحاظ اول را نفى نمى‏كند. يعنى بگوييم:هر انسانى از نطفه آفريده شده و نطفه از مواد غذايى و مواد از گوشت‏حيوانات و ميوه‏ها و درختان و مواد معدنى و اينها،همه به زمين باز مى‏گردد، پس مبدا آفرينش هر انسانى را،صرفنظر از اينكه مى‏توان به اعتبار انسان نخستين،از خاك دانست،به اعتبار تك تك آنها ازين جهت هم،مى‏توان. (2) برخى آيات تنها در مورد شخص حضرت آدم است و برخى ديگر ممكن است كليت داشته باشد و در مورد همه‏ى انسانها بكار رود: حجر/29: انى خالق بشرا من صلصال من حما مسنون،فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين . ص/72: انى خالق بشرا من طين،فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين . كاملا روشن است كه شخص خاص يعنى حضرت آدم منظور است زيرا در آنجا كه ابليس مى‏گويد:«لاحتنكن ذريته‏»اگر همه‏ى انسانها منظور بودند،ديگر«ذريته‏»نمى‏گفت.پس در اينمورد،«بشرا»اسم عامى است كه مورد استعمال آن،يك فرد است و اين استعمال يعنى كاربرد اسم عام براى اطلاق به فرد،«حقيقت‏»است نه‏«مجاز»زيرا خصوصيت آن مصداق در اين اطلاق،ملحوظ نيست.در حاليكه اگر ما اسم عامى بكار ببريم در خصوص يك مصداق با توجه به آن خصوصيت‏يعنى مثلا به جاى اينكه اسم شخصى مثلا«على‏»را بكار ببريم،كلمه‏ى‏«انسان‏»را به عنوان اسم خاص او،استعمال كنيم،اين‏«مجاز»است. وقتى خدا مى‏فرمايد: انى خالق بشرا و مقصود از اين بشر،حضرت آدم باشد،اين مجاز،نيست.همينطور است وقتى مى‏فرمايد: بقره/30: انى جاعل فى الارض خليفه . خليفه اسم عام است،ولى چون در مورد شخص حضرت آدم بكار رود،مجاز نيست،و اگر دليلى بر تعميم نداشته باشيم درباره‏ى ساير انسانها جارى نخواهد بود.اگر دليلى نداشته باشيم كه غير از حضرت آدم در ميان انسانها خليفه‏ى ديگرى هم هست، نمى‏توانيم بگوييم چون حضرت آدم خليفه بود،پس همه‏ى انسانها،خليفه‏ى خدا هستند، اين آيه بيش ازين را اثبات نمى‏كند،مگر آنكه دليل خارجى داشته باشيم. انى جاعل فى الارض خليفة مثل انى خالق بشرا من صلصال من حما مسنون است.اگر خدا تنها آدم را خلق فرموده بود و بنا نبود انسان ديگرى بوجود آيد،اين كلام صحيح بود،پس با اينكه كلمات بشر و خليفه اسم عام است تعميم آن را بايد با دليل ديگرى اثبات كرد.در فارسى مى‏گوييم امروز معلمى به شاگردى درس داد.در اينجا معلم اسم عام است،شاگرد هم. اما جمله دلالت ندارد بر اينكه همه‏ى معلمها به همه‏ى شاگردها درس داده باشند. انى خالق بشرا هم چنين نيست كه هر چه كلمه‏ى بشر بر آن قابل اطلاق است،در آيه منظور شده است،خود اين تعبير،چنين دلالتى ندارد،بلكه كافى‏ست‏يك فرد به وجود آيد و اسم بشر بر او قابل اطلاق باشد و همه‏ى اين مطالب هم مخصوص او باشد. متقابلا،وقتى مى‏گوييم اين آيه در مورد حضرت آدم است،به معناى نفى ديگرى هم نيست تا اگر دليلى به دست آمد،معارض با آيه باشد.اين آيات به خودى خود نه نفى و نه اثبات،بلكه‏«اهمال‏»دارد.حضرت آدم خليفه‏ى خدا بود،اما آيا كس ديگر نبود؟ آيه چيزى نمى‏گويد.آيا كس ديگرى بود؟اين را هم نمى‏گويد.پس براى اثبات يا نفى، دليل خارجى لازم است.   انسان از چه آفريده شده است؟   هنگامى كه قرآن،مبدا پيدايش انسان را ذكر مى‏كند،نخست،اختلافى به نظر مى‏آيد: يكجا مى‏فرمايد از آب خلق كرديم: فرقان/54: و هو الذى خلق من الماء بشرا . جاى ديگر مى‏فرمايد از آب جهنده: طارق/6: خلق من ماء دافق . جايى ديگر از نطفه و... ولى وقتى دقت كنيم مى‏بينيم،اختلافى در بين نيست: نطفه و ماء دافق و ماء،همه‏«آب‏»است و قابل جمعند و هر يك از جهتى اطلاق شده است.و از اينجا،نيز،بدست مى‏آيد كه‏«ماء»در اصطلاح قرآن منحصر به همان ماده‏ى ويژه‏اى كه از تركيب اكسيژن و ئيدروژن بدست مى‏آيد و خاصيت‏يونيزاسيون دارد،نيست،بلكه اصطلاحى‏ست‏با گستره‏ى وسيع كه شامل نطفه هم مى‏شود.ماء دافق بسيار روشن است كه چيزى جز نطفه نيست.ما در اصطلاح رائج‏خود بر آن‏«ماء»اطلاق نمى‏كنيم،مگر آنكه قيدى همراه آن بياوريم ولى به هر حال آن است كه‏«ماء»بر آن اطلاق شود،تقريبا مى‏توان گفت كه:«ماء»در اين موارد،به معناى مايع است،اما آيا اطلاق مجازى‏ست‏يا حقيقى، بحث ديگرى‏ست. مى‏توان گفت ماء در اصل لغت وضع شده است‏براى مايع سيال خاصى مركب از ئيدروژن و اكسيژن ولى از باب توسع-كه نوعى مجاز است-به هر مايعى اطلاق شده است. اما بعد از اينكه ما معناى كلمه‏اى را در آيه دانستيم،اثبات اينكه حقيقت است‏يا مجاز،ديگر مهم نيست.ما در صدد فهم آيه هستيم.اين مطالب،مباحث ادبى خاصى‏ست كه در جاى خود كم و بيش ارزش هم دارد ولى،پس از درك معنى،براى تفسير آيه،فايده‏اى دربر ندارد. از لحاظى ديگر،مى‏توان گفت:منظور از ماء،همان آب معروف است.و اگر مى‏گويد انسان از آب آفريده شده است‏بنابر آنست كه: انبياء/30: و جعلنا من الماء كل شي‏ء حى . چون به هر حال انسان موجود زنده‏اى است و قرآن مبدا پيدايش هر موجود زنده‏اى را آب مى‏داند.اين هم وجهى‏ست،گرچه وجه اول،نزديكتر است. به هر حال،در مورد تعبيرات‏«ماء»،آيات قابل جمع است،اما چيزى كه بيشتر منشا توهم اختلاف مى‏شود،تعبيرات:تراب،طين،حما مسنون،صلصال و امثال آنهاست.مى‏گوييم: اين تعبيرات هم،قابل جمع است:خاك با افزودن آب‏«طين‏»( گل)مى‏شود،وقتى آبش كم شود و خشك گردد«صلصال‏»مى‏گردد و به گل و لاى كنار جوى و دريا«حما»اطلاق مى‏شود،وقتى چسبنده باشد: صافات/11: طين لازب . نام دارد و بارى،همه‏ى اينها از«تراب‏»است. چيزى كه مى‏ماند اختلاف بين دسته آياتى‏ست كه بر«ماء»تاكيد دارد و بين آنها كه بر«تراب‏»،اينها چگونه قابل جمع است؟ مى‏گوييم:اگر حصر در بين بود يعنى وقتى مى‏فرمايد:«خلقكم من تراب‏»بدين معنى بود كه تنها و تنها از خاك آفريده شده‏ايد و يا در جايى كه مى‏گويد از آب،يعنى تنها از آب آفريده شده‏ايد،اختلاف باقى بود ولى مى‏دانيم كه براى معرفى منشا پيدايش يك موجود، گاهى،مجموع عناصر تشكيل دهنده‏ى آن موجود را ذكر مى‏كنند و گاهى به اقتضاى لاغت‏برخى از آنها را.و اين در عرف معمول است،بنابر اين جمع بين ايندو دسته از آيات چنين است كه در برخى روى بعضى تكيه شده كه تراب يا ماء باشد و در برخى روى مجموع كه طين باشد. نيز،اشاره به مراحل پيدايش انسان دارد:انسان نخستين تنها از تراب يا طين خلق شده است ولى انسانهاى مراحل بعدى از نطفه آفريده شده‏اند.پس به ساير انسان‏ها نيز به لحاظ مبدا مى‏توان گفت از تراب و به لحاظ مبدا قريب،از نطفه،آفريده شده‏اند. به توهمى هم كه در اينجا شده است اشاره كنيم كه:برخى پنداشته‏اند آيات ماء دافق و نطفه عموميت دارد و شامل انسان نخستين نيز مى‏شود و از اينجا خواسته‏اند استفاده كنند كه قرآن با نظريه‏ى تكامل،موافق است،كه پاسخ آن را در جاى خود خواهيم داد انشاء الله (3) .   بررسى آيات مربوط به آفرينش انسان   آياتى داريم كه مى‏فرمايد:خدا انسان را آفريد در حاليكه قبلا او چيزى نبوده است. مريم/9: و قد خلقتك من قبل و لم تك شيئا . هنگامى كه خداوند به زكريا بشارت فرزند داد و او شگفت‏زده شد،براى رفع شگفتى او، فرمود:خود تو را آفريديم در حاليكه چيزى نبودى،به تعبير ساده يعنى:انسان از نيستى آفريده شده است. (4) درباره‏ى كل انسانها نيز مى‏فرمايد: مريم/67: اولا يذكر الانسان انا خلقناه من قبل و لم يك شيئا . الانسان/1: هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا . مفاد دو آيه‏ى اول اينست كه خدا انسان را آفريد در حاليكه سابقا چيزى نبود و«لا شى‏ء»بود و مفاد آيه‏ى اخير اينست كه چيزى بنام‏«انسان‏»وجود نداشت. ممكن است اين توهم به وجود آيد كه بنابر اين،هر انسانى بدون ماده‏ى قبلى و ناگهان از عدم ايجاد مى‏شود و به اصطلاح فلسفى وجودش ابداعى‏ست.ولى پيداست كه منظور آيات اين نيست.بهترين گواه اينكه در آيات فراوان ديگرى مى‏فرمايد انسان را از خاك و آب خلق كرديم.يعنى ماده‏ى قبلى را به تصريح،بيان مى‏فرمايد. بى‏شك منظور اين است كه ماده‏ى قبلى وجود داشته و زمينه‏ى پيدايش انسان را فراهم آورده اما بايد چيزى بر آن افزوده مى‏شد تا انسان بوجود مى‏آمد و آن چيز در خود ماده،نبوده است.فعليت جديدى در ماده پديد آمده كه قبلا وجود نداشته است.به اصطلاح فلسفى،صورت انسانى يا نفس انسانى كه به ماده تعلق مى‏گيرد،در ماده نبوده است. خاك بود،نطفه بود،ولى انسان نبود.اين صورت انسانى را خدا افاضه و ابداع فرمود. احتمال ضعيفى نيز،روى مى‏نمايد و آن اينكه:به هر حال همان خاك را نيز بايد گفت از چه آفريده شده است؟و سرانجام منتهى مى‏شود به اينكه ماده‏ى نخستين سراسر جهان ابداعى‏ست و ماده‏ى قبلى ندارد.پس‏«لم يك شيئا»اشاره به اين است كه ماده‏نخستين از ماده ديگرى آفريده نشده است.اما چنانكه گفتيم اين احتمال ضعيفى‏ست و آيات ديگر، همه تصريح دارد بر اينكه انسان،ماده‏اى در اين جهان داشته است ولى آيا چه بوده است؟لحن آيه‏ها در اين مورد اختلاف دارد: -در چند آيه،«زمين‏»را منشا مى‏داند: هود/61: هو انشاكم من الارض . شما را از زمين پديد آورد. النجم/32: هو اعلم بكم اذا نشاكم من الارض . او كه شما را از زمين آفريد بر شما داناتر است. طه/55: منها خلقناكم و فيها نعيدكم . شما را از زمين آفريديم و دوباره بدان باز مى‏گردانيم. در قرآن از انسان يا ضمائرى كه به انسان باز مى‏گردد،گاه مجموع روح و بدن منظور است و گاه تنها بدن و گاه تنها روح.در آيه‏ى اخير،مصداق ضمير«كم‏»،بدن است،چون روح به زمين برنمى‏گردد:«نعيدكم:اى نعيدا بدانكم‏». مشابه اين تعبيرات در اين آيه آمده است: نوح/17: و الله انبتكم من الارض نباتا . و خدا شما را از زمين روياند. تعبير استعارى‏ست‏يعنى همانطور كه گياه از مواد زمينى مى‏رويد و رشد مى‏كند و حيات گياهى مى‏يابد،شما نيز همين مواد زمين بوده‏ايد كه خدا به شما حيات بخشيد، خست‏يك‏«اسپرم‏»بوده‏ايد و خدا شما را به صورت انسانى كامل آفريد.يا هنگامى كه خاك بوديد و خدا در آن خاك،روح دميد و به صورت حضرت آدم در آمد،اينهم روياندن از زمين محسوب است.مشابه اين آيات،آياتى‏ست كه منشا پيدايش انسان را«تراب‏»مى‏داند كه باز بخشى از زمين است: كهف/37: اكفرت بالذى خلقك من تراب (5) حج/5: فانا خلقناكم من تراب . روم/20: و من آياته ان خلقكم من تراب . فاطر/11: و الله خلقكم من تراب . غافر/67: هو الذى خلقكم من تراب . آل عمران/59: ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب . در چهار آيه،منشا پيدايش انسان،«صلصال‏»ذكر شده است: حجر/26: و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون . حجر/28: و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حما مسنون . حجر/33: قال لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون . الرحمن/14: خلق الانسان من صلصال كالفخار . در مورد صلصال،مفسران بحثهايى بسيار كرده‏اند كه نتيجه‏ى قطعى از آنها بدست نمى‏آيد. آنچه قاطعا مى‏توان گفت اينست كه صلصال يعنى:گل خشك.گواه اين مطلب آنست كه قرآن در سوره‏«الرحمن‏»آنرا به‏«فخار»تشبيه مى‏كند و فخار يعنى سفال و گل پخته.برخى پنداشته‏اند فخار يعنى سفالگر و بنابر آن انديشيده‏اند كه خدا خود را به سفالگر تشبيه كرده است‏يعنى:ما انسان را آفريديم چنانكه كوزه‏گر،كوزه را! (6) حما مسنون:گل سرشته دوش ديدم كه ملائك، در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند «حافظ‏» در آيات سوره‏ى حجر،علاوه بر صلصال،از حما مسنون نيز،ياد مى‏كند. در مورد هر يك از كلمات حما و مسنون،بحثهاى لغوى بسيار شده است: حما را برخى لايه‏اى مى‏دانند كه پس از ته‏نشين شدن سيل،روى زمين مى‏ماند.و برخى گفته‏اند لجن يا گل سياه و كبود است. درباره‏ى مسنون:برخى گفته‏اند كه منظور گل بد بوست(سن الماء تغير رائحته).پس بمعنى لجن بدبو مى‏شود.بعضى با گواه آوردن مواردى از استعمالات مشابه در عربى،آنرا به معناى‏«قالب‏»ريزى شده دانسته‏اند و برخى نيز گفته‏اند«سن‏»يعنى پرداخت كرد و صيقل داد. شايد وجه بهتر و نزديكتر اين باشد كه بگوييم:گل را وقتى كاملا مالش دهيم‏چنانكه چسبناك شود و صيقل يابد،و سرشته گردد و زبرى آن از ميان برخيزد،به آن مسنون مى‏گويند.با سفال هم تناسب دارد زيرا گلى كه با آن سفال مى‏سازند،از همين نوع است. پس:از مجموعه‏ى اين دسته آيات چنين برمى‏آيد كه گلى سرشته و خشك،ماده‏ى نخستين آفرينش انسان بوده است. طين، خاك يار مردان خدا باش كه در كشتى نوح  هست‏خاكى كه به آبى نخرد توفان را «حافظ‏» دسته‏اى از آيات،ماده‏ى نخستين را،گل مى‏گويد: انعام/2: هو الذى خلقكم من طين . اوست آنكه شمايان را از گل آفريد.». سجده/7: و بدا خلق الانسان من طين . آفرينش انسان را از گل آغازيد. صافات/11: انا خلقناهم من طين لازب . ما آنان را از گل چسبناك آفريديم. اعراف/12: خلقتنى من نار و خلقته من طين (7) مرا از آتش و او را از گل آفريدى. اسراء/61: قال ءاسجد لمن خلقت طينا . آيا بر آنكه او را از گل آفريدى سجده بگزارم؟  فرقان/54: و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا . پيشتر نيز اشاره كرديم كه اين آب،قابل دو تعبير است: 1-آب به اصطلاح عرفى:در اين صورت جزء آياتى است كه موجودات زنده را از آب مى‏داند: نور/45: و الله خلق كل دابة من ماء . انبياء/30: و جعلنا من الماء كل شي‏ء حى . 2-نطفه و احتمال قوى‏تر هم همين است كه مبدا نزديكتر يعنى نطفه منظور است و گواه، آياتى‏ست كه از نطفه به‏«ماء مهين‏»و يا«ماء دافق‏»تعبير كرده است: مرسلات/40: الم نخلقكم من ماء مهين . سجده/8: ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين . الطلاق/6-5: فلينظر الانسان مم خلق،خلق من ماء دافق . پس اطلاق‏«ماء»بر نطفه،در قرآن،ناآشنا نيست،و بعيد بنظر نخواهد آمد اگر منظور از«ماء»در آيه‏ى و جعل من الماء بشرا ،نطفه باشد. بعدا خواهيم گفت كه اين آيه و آيات ديگرى كه تصريح به نطفه در آفرينش انسان دارد،عموميت ندارد،چنانكه عيسى(ع)و آدم(ع)از نطفه خلق نشده‏اند.پس اين آيات تنها جريان طبيعى خلقت انسان را بيان مى‏كند. و آن افراد استثنايى از سياق آيات،خارج و حد اكثر عامى‏ست كه تخصيص يافته يا مطلقى‏ست كه مقيد شده است. نطفه دسته‏ى ديگر از آيات منشا آفرينش آدمى را تنها نطفه مى‏داند: نحل/4: خلق الانسان من نطفة . يس/77: او لم ير الانسان انا خلقناه من نطفه . دهر/2: انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج . عبس/19: من نطفة خلقة فقدره . القيمة/37: الم يك نطفة من منى يمنى . النجم/46: من نطفة اذا تمنى . واقعه/58: افرايتم ما تمنون . آبى را كه مى‏ريزيد آيا شما مى‏آفرينيد؟ در بعضى آيات تراب و نطفه،با هم يكجا آمده است: حج/5: فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة . فاطر/11: و الله خلقكم من تراب ثم من نطفة . غافر/67: هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة . كهف/37: اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفة . در مورد اين آيات،دو وجه به نظر مى‏آيد: 1-مراحل آفرينش هر فرد،جدا مورد نظر است،يعنى خاك است كه به مواد غذايى و مواد غذايى به نطفه تبديل مى‏شود،پس خاك مبدا نطفه و نطفه مبدا انسان است. خاك مبدا دور،و نطفه مبدا نزديك. 2-چون حضرت آدم از خاك است و هر انسانى در آفرينش منتهى به آدم مى‏شود پس مبدا آفرينش آدم،مبدا آفرينش ديگران نيز خواهد بود. شايد در برخى آيات وجه اول و در بعضى ديگر وجه دوم،نزديكتر و بهتر باشد. برخى از آياتى كه درباره‏ى منشا آفرينش انسان بحث كرده است اختصاص به حضرت آدم دارد. يعنى يا تصريح شده و يا از سياق آيه بدست مى‏آيد: آل عمران/59: ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون . در اينجا صراحت دارد،البته نه به اين معنا كه خلقت ديگران از خاك را نفى كند ولى نظر اصلى آن،در مورد آدم است نه ديگران،در مورد ديگران نه نفى مى‏كند و نه اثبات. و اما آنجا كه از سياق آيه برمى‏آيد،آياتى نظير داستان شيطان است كه به خدا مى‏گويد:آيا به كسى كه از خاك آفريدى سجده كنم: اسجد لمن خلقت طينا در اين مورد هيچ دليلى نداريم كه وى مامور بود كه براى سايرين نيز سجده كند مثلا براى شمر و محمدرضا خان! و اينك آيات: اسراء/61: قال ء اسجد لمن خلقت طينا . ص/76: خلقتنى من نار و خلقته من طين . اعراف/12: خلقتنى من نار و خلقته من طين . حجر/33: لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون . حجر/26: و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون . حجر/28: انى خالق بشرا من صلصال من حما مسنون فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين . الرحمن/14: خلق الانسان من صلصال كالفخار . ما انسانها،اگر از خاك هم خلق شده باشيم،همه،صلصال كالفخار نبوده‏ايم،مواد خاكى كه تبديل به غذا و سپس تبديل به نطفه مى‏شود هيچوقت صلصال نيست.اگر چنان خشك باشد هرگز گياه در آن نمى‏رويد.پس اين مساله ويژه‏ى حضرت آدم است و اگر به ديگران هم نسبت داده شود،به اعتبار حضرت آدم است. سجده/7 و 8: و بدا خلق الانسان من طين،ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين . در اينجا نيز پيداست كه بين انسان نخستين و نسل انسان فرق گذاشته،انسان اولى از خاك است( طين)ولى نسل او از«ماء مهين‏»مى‏باشد. نسل همواره به موردى گفته مى‏شود كه موجودى زنده از موجود زنده‏ى ديگرى بوجود آيد، اگر موجود زنده‏اى از موجود بيجانى خلق شود،به آن‏«نسل‏»نمى‏گويند.بنابر اين نمى‏گويند حضرت آدم از نسل خاك است‏با اينكه به اعتقاد ما آدم از خاك بيجان آفريده شده است. آيه مى‏فرمايد:نسل انسان از نطفه است.اگر خود حضرت آدم نيز از نطفه بود،تكيه روى نسل،وجهى نداشت.پس كاملا روشن است كه آيه در مقام تفصيل است.يعنى هم آفرينش انسان نخستين را يادآورى مى‏شود كه از خاك است و هم ساير انسانها را كه از نطفه است. آيات ديگر در همين مورد: حج/5: يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة لنبين لكم و نقر فى الارحام ما نشاء الى اجل مسمى ثم نخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم و منكم من يتوفى و منكم من يرد الى ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا . آيه در مقام استدلال براى زنده شدن انسان در روز قيامت است:اگر درباره‏ى زنده شدن انسان در بعث،شكى داريد،بينديشيد كه آيا شما را از موجود بيجانى نيافريديم،چون بميريد باز موجود بى‏جانى هستيد،چه جاى شگفتى است اگر دوباره زنده‏تان سازيم؟ يعنى به ضميمه‏ى يك كبراى مطوى كه:«حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز، واحد»مساله را بيان مى‏فرمايد.سياق آيه در مقام آنست كه مراحل مختلف آفرينش انسان‏را بيان فرمايد.در آيات ديگرى هم به اين‏«مراحل مختلف‏»اشاره شده است: نوح/14: و قد خلقكم اطوارا . زمر/6: خلقا من بعد خلق فى ظلمات ثلاث . در سوره حج آن مراحل را تفسير فرموده است كه ببينيد شما آفرينش‏هايى پى در پى داشته‏ايد و در هر مرحله‏اى خداست كه دگرگونيها را بوجود مى‏آورد،آفرينشى از پى آفرينش ديگر و فعليتى از پس فعليت ديگر به شما مى‏بخشد: مرحله‏ى نخست:از خاك به نطفه. مرحله‏ى دوم:از نطفه به علقه.گفته‏اند كه علقه را به مناسبت‏«حالت‏بستگى‏»آن،علقه مى‏گويند،برخى نيز گفته‏اند چون نطفه در اين مرحله به شكل زالوست،به آن علقه كه به معناى زالو نيز هست،گفته‏اند،برخى ديگر گفته‏اند:نطفه در رحم ابتدا حالت استقرار ندارد،در مرحله‏ى علقه چون بديواره‏ى رحم مى‏چسبد،بدين نام،ناميده شده است. و برخى ديگر مى‏گويند:چون به صورت‏«خون بسته‏»در آمده است علقه مى‏گويند. به هر حال،آنچه مسلم است،پس از مرحله‏ى نطفه،مرحله‏اى‏ست كه به آن علقه مى‏گويند و پس از آن كه مصداق آن را دريافتيم،به وجه تسميه‏ى آن نيازى نداريم. مرحله‏ى سوم:مضغه:مفسرين گفته‏اند از ماده‏ى مضغ( جويدن)است زيرا در اين مرحله، مانند گوشت جويده شده است. اما آنچه بيشتر نياز به توضيح دارد تعبير«مخلقه‏»و«غير مخلقه‏»است.بى‏شك منظور اين نيست كه هر انسانى هم از مضغه‏ى مخلقه و هم از غير مخلقه،آفريده مى‏شود،بنابر اين چنين نيست كه اين دو،دو مرحله‏ى پياپى براى مضغه است،بلكه منظور اين است كه مضغه در مرحله‏ى تكامل خود به دو قسم تقسيم مى‏گردد:گاه به صورت مخلق در مى‏آيد و گاه نه و ساقط مى‏شود و به مرحله‏ى بعدى يعنى جنين نمى‏رسد.شبيه تعبيرى كه مى‏فرمايد: حج/5: و منكم من يتوفى و منكم من يرد الى ارذل العمر . و اما لغت مخلق:اهل تفسير و لغت در مورد آن اختلاف دارند:برخى گفته‏اند تخليق به معناى تسويه است(خلق العود سواه)صاف كردن چوب كج‏يا برطرف كردن ناهموارى آن تخليق است،پس‏«مخلقه‏»به معناى‏«مسواة‏»مى‏شود كه در برخى آيات هم تعبير: سجده/9: ثم سواه... وجود دارد.پس در اينجا نيز بعد از مضغه مى‏توان گفت:مرحله‏ى كاملتر،تسويه‏ى مضغه است. برخى نيز گفته‏اند منظور:تصوير است. برخى ديگر گفته‏اند:مخلق يعنى تام الخلقه،خلق الشى‏ء يعنى اتم خلقه. به هر حال،پس از مضغه،گاهى جنين به حدى مى‏رسد كه اعضاء آن معلوم است و تصوير پيدا مى‏كند كه در آنصورت مخلق است و گاهى در همان حد قبل از تصوير ساقط مى‏شود كه در اينصورت غير مخلق است در بعضى از آيات نيز،مرحله‏ى پيدايش‏«عظم‏»(استخوان)را ذكر فرموده است كه آن هم،منطبق بر همان مرحله‏ى تسويه مى‏شود. در اينجا،جمله‏ى معترضه‏اى مى‏فرمايد: حج/5: لنبين لكم . اين تعبيرها،بدين معنا نيست كه تنها هدف مورد نظر در آيه،همانستكه با اين معترضه بدان اشاره مى‏كند،بلكه اين جمله‏ها،گاه براى توجه دادن به مطلبى‏ست كه مورد غفلت قرار مى‏گيرد.مثلا در دنباله‏ى همين آيه مى‏فرمايد: حج/5: و نقر فى الارحام ما نشاء... . كه ظاهرا اشاره به آنست كه بعد از مرحله‏ى مخلق شدن(يا در همين مرحله)است كه دختر يا پسر بودن جنين،ظاهر مى‏شود: شورى/49: يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور . حج/5: الى اجل مسمى . در آن زمان كه جنين بايد در رحم باشد كه معمولا 9 ماه است. حج/5: ثم نخرجكم طفلا . به صورت كودكى متولد مى‏شويد. حج/5: ثم لتبلغوا اشدكم . و آفرينش شما را ادامه مى‏دهيم تا به مرحله‏ى رشد كامل برسيد. حج/5: و منكم من يتوفى . سپس بعضى در سن جوانى يا كهولت،از دنيا مى‏رويد. حج/5: و منكم من يرد الى ارذل العمر . و عمر برخى از شما را تا آنجا ادامه مى‏دهيم كه به پايين‏ترين حد حيات مى‏رسيد كه توام با فرسودگى و ضعف است. حج/5: لكى لا يعلم من بعد علم شيئا . تا آنجا كه ممكن است در اين سير نزولى به جايى برسد كه دانسته‏ها فراموش شود. اين مراحل آفرينش انسان است،از خاك شروع مى‏شود و مراحلى را كه گفتيم مى‏گذراند و به آنجا كه گفتيم ختم مى‏شود. (8) مؤمنون/14-12: و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين.ثم خلقنا النطفه علقة فخلقنا العلقة مضغه فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر... . در اين آيه،به جاى مخلقه و غير مخلقه،تعبير فرموده است كه مضغه تبديل به عظام مى‏شود و روى عظام،گوشت رويانده مى‏شود. ثم انشاناه خلقا آخر (9) برخى احتمال داده‏اند كه‏«انشاناه خلقا آخر»دنباله‏ى همان عظم و لحم است ولى برخى ديگر تاكيد دارند كه منظور دميدن روح است و نه تنها اين موضوع بلكه اتحاد روح و بدن و اينكه روح جسمانيه الحدوث است،نيز استفاده مى‏شود. (10) مؤمن/67: هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم ثم لتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى من قبل و لتبلغوا اجلا مسمى و لعلكم تعقلون . اين تعبير«و لعلكم تعقلون‏»،همچنان شبيه به‏«لنبين لكم‏»در آيه پنجم از سوره حج است كه قبلا اشاره كرديم.يعنى اين كارهاى ما حكمتهايى دارد كه بايد درباره‏ى آنها بينديشيد و عقلتان را بكار اندازيد و از آن هم براى خداشناسى و هم معاد و هم بسيار مسائل ديگر،نتيجه بگيريد.گرچه بيشتر آيات در اين مورد،متوجه معاد است و استبعادها را درباره‏ى آن رد مى‏كند. بارى،مجموعا از آياتى كه ذكر كرديم برمى‏آيد كه قرآن كريم مبدا آفرينش انسان را گاه به صورت آفرينش هر فرد بيان مى‏كند مبنى بر اينكه از نطفه است و مراحلى دارد تا به جنين كامل مى‏رسد و گاه توجه به خلقت نخستين انسان دارد و گاهى نيز، هر دو را جمع مى‏كند.آنچه يقينا هر دو در آن جمع شده آيه‏ى 7 از سوره‏ى سجده است و آنچه احتمالا هر دو را ذكر فرموده آيات 5 حج و 67 مؤمن و 12 تا 14 مؤمنون است.برخى از آيات را نيز،ديديم كه انحصارا در مورد حضرت آدم است. پى‏نوشت‏ها: 1- اختلاف و نه تناقض،يعنى اينكه هر دسته ناظر به جهتى است كه در آيات ديگر،آن جهت،ملحوظ نيست. 2- اكنون نمى‏خواهيم بگوييم هر يك از آيات چه لحنى دارد و ناظر به چه جهتى است تنها خوب است‏بدانيم كه چنين ديدگاهى صحيح است. 3- رجوع كنيد به مقاله «آفرينش آدم(ع) و پاسخ دو سؤال‏». 4- نه بدينمعنى كه نيستى ماده‏اى است كه انسان از آن آفريده شده است‏بلكه بدينمعنى كه او نبوده است و خدا او را به وجود آورده. 5- اينجا خطاب به شخص است ولى با الغاء خصوصيت آن كه الغائى قطعى‏ست،در مى‏يابيم كه منظور خلقت همه‏ى انسانهاست. 6- اين پندارها نتيجه‏ى ناآشنايى با زبان قرآن است.فخار در فارسى سفالگر است ولى در عربى به معنى خود سفال است. 7- از قول شيطان،در پاسخ خداوند كه فرمود چرا بر آدم سجده نكردى،مفاد اين آيه را گفت. 8- دو احتمالى كه در مورد آيه‏ى خلقكم من تراب گفتيم كه آيا ويژه‏ى انسان نخستين است‏يا مربوط به هر انسانى،در اين آيه ظاهرا به جاى خود باقى‏ست و قرينه‏ى معينه‏اى تا حد استقصاى بنده،بدست نيامده است. 9- اين تعبير تنها همين يك مورد در قرآن كريم آمده است. 10- به مناسبت ديگرى دوباره درباره‏ى اين موضوع سخن خواهيم گفت .   منبع : كتاب معارف قرآن (3-1)، ص 327 http://www.hawzah.net/per/Q/do.asp?a=QDBH5.HTM