چای با طعم خدا 

نویسنده : خانم دکتر عرفان نظر آهاری 

 ( قسمت سوم )

راز

راز راه

رفتن است

راز رودخانه

پل

راز آسمان

ستاره است

راز خاک

گل

راز اشک ھا

چکیدن است

راز جوی

آب

راز بال ھا

پریدن است

راز صبح

آفتاب

راز ھای واقعی

راز ھای بر ملاست

مثل روز

روشن است

راز این جھان خداست

قول میدھم آسمان شوم

مثل نامه ای ولی

توی ھیچ پاکتی

جا نمیشوی

جعبه ی جواھری

قفل نیستی ولی

وا نمیشوی

مثل میوه خواستم بچینمت

میوه نیستی ستاره ای

از درخت آسمان جدا نمی شوی

..........

من تلاش میکنم بگیرمت

طعمه می شوم ولی

تو نھنگ می شوی

مثل کرم کوچکی مرا

تند و تیز می خوری

تور می شوم

ماھی زرنگ حوض می شوی

لیز میخوری

.............

آفتاب را نمی شود

توی کیسه ای

جمع کرد و برد

ابر را نمی شود

مثل کھنه ای

توی مشت خود فشرد

آفتاب

توی آسمان

آفتاب می شود

ابر ھم بدون آسمان فقط

چند قطره آب می شود

پس تو ابر باش و آفتاب

قول می دھم که آسمان شوم

یک کمی ستاره روی صورتم بپاش

سعی می کنم شبیه کھکشان شوم

............

شکل نوری و شبیه باد

توی ھیچ چیز جا نمی شوی

تو کنار من کنار او ولی

تو تویی و ھیچ وقت

ما نمی شوی

( ادامه دارد )

منبع : - wWw.98iA.Com