Deprecated: Array and string offset access syntax with curly braces is deprecated in /home/nsun/public_html/old/engine/classes/templates.class.php on line 239 نعمت اله صالحى ( انسان از مرگ تا برزخ ) - انسان http://old.n-sun.ir/ fa نعمت اله صالحى ( انسان از مرگ تا برزخ ) - انسان http://old.n-sun.ir/yandexlogo.png http://old.n-sun.ir/yandexsquarelogo.png DataLife Engine ( قسمت یکصد و بیست سوم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/salehi/2507-(-قسمت-یکصد-و-بیست-سوم-).html انسان از مرگ تا برزخ نعمت اله صالحى حاجى آبادى فصل شانزدهم : انتقال جنازه ها   مقدمه   نعمت اله صالحى ( انسان از مرگ تا برزخ ) Thu, 07 Jun 2012 09:14:44 +0430     انسان از مرگ تا برزخ  نعمت اله صالحى حاجى آبادى ( قسمت یکصد و بیست سوم ) فصل شانزدهم : انتقال جنازه ها     مقدمه     در پايان لازم دانستم براى آگاهى بيشتر، در رابطه با ملائكه نقاله و انتقال جنازه ها مطالبى را به عرض خوانندگان برسانم ؛ زيرا ممكن است بعضى فكر كنند همه انسان ها، وقتى از دنيا مى روند تا روز قيامت در قبرهاى خود مى باشند و از همان قبرها هم محشور مى شوند. در حالى كه چنين نيست . بلكه ملائكه نقاله بعضى جنازه ها را ((وادى السلام )) نجف يا ((وادى برهوت )) يمن يا جاهاى ديگر كه مناسبت با آنها را داشته باشد انتقال مى دهند. رواياتى در اين رابطه آمده است : از جمله . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند فرشتگانى را به نام ((ملائكه نقاله )) خلق كرده است كه جنازه ها را به مكان هايى كه مناسب آنها باشد انتقال مى دهند.(408) از ميثم تمار نقل شده است كه به حضرت على عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم ، آيا اذن مى دهى جنازه برادرم را به سوى مدينه انتقال دهم ؟ فرمود: لازم نيست ، اگر برادر تو از صالحان باشد بدون اين كه بدانى و زحمتى درباره انتقال آن بكشى ، او را به آن مكان منتقل مى كنند.(409) از كميل بن زياد نقل شده است كه گفت : از امير المومنين عليه السلام شنيدم كه فرمود: هر كجا مايل باشيد اموات خود را دفن كنيد؛ زيرا اگر آن ها از مؤ منان و صالحان باشند ملائكه نقاله آنان را در جوار بيت الله الحرام و مدينه منوره منتقل مى كنند و اگر از فاسقان و مجرمان باشند آن ها را نقل مى كنند و به سوى مكان هايى كه اهل گناه و فاسقان دفن شده اند.(410) ابى بصير گفت : با امام صادق عليه السلام سالى به حج رفتيم ، وقتى وارد مدينه شديم رسول خدا را زيارت كرديم . در اين بين مردى از بنى يقظان عرض كرد: يابن رسول الله ! اين ها (برادران اهل سنت ) گمان مى كنند كه آن دو (……….) را زيارت مى نمايند و آن ها در اين بقعه هستند. فرمود: ساكت باش ، آن ها دروغ مى گويند، به خدا قسم اگر قبر آنها رابشكافى ، مى بينى كه داخل آن ها سلمان و باذراند. قسم به خدا كه سلمان و اباذر از آن دو، سزاوارتراند كه در اين مكان و بقعه باشند  ابابصير عرض كرد: يابن رسول الله ! چگونه ميتى را از قبرش منتلق مى كنند و ديگرى را در آن مى گذارند؟ فرمود: اى ابابصير! خداوند متعال هفتاد هزار فرشته ، خلق كرده و آن ها را ((ملائكه نقاله )) مى گويند و آنان در تمام روى زمين پراكنده اند و جنازه هاى اموات را مى گيرند و در جايى كه مناسب آن ها باشد دفن مى كنند. حتى آن ها جنازه را از داخل تابوت و كفن بر مى دارند و ديگرى را به جان آن مى گذارند به طورى شما نمی توانيد ببينيد و نه درك كنيد و از قدرت پروردگار هم ، بعيد نيست .(411) بعضى از بزرگان دين ، اعتقاد به ملائكه نقاله را جزء عقايد دينيه مى دانند و مى گويند: اين هم يكى از برنامه هاى معاد است ، مانند اعتقاد داشتن به عذاب قبر و سئوال نكير و منکر و غير اين ها. بعد از ذكر احاديثى كه در اين باره بيان كرديم به بعضى از داستانها و وقايعى كه در اين باب وارد شده است مى پردازيم تا بهتر معلوم شود كه فرشتگانى هستند جنازه هاى اموات را از مكانى به مكان ديگر كه شايستگى آن ها را داشته باشد انتقال مى دهند. از جمله : انتقال جنازه لواط كننده     روايت شده است : روزى عده اى غلامى را نزد عمر آورند و مدعى بودند كه اين غلام ارباب و آقاى خود را كشته است . عمر هم دستور داد: كه غلام را به عوض آقايش به قتل رسانند. حضرت امير المومنين عليه السلام در آن جا حاضر بود. از غلام سئوال كرد: كه آيا مولايت را به قتل رسانده اى ؟ عرض كرد: بلى ، فرمود: به چه علت ؟ گفت : به جهت آن كه مى خواست با من عمل لواط انجام دهد، راضى نشدم . پس دست ها و پاهاى مرا محكم بست و با زور با من عمل شنيع لواط را انجام داد (من هم ناراحت شدم و او را به قتل رساندم ). حضرت على عليه السلام از خويشان مقتول سئوال كرد: آيا جنازه را دفن كرديد؟ عرض كردند: بلى ، يا امير المؤ منين ! الان از دفن او فارغ شديم و پيش شما آمديم . حضرت رو كرد به سوى عمر و فرمود: دستور بده غلام را تا سه روز زندانى كنند و روز چهارم ، اولياء مقتول حاضر شوند تا ميان آن ها حكم كنم و قضيه را مشخص نمايم .  روز چهارم ، اولياء مقتول حاضر شدند. حضرت على عليه السلام دست عمر را گرفت و با مردم به سوى قبرستان رفتند و كنار قبر مقتول قرار گرفتند. فرمود: آيا قبر مقتول همين است ؟ عرض كردند: بلى ، فرمود: قبر را بشكافيد و جنازه را بيرون آوريد.  وقتى خويشان مقتول قبر را شكافتند و داخل آن شدند جنازه را در قبر نديدند. عرض كرند: يا امير المؤ منين ! چيزى در قبر نيست و جنازه نابود شده است . حضرت فرمود: به خدا قسم دروغ نگفته ام و هرگز دروغ بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نبسته ام ! از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: هر كس عمل قوم لوط را انجام دهد و بدون توبه از دنيا رود همين قدر مهلت دارد كه او را دفن نمايند و چون دفن كردند سه روز در قبر خود بيشتر نمى ماند كه زمين او را به طرف قوم لوط مى اندازد و در قيامت هم با آن قوم محشور مى شود.  پس از آن فرمود: غلام را آزاد كنيد؛ زيرا آقاى خود را به حق به قتل رسانيده است و جرم و گناهى ندارد. در اين هنگام عمر فرياد زد و گفت : يا على ! همه قضاوت هاى تو عجيب است و اين از همه آن ها عجيب تر است ، خدا مرا بعد از تو باقى نگذارد.(412) در اين حديث آمده است : زمين او را به سوى قوم لوط انداخت البته زمين كنايه از ملائكه نقاله است ؛ زيرا ملائكه موكل زمين هم مى باشند. جنازه اى را به نجف انتقال دادند   سيد مرتضى خراسانى حكايتى از بعضى نيكان نجف اشرف نقل كرده است : عالمى از ساكنان نجف به مكه مشرف شده بود. هنگام مراجعت ، از حج در بيابانى دور از آبادى ، مریض مى شود و از دنيا مى رود. چون امير حاج مرد ناصبى است نمى گذارد حجاج جنازه اين عالم را به نجف اشرف منتقل كنند و مى گويد: بايد جنازه در همين بيابان دور از آبادى دفن شود. حجاج هم ، جنازه را در همان بيابان دفن كردند، ولى از اين كار بسيار ناراحت بودند، اما چاره اى جز اين نداشتند پس از دفن او، خيمه اى بالاى قبرش زدند و يكى از حاجيان به نام ((شيخ محمد)) كه از صالحان و مؤ منان بود بر سر قبر گذاشتند كه شب را تلاوت قرآن كند و بقيه حجاج در خيمه ديگرى جمع شدند و براى او مجلس عزا تشكيل دادند و آن شب را بيدار ماندند. موقع سحر ديدند كه ((شيخ محمد)) از خيمه اى كه بالاى قبر آن عالم زده بودند مضطربانه بيرون آمده و با حالت تعجب مى گويد: ععع ((لاحول و لا قوه الا بالله و سبحان الله )) عععع و داخل خيمه دوستان خود شد. از تحير و تعجب او سئوال كردند و گفتند: چرا ((شيخ )) را تنها گذاشتى و از كنار قبر او بيرون آمدى ؟ گفت : آن عالم به نجف اشرف منتقل شد. حاضرين از گفتار او خنديدند و گمان كردند مزاح مى كند. از او پرسيدند: آيا شوخى مى كنى ؟ گفت : به خدا قسم شوخى نمى كنم ! او را در حالت بيدارى و با همين دو چشم خود ديدم كه به نجف رفت و با زبان خودم با او تكلم كردم و او جواب داد. حاضرين از كيفيت واقعه سئوال كردند: گفت : شب را مشغول تلاوت قرآن بودم . هنگام سحر تجديد وضو كردم و مشغول نماز شب شدم . بعد از نماز شب باز مشغول تلاوت قرآن شدم . ناگاه صداى پاى اسبى به گوشم رسيد و صداى صيحه او را شنيدم . چون نظر كردم دو نفر را در عقب خيمه ديدم كه با سه اسب ايستاده اند و گويا منتظر كسى هستند. ناگهان متوجه شدم كه آن مرحوم ، با لباس هاى فاخر و زيبا و با هيئتى نيكو مهياى بيرون آمدم از خيمه است . چون نظرش بر من افتاد با عجله از خيمه بيرون آمد و به سوى آن دو نفر رفت . آن ها هم ركاب اسب او را گرفتند و سوارش  كردند و خودشان هم ، سوار شدند و مانند ملازمان و نوكران ، از عقب او به راه افتادند و مى خواستند به سرعت به سوى نجف روند. چون اين حالت را ديدم . به سرعت ركاب او را گرفتم و گفتم : كجا مى روى ؟ گفت : به نجف ، گفتم : من هم ، همراه شما مى آيم . در جواب گفت : الان ممكن نيست . گفتم : ركاب شما را رها نمى كنم و با شما خواهم آمد. فرمود: بعد از سه روز ديگر خواهى آمد و از نظر من غايب شدند. حجاج از گفته او تعجب كردند، بعضى هم او را تكذيب نمودند. ((شيخ محمد)) گفت : علامت صدق گفتارم آن است كه بعد از سه روز ديگر فوت نمايم . اگر چنين شد، بدانيد راست گفتم : ((شيخ محمد)) تا دو روز سالم بود چون روز سوم شد تب كرده و در همان روز از دنيا رفت .(413)   مى خواستند جنازه اى را منتقل كنند  يكى از خادمان حرم امام حسين عليه السلام نقل مى كند: شبى نوبت من بود كه در حرم بمانم و پاسدارى كنم . وقتى كه مردم بيرون رفتند، تمام درها را بستم و بقيه خدام هم خوابيدند. حدود نيمه شب بود كه هنوز بيدار بودم ، ناگهان ديدم دو نفر از درى كه معروف به ((زينبيه )) است داخل شدند و آمدند بالاى قبر كه تازه صاحب آن را دفن كرده بودند، قبر را شكافتند و ميت را بيرون آوردند. ناگهان ديدم ، آن كسى را كه از قبر بيرون آورده اند به آن دو نفر استغاثه و التماس مى كند. ولى آنها به حرفش گوش نمى دهند و به او رحم نمى كنند. او را گرفتند و مى خواستند از همان در، بيرون برند در حالى كه صاحب قبر از آنها ماءيوس بود از اينكه به او رحم كنند. پس آن ميت روى خود را به طرف حرم مطهر كرد و عرض نمود: يا اباعبدالله ! آيا با همسايه تو بايد چنين رفتار نمايند؟ آن خادم مى گويد: در اين هنگام صدايى از حرم مطهر شنيدم ، به طورى كه ديوارها و قنديل ها از مصيبت آن صدا به لرزه در آمدند كه مى فرمود: او را برگردانيد. ناگهان ديدم آن دو نفر جنازه را برگردانيدند و با عجله ، آن را به جاى خود دفن كردند و رفتند. چون صبح شد، بر سر قبر آمدم ديدم قبر تغيير كرده و اثر شكافتن در آن پيداست .(414) معلوم مى شود اين دو نفر ملائكه نقاله بوده اند و مى خواستند جنازه را از آنجا به جاى ديگر كه مناسب حال او بوده است ببرند و آن جا دفن نمايند. ولى چون او مهمان امام حسين عليه السلام بود و متوسل به آن حضرت شد، او را شفاعت كرد و نگذاشت جزو بدكاران و گناه كاران ببرند. جنازه اش را به كربلا منتقل كردند   مولى محمد كاظم هزار جريبى ،، نقل مى كند: روزى در محضر استاد خود مرحوم آيت الله العظمى بهبهانى بودم . مردى وارد شد و كيسه اى تقديم ايشان كرد و گفت : اين كيسه پر از زيور آلات زنانه است ، در هر راهى كه صلاح مى دانيد مصرف كنيد. استاد فرمود: داستان چيست ؟ قضيه خود را برايم بيان كن ! گفت : داستانى عجيب دارم : من مردى شيروانى هستم و براى تجارت به روسيه رفتم . در شهرى از شهرهاى آن به بازرگانى پرداختم . روزى به دخترى نصرانى برخورد كردم و شيفته او شدم . نزد پدرش رفتم و از دختر او خواستگارى نمودم . گفت : از هيچ جهت مانعى براى ازدواج شما نيست . تنها مانعى كه وجود دارد موضوع مذهب تو است . اگر به دين ما، درآيى اين مانع هم برطرف مى شود. چون تحت تاءثير جنون شهوت قرار گرفته بودم ، پيشنهادش را پذيرفتم و با خود گفتم : براى رسيدن به مقصود خود، ظاهرا نصرانى مى شوم و با اين فكر غلط نصرانى شدم و با محبوبه خود ازدواج كردم . مدتى گذشت و آتش شهوتم فرو نشست . از كردار زشت خود پشيمان شدم و خود را (از ضعف نفسى كه به خرج داده و از دينم دست برداشته بودم بسيار سرزنش كردم .) بر اثر پشيمانى بسى ناراحت بودم ، نه راه برگشت به وطن را داشتم و نه مى توانستم خود را راضى به نصرانيت كنم . سينه ام تنگ شده و از دستورات اسلام چيزى به يادم نمانده بود، فكر بسيارى كردم ، راهى براى نجات خود از اين بدبختى نيافتم . اما به لطف خداى بزرگ برقى در دلم زد و به ياد بزرگ وسيله خدايى ، سالار شهيدان ، امام حسين افتادم . تنها را نجات و تاءمين آينده سعادت بخش خود را در گريستن براى امام حسين عليه السلام ديدم . درصدد بر آمدم كه از اشك چشمم در راه امام حسين عليه السلام (براى شست و شوى گذشته تاريكم ) استفاده كنم . اين فكر در من قوت گرفت و آن را عملى كردم . روزها زانوهاى غم در بغل مى گرفتم و به كنجى مى نشستم و يك يك مصيبتهاى سيد شيهدان را به زبان مى آوردم و گريه مى كردم . هر بار كه زوجه ام علت گريه را مى پرسيد، عذرى مى آوردم ، و از جواب دادن خوددارى مى كردم . روزى به شدت مى گريستم و اشك از ديدگانم جارى بود. همسرم بسيار ناراحت و براى كشف حقيقت اصرار مى كرد، هر قدر خواستم از افشاى سوز درون ، خوددارى كنم نتوانستم . ناگريز گفتم : اى همسر عزيزم ! بدان من مسلمان بودم و هستم . براى رسيدن به وصال تو ظاهرا به دين نصارا در آمدم . اينك از فرط ناراحتى و رنج درونى خود به وسيله گريستن بر سالار شهيدان امام حسين عليه السلام از شكنجه روحى و ناراحتى خود مى كاهم و آرامشى در خويش پديد مى آورم ، بنابراين من هنوز مسلمانم و بر مصيبتهاى پيشواى سومم گريان هستم . وقتى همسرم به حقيقت حال من آگاهى پيدا كرد زنگ كفر از قلبش زدوده شد و اسلام اختيار كرد. هر دو نفر تصميم گرفتيم مخفيانه مال خود را جمع آورى كنيم و به كربلا مشرف شويم و براى همه عمر مجاورت قبر مقدس امام را برگزيده و افتخار دفن در كنار مرقد امام حسين عليه السلام را به خود اختصاص دهيم . متاءسفانه پس از چند روزى همسرم بيمار گرديد و به زندگى او پايان داده شد. اقوامش او را با طلاها و زيور آلات زنانه اش به رسم مسيحيان ، به خاك سپردند. تصميم گرفتم از تاريكى شب استفاده كنم و جنازه بانوى تازه مسلمانم را از قبر بيرون آورم و به كربلا حمل نمايم . هنگامى كه شب فرا رسيد از خانه به سوى قبرستان رفتم و قبر همسرم را شكافتم تا جنازه او را بيرون آورم . ولى به جاى اينكه نعش عيالم را ببينم جنازه مردى بى ريش و سبيل نتراشيده اى مانند مجوس در قبر او ديدم . گفتم : عجبا! اين چه منظره ايست ، آيا اشتباه كرده ام و قبر ديگرى را شكافته ام ؟ ديدم خير، اين همان قبر همسرم مى باشد و با خاطر پريشان به خانه رفتم و با همين حال خوابيدم . در عالم خواب ، گوينده اى گفت : خوشحال باش ملائكه نقاله ، جنازه عيالت را به كربلا بردند و زحمت حمل و نقل را از تو برداشتند. زن تازه مسلمانت اينك در صحن شريف امام حسين عليه السلام دفن است و جنازه اى كه در قبر ديدى از فلان راهزن بود كه به جاى او دفن شده ولى فرشتگان نگذاشتند كه او در آنجا بماند. بعد از آن به كربلا آمدم و از خدام حرم جريان را پرسيدم ؟ جواب مثبت دادند و قبر را شكافتند، ديدم درست است . زيور آلات طلا را برداشتم و حضورتان آوردم تا به مصرفى كه صلاح مى دانيد برسانيد. اين بود داستان من و نجات يافتم به بركت توجهات امام حسين عليه السلام .(415) تا اين جا شمه اى از اوضاع و احوال عالم برزخ و سئوال و فشار قبر و چيزهايى كه باعث عذاب بدكاران و پاداش نيكان مى شود و شنيدن و صحبت كردن اموات در آن عالم و همچنين در رابطه با عالم ارواح و اجتماع آنها در ((وادى السلام )) نجف يا ((وادى برهوت )) يمن و انتقال جنازه ها را به آن دو وادى و چهره برزخى و ملكوتى نيكان و بدان ، بهشت و جهنم برزخى و ده ها داستان آموزنده ديگر به هر مناسبتى را بيان كردم . در ايام شهادت يگانه بانوى اسلام ملكه و سرور و بزرگ زنان اهل بهشت فاطمه زهرا عليهاالسلام در سوم ماه جمادى الثانى 1420 مطابق با 23 شهريور 1378 اين جلد به پايان رسيد. اميد است به بركت و شفاعت آن شفيعه روز جزا و پدر و شوهر و فرزندانش ، مؤ منان حقيقى و پيروان راستين آنان به آسانى و سلامتى از اين سفر طولانى و پرخطر و پر فراز و نشيب نجات يافته و با امنيت كامل وارد عالم قيامت شوند. پى‏نوشت‏ها : 408-امالى شيخ صدوق ، لئالى ، ج 4، ص 277. 409-لئالى الاخبار، ج 4، ص 227. 410-لئالى الاخبار، ج 4، ص 278. 411-كتاب كشف الحق ، از شيخ طوسى . 412-لئالى ، ج / ص 205 و خزينه الجواهر ص 133. معالم الزلفى ، مناقب ، بحار الانوار، ج 6، ص ‍ 472. 413-لئالى ، ج 4 / ص 280. 414-خزينة الجواهر، ص 562. 415-الوقايع ، ج 3، ص 321 نقل از دارالسلام نورى . (پایان ) منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh/marg_barzakh_saalehi-haajiaabaadi ( قسمت یکصد و بیست دو ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/salehi/2496-(-قسمت-یکصد-و-بیست-دو-).html انسان از مرگ تا برزخ نعمت اله صالحى حاجى آبادى فصل پانزدهم : بهشت و جهنم برزخى   بهشت برزخى وادى السلام است نعمت اله صالحى ( انسان از مرگ تا برزخ ) Sat, 02 Jun 2012 21:57:06 +0430       انسان از مرگ تا برزخ  نعمت اله صالحى حاجى آبادى ( قسمت یکصد و بیست دو ) فصل پانزدهم : بهشت و جهنم برزخى     بهشت برزخى وادى السلام است     انسان مايل است بداند بهشت برزخى كه از آن تعبير به بهشت دنيا شده كجا و در چه نقطه از زمين واقع شده است و انسان چه موقع داخل آن مى شود؟  بعد از آن كه روح از عذاب و ثواب قبر فارغ شد و از عهده سئوال نكير و منكر بيرون آمد، در قالبى داخل مى شود كه مانند همين بدن است . ولى لطيف تر و سبك تر، به طورى كه مى توان با آن پرواز كرد و مسافت های دور را با كمترين زمان طى نمود و از همه جا اطلاع پيدا كرد.  وقتى روح در قالب مثالى قرار گرفت ، به عالم ارواح ملحق مى گردد. اگر از مؤ منان باشد به ((وادى السلام )) كه همان بهشت دنيايى است پرواز مى كند. ارواح مؤ منان كلا در آن جا جمع و در ناز و نعمت اند. هر چيزى كه در بهشت آخرتى موجود است نمونه اى از آن در بهشت برزخى موجود مى باشد. در آن جا، انواع ميوه ها و نهرها، آبها و شرابها، غلامان و خادمان ، زنان زيبا و حورالعين ، انواع زينت و زيورها، باغ ها و بوستان ها، كاخ ‌ها و منزل ها تخت ها و فرش ها و پرده هاى استبرق و ابريشمى و هر چيزى كه تصور شود در آن جا موجود است .  وقتى ارواح مؤ منان به آن جا داخل مى شوند، از ميوه هاى رنگارنگ مى خورند، از آبها و چشمه هاى عسل ، از شير و شراب و كوثر و سلسبيل مى آشامند، با زنان زيباى بهشتى و حورالعين ازدواج مى كنند و در كاخ ‌ها و منزل هاى بهشت قرار مى گيرند، غلامان و خادمان آنان را خدمت مى كنند، از حله ها و زيورهاى بهشتى مى پوشند، تاج هاى بهشتى بر سر مى گذارند، حلقه حلقه دور هم مى نشينند و حكايت نفس مى كنند و به ديدن يك ديگر مى روند مانند وقتى كه در دنيا بودند، عيش مى كنند و لذت مى برند. فرقى كه بهشت برزخى با عالم دنيا دارد، اين است كه در آن جا تكليف عبادت و بندگى از انسان برداشته مى شود، سختى و مشكلات وجود ندارد، كسالت و خستگى انسان از بين مى رود، پيرى و ناتوانى جاى خود را به جوانى و قدرت تبديل مى كند، دردسر و درد اعضاء و جوارح نمى باشد، كمبود و جيره بندى مواد غذايى به چشم نمى خورد، شكايت از كسى نمى شود، ظلم و ستم ، حق كشى و ضايع كردن حق ديگران معنى ندارد، از خوردن و آشاميدن خسته نمى شوند، از كيف كردن و لذت بردن بى حال نمى گردند، از زياد خوردن و زياد آشاميدن شكمشان پر نمى شود، از زيادى رفت و آمد خسته نمى گردند، از كمبود وسايل زندگى و پذيرايى ناله و فرياد نمى كنند. به خلاف عالم دنيا كه تمام دردها و رنج ها، ناراحتى ها و ظلم و ستم و كمبودها به حد اعلاى خود رسيده و همه را از پاى در آورده و زندگى مردم دنيا را به جهنمى تبديل كرده است . جهنم برزخى     اما آياتى كه دلالت بر جهنم و عذاب قبر و برزخ دارد از اين قراراند. خداوند درباره به قوم نوح و عذاب دنيايى و آخرتى آن ها مى فرمايد: قوم نوح به واسطه گناهانشان ((غرق شدند و آنها را بدون فاصله داخل آتش كردند، و يارانى جز خدا نيافتند كه در برابر خشم او از آنها دفاع كند.(401))) آيه مى فرمايد: قوم نوح بعد از غرق شدن ، بلافاصله داخل آتش شدند و اين آتش همان جهنم برزخى است ؛ چرا كه طبق گواهى آيات ، گروهى بعد از مرگ در عالم برزخ مجازات مى شوند.  پس آن قوم را غرق كرده ((الله )) ز فرط گناه و خطا و تباه  به برزخ فتادند در بطن نار(402)   نيابند يارى به جز كردگار  در پايان آياتى كه درباره نجات مومن آل فرعون و عذاب فرعونيان نازل شده است . مى فرمايد: ((عذاب هاى شديدى بر آل فرعون نازل گرديد.))مجازات دردناك آن ها همان آتش است كه هر صبح و شام بر آن ها عرضه مى شود و روزى كه قيامت بر پا گردد دستور مى دهد آل فرعون را در شديدترين عذاب وارد كنند.  (403) آيه مى فرمايد: آن ها صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند. اما در قيامت آن ها را وارد شديدترين عذاب مى كنند اين به خوبى دلالت دارد كه عذاب اول ، عذاب برزخى است كه بعد از اين عالم و قبل از قيام قيامت است ؛ به دنبال آن مى فرمايد: روز قيامت آل فرعون را در شديدترين عذاب قرار مى دهند. نمودند خود قصد آزار او  خدايش نگه داشت از آن عدو(404)   به فرعونيا آن گه آمد عذاب  چسان سخت بود آن عتاب و عقاب  كنون نار برزخ همه صبح و شام  بر آنان همى عرض گردد مدام  چون وقت قيامت بيايد فرا(405)   خطاب آيد انسان ز يكتا خدا  كه فرعونيان را به روز حساب  چشانيدشان خود اشد عذاب  امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده : عذاب صبح و شام قبل از روز قيامت است ؛ زيرا آتش قيامت صبح و شام ندارد. سپس فرمود: اگر آنها در قيامت ، تنها صبح و شام در آتش دوزخ عذاب شوند در ميان اين دو ئقت بايد سعادت مند باشند در حالى كه چنين نيست . اين عذاب مربوط به برزخ است كه پيش از قيامت بر آنان عرضه مى شود، آيا سخن خدا را (بعد از اين جمله ) نشنيده اى كه مى فرمايد: ((هنگامى كه قيامت بر پا شود فرمان داده مى شود، آل فرعون را در اشد عذاب وارد كنيد.))(406) در اين حديث امام مى فرمايد: آتش دوزخ جاودانه است و صبح و شام ندارد، آن چه كه مجازاتش صبح و شام دارد عالم برزخ است .  در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده است كه : هنگامى كه يكى از شما از دنيا مى رود جايگاه او را هر صبح و شام به او نشان مى دهند، اگر بهشتى باشد جايگاهش را در بهشت و اگر دوزخى باشد جايگاهى را در آتش ، به او نشان مى دهند و مى گويند: اين جايگاه تو در روز قيامت است .  از آيات و روايات گذشته معلوم شد: براى انسان بهشت و جهنم برزخى موجود است و اين ها غير از بهشت و جهنم قيامتى است و پس از آن كه برزخ سپرى گرديد و در صور دميده شد، آن وقت انسان به بهشت يا جهنم قيامتى داخل مى شوند و جاودانه در آن جا مى ماند. جهنم برزخى شخصى را سوزاند    جهنم برزخى نه تنها كسانى را كه از دنيا رفته اند مى سوزاند بلكه آتش آن در همين دنيا كسانى را هم سوزانده است كه مردم بعضى از آنها را با چشم خو ديده و مشاهده كرده اند. از جمله يكى از بزرگان نقل مى كند: در قريه و محل ما مسجدى وجود دارد و متولى آن ، شخصى به نام ((محمد بن اذينه )) است . اين آقا، هم متولى مسجد و هم استاد و مدرس است . هر روز در وقت معينى به مسجد مى آمد و به شاگردان خود درس مى داد. روزى شاگردان هر چه منتظر شدند استاد نيامد. كسى را به دنبالش ‍ فرستادند و از احوالش سئوال كردند؟ در جواب گفتند: شيخ در اثر مريض ‍ و ناراحتى بسترى شده است . مى گويد: همه برخاستيم و به عبادتش رفتيم ، ديديم كه در رختخواب افتاده و قطيفه اى سرتاپايش را پوشانده است و ناله مى كند. دائما فرياد مى زند و مى گويد: سوختم ، وقتى احوالش را پرسيديم . گفت : سرتاپايم مى سوزد مگر ران هاى پاهايم . پرسيدم چطور شده است كه بدنت مى سوزد؟ گفت : شب گذشته خوابيده بودم ، در عالم خواب ديدم قيامت برپا شده است ، جهنم را آوردند و پل صراط را روى آن گذاشتند تا مردم از روى آن عبور كنند و به سور بهشت روند. من هم از جمله كسانى بودم كه بايد از روى پل رد شوم . حركت كردم ، اما هر چه به جلو رفتم سخت تر و زير پايم باريك تر مى شد و باريكى آن به اندازه مويى رسيده بود. در اين بين ديدم زير پايم آتش ‍ بسيار شعله ور است و مانند تكه هاى كوه موج مى زند. نزديك بود در آتش ‍ جهنم سقوط كنم اما با پاى خود، خود را نگاه داشتم . بالاخره كار به جايى رسيد كه در جهنم افتادم . شراره آتش چنان مرا به پايين مى كشانيد كه ديگر چيزى را نمى ديدم ، وحشت و حيرت سر تا پاى مرا گرفته بود، هر چه دست به اين طرف و آن طرف مى زدم به جايى نمى رسيد و فرياد رسى هم در آن جا نبود. ناگاه به من الهام شد. مگر نه اين است كه على بن ابى طالب عليه السلام فرياد رس همه مى باشد. بى اختيار فرياد زدم و گفتم : يا على ! تا اين جمله را بر دل و زبانم گذراندم ، نور على عليه السلام را بالا سر خود احساس كردم . وقتى سر خود را بالا نمودم ، ديدم آن حضرت روى پل صراط ايستاده است . فرمود: دست خود را به من بده . دستم را دراز كردم . وقتى حضرت على عليه السلام دست خود را دراز كرد آتش كنار رفت . من را از وسط آتش گرفت و بالا آورد و دست خود را روى رانهايم كشيد از ترس و وحشت از خواب بيدار شدم . متوجه گرديدم كه تمام بدنم مى سوزد جز همان جايى كه على دست كشيده بود. وقتى آن عالم قطيفه را عقب زد ديديم فقط قسمتهايى از رانش سالم است و بقيه بدنش مجروح و تاول زده بود. مدت سه ماه معالجه مى كرد تا سالم شد. هر وقت در مجلسى از او سئوال مى كردند و ايشان ماجرا را شرح مى داد از هول و وحشت ، ناراحت مى شد و تب مى كرد.(407)    پى‏نوشت‏ها : 401-نوح ، آيه 25. 402-دل آتش ، وسط آتش . 403-مؤ من ، آيه 45- 46. 404-دشمن . 405-فرا رسيد، قيامت بر پا شد. 406-بحار، ج 6، 284. 407-برزخ دستغيب ، نقل از مسندرك الوسائل ، حاجى نورى . (ادامه دارد ) منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh/marg_barzakh_saalehi-haajiaabaadi ( قسمت یکصد و بیست یکم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/salehi/2485-(-قسمت-یکصد-و-بیست-یکم-).html انسان از مرگ تا برزخ نعمت اله صالحى حاجى آبادى فصل پانزدهم : بهشت و جهنم برزخى   مقدمه   نعمت اله صالحى ( انسان از مرگ تا برزخ ) Mon, 28 May 2012 19:52:54 +0430     انسان از مرگ تا برزخ  نعمت اله صالحى حاجى آبادى ( قسمت یکصد و بیست یکم ) فصل پانزدهم : بهشت و جهنم برزخى     مقدمه     وقتى انسان از دنيا مى رود، در بهشت يا جهنمى برزخى داخل مى شود كه آن ها از بهشت و جهنم دائمى خيلى ضعيف تر است .  در بعضى از روايات آمده است : هنگامى كه انسان داخل قبر مى شود، درى از بهشت يا درى از جهنم را به سوى او مى گشايند و به وسيله باز شدن آن در و تماشاى منظره هاى جالب و زيبا و حيرت انگيز لذت مى برد و از ديدن آتش و دود و حيوانات گوناگون در وحشت و اضطراب مى افتد و آن ها همان بهشت و جهنم برزخى هستند كه در برزخ وجود دارد. بهشت برزخى     در اين جا لازم مى دانم آيات و رواياتى كه درباره برزخى وارد شده است را تذكر دهم ، و آن ها از اين قراراند. قرآن مى فرمايد: ((بهشت هاى جاويدانى وجود دارد و خداوند رحمان آن ها را براى بندگان خالص خود وعده داده است (و ايشان هم نديده به آن ها ايمان و اعتقاد دارند). و وعده خدا حتما تحقق خواهد يافت و مؤ منان در آن بهشت ها سخن لغو و بيهوده ، دروغ و دشنام ، تهمت و غيبت ، سخريه و زخم زبانى را نمى شنوند. در آن جا تنها چيزى كه مرتب به گوش مى رسد سلام است (سلامى كه آن محيط را بهشتى كرده و هر گونه اذيت از آن برچيده شده است ) و هر صبح و شام روزى آنها در انتظارشان مى باشد و به آنان مى رسد. (392) بيايند در آن بهشت عدن  كه كرده است وعده ، خدا در سخن  بر آن صالحان كه به غيبت اندرند  بيايند و گويى نكويى برند  همانا كه اين وعده از كردگار  بود حق و خواهد شدن آشكار  كسانى كه در باغ جنت روند سخن هاى باطل كجا بشنوند در آن جا بود احترام و سلام بيانيد و روزى ، همه ، صبح و شام در روايتى آمده است : قرآن كه مى فرمايد: روزى نيكان درهر صبح و شام به ايشان مى رسد مقصود بهشت برزخى است كه قبل از قيامت مى باشد. به دليل اين كه بهشت دائمى قيامت ، صبح و شام ندارد؛ زيرا خورشيد و ماه در آن جا وجود ندارد.(393) ارواح مؤ منان را بعد از مرگ به داخل بهشت هاى برزخى منتقل مى كنند.(394) در آيه ديگر درباره مؤ من آل ياسين ((جيب نجار)) مى فرمايد: بعد از آن قوم خود را نصيحت كرد ولى آن ها او را به شهادت رساندند. ((به او گفته شد: داخل بهشت شو)). وقتى داخل شد و خود را در ناز و نعمت الهى ديد. گفت : ((اى كاش ! قوم من مى دانستند كه پروردگار، مرا مشمول آمرزش و عفو خويش قرار داد و در صف اكرام شده گان جايم داد.))  (395) بر اين مرد مؤ من به برزخ جزاى بگويند اينك به جنت در آرى بگويد كه اى كاشكى قوم من بگشند آگاه از اين سخن منظور از بهشتى كه به ((جيب نجار)) گفته شد: داخل آن شو. همان بهشت برزخى است ؛ زيرا هيچ كس قبل از قيامت داخل بهشت جاويد نمى شود. و در رابطه با شهدا مى فرمايد: ((آنها در پيشگاه خداوند روزى مى خورند و از آن چه را كه به آن عنايت كرده است مسرور و فرح ناك هستند و به كسانى كه هنوز به آن ها ملحق نشده اند بشارت مى دهند و مى گويد: خوف و وحشت نداشته باشيد و آنان ره به نعمت هاى الهى وعده مى دهند.))  (396) مبادا نماييد در دل گمان همان ها كه در راه رب جهان بگشتند كشته همى مرده اند كه آنان همه تا ابد زنده اند هميشه به درگاه پروردگار بر آن ها است رزق نكو برقرار نيز معلوم است كه شهدا در بهشت برزخى روزى مى خورند و بشارت دادن به بازماندگان خود در رابطه با نعمت هاى بهشت دنيا است . بهشت و جهنم را نشان داد  اميرالمؤ منين عليه السلام در همين دنيا بهشت و جهنم برزخى را به بعضى از مردم زمان خود نشان داد، به طورى با چشم خود ديدند و يقين كردند كه همان بهشت و جهنم است . از امان صادق عليه السلام نقل شده است : اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام عرض كردند: يا على ! كاش ! بعضى از چيزهايى كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به شما رسيده است براى اطمينان بيشتر به ما نشان مى دادى . فرمود:  اگر يكى از كارهاى عجيب مرا مشاهده كنيد كافر مى شويد و بهترين قضاوت شما درباره من ، اين است كه مى گوييد: على كافر و كاهن و دروغگو مى باشد. عرض كردند: همه مى دانيم كه شما وارث پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى باشيد و علم آن حضرت به شما رسيده است . فرمود: قبول علم و ولايت ما براى كسانى كه قلبشان به نور ايمان منور نشده باشد سخت است و تحمل و درك آن را ندارند به جز ملك مقرب يا نبى مرسل يا مؤ منى كه خداوند قلب او را به نور ايمان محكم و آزمايش كرده باشد.(397) سپس فرمود: اگر بعضى از عجايب و آنچه را كه خدا به من عنايت فرموده است به شما نشان دهم باز از من راضى نمى شويد. اما پس از نماز عشا همراهم بياييد تا چيزهايى را به شما نشان دهم . بعد از نماز حركت كرد و هفتاد نفر از كسانى كه فكر مى كردند از بهترين شيعيان او هستند به دنبالش ‍ حركت كردند تا به بيابانى رسيدند. حضرت به آنان فرمود: چيزى را نشان ندهم تا از شما عهد و پيمان خدا را بگيرم كه بعد از مشاهده آن ، كافر نشويد و امر نادرستى را به من نسبت ندهيد؛ زيرا آن چه كه پيامبر صلى الله عليه و آله به من تعليم كرده است به شما نشان مى دهم و خداوند هم ، آنچه را به پيامبران خود نشان داده از آنان عهد و پيمان گرفته است . بعد از عهد و پيمان گرفتن ، فرمود: صورت خود را برگردانيد. سپس  حضرت دعايى خواندند كه تا آن ساعت كسى مانندش را نشنيده بود. هنگامى كه دعايش به پايان رسيد. فرمود: صورت خود را به طرف من برگردانيد. وقتى متوجه آن حضرت شدند، نهرها و باغها و درختان پرميوه ، گوناگونى را مشاهده كردند، به طورى كه انسان از منظره هاى زيباى آنها لذت مى برد. آن باغها، چنان سر سبز و خرم و دلربا بود كه تا آن وقت در هيچ نقطه دنيا كسى آنها را نديده بود. از طرف ديگر، آتشهاى زياد و فروزانى را مشاهده كردند كه شعله هاى آنها از هر طرف صفير و زبانه مى كشيد، به طورى كه انسان از ديدن آنها به وحشت مى افتاد و هيچ شك و شبهه اى در رابطه با بهشت و جهنم براى آنان باقى نماند. بعد از مشاهده كردن آن همه عجايب ، يكى از آنها كه با جراءت تر بود گفت : على عجب سحر بزرگى كرده است و به غير از دو نفر، همه آنان كافر شدند و حقيقت را قبول نكردند. آن چه را كه حضرت به آنان نشان داد بهشت و جهنم برزخى بود؛ زيرا بهشت و جهنم دائمى مربوط به عالم قيامت است و در دنيا قابل ديدن نيست .(398)   كوثر، نهر بهشت برزخى   حال كه بهشت برزخى و خصوصيات آن را دانستيم لازم ديدم درباره نهرهاى آن بهشت مطالبى از زبان امام صادق عليه السلام كه به ((عبدالله سنان )) بيانم فرموده است را بنويسم . ((عبدالله بن سنان )) يكى از ياران امام صادق عليه السلام ، در رابطه با نهر كوثر برزخى ، چيزى را كه از آن حضرت شنيده است چنين بازگو مى كند. از امام صادق عليه السلام پرسيدم : نهر كوثر چيست ؟ فرمود: طول و اندازه اش بين بصرى تا صنعاى يمن است . ((عبدالله )) تعجب كرد! حضرت فرمود: آيا دوست دارى آن را به تو نشان دهم ؟ عرض كردم : آرى ، فدايت شوم فرمود: دست مرا بگير تا از شهر بيرون رويم . دست او را گرفتم تا بيرون شهر مدينه رفتيم . امام پاى مباركش را به زمين زد و فرمود: نگاه كن . (ناگهان به امر امام پرده ملكوتى از پيش ‍ چشمم كنار رفت و عالم برزخ نمايان شد.) وقتى چشم گشودم نهرى بسيار بزرگ را ديدم كه اول و آخرش پيدا نبود مگر موضعى كه من و حضرت در آن جا ايستاده بوديم كه مانند جزيره بود. نهرى به نظرم آمد كه از يك طرف آن آب و از طرف ديگرش شير مى رفت كه از برف سفيدتر بود. از ميان آن ، شرابى جارى بود كه به نظر مى رسيد مانند ياقوت سرخ است و چيزى نيكوتر و خوش نماتر از آن در ميان شير و آب نديده بودم . گفتم : فدايت شوم . اين نهر از كجا بيرون مى آيد (و به كجا مى ريزد)؟ فرمود: اين از چشمه هايى است كه خداوند در قرآن ، وعده آن را داده و فرموده است : ((در بهشت چشمه اى از شير و چشمه از آب و چشمه اى از شراب در اين نهر جارى مى شود.))(399) در كنار آن نهر، درخت هايى ديدم كه حوريان با گيسوان زيبا و شانه كرده در زير سايه آن ها آرميده و هرگز، مويى بدين زيبايى و خوبى نديده بودم . در دست هر يك از آنها ظرفى كه هرگز به خوبى آن در عمرم نديده بودم وجود داشت . پس حضرت نزديك يكى از آن ها رفت و اشاره فرمود كه آب بده . آن حوريه ماه رو، جامى از شراب پر آب كرد و به دست آن حضرت داد، ايشان از آن آشاميد. باز اشاره فرمود كه آن را پر كند. آن حوريه جام را پر آب كرد و به آن حضرت داد. ايشان هم آن را به من دادند. من هم از آن ظرف آشاميدم . هرگز، ظرفى به زيبايى و شربتى به گوارايى آن نديده و نچشيده بودم و از جهت لطافت و لذت بى مانند بود، بوى مشك و عنبر مى داد. عرض كردم : فدايت شود، هرگز مانند آن چه را كه امروز ديدم نديده بودم و تا حال گمان نكرده و تصور هم نمى كردم كه چنين چيزى وجود دارد. فرمود: اين كمترين چيزهايى است كه خداوند براى پيروان و شيعيان ما مهيا كرده است . مؤ من هرگاه از دنيا برود. او را به سوى اين محل و اين نهر آورند، او در باغستان هاى آن گردش مى كند و از خوردنى ها و آشاميدنى هاى آن مى خورد و مى آشامد. دشمن ما چون از دنيا برود روحش را به وادى ((برهوت )) مى برند و در آن جا عذاب مى كنند و در عذاب آن ، هميشه مى ماند و از زقوم و حميم آن به او مى خورانند و به حلق او مى ريزند. پس فرمود: پناه به خدا از آن وادى .(400)    پى‏نوشت‏ها : 392-مريم ، آيه 60 و 61. 393-انسان ، آيه 12. 394-تفسير صافى ، ج 2، ص 50. 395-ياسين ، آيه 25، 26. 396-آل عمران ، آيه 168 تا 170. 397-پيشگويى هاى پيشوايان ، ص 8. 398-پيشگويى هاى پيشوايان ، ص 206. 399-سوره محمد، آيه 14. 400-بحار الانوار، ج 2، ص 278. (ادامه دارد ) منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh/marg_barzakh_saalehi-haajiaabaadi ( قسمت یکصد و بیستم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/salehi/2474-(-قسمت-یکصد-و-بیستم-).html انسان از مرگ تا برزخ نعمت اله صالحى حاجى آبادى فصل چهاردهم : صورت انسان در عالم برزخ   صورت برزخى ذكر خدا نعمت اله صالحى ( انسان از مرگ تا برزخ ) Fri, 25 May 2012 10:46:01 +0430     انسان از مرگ تا برزخ  نعمت اله صالحى حاجى آبادى ( قسمت یکصد و بیستم ) فصل چهاردهم : صورت انسان در عالم برزخ     صورت برزخى ذكر خدا     هر كار و عملى كه انسان در دنيا انجام دهد در عالم برزخ با صورت ملكوتى و جلوه مخصوص به خود بروز و ظهور مى كند. اگر او كارى ناپسند انجام داده باشد جلوه برزخى آن ، موقع ديدن آن كار براى ايشان ناخوش آيند است و اگر كار پسنديده و خوبى انجام داده باشد جلوه ملكوتى آن موقع مشاهده اعمال ، براى او زيبا و خوش قيافه است و انسان از ديدن آن شاد مى شود و لذت مى برد.  يكى از كارهاى خوب و پسنديده ، ذكر خدا گفتن است كه جلوه برزخى آن ، براى صاحبش مسرت بخش و فرح انگيز مى باشد.  حضرت صادق عليه السلام از جدش رسول خدا، روايت كرده كه آن حضرت فرمود:  هنگامى كه مرا به آسمان بردند، داخل بهشت شدم . ديدم آن جا زمين هاى بسيارى بدون زراعت و كشت مانده است و فرشتگانى را ديدم كه در آن جا، گاهى مشغول كار مى شوند، خشتى از طلا و خشتى از نقره روى هم مى گذارند و ساختمان بنا مى كنند و گاهى دست از كار مى كشند و استراحت مى نمايند.  به فرشتگان گفتم : به چه علت شما گاهى مشغول ساختن مى شويد و گاهى دست از آن برمى داريد و بيكار مى مانيد؟  فرشتگان گفتند: وقتى نفقه و بودجه و مصالح براى ما برسد مشغول كار ساختمان مى شويم و هنگامى كه مصالحى براى ما نرسد دست از كار بر مى داريم و صبر مى كنيم تا موقعى كه نفقه و امكانات براى ما برسد.  حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به آنان فرمود: نفقه و بودجه شما چيست ؟ گفتند: نفقه ما ذكر گفتن مؤ من در دنيا است . وقتى مؤ من بگويد: ((سبحان الله ، لا اله الا الله ، الله اكبر)) ما هم براى او ساختمان بنا مى كنيم و زمانى كه از گفتن ذكر لب فرو بندد و مشغول كارى ديگرى شود ما نيز از كار كردن دست بر مى داريم .(387) نيز آن حضرت فرمود: زمانى كه به باغ هاى بهشت مرور كرديد در آن ها بگرديد و از ميوه هاى آن ها استفاده كنيد. عرض كردند: يا رسول الله ! مراد از باغ هاى بهشت چيست ؟ فرمود: مجالسى كه در آن جا ذكر خداوند عزوجل كرده شود.  حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روزى عبورشان به مردى افتاد كه در باغ خود مشغول كاشتن درخت بود. ايستاد و فرمود: اى مرد! آيا مى خواهى ترا راهنمايى كنم بركاشتن درختانى كه ريشه آن ها ثابت تر و رشدشان سريع تر و ميوه شان خوش بوتر و بادوام تر است ؟  عرض كرد: بلى ، يا رسول الله ! فرمود: وقتى كه صبح يا شام كردى بگو! ((سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر)) در اين صورت خداوند متعال براى هر تسبيحى ده درخت از انواع ميوه ها در بهشت براى تو كشت مى كند.(388) و فرمود: كسى كه دوست دارد، در باغ هاى بهشت بچرد و از ميوه هاى آن بخورد زياد فكر خداوند متعال را گويد و كسى كه زياد ذكر خدا را گويد: خداوند او را در سايه هاى درختان بهشت قرار دهد.(389) از اين چند روايت به دست مى آيد كه جلوه ملكوتى و برزخى ذكر خدا، درخت و ميوه و سايه و نسيم فرح انگيز بهشت است . صورت برزخى اعمال مؤ من     هر عملى كه انسان در دنيا انجام مى دهد دو صورت پيدا مى كند. صورت ظاهرى و باطنى . صورت ظاهرى آن ، همان اعمالى است كه در دنيا انجام مى دهد و چيزهايى است كه مشاهده مى شود. مانند ظاهر نماز و قرآن خواندن ، احسان و نيكى كردن ، جهاد و مبارزه نمودن ، ظلم و ستم روا داشتن ، قتل و غارت و فساد و جنايت كردن ، غيبت و تهمت زدن و هتك آبروى مردم نمودن است . صورت واقعى اعمال ، غير از اين ها است كه ذكر شد. هر عملى كه در دنيا انجام مى گيرد. بعد از مرگ ، در عالم برزخ و قيامت تجسم پيدا مى كند و به صورت هاى گوناگونى در مى آيد مثلا نماز شب ، صورت واقعى آن چراغ و روشنى در قبر است ، قرآن خواندن ، به صورت واقعيش جوان زيبا در قيامت است ، نماز جمعه و نماز جماعت ، صورت اصليش عروس زيبا و خوش قيافه است ، غيبت كردن و تهمت زدن به شكل مار و عقرب بروز كردن است ، ظلم و تعدى كردن به حقوق ديگران ، باطن آن تاريكى و ظلمت در قبر و روز قيامت است . اعمال و كردار مؤ منان در عالم برزخ ، به زيباترين شكل و قيافه مجسم مى شوند و انسان را از ترس و وحشت آن عالم نجات مى دهند.ابوبصير از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: چون بنده مؤ من از دنيا برود، شش صورت با او داخل قبر مى شوند كه يكى از ديگرى زيباتر است . در ميان آن ها يكى از همه سيمايش نيكوتر و قيافه و جمالش و جميل تر و بويش پاكيزه تر و صورتش نظيف تر است . يكى از آن شش صورت در طرف راست و ديگرى در طرف چپ و سومى در مقابل او، چهارمى در پشت سر و پنجمى در نزد پاى مؤ من قرار مى گيرند و آن صورتى كه از همه نيكوتر است در بالاى سر او مى ايستد و بر همه آن ها نظارت مى كند. در اين حال اگر مانعى از جانب راست ميت پيش آيد صورتى كه رد طرف راست او قرار دارد مانع را از آن دفع مى كند، اگر آن مانع از طرف چپ پيش آيد صورت طرف چپى او را دفع مى كند و همين طور در هر يك از جهات ششگانه اگر مانعى برسد صورتى كه در همان جهت است آن را دفع مى نمايد. صورتى كه از همه نيكوتر و در بالاى سر قرار گرفته است ، رو مى كند به صورت هاى ديگر و مى گويد: شما كيستيد؟ خداوند جزاى خير به شما دهد. صورتى كه در طرف راست ميت است در پاسخ مى گويد: نماز هستم . آن كه در طرف چپ است مى گويد: زكوه هستم . صورتى كه در مقابل رو قرار دارد مى گويد: روزه ام و صورتى كه در پشت سر او واقع شده است مى گويد: حج و عمره او مى باشم و صورتى كه در نزد پاى اوست مى گويد: بر و احسان و نيكى هستم كه از طرف او به برادرانش رسيده است . بعد صورت ها به آن صورت نيكوتر مى گويند: تو كيستى كه قيافه ات از همه زيباتر، و بويت پاكيزه تر است ؟ در جواب مى گويد: من ولايت آل محمد هستم . آمده ام كه اگر مشكلى براى اين شخص پيش آيد و شما نتوانيد آن را حل كنيد براى او حل كنم و از گرفتارى نجاتش ‍ دهم ).(390)   صورت برزخى نيت ها   نه اين كه تنها اعمال و كردار تجسم پيدا مى كنند، بلكه در عالم برزخ نيت هاى خوب و بد هم ، قيافه به خود مى گيرند و به صورت هاى متناسب با خود در مى آيند و اعمال روحى مانند اعمال بدنى تجسم پيدا مى كند. هر خيالى كو كند در دل وطن                        روز محشر صورتى خواهد شدن امام صادق عليه السلام فرموده است : وقتى شخص با ايمان را در قبر مى گذارند، درى از بهشت به رويش گشوده مى شود و جايگاه خود را در آن مى بيند. از آن درى كه به عالم غيب گشوده شده است ، مردى با چهره زيبا و اخلاق نيك داخل قبر مى شود. مؤ من به او مى گويد: كيستى كه از تو خوب روتر و خوش سيماتر نديده ام ؟ پاسخ مى دهد: نيت خوب تو هستم كه در دنيا بر آن بودى و عمل نيك تو هستم كه در دنيا انجام داده اى . و موقعى كه كافر را در قبر مى گذارند درى از جهنم به رويش گشوده مى شود و جايگاه خود را در آتش مى بيند. سپس از آن درى كه به آتش ‍ گشوده شده است ، مردى زشت صورت و بداخلاق داخل قبر مى شود. شخص كافر به او مى گويد: كيستى كه من صورتى از تو قبيح تر و زشت تر نديده ام . پاسخ مى دهد: نيت ناپاك و خبيث تو هستم كه در دل داشتى ! صورت اعمال بعد از عالم برزخ   تجسم اعمال و نيت ها، تنها مربوط به عالم برزخ نيست . بلكه هنگامى كه قيامت فرا مى رسد اعمال نيك يا بد هر انسانى كه در برزخ تجسم يافته بود با او از قبر خارج مى شوند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: موقعى كه مردم از قبرها بيرون كشيده مى شوند با هر انسانى ، اعمالى را كه در دنيا انجام داده است هماره او از قبر خارج مى گردد؛ زيرا عمل هر فرد، در قبر با او هم نشين بوده است از آيات و اخبار به دست مى آيد: همه اعمال خوب افراد با ايمان ، به صورت موجودى زيبا و جميل ، متمثل مى شوند و در كنار صاحب عمل قرار مى گيرند. نيز استفاده مى شود كه : پاره اى از اعمال نيك آدمى تمثل مستقل دارند. از جمله حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است : بهشت ، زمينى ساده و هموار است . ذكر ((سبحان الله و بحمده )) نهالى مى باشد كه در آن نشانده مى شود. روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى مؤ من از قبر خارج مى شود. مثالى با او نيز خارج مى گردد و به وى مى گويد: كرامت الهى و سرور و شادمانى بر تو بشارت باد. مؤ من در پاسخ مى گويد: خداوند ترا بشارت خير دهد. آن مثال ، در منزل هاى قيامت پيوسته با اوست و مؤ من را از آنچه مى ترسد ايمنى و رامش داده و به آنچه كه دوست دارد مژده و بشارت مى دهد. اين برنامه ادامه مى يابد تا مرد مؤ من در پيشگاه الهى آگاهم ساختى ؟ مثال در جواب مى گويد: خشنودى و سرورى هستم كه در دل برادرانت ايجاد مى كردى و آنان را شاد و خرسند مى ساختى . من از آن سرور آفريده شده ام تا بشارت و مژده ات دهم و در موقع وحشت ، با تو ماءنوس ‍ باشم .(391)  پى‏نوشت‏ها : 387-تفسير على بن ابراهيم ، ص 20. 388-محجه البيضا، ج 2، ص 271. 389-محجه البيضا، ج 2، ص 268. 390-محاسن برقى ، ج 1، ص 288. 391-معاد فلسفى ، ج 2، ص 123. (ادامه دارد ) منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh/marg_barzakh_saalehi-haajiaabaadi ( قسمت یکصد و نوزدهم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/salehi/2463-(-قسمت-یکصد-و-نوزدهم-).html انسان از مرگ تا برزخ نعمت اله صالحى حاجى آبادى فصل چهاردهم : صورت انسان در عالم برزخ   مقدمه   نعمت اله صالحى ( انسان از مرگ تا برزخ ) Sun, 20 May 2012 22:30:51 +0430       انسان از مرگ تا برزخ  نعمت اله صالحى حاجى آبادى ( قسمت یکصد و نوزدهم ) فصل چهاردهم : صورت انسان در عالم برزخ     مقدمه     وقتى انسان از دنيا مى رود عالم او عوض مى شود، دنيا عالمى است كه در آن سعادت و شقاوت ، حق و باطل ، دروغ و راست ، خلوص و آلودگى ، نظافت و خباثت ، كفر و ايمان ، صالح در هم آميخته است . اما عالم قبر و برزخ عالم صدق و حقيقت و واقعيت محض است .  اخلاق و افعال و اعمالى كه انسان در دنيا انجام مى دهد، در عالم برزخ به صورت واقعى خود جلوه مى كنند. ظاهر و باطن در آنجا اختلافى ندارند و هر دو، يك حقيقت واحدند.  راه سعادت و شقاوت براى هر كس در اين دنيا تا هنگام مرگ مشخص  نيست ولى به مجرد مردن ، راه انسان يك سره به سوى بهشت و يا جهنم مى شود.  اعمالى و افعالى كه انسان در دنيا انجام داده است به صورتهاى واقعى برزخى براى انسان جلوه گر و مجسم مى شوند.  اعمال انسان نيك باشد يا بد، در عالم برزخ مجسم مى شوند و صورتى مخصوص به خود دارند. اعمال نيك در آن جا به صورت شخصى زيبا و قد رعنا و خوش اخلاق جلوه مى كند. انسان به او مى گويد: چه كسى هستى ، تا به حال صورتى زيباتر با لباس عالى تر و بوى خوشتر از تو نديده ام ؟  در پاسخ مى گويد: همان عمل نيك تو هستم . عمل صالحى كه در دنيا انجام دادى و تا روز قيامت با تو هستم و جدا نمى شوم .  اعمال قبيح و زشتى كه انسان در دنيا انجام مى دهد به صورت زشت و بدقيافه و بد خلق با لباس كثيف و بوى گند، مجسم مى شود. انسان به او مى گويد: كيستى ؟ تا به حال صورتى مانند تو زشت و بدقيافه و بويى چون بوى تو زنند نديده ام ؟ در جواب مى گويد: عمل بد و ناپسند تو هستم ، همان عمل زشت و قبيحى كه در دنيا انجام مى دادى . تا روز قيامت هم با تو هستم و جدا نمى شوم . اعمالى كه انسان در دنيا انجام مى دهد دو صورت دارد. اول ، صورت ظاهر كه همان پيكره و جسد عمل است . دوم ، صورت باطن كه همان روح و جان عمل است . انسان از آن خبر ندارد تا اينكه در عالم برزخ آشكار شود. مثلا، موقعى كه انسان نماز مى خواند ممكن است براى خدا و به فرمان او آن را انجام داده باشد و ممكن است براى ريا و خودنمايى باشد. پس روح نماز دو تا شد در حالى كه پيكره آن ، كه همان عمل ظاهرى است يكى مى باشد. اگر براى خدا باشد با صورتى زيبا و خوش لباس ، خوش خو و خوش بو به طورى مجسم مى شود كه انسان از ديدن آن لذت مى برد و اگر براى خودنمايى و ريا باشد به صورت زشت و كريه ، بدقيافه ، بدخو و بدجلوه مى كند به طورى كه انسان از ديدن آن ناراحت و شرمنده مى شود. در اين جا مناسب است صورتهاى برزخى بعضى از افراد و بعضى از چيزها را بيان كنيم و آنها از اين قرارند. صورت برزخى مردم را نشان داد    افرادى كه در دنيا زندگى مى كنند، در ظاهر همه آنها به صورت انسانند. بيننده ، آنها را انسان حساب مى كند. ولى اخلاق آنان متفاوت است . اختلاف اخلاقى و تفاوت ملكات و غريزه ها، موجب اختلاف شكلها و صورتها مى گردند و آنها در برزخ و قيامت با صورتهاى گوناگون و متفاوت وارد مى شوند. از ابى بصير روايت شده است كه گفت : در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام به حج مشرف شديم ، هنگاميكه در حال طواف بوديم . عرض ‍ كردم : فدايت شوم ، اى فرزند رسول خدا! آيا تمام اين خلق را مى آمرزد و از گناهان آنان صرفنظر مى كند؟ فرمود: اى ابوبصير! اكثر اين افرادى كه مى بينى از ميمون ها و خوكها هستند. ابوبصير مى گويد: عرض كردم : آنان را به من نيز نشان بده . آن حضرت تكلم به كلماتى كرد و پس از آن دست خود را روى چشمان من كشيد. ناگهان آنها را كه به صورت خوك و ميمون بودند ديدم و اين امر موجب وحشت من شد. آن حضرت دوباره دست خود را بر چشمم كشيد، آنها را به همان صورتهاى اوليه مشاهده كردم . سپس فرمود: يا ابا محمد (كنيه ابابصير است ) شما در ميان بهشت خوشحال و مسروريد و در طبقات آتش شما را مى جويند و يافت نمى شويد. سوگند به خدا كه سه نفر از شما در آتش با هم نخواهيد بود. سوگند به خدا دو نفر از شما با هم نخواهيد بود. سوگند به خدا يك نفر هم نخواهد بود. (كنايه از اينكه شمايى كه ظاهر و باطنتان يكى است و مؤ من حقيقى هستيد به شكل حيوانات نمى شويد و در جهنم نمى رويد او در صحراى قيامت و برزخ به شكل انسان وارد مى شويد.)(381)   صورت برزخى مردم در حج     نقل شده است كه : در سالى كه تعداد زيادى از مردم به حج و زيارت خانه خدا رفته بودند، سروصدا و رفت و آمد اجتماعات بسيار به چشم مى خورد. ابوبصير به حضرت امام محمد باقر عليه السلام عرض كرد: يا بن رسول الله ! (امسال ) چقدر حاجى زياد و ناله و فرياد بسيار است . حضرت فرمود: بلكه چقدر ناله و فرياد بسيار و حاجى كم است ؟ سپس ‍ فرمود: اى ابا بصير؟ آيا دوست دارى كه راستى گفتار مرا دريابى و آن چه را كه گفتم با ديدگان خود ببينى ؟ پس حضرت دست به چشمان او ماليد و دعايى خواند، چشمان ابوبصير كه سابقا نابينا بود بينا شد. حضرت فرمود: اى ابوبصير! نگاه كن به سوى حاجى ها!  ابوبصير مى گويد: نگاه كردم ديدم اكثر مردم از ميمون ها و خوكها هستند و مؤ من در ميان آنها، همچون ستاره تابان در شب تاريك مى درخشد. عرض كرد: راست گفتى اى مولاى من ! چقدر حاجى كم و ناله و فرياد بسيار است . پس دوباره آن حضرت دعايى خواند و دست به چشمان ابوبصير كشيد به حالت اول درآمد و نابينا شد. از علت نابينايى خود سئوال كرد. حضرت فرمود: خدا به تو ستم نكرده و اينطور درباره تو پسنديده است .(382)       صورت برزخى خود و ديگران را ديد    نقل شده است : شخصى از اهل فكر، در گوشه اى از صحن حضرت امام رضا عليه السلام نشسته و در درياى از تفكر فرو رفته بود. يك مرتبه حالتى به او دست داد، صورت ملكوتى افرادى را كه در صحن مطهر بودند مشاهده كرد. ديد خيلى عجيب است ! صورتهاى مختلف زننده و ناراحت كننده از اقسام حيوانات ، بعضى از آنها، صورتهايى بود كه از شكل و قيافه چند حيوان حكايت مى كرد. درست مردم را تماشا كرد، ديد در بين جمعيت كسى نيست كه صورتش ‍ سيماى انسان باشد مگر يك نفر سلمانى كه در گوشه صحن ، كيف خود را باز كرده و مشغول اصلاح و تراشيدن سر كسى است و فقط او به شكل و صورت انسان مى باشد. آن شخص با عجله خود را از بين جمعيت به او كه نزديك در صحن بود رسانيد، سلام كرد و گفت : اى آقاى سلمانى ! مى دانى چه خبر است ؟ او خنديد و گفت : آقا تعجب مكن ، آئينه را بگير و خودت را نگاه كن ؟ وقتى آئينه را گرفت و در آن نگاه كرد، ديد صورت خود او هم به شكل حيوانى است . عصبانى شده و آئينه را بر زمين زد. سلمانى گفت : اى آقا! برو خودت را اصلاح كن آئينه گناهى ندارد.(383)   صورت ملكوتى ده طايفه     از براء بن عازب نقل شده است كه گفت : معاذ بن جبل در خانه ابو ايوب انصارى نزديك رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود. معاذ از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره آيه : يوم ينفخ فى الصور فتاءتون افوجا (384) سئوال كرد. حضرت در پاسخ فرمود:  اى معاذ! از امر عظيمى پرسش ‍ كردى ! آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله بگريست و فرمود: ده طايفه از امت من متفرق محشور مى شوند به طورى كه خداوند آنها را از مسلمانان ديگر جدا كرده و صورتهاى آنها را به چهره هاى گوناگونى تبديل نموده است .  گروهى از آنان به صورت بوزينه محشور مى شوند، آنان سخن چينانند.  گروهى به صورت خوك اند و آنان حرام خورانند.  گروهى صورتهايشان به طرف پايين و پاهايشان به طرف بالا قرار دارد و بدين كيفيت روى زمين محشر كشيده مى شوند، آنان ربا خوارانند.  گروهى نابينا هستند و در حال كورى به اين طرف و آن طرف متحيرانه مى دوند.  آنان كسانى هستند كه در وقت حكم كردن ، مراعات عدالت را ننموده و در بين مردم ، جور و ستم روا داشته اند.  گروهى كر و لالند و تعقل و ادراك ندارند. آنان كسانى هستند كه به كردار و اعمالى كه انجام مى دهند خودپسندانه مى نگرند.  برخى زبانهايشان در حالى كه روى سينه هايشان افتاده آن را مى جوند و از دهان آنها چرك و خون جارى است . به طورى كه اهل محشر از اين منظره نفرت كنند، آنان علما و خطبايى هستند كه گفتار با كردارشان مطابقت ندارد.  بعضى دستها و پاهايشان بريده است ، آنان كسانى هستند كه همسايگان خود را اذيت و آزار مى دهند.  بعضى ديگر به شاخه هايى از آتش به دار آويخته شده اند، آنان جاسوسان و نمامانى هستند كه در نزد سلطان ، به ضرر مردم سخن چينى و سعايت مى كنند.  عده اى هستند كه بوى گندشان از بوى جيفه و مردار بيشتر است . آنان افرادى هستند كه از لذتها و شهوتها پيروى كرده و از اموال خود حق خدا را نمى دهند.  گروهى ديگر كسانى هستند كه لباسهايى از ((قطران )) و قير پوشيده اند و آنها به بدنشان چسبيده است . آنان اهل كبر و خودپسندى و تفاخر هستند.(385) در اين روايت شريفه خصوصيات صورتهاى ملكوتى اهل گناهان كبيره ، بيان شده است بالاخص آنان كه به صورتهاى ميمون و خوك در محشر حضور پيدا مى كنند. در آن روز كاندر دمندى به صور           بشر دسته دسته بيابد حضور  گشوده شود ز آسمان چند باب         جبالند(386) آن روز هم چون سراب    پى‏نوشت‏ها : 381-بحار، ج 47، ص 79. 382-بحار، ج 46، ص 261. 383-معادشناسى ، ج 2، ص 318. 384-سوره نباء آيه 17. ((روزى كه در صور دميده شود مردم فوج فوج وارد مى شوند. 385-مجمع البيان ، ج 5، ص 423 ذيل آيه فوق . 386-كوه ها. (ادامه دارد ) منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh/marg_barzakh_saalehi-haajiaabaadi ( قسمت یکصد و هجدهم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/salehi/2453-(-قسمت-یکصد-و-هجدهم-).html انسان از مرگ تا برزخ نعمت اله صالحى حاجى آبادى فصل سيزدهم : ارواح كفار در برهوت   ارواح كفار و مشركان در كجا اجتماع مى كنند؟ نعمت اله صالحى ( انسان از مرگ تا برزخ ) Wed, 16 May 2012 22:49:00 +0430     انسان از مرگ تا برزخ  نعمت اله صالحى حاجى آبادى ( قسمت یکصد و هجدهم ) فصل سيزدهم : ارواح كفار در برهوت     ارواح كفار و مشركان در كجا اجتماع مى كنند؟    حال كه دانستيم ارواح مؤ منان در وادى السلام نجف اجتماع مى كنند. لازم مى دانم اين مطلب را هم تذكر دهم كه آيا ارواح كفار و مشركان در كجا اجتماع مى كنند؟ ارواح كفار و مشركان ، معاندان و منافقان و گناهكارانى كه قابل عفو و بخشش نباشند در ((وادى برهوت )) يمن خواهند بود.(370) در آن جا چاهى وجود دارد و در آن چاه ، مارهاى سياه ، عقربها، افعى ها، جغدها و حيوانات وحشى آن قدر فراوان است كه كسى قدرت عبور از آن جا را ندارد. آن چاه به قدرى عميق است كه كسى قدرت پائين رفتن از آن را ندارد و گرماى سوزان و طاقت فرسايى دارد كه دقيقه اى از آن قابل تحمل نيست . در اين باب هم رواياتى وارد شده است . از جمله اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:   بدترين آبهاى روى زمين ، آب ((وادى برهوت )) مى باشد و آن سرزمينى است در ((حضر موت )) كه در اطراف يمن واقع شده است ، تمامى ارواح كفار پس از مرگشان در آن سرزمين گرد هم جمع مى شوند.  نيز فرمود: بدترين چاهى كه در آتش واقع شده است ، چاه ((برهوت )) است كه در آن ، ارواح كفار و معاندين مى باشند.(371) حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: در پشت يمن يك ((وادى )) است كه به آن ((برهوت )) گفته مى شود. در آن جا هيچ كسى همسايه انسان نيست و هيچ فردى سكونت ندارد مگر مارهاى سياه و جغد. در آن ((وادى )) چاهى است به نام ((بلهوت )) كه هر صبح و شام ارواح مشركان را به آنجا مى برند تا از آبى كه چون فلز گداخته ، گرم و سوزان و با چرك مخلوط با خون است بياشامند.(372) نيز فرمود: وقتى دشمنان ما اهل بيت از دنيا مى روند، روحشان را به سوى ((وادى برهوت )) مى برند و آنها را در آن جا تا روز قيامت شكنجه و عذاب مى كنند و از زقوم آن مى خورند و از آب كثيف و جوشان آن مى آشامند. (پناه بر خدا از عذاب سخت اين وادى !)(373) محمد بن مسلم گفت : مرد عربى به محضر مبارك امام محمد باقر عليه السلام آمد. حضرت فرمود: اى اعرابى ! از كجا آمده اى ؟ عرض كرد: از احقاف عاد. بعد از آن گفت : ((وادى )) سياه و تاريكى را ديدم كه پر از جغدها و بوم ها بود و به اندازه اى آن ((وادى )) بزرگ بود كه انتهاى آن ديده نمى شد. حضرت فرمود: آيا مى دانى آن كدام ((وادى )) است ؟ عرض كرد: سوگند به خدا نمى دانم . فرمود: آن ، ((وادى برهوت )) است كه در آن ، روح هر كافرى مى باشد. (374) در نامه اى كه پادشاه روم براى حضرت على عليه السلام فرستاد كه عالم اهل بيت خود را بفرست تا سئوالاتى از او بكنم ، حضرت على عليه السلام هم امام حسن را فرستاد. پادشاه روم از ايشان پرسشهايى نمود. از جمله : پرسيد ارواح كفار و محل اجتماع آنان در كجا است . امام حسن عليه السلام فرمود: در وادى ((حضر موت )) در پشت شهر يمن . سپس فرمود: خداوند آتشى را از طرف مشرق و آتشى را از طرف مغرب بر مى انگيزد و به دنبال آن دو باد را بر مى انگيزد، پس از آن مردم محشور مى شوند.(375) آرى ، كفار و مشركان ، بى دينان و از خدا بى خبران ، دو رويان و منافقان ، ملحدان و معاندان ، ظالمان و ستم پيشگان و كسانى كه بويى از انسانيت نبرده اند و دستشان از علم و معرفت كوتاه و جان و قلبشان از جام سرشار آب زلال نبوت و ولايت معصومين عليهم السلام سيراب نگشته است ، در ميان مارهاى سياه و جغدها و حيوانات و حتى گرماى سوزان ((وادى برهوت )) يمن اجتماع مى كنند. ذره ذره كاندرين ارض و سماست     جنس خود را همچو كاه و كهرياست  نوريان مر نوريان را جاذبند                 ناريان مر ناريان را طالبند  چقدر گذشت زمان ، براى اهل ((وادى برهوت )) دلگير كننده و سخت ، پرماجرا و دراز و طولانى و كوبنده است گويى هر لحظه اى از گذشت آن ، سالها بلكه قرنها طول مى كشد و آنها را در غل و زنجير كشيده و در زندانهاى تنگ و تاريك ، مخوف و پروحشت زندانى كرده اند و هر صبح و شام نمونه اى از عذاب و شكنجه روز قيامت را به آنان مى چشانند. چقدر، همنشينى با افرادى ناباب و همه رنگ براى اهل آن وادى ناخوشايند و دلگير كننده و غم انگيز و حسرت آور است . چقدر، شنيدن صداى دل خراش آنان و فرياد و ناله جانسوز اهل آن وادى و تازيانه و گرزهاى آتشينى كه بر پيكر آنان فرود مى آيد و غرش آتش و غل و زنجيرهايى كه به دست و پاى آنان بسته شده و در اثر اين طرف و آن طرف كشيدن مجرمان صداى آنها بلند است ، و كسى را تحمل شنيدن آن صداها نيست . (پناه مى بريم بر خدا از چنين وادى ). پس انسان بايد در اين دنياى فانى و زودگذار به هوش باشد كه فريب آن را نخورد و زرق و برق آن ، چشم او را خيره نكند، كارى انجام ندهد كه وقتى عمرش به پايان رسيد و از دنيا رفت در عالم برزخ و قبر گرفتار عذاب و شكنجه باشد و در ((وادى )) پر خطر برهوت گرفتار نيش مارها و عقربها شود، غذاهاى تلخ و ميوه هاى زقومى و حنظلى و آبهايى همچون فلز گداخته شده پر جوش و پر حرارت و آبهايى همچون چرك و خون مخلوط به هم ، بد بو و بد طعم گرفتار شود و در قيامت شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله و آل او شامل حالش نشود. شفاعت كنندگان شامل حال مجرمان نمى شود، حتى اگر مؤ منانى نيز كردارشان بد و ناپسند باشد از آنان شفاعت نمى كنند و ايشان را گوشمال مى دهند.امام صادق عليه السلام فرمود:  اما در قيامت همه شما به واسطه شفاعت پيامبر مطاع ، يا وصى او، در بهشت هستيد وليكن من از برزخ شما نگران و در هراس مى باشم .(376) به واسطه سه گناه در برهوت     ممكن است مؤ منين هم ، براى بعضى از گناهانى كه توجه به آن ندارند داخل ((وادى )) برهوت شوند و در آن جا عذاب گردند. نقل شده است : يكى از نيكان به نام ((شيخ عبدالطاهر)) خراسانى در آخر عمرش به سمت مكه معظه حركت كرد و تصميم گرفت در آن جا بماند تا بميرد. در آخر عمرش يك نفر، كيسه جواهر و پول نقدى داشته و مى خواسته آنرا پيش شخص امينى به عنوان امانت بگذارد ((شيخ عبدالطاهر)) را به او معرفى مى كنند و مى گويند: ايشان در مكه معظمه مورد اعتماد مردم است . آن مرد هم پيش او مى رود و امانت خود را به دست او مى دهد تا موقعى كه لازم دارد از او پس بگيرد. بعد از مدتى ((شيخ )) از دنيا مى رود، بعد از مرگش صاحب امانت براى مطالبه امانتش به درب خانه او مى رود و امانت خود را طلب مى كند. به او مى گويند: ((شيخ )) از دنيا رفته است . پيش وارثان او مى رود و مطالبه امانت خود را مى كند. وارثين مى گويند: اطلاع نداريم و نمى دانيم امانت شما را كجا گذاشته است . آن مرد حيران مى شود و نمى داند چه كند. ولى شنيده بود كه ارواح مؤ منان در ((وادى السلام )) آزاد هستند و با هم ماءنوس اند. متوسل مى شود و مى گويد: خدايا! وسيله اى فراهم كن كه من اين ميت را ببينم و سراغ امانتم را از او بگيرم ، ولى به نتيجه نمى رسد. پس از مدتى به بعضى از اهل اطلاع داستان خود را نقل مى كند و مى گويد: چگونه است كه هر چه توسل پيدا مى كنم او را نمى بينم ؟ به او گفتند: شايد روح او در ((وادى برهوت )) كه براى اشقياء آماده شد است ، جاى داشته باشد و آن وادى در يمن است (وادى مهيبى كه داراى چاه هاى وحشتناكى است و نقل شده : صداهاى ترسناكى از آن به گوش مى رسد و همه از شنيدن آن صداها وحشت مى كنند.) او هم به سوى يمن و ((وادى برهوت )) حركت مى كند و در آنجا مشغول دعاء و توسل و نماز و روزه مى شود تا اين كه روزى روح ((شيخ عبدالطاهر)) را مشاهده مى كند. سئوال مى نمايد: آيا شما جناب ((شيخ )) هستيد؟ مى گويد: آرى ، گفت : مگر شما همان كسى نيستيد كه مجاور مكه بوديد؟ گفت : چرا؟ سئوال مى كند: امانت من چه شد؟ چرا در اين جا هستى ؟ تو بايد در ((وادى السلام )) باشى . در جواب مى گويد: اما امانت تو را در فلان كوزه در فلان قسمت از خانه خود زير زمين پنهان كرده ام . تو به سراغ آن نيامدى تا اين كه من از دنيا رفتم . الان برو به وارثين من ، آن جا را نشان بده و امانت خود را بگير. اما سئوال كردى چرا من اينجا هستم ؟ بايد بگويم : سه گناه باعث شد كه من را در اين ((وادى )) بياورند و مورد عذاب قرارم مى دهند. 1 - به من گفتند: تو در خراسان اقوام خود را ترك كردى و در مكه ماندى . 2 - گفتند: يك دينار به غير مستحق پرداخته اى .  3 - گفتند: عالمى در كنار منزل تو منزل داشت به او اهانت مى كردى و از او احترام نمى نمودى . خداوند به واسطه اين سه عمل مرا به اينجا آورد و عذاب كرد.(377)   ارتباط مستقيم با اهل دنيا     گاهى ارواح در عالم خواب با اهل دنيا تماس برقرار مى كنند و مطالبى در ميانشان رد و بدل مى شود و حتى خبرهاى غيبى را به اهل دنيا مى دهند. گاهى در بيدارى مستقيما با اهل خود تماس برقرار مى كنند و با يكديگر ملاقات مى نمايند. به چند نمونه از آنها توجه كنيد. 1 - عبيدة بن عبدالله از موسى بن جعفر عليه السلام نقل كرده است : امام موسى عليه السلام فرمود: با پدرم (امام صادق ) براى سركشى به بعضى از اموالش از مدينه خارج شديم و به سوى عريض (378) حركت كرديم ، چون به بيابان رسيديم ، پيرمردى كه موهاى سر و صورتش سفيد شده بود بر پدرم وارد شد و سلام كرد.  پدرم پياده شد و به نزد او رفت و مشغول صحبت شدند. مى شنيدم كه به آن پيرمرد مى گفت : فدايت شوم و مدت طولانى با هم نشستند و از يكديگر پرسشهايى كردند.  پس از مدتى ، آن پيرمرد بلند شد و با پدرم وداع و خداحافظى كرد و رفت . پدرم ايستاد و پيوسته به پشت سرش نظر مى كرد تا او از نظرها پنهان شد.  عرض كردم : اى پدر جان ! اين پيرمرد چه كسى بود كه با او سخن گفتى و با گرمى و مهربانى برخورد نمودى . تا حال نديده بودم با هيچكس ديگر چنين سخن گفته باشى ؟ فرمود: اى فرزند! آن پدرم امام محمد باقر عليه السلام بود.(379) اعمالى كه انسان در دنيا انجام مى دهد (خوب باشد یا بد در قبر تجسم پيدا مى كنند و) تا روز قيامت همنشين او خواهند بود. بعد از آن كه او را محاكمه كردند (و حساب خوب و بدش را رسيدند) او چه داخل بهشت شود يا داخل جهنم ، باز از او جدا نمى شوند. 2 - قيس بن عاصم مى گويد: با جماعتى از بنى تميم خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيديم ، در حالى كه ((صلصال بن لهس )) در پيش آن حضرت بود. عرض كردم : يا رسول الله ! ما را موعظه كن ، موعظه اى كه به واسطه آن نفع ببريم ؛ زيرا ما مردمى هستيم در بيابان ها و صحراها زندگى مى كنيم و ممكن نيست كه هر روز به خدمت شما برسيم و از شما موعظه و پند بگيريم . فرمود: اى قيس ! با هر عزت ذلتى و بعد از زندگى ، مرگ و با دنيا آخرت و براى هر چيز حسابى و بر هر چيز رقيب و نگهبانى و براى هر حسنة و كار نيك ثوابى ، و براى هر كار زشت و گناه عقابى است .  بعد فرمود: اى قيس ! حتما با تو ((قرين و همنشينى )) دفن مى شود و تو نيز با او دفن خواهى شد، در حالى كه او زنده است و تو مرده اى . اگر او داراى كرامت و بزرگوارى و نيك نفسى باشد ترا گرامى مى دارد، و اگر فرومايه و پست باشد به تو بدى مى كند و ناراحتى به وجود مى آورد و تو را تسليم حوادث مى نمايد و سرانجام فقط او با تو محشور مى شود و تو هم با او محشور مى شوى .  سئوالاتى كه از تو مى شود فقط درباره اوست نه كس ديگر. سعى كن آنرا به صورت نيك و شايسته اى اختيار كنى و همنشينى صالح برگزينى . اگر او ((صالح )) باشد با او انس مى گيرى و شاد مى شوى و اگر فاسد و بدبو باشد به جز وحشت و نگرانى براى تو چيز ديگرى نيست و آن فقط ((عمل )) تو است كه مجسم شده و در قبر و قيامت با تو همراه خواهد بود.  بعد از آن كه موعظه هاى حضرت پايان يافت : ((صلصال بن دلهس )) آنها را به شعر در آورد و براى حضرت رسول و قيس بن عاصم خواند. معنى فارسى اشعار چنين است . ((از اعمال و كردار خويشتن ، دوستى براى خود برگزين ؛ زيرا رفيق آدمى ، در قبر و عالم برزخ همان اعمال او مى باشند كه تجسم يافته اند.)) ((اى انسان ! بناچار بايد همنشين خود را براى بعد از مرگ (عالم برزخ ) و روز قيامت انتخاب كنى و آماده سازى .)) ((پس اگر به چيزى سرگرم مى شوى مراقب باش كه جز به آنچه خدا مى پسندد مشغول چيز ديگرى نباشى .)) ((آدمى پس از مرگ و در عالم برزخ جز با كردار و اعمال خويش قرين و رفيق نمى گردد.)) ((همانا آدمى در خانواده خود ميهمانى بيش نيست كه اندكى در ميان ايشان درنگ مى كند و پس از آن كوچ مى كند و مى رود(380).))    پى‏نوشت‏ها : 370-برهوت نام چاهى در سرزمين حضر موت كه در جنوب يمن است مى باشد. 371-بحار، ج 6، ص 289. 372-بحار، ج 6، ص 291. 373-بحار، ج 6، ص 287. 374-معادشناسى ، ج 3، ص 276، نقل از بصائر. 375-معادشناسى ، ج 3، ص 278 نقل از على بن ابراهيم ص 595. 376-بحارالانوار، ج 6، ص 267، 116. 377-برزخ دستغيب ، ص 13، نقل از مصباح الحرمين . 378-عريض يكى از ناحيه ها و محله هاى اطراف مدينه است . 379-معادشناسى ، ج 3، ص 277 الى 239، نقل از بصائر، ص 77 الى 80. 380-بحار، ج 71، ص 170، (اين بحث در كتاب انسان و شاهدان صادق نيز به مناسبت آمده است ). (ادامه دارد ) منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh/marg_barzakh_saalehi-haajiaabaadi ( قسمت یکصد و هفدهم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/salehi/2443-(-قسمت-یکصد-و-هفدهم-).html انسان از مرگ تا برزخ نعمت اله صالحى حاجى آبادى فصل دوازدهم : اجتماع ارواح در وادى السلام   نقل چند حديث  نعمت اله صالحى ( انسان از مرگ تا برزخ ) Sun, 13 May 2012 08:26:41 +0430     انسان از مرگ تا برزخ  نعمت اله صالحى حاجى آبادى ( قسمت یکصد و هفدهم ) فصل دوازدهم : اجتماع ارواح در وادى السلام     نقل چند حديث     مردم مى خواهند بدانند كه ارواح مؤ منان و كفار بعد از آن كه از بدنشان خارج شدند كجا مى روند و چه مى كنند. آيا با هم هستند و يا هر كدام جاى مخصوص دارند؟ در رواياتى وارد شده است : ارواح مؤ منان در ((وادى السلام )) نجف جمع مى شوند، ((وادى السلام )) به معنى (وادى امن و امنيت ، سلام و سلامت است ). ظهور آن در اين دنيا، در سرزمين نجف اشرف كه وادى ولايت است مى باشد و آن در پشت كوفه قرار دارد. قبل از دفن جسد مطهر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آن جا شهرى نبوده است ، بلكه يك فرسخ دورتر از كوفه ، و بيابانى بوده ، لذا نجف را پشت كوفه گويند. احمد بن عمر مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم : برادر من در بغداد است ، مى ترسم در آنجا بميرد. حضرت فرمود: باك نداشته باش و ناراحت مباش ، هر جا كه مى خواهد بميرد؛ چون هيچ مؤ منى در شرق و يا غرب عالم نمى ميرد مگر آن كه خداوند روح او را در ((وادى السلام )) با ارواح مؤ منان ديگر قرار مى دهد.  عرض كردم : ((وادى السلام )) چيست و در كجا واقع شده است ؟ فرمود: در پشت كوفه . آگاه باش ، مثل اينكه من منظره اجتماع ارواح مؤ منان را مى بينم كه حلقه حلقه دور هم نشسته اند و با يكديگر گفت و گو مى كنند.(364) نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: روح مؤ من را پس از مرگ به سوى (نهر كوثر) از نواحى ((وادى السلام )) مى برند. مؤ من در باغهاى اطراف آن ، گردش مى كند و از شرابهاى آن مى آشامد.(365) از روايات ديگرى كه در اين باب وارد شده است : استفاده مى شود كه نيكان و مقربان تا روز قيامت ، در ((وادى السلام )) (كه اطراف كوفه قرار دارد) جاى دارند و از نعمتهاى بهشتى آن سامان مى خورند و بهره مند مى شوند، از آبها و شرابهاى نهرهاى آن مى آشامند و سيراب مى گردند. حال كه معلوم شد ارواح پيامبران و ائمه معصوم عليهم السلام و مقربان و مؤ منان نيك كردار در ((وادى السلام )) نجف قرار دارند، يك سئوال پيش مى آيد و آن اين كه : چرا به زيارت قبور مؤ منان رويم و كنار قبر آنان رفتن چه خصوصيتى دارد؟ (در صورتى كه فقط جسم پوسيده شده آنان در آنها دفن شده است )؟ و چرا اين قدر سفارش شده كه به زيارت اموات خود رويد تا جايى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ائمه معصوم عليهم السلام ، خودشان به زيارت قبرهايى كه در قبرستان بقيع يا ساير قبرستانهاى ديگر بود مى رفتند و در آن جا دعا و زيارت مى خواندند و براى آنان استغفار و طلب آمرزش مى كردند؟ قبلا گفته شد: ارواح با اجساد خود ارتباط خاصى دارند. وقتى انسانى به زيارت اهل قبور مى رود و بر سر قبر مؤ من حاضر مى شود، روح آن مؤ من از ((وادى السلام )) فورا به سوى قبرش پرواز مى كند و از ديدار كننده خشنود مى گردد و با او انس مى گيرد و تا وقتى كه بر سر قبر او است شاد و خوشحال مى شود و موقعى از كنار قبرش بر مى گردد ناراحت مى شود و باز به ((وادى السلام )) بر مى گردد. تكلم على با ارواح در وادى السلام     حبه عرنى مى گويد: با اميرالمؤ منين عليه السلام به پشت كوفه خارج شدم . حضرت در ((وادى السلام )) توقف كرد و گويا مانند اينكه با جمعيتى صحبت مى كند و گفت و گويى دارد. به متابعت از ايشان ايستادم تا خسته شدم ، سپس به قدرى نشستم تا خسته شدم ، چندين بار از خستگى ايستادم و نشستم . پس ايستادم و رداى خود را جمع كرده و عرض كردم : اى اميرالمؤ منين ! از طول اين قيام بر شما ناراحتم ؛ شما ساعتى استراحت نماييد. سپس رداى خود را روى زمين پهن كردم تا آن حضرت به روى آن بنشيند و استراحت نمايد. حضرت فرمود: اى ((حبه ))! ايستادن من نبود مگر براى تكلم كردن يا انس گرفتن با مؤ من . عرض كردم : يا اميرالمؤ منين ! آيا مردگان هم تكلم مى كنند و با هم انس مى گيرند؟ فرمود: بلى ، اگر پرده از جلوى ديدگان تو برداشته شود آن ها را مى بينى كه حلقه حلقه نشسته و با عمامه خود يا چيز ديگرى پشت و ساقه هاى پاهاى خود را به هم بسته و بدين طريق نشسته اند و گفت و گو مى كنند.  عرض كردم : آيا آنها جسمانى هستند يا روحانى ؟ فرمود: آنان ارواح هستند و هيچ مؤ منى در زمينى از زمين هاى دنيا نمى ميرد مگر آنكه به روح او گفته مى شود: به ((وادى السلام )) ملحق شود و آن بقعه اى از بهشت عدن است .(366) نيز از اصبغ بن نباته نقل شده است : اميرالمؤ منين از كوفه خارج شد تا رسيد به غريين (367) و از آنجا نيز گذشت . من نيز به دنبالش رفتم تا به او رسيدم ، ديدم به پشت دراز كشيده است و جسد مباركش به روى زمين بود و هيچ زيراندازى نداشت . قنبر عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! اجازه مى دهى لباسم را براى شما روى زمين پهن كنم ؟  فرمود: نه ، اين جا خاك مؤ من ، يا مزاحمت براى مؤ من در نشستن است ؟  اصبغ گفت : يا اميرالمؤ منين ! خاك مؤ من را مى دانيم و مى شناسيم كه در اين جا بوده است . و يا بعدا به اين جا مى آيد، ليكن معناى مزاحمت با مؤ من در نشستن اين جا را نفهميدم . فرمود: اى پسر نباته ! اگر پرده از برابر چشمهاى شما كنار رود، ارواح مؤ منان را در اين جا (پشت كوفه كه همان وادى السلام است ) مى بينيد كه حلقه حلقه گرد هم نشسته و با هم به گفت و و شنيد مشغول اند و روح هر مؤ منى در اين سرزمين وارد مى شود(368)       ارواح مؤ منان در بيت المقدس     در روايتى وارد شده است : ارواح مؤ منانى كه در ((وادى السلام )) نجف به سر مى برند شبهاى جمعه در صخره بيت المقدس اجتماع مى كنند. در جنگ صفين كه حضرت على عليه السلام با معاويه حدود 18 ماه جنگيد، پادشاه روم از اين قضيه با اطلاع شد. نامه اى به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام و عين آن را به معاويه نوشت ، در آن دو نامه متذكر شده بود: هر كدام از شما، عالمترين اهل بيت خود را به روم فرستيد تااز آن ها سؤ الاتى كنم و بعد از آن ، در كتاب انجيل نظر افكنم و ببينم كدام جواب مرا درست و طبق واقع و كدام به خلاف واقع و بدون علم داده اند و خبر دهم كداميك از شما به امر خلافت و رهبرى جامعه سزاوارتريد. معاويه فرزند خود يزيد و اميرالمؤ منين عليه السلام امام حسن مجتبى را فرستادند. پادشاه روم سئوالاتى از يزيد و سئوالاتى هم از امام حسن مجتبى عليه السلام كرد. اما سئوالاتى كه از يزيد نمود هيچكدام را نتوانست جواب دهد، حيران و سرگردان ماند. اما سئوالاتى كه از امام حسن كرد همه را به خوبى و بدون فكر جواب فرمود. از جمله سئوالاتى كه از امام حسن كرد اين بود كه : آيا ارواح مؤ منان و افراد شايسته بعد از مرگشان كجا جمع مى شوند؟ امام حسن عليه السلام فرمود: ارواح مؤ منان پس از مرگشان در شبهاى جمعه ، نزد صخره بيت المقدس اجتماع مى كنند و با هم گفت و گو مى نمايند.  بيت المقدس عرش نزديك خداوند است . از آن جا زمين را پهن كرد و بگسترانيد و در قيامت هم زمين را در بيت المقدس در هم مى پيچد و محشر از آن جا به پا مى گردد و پروردگار از آن جا بر فرشتگان و آسمان تسلت پيدا نموده است .(369) اين روايت با رواياتى كه مى گويد: ارواح مؤ منان در ((وادى السلام )) نجف قرار دارند منافات ندارد؛ زيرا روايات سابق مى گفت : ارواح در ((وادى السلام )) اجتماع مى كنند و اين روايت مى گويد: ارواح فقط در شبهاى جمعه نزد صخره بيت المقدس اجتماع مى كنند نه در مواقع ديگر. پى‏نوشت‏ها : 364-بحار، ج 6، ص 368. 365-بحار 6 ص 287. 366-بحارالانوار، ج 6، ص 268. 367-غريين ، دو ستون سفيد رنگى است در يك فرسخى كوفه و علامت راه است براى مردمى كه از خارج مى خواهند داخل آن شهر شوند. بدين جهت نجف را ارض الغرى مى گويند: يعنى دشتى كه پهلوى اين دو ستون واقع شده است . 368-بحار، ج 6، ص 242. 369-معادشناسى ، ج 3، ص 277 نقل از تفسير على بن ابراهيم ص 595. (ادامه دارد ) منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh/marg_barzakh_saalehi-haajiaabaadi ( قسمت یکصد و شانزدهم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/salehi/2432-(-قسمت-یکصد-و-شانزدهم-).html انسان از مرگ تا برزخ نعمت اله صالحى حاجى آبادى فصل يازدهم : به كمال رسيدن اموات   مقدمه نعمت اله صالحى ( انسان از مرگ تا برزخ ) Wed, 09 May 2012 17:52:16 +0430     انسان از مرگ تا برزخ  نعمت اله صالحى حاجى آبادى ( قسمت یکصد و شانزدهم ) فصل يازدهم : به كمال رسيدن اموات     مقدمه     چون عالم برزخ از تتمه عالم دنيا به حساب مى آيد، بعضى از مستضعفين در دين و عقايد كه از دنيا رحلت كرده اند و هنوز به مقام كمال كه رسيدن به ذات مقدس حق و حقيقت ، نبوت و مقام ولايت است نرسيده اند: اگر معاند نباشند به مرور ايام در عالم برزخ به تكامل مى رسند و در قيامت با كمال واقعى محشور مى شوند. داستانى از مرحوم علامه طباطبايى     از باب نمونه داستانى را كه مرحوم علامه بزرگ طباطبايى نقل فرموده و بسيار هم جالب است بيان مى كنيم . ايشان فرمود: واعظى به نام ((سيد جواد)) از اهل كربلا، در ايام محرم براى تبليغ و ارشاد به اطراف و قصبات دور دست سفر مى كرد و براى مردم نماز جماعت مى خواند و مسئله مى گفت و بعد از ايام محرم به كربلا بر مى گشت . در اين مسافرتها يك مرتبه گذارش به محلى افتاد كه همه ساكنين آن ، ((سنى )) مذهب بودند. در آن جا با ((پير مرد)) محاسن سفيد و نورانى بر خورد كرد، متوجه شد كه او ((سنى )) است . از در صحبت و مذاكره وارد شد،ديد الان نمى تواند مقام امامت را به او بفهماند و او را شيعه كند؛ اين ((پير مرد)) ساده لوح و پاك دل ، قلبش از محبت افرادى كه غصب خلافت كرده اند چنان سرشار است كه آمادگى ندارد و شايد ارائه مطلب نتيجه بد داشته باشد.تا اين كه يك روز كه با آن ((پير مرد)) صحبت مى كرد از او پرسيد: شيخ شما كيست ؟ (358) ((سيد جواد)) با اين سئوال مى خواست كم كم راه مذاكره با او را باز كند تا به تدريج ايمان در دل او پيدا كند و او را شيعه و معتقد به امامت نمايد)). ((پير مرد)) در پاسخ گفت : شيخ ما يك مرد قدرت مندى است كه چندين مهمان سرا و ضيافت خانه ، چقدر گوسفند و شتر، چهار هزار نفر تير انداز و چقدر عشيره و قبيله دارد. ((سيد جواد)) گفت : ((به به )) از شيخ شما كه چقدر مرد ثروت مند و قدرت مندى است . بعد از مذاكرات ، ((پير مرد)) رو كرد به ((سيد)) و از او پرسيد: شيخ شما كيست ؟ گفت : شيخ ما يك آقايى است كه هر كس هر حاجتى داشته باشد بر آورده مى كند، اگر در مشرق عالم باشى و او در مغرب اگر گرفتارى و ناراحتى براى تو پيش آيد و اسم او را ببرى و او را صدا زنى ، فورا به سراغت مى آيد و رفع مشكل از تو مى كند و از گرفتارى نجاتت مى دهد. ((پيرمرد)) گفت : ((به به )) عجب شيخى است ، اصلا بايد شيخ اين طور باشد، بعد گفت : اسمش چيست ؟ ((سيد جواد)) گفت : ((شيخ على )). در اين باره ديگر سخنى به ميان نيامد و از هم ديگر جدا شدند. ((سيد)) به كربلا برگشت . اما آن ((پيرمرد)) از ((شيخ على )) خيلى خوشش آمد و بسيار در فكر و انديشه او بود. بعد از مدتى كه ((سيد)) به آن محل آمد با عشق و علاقه فراوانى كه مذاكره را به پايان برساند و ((پير)) را شيعه كند. با خود گفت : در آن روز سنگ زير بنا گذاشتيم و حالا بنا را تمام مى كنيم ، در آن روز نامى از ((شيخ على )) برديم و امروز او را معرفى مى كنيم و ((پيرمرد)) روشن دل را به مقام مقدس ولايت امير المؤ منين رهبرى مى نماييم . لذا وارد محل شد و از آن ((پير مرد)) پرسش كرد. گفتند: او از دنيا رفته است . خيلى متاءثر شد و با خود گفت : عجب ((پير مردى ))! در او دل بسته بوديم كه او را به ولايت آشنا كنيم . حيف ، بدون ولايت از دنيا رفت ، مى خواستيم كارى انجام دهيم و ((پير)) را دست گيرى كنيم ؛ معلوم بود كه اهل عناد و دشمنى نيست ، تبليغات سوء ((پير مرد)) را از گرايش به ولايت محروم كرده است ، فوت او بسيار در من اثر كرد و به شدت متاءثر شدم . به ديدن فرزندانش رفتم و به آن ها تسليت گفتم و تقاضا كردم مرا بر سر قبر او برند. فرزندانش هم ، مرا بر سر قبر او بردند. گفتم : خدايا! ما در اين ((پير مرد)) اميد داشتيم . چرا او را از دنيا بردى ؟ خيلى به آستانه تشيع نزديك بود، افسوس كه ناقص و محروم از دنيا رفت . از سر قبر او باز گشتيم و با فرزندانش به منزل ((پير مرد)) آمديم . شب را در همان جا ماندم و خوابيدم . در عالم خواب درى را مشاهده كردم و داخل آن شدم ، دالان بزرگ و طولانى ديدم . در يك طرف آن نيمكتى بلند بود كه روى آن ، دو نفر نشسته بودند و آن ((پير مرد سنى )) نيز در مقابل آن ها نشسته است . پس از ورود، سلام و احوال پرسى كردم . در انتهاى دالان شيشه اى ديدم كه پشت آن ، باغى بزرگ ديده مى شد. از ((پير مرد)) پرسيدم : اين جا، كجاست ؟ گفت : عالم قبر و برزخ است و اين باغى كه از پشت آن ، باغى بزرگ ديده مى شد. گفتيم : چرا در آن باغ نرفتى ؟ گفت : هنوز موقعش نرسيده است ؛ زيرا اول بايد اين دالان را طى كنم و سپس داخل آن باغ شوم . گفتم : چرا آن دالان را طى نمى كنى و جلو نمى روى ؟ گفت اين دو نفر فرشته آسمانى و معلم من هستند، آمده اند مرا تعليم ولايت دهند ، وقتى ولايتم كامل شد داخل باغ مى روم .آقاى ((سيد جواد))، گفتى و نگفتى (يعنى گفتى كه ((شيخ على )) ما اگر از مغرب يا مشرق عالم او را صدا زنند جواب مى دهد و به فرياد مى رسد، اما نگفتى اين ((شيخ على )) اسمش ‍ على بن ابيطالب است ). به خدا قسم ! همين كه صدا زدم : ((شيخ على )) به فريادم برس ، همين جا حاضر گرديد. گفتم : داستان چيست ؟ گفت : وقتى از دنيا رفتم مرا در قبر گذاشتند.بعد از آن ، نكير و منكر به سراغ من آمدند و پرسيدند: من ربك و من نبيك و من امامك ؟ ((خداى تو كيست ، پيامبرت كيست ، امام تو كدام است )) در اين حال دچار وحشت و اضطرابى سخت شدم و هر چه خواستم پاسخ دهم چيزى به زبانم جارى نشد و توانستم بگويم من اهل اسلامم خدا و پيامبر را قبول دارم هر چه خواستم خدا و پيغمبر خود را معرفى كنم به زبانم جارى نمى شد. نكير و منكر آمدند كه اطراف مرا بگيرند و عذابم كنند. ديدم هيچ راه فرارى نيست ، گرفتار شده ام . ناگهان به ذهنم آمد كه گفتى : ما يك ((شيخى )) داريم كه اگر كسى گرفتار باشد و او را صدا زند اگر او در مشرق يا در مغرب عالم باشد فورا حاضر مى شود و رفع گرفتارى از او مى كند. لذا فورا صدا زدم ((على )) به فريادم برس و مرا نجات ده . همان وقت على بن ابى طالب ((اميرالمؤ منين )) اين جا حاضر شدند و به نكير و منكر فرمودند:  دست از اين ((مرد)) برداريد او معاند و از دشمنان ما نيست ، اين طور تربيت شده عقايدش كامل نيست ؛ چون اطلاع نداشته است .  حضرت ((على )) عليه السلام آن دو ملك را رد كرد و دستور داد و فرشته ديگر بيايند و عقايد مرا كامل كنند. اين دو نفر كه روى نيمكت نشسته اند دو فرشته اى هستند كه به دستور آن حضرت آمده اند و مرا تعليم عقايد مى دهند. حال وقت عقايد من كامل شد از امامت و ولايت اطلاع كافى پيدا كردم ، اجازه دارم كه اين دالان را طى كنم و وارد آن باغ بزرگ شوم .(359) اولاد مؤ منان به تكامل مى رسند    بر همين اساس افراد ناقص و اولاد مؤ منان كه در سن كودكى از دنيا رفته اند حتى بچه اى سقط شده ، در عالم برزخ به وسيله ((ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام )) و زوجه اش ((ساره )) و يا به وسيله حضرت ((زهراء)) (س ) تربيت مى شوند و آن ها را از درختى كه در بهشت است و پستان هايى مانند پستان گاو دارد شير و غذا مى دهند. وقتى روز قيامت فرا رسد اطفال را لباس پوشانده و به عطرهاى عالى معطر كرده اند و به عنوان هديه ، آن ها را به پدرانشان مى سپارند و اين فرزندان با پدرانشان در بهشت ، حكم پادشاهان را دارند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود:  در شب معراج چون مرا به آسمان بردند عبورم به پيرمردى افتاد كه در زير درختى نشسته است و در اطراف او كودكانى گرد آمده بودند. از جبرئيل سئوال كردم : اين ((پيرمرد)) كيست ؟ گفت : پدرت حضرت ابراهيم خليل (ع ) است . پرسيدم : اين اطفال كه در اطراف او هستند چه كسانى مى باشند؟ جبرئيل گفت : اين ها اطفال مؤ منانى هستند كه حضرت ((ابراهيم )) عليه السلام به آن ها غذا مى دهد.(360) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: اطفال شيعيان ما را كه در سن كودكى از دنيا رفته و به حد كمال نرسيده اند حضرت ((فاطمه )) عليها سلام تربيت مى كند.(361) در برزخ رذايل اخلاقى تزكيه مى شود    مرحوم محمد شوشترى ، در عالم خواب به دوست عالم خود مى گويد: وقتى من از دنيا رفتم ، ملك الموت روح مرا با كمال مهربانى به سوى خاندان عصمت و طهارت برد. در همان لحظات اول متوجه شدم كه در روحم از نظر كمالات ناقص ‍ است و هنوز بعضى از صفات رذيله و پست در من وجود دارد و نبايد به خود اجازه دهم با داشتن آن صفات در ميان نيكان باشم . مى گويد: حال من مانند كسى بود كه با لباس چركين و دست و صورت كثيف و آلوده به مجلس بزرگان وارد شود و بخواهم با آن ها مجالست كند. روح آن مرحوم ادامه مى دهد و مى گويد: به مجرد آن كه در خو د احساس ‍ شرمندگى كردم ، يكى از اولياء خدا، نظافت و تزكيه روح مرا به عهده گرفت و از آن روز، مانند يك شاگردى كه به مدرسه مى رود، پيش او مشغول تحصيل كمالات روحى شدم . بنا شد اول خودم را از بعضى صفات رذيله با راهنمايى آن ولى خدا پاك كنم و سپس اعتقاداتم را تكميل نمايم و خود را به كمالات روحى برسانم تا لياقت معاشرت با ائمه اطهار را پيدا كنم .  در اين بين گفت : اى كاش ! اين كارها را در دنيا انجام داده بودم كه ديگر اين جا معطل نمى شدم ؛ زيرا انسان تا لذت مجالست با خاندان عصمت را نچشد. نمى تواند بفهمد كه چقدر معاشرت با آن ها ارزش دارد. وقتى لذت معاشرت با آن ها ارزش دارد. وقتى لذت معاشرت با ايشان را احساس كرد. به او مى گويند: بايد مدت ها از ما، دور باشى تا خودت را تميز و اصلاح نمايى ، آن وقت ناراحتى فراق از آنان عذابى بس دردناك است . آن دوست مى گويد: اين جا آقاى محمد شوشترى شروع به گريه كرد و گفت : بنابر اين به شما توصيه مى كنم هر چه زودتر نفس خود را تزكيه كنيد و خود را به كمالات روحى برسانيد تا اين جا راحت باشيد.(362) از اين دو قضيه به خوبى معلوم مى شود كه در عالم برزخ ترقى امكان دارد و انسان مى تواند صفات رذيله خود را از بين ببرد و به كمالات روحى و معنوى برسد. در برزخ قرآن را ياد مى دهند    در عالم برزخ نه تنها ولايت انسان را كامل مى كنند و افراد ناقص و اولاد مؤ منانى كه سقط شده يا در سن كودكى از دنيا رفته اند به تكامل مى رسانند (كه در قيامت نقصى و عيبى نداشته باشند). بلكه در روايات وارد شده است : در عالم قبر و برزخ پاره اى از كمبودهاى تعليم و تربيت افراد مؤ من جبران مى شود. درست است كه آن جا، جاى انجام دادن عمل صالح نيست و انجام آن فقط در دنياست ، ولى چه مانع دارد كه معرفت انسان در آن جا بيشتر و آگاهى افزون تر باشد؟ از امام موسى بن جعفر عليه السلام وارد شده است كه به مردى مى فرمود: آيا ماندن در دنيا را دوست دارى ؟ عرض كرد: بلى ، فرمود: براى چه ؟ عرض كرد: براى خواندن ((قل هو الله احد)) امام كاظم عليه السلام سكوت فرمود و پس از آن به حفص فرمود: اى حفص ! هر كه از دوستان و شيعيان ما بميرد و قرآن را خوب ياد نگرفته باشد فرشتگان آن را در قبر به او ياد مى دهند و او را در خواندن قرآن كامل مى گردانند. خداوند مى خواهد بدان وسيله درجات شيعيان را بالا؛ چون درجات بهشت برابر با آيات قرآن است . در قيامت به انسان گفته مى شود: قرآن بخوان و بالا رو، پس او مى خواند و از درجات بهشت بالا مى رود.(363) پى‏نوشت‏ها : 358-شيخ در نزد مردم عادى عرب ، رئيس بزرگ قبيله را گويند. 359-معادشناسى ، ج 3، ص 113. 360-معادشناسى ، ج 3، ص 119 و 120. 361-معادشناسى ، ج 3، ص 119 و 120. 362-اقتباس از: سر گذشت عجيب عالم برزخ كتاب عالم عجيب ارواح ، ص 213. 363-اصول كافى ، ج 4، باب حامل القرآن ، ص 408، حديث 10. (ادامه دارد ) منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh/marg_barzakh_saalehi-haajiaabaadi ( قسمت یکصد و پانزدهم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/salehi/2422-(-قسمت-یکصد-و-پانزدهم-).html انسان از مرگ تا برزخ نعمت اله صالحى حاجى آبادى فصل دهم : صحبت كردن اموات  ( قسمت چهارم ) صحبت كردن صاحب قبر ((وجدنا))  نعمت اله صالحى ( انسان از مرگ تا برزخ ) Fri, 04 May 2012 12:13:55 +0430     انسان از مرگ تا برزخ  نعمت اله صالحى حاجى آبادى ( قسمت یکصد و پانزدهم ) فصل دهم : صحبت كردن اموات   ( قسمت چهارم )  صحبت كردن صاحب قبر ((وجدنا))     در طرف غربى بيت المقدس ، قبرستانى است معروف به (ملاميلا) در آن جا قبرى مى باشد معروف به قبر ((وجدنا)). در جهت نامگذارى آن به اين اسم چنين گفته اند: سوارى از آن قبرستان عبور كرد و در حالى كه مشغول تلاوت قرآن بود، چون مقابل آن قبر رسيد. اين آيه را تلاوت مى كرد    . فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا(352) ((پس آيا آن چه را پروردگارتان به شما وعده داده بود يافتيد و به آن رسيديد))؟ بلافاصله صدايى از آن قبر بلند شده : بلى وجدنا ما و عدربنا حقا ))بلى آن چه را كه (پيامبران الهى ) به ما وعده داده بودند (از مقامات بهشتى ) به حق و حقيقت دريافتيم و به آن رسيديم . ( پس آنگه بگويند اهل بهشت بر اصحاب دوزخ كه كردند زشت كه هر وعده بر ما بدادند پيش ببينيم آن را فرا، روى خويش شما نيز آن وعده هاى عذاب ببينيد آيا كنون در حساب ؟ بگويند: آرى ، بديديم ما پس آن گه منادى برآرد ندا كه بر ظالمان لعن ((الله )) باد ((سبك هست اعمالشان هم چون باد)) از اين جهت (كه از داخل قبر صدايى بلند شد، وجدنا) آن معروف به قبر ((وجدنا)) گرديد. (353) صحبت كردن روح ((قرابهادر)) از جمال الدين كه در زمان ارغون خان برادر شاه خدابنده زندگى مى كرد نقل شده است كه مى گفت : در يكى از مسافرتهايمان به شهر ((نيك )) كه از بلاد تركستان است رسيدم . حكايتى عجيبى در آن واقع شده بود كه همه آن را نقل مى كردند: آن حكايت چنين بود كه لشكر كفار به جنگ تركها آمده بودند و تركها هم لشگرى جمع كرده به جنگ كفار رفتند. از شهر ((نيك )) هم ، مردى به نام (قرابهادر) با لشكر تركها به ميدان رفته و شهيد شده بود. بعد از چندى از يك گوشه خانه ((قرابهادر)) كه اهل و عيالش در آن بودند، مانند كسى كه سر او در خمره فرو رفته باشد صدايى شنيدند كه مى گفت : منم ((قرابهادر))، كفار مرا در فلان روز شهيد كردند و الان راحتم ؛ پيرزنى در اين شهر مى خواهد از دنيا برود. من با هفتاد هزار روح استقبال روح او آمده ايم . به اهل اين شهر بگوييد: بلا نازل مى شود، صدقه بدهيد تا بلا رفع شود. پس كسان او آن گوشه خانه را كندند چيزى را نديدند. دوباره ، از گوشه ديگر آن خان ، همان آواز را شنيدند. اهل و عيال ((قرابهادر)) گفتند: اگر اين خبر را پخش كنيم اهل شهر ما را تصديق نمى كنند، صدايى از گوشه خانه شنيدند كه گفت : به اهل شهر بگوييد، چوبى در ميدان نصب كنند تا از ميان آن با ايشان تكلم كنم . چوبى را در ميان ميدان نصب كردند، اهل شهر مكرر آنچه را كه اهل و عيال او گفته بودند، شنيدند و هم چنين شنيدند كه مى گفت : صدقه دهيد و زياد بگوييد. ععع الهى كفى علمك عن المقال و كفى كرمك عن السوال پس بعد از سه روز، پيره زنى از اهل شهر فوت كرد و آن صدا هم قطع شد.(354) صحبت كردن دخترى با پيامبر اسلام     روزى شخصى خدمت حضرت رسول عليه السلام آمد و عرض كرد: يا رسول الله ! در يكى از سفرهايم وقتى به شهر و خانه مراجعه كردم . ديدم دختر كوچكى با وسائل بازى خود مشغول بازى كردن است . سئوال كردم : اين دختر از كيست ؟! آن حضرت فرمود: حركت كن و آن وادى را به نشان بده ، آن مرد هم ، با حضرت به سوى آن وادى حركت كرد. وقتى رسيدند، حضرت به پدر آن دختر فرمود: اسم دخترت چه بود؟ عرض كرد: فلانى . حضرت رسول عليه السلام فرمود: یا فلانه ! به اذن خدا زنده شو ( و جواب مرا بده ) دختر زنده شد و عرض كرد: ((لبيك و سعديك يا رسول الله !)) فرمود: پدر و مادر تو (كار بسيار زشتى انجام دادند كه ترا كشتند و در اين وادى انداختند، ولى الان ) مسلمان شده ( واز كار خود پشيمان هستند و توبه كرده اند) اگر دوست داشته باشى به دنيا برگردى و با آنها زندگانى كنى امكان بازگشت براى تو مى باشد.  عرض كرد: يا رسول الله ! مرا ديگر حاجب به آن ها نيست و كارى با ايشان ندارم و نمى خواهم ديگر به زندگى دنيا بر گردم و با آنها محشور باشم ؛ زيرا خداوند از پدر و مادر (ظالم و بى عاطفه ) از براى من بهتر است . (355( صحبت كردن بازرگان با خانم نيكوكار     نقل شده است : در اصفهان يكى از بازرگانان ثروتمند وفات يافت ، در مراسم كفن و دفن و تشييع جنازه او گروهى از مردم سر شناس حضور يافتند. فرزند بزرگ او هنگام دفنش از نزديك شركت جست و مطابق معمول ، همه از گورستان به خانه بازگشتند. صبح روز بعد همان فرزند، موقعى كه لباسش را پوشيد دريافت كه ساعت گرانبهاى بغلى او گم شده است ! چون ساعت از جنس طلا بود و آن را با دانه های  الماس زينت كرده بودند فورا جستجو آغاز شد. ولى آن را نيافتند و پس از مشاوره و گفت و گوى موشكافانه كه ميان اهل منزل به عمل آمد، كنيز سياه پوستى را كه خانه زاد آنها بود، دزد ساعت تشخيص دادند و او را محاكمه كردند. آن زن بينوا و بى گناه هر چه انكار كرد با خشونت و سخت گيرى بيشترى مواجه گرديد تا آن جا كه به ((داغ و درقش )) كشيده شد و آن مسكين بى دفاع را با ميله اى از آهن گداخته آن قدر شكنجه كردند تا به حال بى هوشى افتاد. چند خانه آن طرف تر، خانم نيكوكارى كه سر شناس اهل محل بود در عالم خواب بازرگان را ديد كه با حالت نگران و مضطرب پيش روى او ظاهر شد و گفت : الان بايد جاى ديگرى باشم اما به خاطر آن كنيز بى گناه پيش تو آمده ام (ولى خانم كه از سخنان او مطلبى را به خاطر نمى آورد چون از واقعه گم شدن ساعت خبر نداشت از وى سئوال كرد: موضوع كنيز چيست ؟ روح بازرگان گفت : ساعت پسر بزرگم موقع به خاك سپردن من گم شده است و حالا آنها خدمت گذارشان را شكنجه مى كنند. فردا به خانه ما برويد و به فرزند من بگوييد: وقتى جسد مرا توى قبر مى گذاشتى هنگامى كه خم شده بودى ، ساعت از جيب جليقه ات بيرون لغزيد و چون قبلا زنجيرش رها شده بود ساعت توى قبر افتاد و هيچ كس ملتفت اين موضوع نشد، فورا برويد از مجتهد اجازه نبش قبر بگيريد و ساعت را كه روى كفن من افتاده است برداريد. آن خانم به خانه بازرگان رفت و خواب خود را براى اهل منزل بيان كرد: چون همه به درستى و ايمان او اعتقاد داشتند عازم نبش قبر شدند. چون آبرو و شايد زندگى آن كنيز سياه پوست در ميان بود مجتهد هم اجازه نبش قبر داد و ساعت را در همان محلى كه روح بازرگان در عالم خواب گفته بود پيدا كردند.(356( صحبت كردن مردى با همسر خود     نقل شده است : در اول سلطنت رضا خان پهلوى ، در قزوين يك نفر از دنيا رفت ، يك زن و سه فرزند كوچك از او باقى ماند، اين زن پس از مرگ شوهر هر چه داشت فروخت و خرج فرزندانش كرد. حتى خانه مسكونى خود و بچه ها را به مبلغ يك صد تومان به يك مرد يهودى فروخت و بچه ها را به خانه استيجارى انتقال داد. زن ، شوهر خود را در خواب ديد كه به او گفت : چرا خانه را فروختى و بچه هاى مرا بيچاره كردى ؟ جواب داد: چاره اى نداشتم بچه ها از گرسنگى مى مردند. شوهر به او گفت : در زير پله چهارم كه به طبقه بالا مى رود يك كوزه دفن كه در آن يك صد تومان پول است . صبح برو و آن پول را بيرون آور و خانه را پس گير. زن از خواب بيدار شد و اول صبح رفت در خانه يهودى را زد و جريان را به او گفت : مرد يهودى قبول نكرد و گفت : خانه ام خراب مى شود. زن شروع كرد به داد و فرياد كردن ، در اثر فرياد او مردم جمع شدند، زن خواب خود را براى آنان هم نقل كرد: مردم به يهودى گفتند: بگذار پله چهارم كنده شود اگر شود اگر خواب اين زن دروغ بود ما آن را تعمير مى كنيم . وقتى پله را خراب كردند ديدند يك كوزه بيرون آمد و در آن زمان شهربانى از اين قضيه اطلاع پيدا كرد و گفت : اين پول گنج به حساب مى آيد و تعلق به دولت دارد و پول را ضبط كرد. زن به مقامات قضايى شكايت كرد و پرونده از دادگاه قزوين به دادگسترى تهران ارجاع شد. ماءمورين قضايى تهران پس از بررسى لازم گفتند: اين پول را شوهرش به او و بچه هايش داده است و صلاح در اين مى باشد كه ما هم آن را به او رد كنيم و پول را براى خرجى فرزندانش به زن تحويل مى دهند.(357)  پى‏نوشت‏ها :  352-سوره اعراف ، آيه 43. 353-خزينه الجواهر، ص 542. 354-خزينة الجواهر، ص 542 ./ 355-بحار الانوار، ج 18، ص 8. 356-عالم عجيب ارواح ، به نقل از كتاب ماوراء قبر. 357-اصول وافى ، ج 1، ص 290، نقل از سخنرانى فلسفى . (ادامه دارد ) منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh/marg_barzakh_saalehi-haajiaabaadi ( قسمت یکصد و چهاردهم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/salehi/2413-(-قسمت-یکصد-و-چهاردهم-).html انسان از مرگ تا برزخ نعمت اله صالحى حاجى آبادى فصل دهم : صحبت كردن اموات ( قسمت سوم )  صحبت كردن و دعوت نمودن مرده اى نعمت اله صالحى ( انسان از مرگ تا برزخ ) Sun, 29 Apr 2012 09:22:29 +0430   انسان از مرگ تا برزخ    نعمت اله صالحى حاجى آبادى ( قسمت یکصد و چهاردهم ) فصل دهم : صحبت كردن اموات   ( قسمت سوم )  صحبت كردن و دعوت نمودن مرده اى     خداوند به افراد مؤ منى كه از دنيا رفته و وارد عالم برزخ شده اند آن قدر نعمت و امكانات مى دهد كه اگر بخواهد همه اهل زمين را دعوت كند مى تواند. نعمت ها، ميوه ها، شيرينى ها، غذاها، لذت ها و شادى هاى آن جا، با عالم دنيا فرق مى كند و قبل مقايسه نيست ، لذتى كه از خوردن و چشيدن ميوه ها و غذاهاى دنيا مى بريم قطره اى از ميوه ها و شيرينى ها و لذت هاى عالم برزخ است . بعضى افراد زنده در همين عالم از غذاها و ميوه هاى برزخى استفاده كرده و لذت آن ها را برده اند. در اين جا به چند مورد از آنان اشاره مى كنيم .      1- مرحوم نراقى در كتاب خزائن از يكى از موثقين اصحابش نقل فرموده كه گفت : من در سن جوانى با پدرم و جمعى از دوستان هنگام عيد نوروز در اصفهان ديد و بازديد مى كرديم . روز سه شنبه اى براى بازديد يكى از رفقا كه منزلش نزديك تخت فولاد(348) اصفهان بود رفتيم . گفتند: ايشان منزل نيست . چون راه طولانى و درازى را آمده بوديم ، براى رفع خستگى و زيارت اهل قبور به قبرستان رفتيم و آن جا نشستيم . يكى از رفقا به مزاح و شوخى رو به قبر نزديكمان كرد و گفت : از صاحب قبر! ايام عيد است . آيا از ما پذيرايى نمى كنى ؟ ناگهان صداى از قبر بلند شد و گفت : هفته ديگر روز سه شنبه همين جا همه مهمان من هستيد. مى گويد: ما همه وحشت كرديم و گمان نموديم تا روز سه شنبه بيشتر زنده نيستيم . مشغول اصلاح كارهاى خودمان شديم و وصيت هاى خود را كرديم و آماده مرگ شديم ، اما هر چه صبر كرديم از مرگ خبرى نشد. روز سه شنبه مقدارى كه از روز گذشت با هم جمع شديم و گفتيم : بر سر همان قبر برويم شايد منظور مردن نبوده است . همگى حركت كرديم . وقتى سر قبر حاضر شديم يكى از ما گفت : اى صاحب قبر! به وعده خود وفا كن . صدايى از قبر بلند شد كه بفرماييد: ناگهان جلو چشممان عوض شد و چشم ملكوتى ما باز گرديد. باغى ديديم در نهايت طراوت و صفاى ظاهر و در آن ، نهرهاى آب صاف و جارى و درخت هاى مشتمل بر انواع ميوه هاى چهار فصل پيدا بود و بر آن درختان انواع مرغان خوش الحان مشغول آواز و نغمه سرايى بودند. شروع به گردش كرديم تا رسيديم به عمارتى دار نهايت زيبايى و تجملات كه در ميان آن باغ بود و اطراف آن عمارت به باغ گشوده مى شد و ما داخل آن شديم . ديديم شخصى در نهايت كمال و صفا در بالاى قصر نشسته است و جمعى از ماه رويان ، كمر خدمت به ميان بسته و آماده دستور و پذيرايى از ما هستند. چون آن شخص ما را ديد از جا برخاست و عذر خواهى كرد. در اين بين انواع و اقسام شيرينى ها و ميوه ها و آن چه را كه در دنيا نديده بوديم و تصورش را هم نمى كرديم مشاهده نموديم . وقتى شروع به خوردن كرديم ، چنان لذت برديم كه هيچ وقت چنين لذتى نبرده بوديم و هر چه مى خورديم سير نمى شديم و باز بيشتر اشتها داشتيم ، باز ميوه ها و غذاهاى گوناگون با طعم هاى مختلف آوردند، خورديم و لذت برديم . پس از ساعتى برخاستيم كه ببينيم چه روى داده است . آن شخص بزرگوار، ما را تا بيرون باغ مشايعت كرد. پدرم از او سئوال نمود: شما كيستيد كه خداى متعال چنين دستگاه وسيع و با عظمتى به شما عنايت فرموده است كه اگر تمام عالم را بخواهيد مهمانى كنيد مى توانيد و بگو بدانم اين جا كجاست ؟ فرمود: هم وطن شما هستم ، همان قصاب فلان محل مى باشم . گفت : علت اين درجات و مقامات كه به تو داده اند براى چيست ؟ فرمود: دو صفت نيك در من بود كه مستحق اين مقامات و اكرام شدم . يكى اين كه هرگز در كسبم كم فروشى نكردم . ديگر اين كه در عمرم نماز اول وقت را ترك ننمودم ، به طورى كه اگر گوشت را در تراز گذاشته بودم و صداى ((الله اكبر)) مؤ ذن بلند مى شد، آن را وزن نمى كردم و براى نماز به مسجد مى رفتم و نماز اول وقت را درك مى نمودم . بعد از مردن ، اين باغ و قصر و اين همه نعمت و ميوه و امكانات را به من دادند. در هفته گذشته كه شما تقاضاى پذيرايى و مهمان شدن بر من را كرديد اجازه نداشتم : ماءذون نبودم كه شما را دعوت كنم . اين هفته اذن گرفتم و از شما پذيرايى كردم . مى گويند: هر يك از ما مدت عمر خود سئوال كرديم و او جواب مى گفت : از جمله . شخص مكتب دارى را گفت : تو بيش از نود سال عمر مى كنى و او هنوز زنده است . به من گفت : تو فلان قدر عمر مى نمايى و الان پانزده سال ديگر باقى است . بعد خداحافظى كرديم ، ما را مشايعت كرد. خواستيم برگرديم ناگهان ديديم در همان جاى اول ، سر قبر نشسته ايم .(349)   صحبت كردن پدر نراقى       از ملا مهدى نراقى نقل شده است : در همان ايامى كه ايشان در نجف اشرف مشغول تحصيل علم بوده اند قحطى عجيبى پيش آمد. در ماه مبارك رمضان ، روزى از خانه بيرون مى آيد در حالى كه هيچ غذايى براى افطار نداشتند و همه بچه ها در اثر گرسنگى ، صداى ناله شان بلند بود و حتى يك ((فلس )) پول سياه نداشتند كه چيزى بخزند. براى رفع نگرانى به وسيله زيارت اموات ، يك سره به وادى السلام نجف مى رود.(350) مى گويد: ديدم عده اى جنازه اى را آوردند و گفتند: تو هم در تشييع كردن اين جنازه شركت كن . ما آمده ايم اين ميت را به ارواح اين جا ملحق كنيم . سپس قبرى براى او كندند و جنازه را در ميان آن گذاشتند. رو به من كردند و گفتند: ما عجله داريم و به محل خود مى رويم ، شما بقيه تجهيزات اين جنازه را انجام دهيد! جنازه را گذاشتند و رفتند. در ميان قبر رفتم كه كفن را باز كنم و صورت آن ميت را به روى خاك گذارم و بعد روى او خاك بريزم . ناگهان دريچه اى را ديدم ، از آن داخل شدم . باغ بزرگى با درخت هاى سر سبز و داراى ميوه هاى مختلف و متنوعى را مشاهده كردم . از داخل باغ ، راهى كه از سنگ ريزه هاى قيمتى فرش شده و به سوى قصر مجللى كه خشت هاى آن از جواهرات با ارزش و داراى تمام لوازم زندگى بود ادامه داشت . بى اختيار به سوى آن قصر باشكوه رفتم و داخل آن شدم و از پله هاى آن بالا رفتم و داخل اطاقى شدم . شخص جوانى را ديدم كه به صورت پادشاهان ، در صدر اطاق بالاى تختى از طلا نشسته است و دور تا دور اطاق افرادى نشسته اند. به آن شخص سلام كردم . چون مرا ديد جواب سلام را داد و مرا به اسم صدا زد و به سوى خود دعوت كرد و بالاى تخت پهلوى خودش جاى داد و اكرام زيادى نمود. افرادى كه در اطراف اطاق نشسته بودند از آن شخص ‍ احوال پرسى مى كردند و از بستگان خود سئوال مى نمودند و آن مرد با خوشحالى به يكايك آنها جواب مى داد. سپس گفت : مرا نمى شناسى من صاحب همان جنازه هستم . اسم من فلان ، از اهل فلان شهر هستم و آن جمعيت ، ملائكه بودند كه مرا از شهرم به سوى اين باغ ، كه از باغ هاى بهشت برزخى است نقل دادند. وقتى اين حرف را از آن جوان شنيدم غم من برطرف شد و مايل به سير و تماشاى آن باغ شدم و چند قصر ديگر را ديدم وقتى در آن ها نظر كردم ، پدر و مادر و بعضى از ارحامم در آن ها بودند و از من پذيرايى كردند، بسيار از طعامشان لذت بردم . در حالى كه در نهايت كيف و لذت بودم ، يادم به زن و بچه هايم افتاد كه چگونه گرسنه اند. يك دفعه متاءثر شدم . پدرم گفت : مهدى ، ترا چه مى شود؟ گفتم : زن و بچه هايم گرسنه اند. گفت : در اين انبار، برنج خوبى است براى آن ها هر چه مى توانى ببر. عبايم را پر از برنج كرده و خداحافظى نمودم . از باغ بيرون آمدم و از دريچه اى كه داخل شده بودم خارج شدم . ديدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روى زمين افتاده و دريچه اى پيدا نيست ، اما عبايم پر از رنج است . از قبر بيرون آمدم با خشت ها در لحد را پوشيدم و روى قبر را خاك ريختم و برنج ها را برداشتم و به سوى منزل روانه شدم ، عيالم گفت : اين ها را از كجا آوردى . گفتم : چكار دارى ؟ مدت ها گذشت كه از آن برنج ها مصرف مى كرديم و تمام نمى شد. بالاخره زن ، اصرار زيادى كرد و مرحوم نراقى هم قضيه را گفت : بعد از آن ديگر اثرى از برنج ديده نشد.(351)  پى‏نوشت‏ها : 348-قبرستان عمومى مردم اصفهان است . 349-معادشناسى ، ج 2، ص 248، و معاد دستغيب ، ص 36. 350-نقل شده است : وقتى انسان خيلى ناراحت يا خوش حال باشد به قبرستان برود تا ناراحتى او كم تر شود و خوش حالى زياد او كم گردد. 351-معادشناسى ، ج 2، ص 248 و معاد دستغيب ، ص 36. (ادامه دارد ) منبع : http://vccans.ir/libraray/Ketabkhaneh/ketaabkhaaneh/marg_barzakh/marg_barzakh_saalehi-haajiaabaadi