Deprecated: Array and string offset access syntax with curly braces is deprecated in /home/nsun/public_html/old/engine/classes/templates.class.php on line 239 شهيد مرتضی مطهری ( تکامل اجتماعی انسان ) - انسان http://old.n-sun.ir/ fa شهيد مرتضی مطهری ( تکامل اجتماعی انسان ) - انسان http://old.n-sun.ir/yandexlogo.png http://old.n-sun.ir/yandexsquarelogo.png DataLife Engine مزايا و خدمات مرحوم آيةالله بروجردی (قسمت دوم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-4/1889-تكامل-اجتماعی-انسان-مزايا-و-خدمات-مرحوم-آيةالله-بروجردی-(قسمت-دوم-).html تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش چهارم مزايا و خدمات مرحوم آيةالله بروجردی (قسمت دوم ) شهيد مرتضی مطهری ( تکامل اجتماعی انسان ) Sun, 30 Oct 2011 22:45:37 +0330 تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش چهارم مزايا و خدمات مرحوم آيةالله بروجردی (قسمت دوم ) وحدت اسلامی  اسلام در دنيای خارج  همكاری دين و علم  دفتر و حساب ************ وحدت اسلامی يكی از مزايای معظم له توجه و علاقه فراوانی بود كه به مسئله وحدت‏ اسلامی و حسن تفاهم و تقريب بين مذاهب اسلاميه داشت . اين مرد چون به‏ تاريخ اسلام و مذاهب اسلامی آشنا بود ، می‏دانست كه سياست حكام گذشته در تفرقه و دامن زدن آتش اختلاف چه اندازه تاثير داشته است ، و هم توجه‏ داشت كه در عصر حاضر نيز سياستهای استعماری از اين تفرقه حداكثر استفاده‏ را می‏كنند و بلكه آنرا دامن می‏زنند ، و هم توجه داشت كه بعد و دوری شيعه‏ از ساير فرق سبب شده كه آنها شيعه را نشناسند و درباره آنها تصوراتی دور از حقيقت بنمايند . به اين جهات بسيار علاقه‏مند بود كه حسن تفاهمی بين‏ شيعه و سنی برقرار شود كه از طرفی وحدت اسلامی كه منظور بزرگ اين دين‏ مقدس است تامين گردد و از طرف ديگر شيعه و فقه شيعه و معارف شيعه آن‏ طور كه هست به جامعه تسنن كه اكثريت مسلمانان را تشكيل می‏دهند معرفی‏ شود از حسن تصادف چند سال قبل از زعامت و رياست معظم له كه هنوز ايشان‏ در بروجرد بودند " دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه " به همت جمعی از روشنفكران سنی و شيعه تاسيس شد . معظم له در دوره زعامت خود تا حد ممكن با اين فكر و با اين مؤسسه كمك و همكاری كرد برای اولين‏ بار بعد از چندين صد سال بين زعيم روحانی شيعه ، و زعيم روحانی سنی شيخ‏ عبدالمجيد سليم و بعد از فوت او به فاصله دو سه سال شيخ محمود شلتوت‏ مفتی حاضر مصر و رئيس جامعه از هر ، روابط دوستانه برقرار شد و نامه‏ها مبادله گرديد قطعا طرز تفكر معظم له و حسن تفاهمی كه بين ايشان و شيخ شلتوت بود مؤثر بود در اينكه آن فتوای تاريخی معروف را در مورد به رسميت شناختن‏ مذهب شيعه بدهد معظم له را نبايد گفت نسبت به اين مساله علاقه‏مند بود ، بلكه بايد گفت عاشق و دلباخته اين موضوع بود و مرغ دلش برای اين موضوع پر می‏زد عجيب اينست كه از دو منبع موثق شنيدم كه در حادثه قلبی اخير كه منجر به فوت ايشان شد ، بعد از حمله قلبی اولی كه عارض شد و مدتی بيهوش‏ بوده‏اند و بعد به هوش آمدند ، قبل از آنكه توجهی به حال خود بكنند و در اين موضوع حرفی بزنند موضوع تقريب و وحدت اسلامی را طرح می‏كنند و می‏گويند من آرزوها در اين زمينه داشتم اسلام در دنيای خارج از گامهای برجسته‏ای كه در زمان معظم له و به وسيله ايشان برداشته شد اعزام مبلغ و نماينده مذهبی به كشورهای خارجی بود . معرفی اسلام به‏ كشورهای خارجی هر اندازه تاكنون صورت گرفته يا به وسيله شرق شناسان‏ اروپائی بوده ، يا به وسيله بعضی از دانشجويان با استعداد مسلمان كه تا حدودی موفق شده‏اند فعاليتهائی در مدت اقامت‏ خود در كشورهای خارجی متمدن بنمايند از قبيل دكتر محمد اقبال پاكستانی در مدتی كه در اروپا می‏زيسته ، و يا به وسيله دانشمندان مصری و هندی بوده كه‏ بعضی كتابهای جالب درباره اسلام نوشته‏اند و به زبانهای خارجی ترجمه شده ، و يا به وسيله فرقه‏های منسوب به اسلام مانند قاديانيها بوده كه در اروپا يا امريكا فعاليتهائی كرده‏اند و شايد فعاليت دسته اخير از همه بيشتر بوده است . الان نمی‏دانم كه تاكنون از طرف دانشگاه مذهبی " از هر " نمايندگانی به طور رسمی به كشورهای متمدن فرستاده شده يا نه ؟ قدر مسلم‏ اينست كه تاكنون از اسلام يك معرفی صحيحی به دنيای خارج نشده و باز قدر مسلم اينست كه از طرف جامعه شيعه تا چند سال پيش هيچگونه اقدامی به‏ هيچ شكلی نشده بود معظم له كه علاوه بر جنبه فقاهت مطالعاتی در متن اسلام و معتقدات اسلامی‏ داشت و اسلام را خيلی بی‏پيرايه و عريان از توهمات عوامانه پذيرفته بود و از طرفی بر خلاف اقران و اسلاف خود از تاريخ قرون جديد و اوضاع عصر حاضر تا حدود نسبه خوبی آگاه بود ، معتقد بود كه اگر حقايق فطری اسلامی بر افكار حقيقت جو و كاوشگر و كم تعصب اروپائی عرضه داشته بشود اين دين‏ حنيف را تدريجا خواهند پذيرفت و روی همين جهت نماينده به آلمان و آمريكا اعزام كرد و در كار اعزام نماينده به لندن و بعضی جاهای ديگر بود كه اجل فرا رسيد البته آنچه تاكنون انجام شده آغاز كار است و نسبت به آنچه بايد انجام گيرد طرف مقايسه نيست . اگر فعاليتهای مذهبی مسيحيها را در نظر بگيريم كه چه اندازه توسعه پيدا كرده و از مرحله خطابه و مقاله گذشته‏ به مرحله عمل و احسان و تبليغ عملی رسيده و حتی از تعصب و تخريب ساير مذاهب و برگرداندن به مذهب مسيح كاسته شده و جنبه خدمت به بشريت و انسانيت پيدا كرده ، خواهيم ديد كه " ما هنوز اندر خم يك كوچه‏ايم  " ولی اگر نسبت به گذشته خودمان بسنجيم كه حتی فكر اين كارها در دماغها راه نداشت ، خواهيم ديد كه چه اقدام برجسته‏ای به وسيله معظم له صورت‏ گرفته است . فريضه ذمه همه ما شيعيان است كه اين برنامه را تقويت و تكميل كنيم و توسعه دهيم همكاری دين و علم  يكی از مزايای برجسته معظم له كه نماينده طرز تفكر روشن وی بود علاقه‏مندی وی به تاسيس دبستانها و دبيرستانهای جديد تحت نظر سرپرستان‏ متدين بود كه دانش آموزان را هم علم بياموزند و هم دين . معظم له ديانت‏ مردم را در بی‏خبری و بی‏اطلاعی و بی‏سوادی آنها جستجو نمی‏كرد ، معتقد بود كه اگر مردم عالم شوند و دين هم به طور صحيح و معقول به آنها تعليم گردد ، هم دانا خواهند شد و هم متدين . آن مقداری كه من اطلاع دارم مبالغ زيادی‏ از وجوه و سهم امام را اجازه داد كه صرف تاسيس بعضی از دبستانها و دبيرستانها شود در بيلان چاپی دبيرستان كمال نارمك خواندم كه مبلغی در حدود هشتصد هزار ريال با اجازه ايشان بابت سهم امام به دفتر آن مدرسه پرداخته شده است . هر چند درباره مدارس " جامعه تعليمات اسلامی‏ " اطلاع دقيقی ندارم اما می‏دانم كمكهای شايانی كرده است ، و حتما موارد ديگر هم هست كه من فعلا بی‏خبرم اين اقدام معظم له بسيار قابل تحسين است هر چند اين اقدام نيز نسبت‏ به آنچه بايد بشود ناچيز است اما با توجه به اينكه در گذشته افرادی‏ بودند و الان هم وجود دارند كه آبادی دين را در خرابی اين مدارس و معدوم‏ شدن علوم جديد می‏دانسته و می‏دانند معلوم می‏شود كه عمل معظم له بسيار ارزشمند بوده است دفتر و حساب يكی از اقدامات معظم له اين بود كه برخی از امور مرجعيت را تحت نظام‏ دفتر و حساب در آوردند همه می‏دانند كه معمولا در هر شهری و هر نقطه‏ای كه عده‏ای شيعه علاقمند به‏ امور ديانت باشند يك نفر يا چند نفر و كالتنامه‏ای از طرف مرجع تقليد می‏گيرند برای گرفتن وجوهات از مردم و فرستادن به مركز ، و ممكن است‏ اجازه‏ای هم برای شخص خود بگيرند كه فلان مبلغ حق مصرف كردن داشته باشند در گذشته معمول نبود كه اگر كسی اجازه وكالتی بگيرد آن اجازه و وكالت‏ در دفتری يادداشت شود . و در نتيجه ممكن بود در طول چند سال مرجعيت يك‏ نفر چند هزار وكالت و اجازه گرفته شود و چون دفتر و ثبت و ضبطی نبود عدد اينها غير مشخص بود و كسی درست نمی‏دانست آيا فلان نقطه وكيل برای‏ وجوهات دارد يا ندارد . ممكن بود برای يك نقطه كوچك چند نفر وكالت‏ گرفته باشند و برای يك نقطه ديگر كسی وكالت نگرفته باشد در اين بين شيادانی پيدا می‏شدند كه مهر و امضاء مرجع را جعل می‏كردند و اگر از مركز سؤال می‏شد كه شخصی به اين اسم مدعی وكالت است آيا راست‏ می‏گويد يا جعل كرده ؟ و مركز نمی‏توانست جواب بدهد ، و يا اگر كسی می‏آمد و وكالتی برای يك نقطه معين می‏خواست اگر آن نقطه مشهور و معروف نبود مركز نمی‏توانست بداند كه آيا در آنجا كسی دارد يا ندارد . ولی معظم له‏ از همان روزهای اول زعامت دستور دادند دفتری تنظيم گردد در آن دفتر نام آن شخص و حدود وكالت و مضمون وكالتنامه و محل سكونت‏ آن شخص و نام كسانی كه به معروفی و توثيق آنها اين وكالت داده شده درج‏ می‏شد . و در مواردی كه تخلفی ديده می‏شد آن وكالتنامه استرداد می‏شد . اين‏ اقدام معظم له امر وكالتها را از هرج و مرج خارج ساخت ضمنا دفتر ديگری برای مراسلات تنظيم شد . نامه‏ها با نمره وارد دفتر می‏شد و با نمره جواب داده می‏شد . هميشه مشخص بود كه راجع به فلان موضوع‏ چه جوابی داده شده است ممكن است كسانی اين اقدام معظم له را مهم نشمارند و بگويند اين كاری‏ است كه در همه مؤسسات معمول است ، يك تجارتخانه همه اينها و بيشتر از اينها را دارد . البته اين درست است ولی نبايد فراموش كرد كه اين‏ اقدام معظم له در محيطی انجام گرفته كه شعار قافله سالاران اين بود كه نظم‏ در بی نظمی ، و نقشه در بی‏نقشگی و برنامه در بی‏برنامگی است ، و رمز بقاء روحانيت را حساب و كتاب نداشتن و برنامه نداشتن می‏دانند . بنابراين‏ اين عمل به منزله يك مجاهده عظيم و يك قدم بزرگ بايد محسوب گردد . و ما اميدواريم كه هر چه بيشتر و زيادتر حساب و دفتر و بيلان دخل و خرج‏ وارد زندگی روحانيت بشود ، روحانيت دارای صندوق مالی مرتب شود ، امر وجوهات از تفرق و تشتت بيرون رود و در نتيجه از بزرگترين ثروت و منبعی‏ كه در اختيار دارد يعنی يك عده افراد زبده و خالص و مخلص كه در ميان‏ طلاب وجود دارند و مغناطيس دين آنها را از ميان جامعه برگزيده است‏ حداكثر استفاده را بنمايد بهتر اينست كه در قسمت اخير ، عمليات دو رهبر بزرگ دينی شيعی مذهب‏ كه از مفاخر بزرگ عالم اسلام می‏باشند يعنی علامه جليل سيد شرف‏الدين عاملی‏ و علامه جليل سيد محسن امين عاملی سرمشق قرار گيرد . اين دو رهبر بزرگ در بسياری از كارها بايد سرمشق قرار گيرند شايسته است دبيرخانه انجمنهای اسلامی ايران خدمات و مزايای اين دو مرد بزرگ را نيز در اختيار جامعه مسلمانان قرار دهد آنچه در اين مقاله گفته شد به منظور ثنا و تجليل و به اصطلاح " تابين‏ " نبود . زيرا اولا معظم له بالاتر از اينست كه احتياجی به اين تجليلها داشته باشد و ثانيا اينجانب در همه عمر هرگز گرد مداحی و ستايشگری افراد و اشخاص مخصوصا مادامی كه زنده هستند و وجودشان مطمح است نرفته است اينكه گفته شد ، فقط بيان درسی بود برای اجتماع و تذكری بود برای كسانی‏ كه ميل دارند بارگران زعامت روحانی را به دوش بكشند . همانطوری كه اول اشاره شد اين مقاله در مقام بيان همه خدمات و مزايای‏ زندگی معظم له نيست . فقط قسمتی از خدمات و مزايا كه از اختصاصات‏ ايشان بود و نسبت به گذشته گامی به جلو بود و در اين مقاله تا آنجا كه‏ در حين نوشتن در نظر داشتم ياد آوری شد . خدمات ديگر ايشان از قبيل‏ تاسيس مدارس قديمه و مساجد و حوزه‏های علميه روحانی در شهرستانها زياد است و از موضوع مقاله ما خارج است تهران - مدرسه مروی - 14 ارديبهشت 1340 منبع :http://www.ghadeer.org/author/motahary/28/pages/5.html مزايا و خدمات مرحوم آيةالله بروجردی http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-4/1881-تكامل-اجتماعی-انسان--مزايا-و-خدمات-مرحوم-آيةالله-بروجردی.html تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش چهارم مزايا و خدمات مرحوم آيةالله بروجردی (قسمت اول ) شهيد مرتضی مطهری ( تکامل اجتماعی انسان ) Sat, 29 Oct 2011 10:43:07 +0330 تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش چهارم مزايا و خدمات مرحوم آيةالله بروجردی (قسمت اول )  روش فقهی  وحدت اسلامی  اسلام در دنيای خارج  همكاری دين و علم  دفتر و حساب ************ مزايا و خدمات مرحوم آيه الله بروجردی بسم الله الرحمن الرحيم  هر چند خود عنوان سخن می‏رساند كه موضوع سخن فقط گوشه‏ای از زندگی و قسمتی از اقدامات فقيد معظم است ، ولی چون ممكن است برای بعضی افراد اين تصور پيدا شود كه عنوان بالا بهانه‏ای است برای توصيف كامل از زندگی‏ و روحيات و صفات شخصی و اخلاقی معظم له ، و يا بهانه‏ای است برای تشريح‏ و بررسی اقداماتی كه ايشان در دوره زعامت خودشان فرموده‏اند ، لهذا بايد صريحا بگويم كه چنين منظور وسيعی در كار نيست بلكه آنچه منظور است‏ تشريح و توصيف شود حتی از عنوان بالا هم محدودتر و جزئی تر است توصيف و تشريح كامل روحيه يك فرد و ترسيم جامع صفات و خصوصيات‏ معنوی او كه در اصطلاح امروز بيوگرافی ناميده می‏شود ، به درجاتی از نقاشی‏ چهره و صورت و ترسيم قيافه وی مشكلتر است و علم و مهارت بيشتری‏ می‏خواهد . اين بنده خودم واقفم كه توانائی چنين كاری ندارم و فرضا توانائی می‏داشتم ميل نداشتم كه چنين‏ كاری بكنم و اما بررسی و تحليل اقدامات معظم له كه سالها به صورت يك وزنه و يك قدرت اجتماعی زيسته ، جريانهائی بوجود آورده و جلوه جريانهائی را گرفته ، در يك جا دم زده و در يك جا سكوت كرده ، ارزشهائی را بالا برده‏ و ارزشهائی را پائين آورده ، وجودش در تقويت و تضعيف بعضی جريانها مؤثر بوده ، صدها ميليون تومان با مسؤوليت و رای شخصی چنانكه عادت جاری‏ براينست به مصرف رسانده ، بالاخره چندين سال به صورت يك عامل نيرومند اجتماعی زندگی كرده اساسا از عهده يك فرد خارج است اگر بنا شود بررسيها از روی دقت و واقع بينی به منظور هدايت و ارشاد و روشن كردن جامعه صورت بگيرد ( چنانكه در ميان ملتهای رشد يافته معمول‏ است ) لازم است هيئتی از مفكرين بنشينند با فرصت تمام به محاسبه و تجزيه و تحليل بپردازند و همه سود و زيانها را در نظر بگيرند و در دسترس‏ جامعه قرار دهند به علاوه جامعه ما هنوز به آن پايه از رشد نرسيده كه اجتماع را فوق فرد بشناسد و حب و بغضها را كناری بگذارد و از اين توصيف و تشريحها فقط ارشاد و هدايت و سعادت جامعه را منظور داشته باشد همان طوری كه علماء تشريح كالبدی را تشريح می‏كنند و منظوری جز علم و اطلاع و كمك گرفتن برای‏ معالجه بيماران در نظر ندارند . گذشته از همه اينها من الان نمی‏دانم كه‏ اگر بنا شود هيئتی از مفكرين ذی صلاحيت بنشينند و قضاوت كنند ، آيا در حال حاضر چنين افراد صلاحيت داری در اجتماع ما وجود دارند يا نه ؟ زيرا ما چنين تمرينی نداريم‏ و همچو عادتی در ميان ما تاكنون جاری نبوده است . آنچه در ميان ما معمول‏ و متداول بوده و هست يك خوی قديمی و يك بيماری نو ظهور است . خوی‏ قديمی ما مداحی و ستايشگری و تملق است ، بيماری جديد ما كه علامت‏ روشنفكری به شمار می‏رود لكه دار كردن و لجن مال كردن افراد است و به غلط نامش را " انتقاد " گذاشته‏ايم . در عين اينكه آن خوی قديم و اين‏ بيماری جديد به ظاهر معكوس يكديگر می‏باشند ، از يك اصل و يك ريشه‏ سرچشمه می‏گيرند و آن " گزافه گوئی " و هوائی سخن گفتن و مصلحت اجتماع‏ را در نظر نگرفتن است شايد بتوان گفت در مقام هدايت و ارشاد جامعه نور افكنی بهتر از اينگونه بررسيها و تجزيه و تحليلها اگر محققانه و منصفانه صورت بگيرد وجود ندارد . روح آن تعليم عالی كه در قرآن كريم راجع به تدبر در سر گذشتهای امم و افراد است چيزی جز استفاده كردن از اين نورافكن نيست به هر حال موضوعی كه در نظر است ، حتی از عنوان بالا محدودتر و جزئی تر است . يعنی حتی در مقام بيان همه مزايای روحی و خدمات اجتماعی معظم له‏ نيستم . فقط آن قسمت از مزايا مورد نظر است كه ايشان از آن جهت كه‏ فقيه و مفتی بودند واجد آنها بودند و آن قسمت از خدمات منظور است كه‏ ايشان از آن نظر كه زعيم روحانی بودند ، انجام دادند اين مزايا و خدمات همانهاست كه از امتيازات ايشان است و مجموعا در اقران و اسلاف ايشان وجود نداشته است و به اصطلاح گامی به‏ جلو بوده و شايسته زنده نگه داشتن و پيروی است و به همين مناسبت لازم‏ است ياد آوری بشود . زيرا اگر به موجبی گامی به جلو برداشتيم شايسته‏ نيست دو مرتبه به عقب برگرديم و مصداق آيه كريمه قرآن بشويم كه‏ می‏فرمايد : « ا فان مات او قتل انقلبتهم علی اعقابكم »؟ اكنون وارد اصل مطلب می‏شويم : روش فقهی يكی از مزايای برجسته معظم له سبك و روش فقهی ايشان بود كه شايسته‏ است پيروی شود و فراموش نگردد . اين بنده در مدت هشت سال آخر اقامتم‏ در قم كه مصادف بود با سالهای اول ورود معظم له به آن شهر از درسهای‏ ايشان بهره‏مند می‏شدم و چون به روش فقاهت ايشان ايمان دارم ، معتقدم كه‏ بايد تعقيب و تكميل شود . آنچه در اين گفتار می‏شود خلاصه كرد ، مقايسه‏ مختصری است بين روش فقهی ايشان و روش فقهی متاخرين در قرون اخير . و برای اين مقصود يك مقدمه كوچك ذكر می‏كنيم بايد دانست كه روش فقهی فقها همه يكسان نبوده ، اسلوبهائی متفاوت در اجتهاد و فقاهت در اسلام پديد آمده است . هم در ميان اهل سنت و جماعت‏ روشها و اسلوبهای مختلف بوجود آمده و هم در ميان خود ما . اسلوب فقهی‏ ما تدريجا تنوع پيدا كرده و مختلف شده به طوری كه به دوره‏های مختلف‏ تقسيم می‏گردد . خود معظم له كه به تاريخ فقه آشنا بودند و اسلوبهای مختلف فقهی را می‏شناختند و يكی از مزايا و امتيازاتشان همين آشنائی با روشهای مختلف فقهی شيعه و سنی بود ، فقه را تقريبا به چهار دوره تقسيم می‏كردند به اين ترتيب : 1 - دوره ما قبل شيخ طوسی 2 - از زمان شيخ طوسی تا قرن دهم كه تقريبا مقارن با زمان شهيد ثانی‏ است 3 - از زمان شهيد ثانی تا يك قرن اخير 4 - يك قرن اخير بحث در اين دوره‏ها و بيان تغييراتی كه در هر دوره نسبت به دوره قبل‏ پيدا شده خود موضوع كتاب مستقلی است . در اينجا مقايسه مختصری بين روش‏ معظم له و روشی كه در يك قرن اخير معمول شده به عمل می‏آوريم فقها و اصوليين در مبحث اجتهاد و تقليد و يا در مبحث قضا و شهادات‏ چندين علم را نام می‏برند كه مقدمه اجتهاد شمرده می‏شوند . می‏گويند شخص‏ مجتهد بايد اين علوم را طی كرده باشد . اين علوم عبارت است از نحو ، صرف ، لغت ، منطق ، كلام ، اصول ، تفسير ، حديث ، رجال ( يعنی معرفت‏ به احوال رواه احاديث ) متاخرين يعنی از يك قرن پيش به اين طرف اينچنين معتقد شده و در كتب‏ خود تصريح كرده‏اند كه آن چيزی كه عمده و مهم و اساس اين علم اصول است ، و لهذا عملا چندان توجهی به ساير علوم نمی‏كنند و بلكه بعضی از آن علوم‏ يعنی تفسير و حديث و معرفت رجال حتی به طور مختصر هم تدريس نمی‏شود ، زيرا به عقيده متاخرين دانستن مقداری ادبيات عرب كافی است كه در موقع لزوم به تفسير آيه قرآن رجوع شود ، لزومی ندارد كه مجتهد قبلا با تفسير قرآن آشنا باشد همچنين حديث و معرفت رجال اسناد احاديث ، زيرا به عقيده متاخرين ، در علم اصول حجيت خبر واحد صحيح ، ثابت شده ، و از طرفی بعضی از علماء حديث گذشته مانند شيخ حر عاملی مؤلف وسائل الشيعه اين زحمت و رنج را متحمل شده‏اند و احاديث صحيح را از غير صحيح جدا كرده‏اند و در دسترس‏ قرار داده‏اند . پس لزومی ندارد برای شناختن حديث صحيح از غير صحيح صرف‏ وقت بشود . روی اين جهات عادت جاری فعلی اين است كه طلاب بعد از مختصری ادبيات عرب و منطق ، به خواندن اصول فقه می‏پردازند و ثقل كار خود را روی اين علم می‏اندازند و ضمنا به خواندن خود فقه مشغول می‏گردند تا آنكه به عقيده خودشان به مقام اجتهاد نائل می‏گردند و چون اخيرا كتابهای فقهی مفصل و جامعی نيز نوشته شده كه بعضی از نظر نقل اقوال فقها جامعيت دارند مثل مفتاح الكرامه سيد جواد عاملی ، و بعضی‏ از نظر اشتمال بر فروع و قوت استدلال جامعيت دارند مثل جواهر الكلام شيخ‏ محمد حسن نجفی و مصباح الفقيه حاج آقا رضا همدانی ، به عقيده متاخرين اين‏ كتب ما را از ساير كتب فقهيه بی نياز می‏سازد ، پس چندان لزومی ندارد كه به ساير كتب فقيه هزار سال پيش مراجعه كنيم ، پس برای يك فقيه بعد از تسلط كامل بر علم اصول با در نظر گرفتن كتاب حديث جامعی مانند وسائل‏ و كتابهای فقهی جامعی مانند " جواهر " و " مفتاح الكرامه " كافی است‏ كه اين چند كتاب را جلو خود بگذارد و به استنباط احكام الهی بپردازد البته اين روش عمومی و نوعی است ولی هميشه افراد استثنائی پيدا می‏شوند كه تمايلی به تفسير يا حديث يا معرفت رجال و يا فقه عامه و يا تاريخ نشان می‏دهند ولی معمولا اين امور كارهای لازمی شمرده نمی‏شود اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه علم اصول فقه به وسيله علامه‏ محقق حاج شيخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه الشريف كه حقا لقب خاتم‏ المجتهدين درباره‏اش اغراق و مبالغه نيست ، مخصوصا در قسمتهائی مانند آنچه به نام اصول عمليه ناميده می‏شود ، پيشرفت و ترقی شايانی كرده و تقريبا آن را به صورت يك علم و نيمه معقول در آورده است ، مباحثی‏ جذاب و سرگرم كننده پيدا كرده است ، ميدان مسابقه و زور آزمائی و تمرين‏ هوش و استعداد شده ، هر چند از زمان شيخ به اين طرف اين علم جلو نرفته‏ ( با اينكه زمينه جلو رفتنش هست ) ولی شاخ و برگ زيادتری پيدا كرده‏ است . روی هم رفته ترقی و كمالی در اين علم پيدا شده و وسعت پيدا كرده‏ و فضلاء طلاب را به خود مشغول ساخته و به همين جهت موجب شده كه فضلاء طلاب از ساير شعب علوم اسلامی باز بمانند و مصداق شعر معروف شاعر عرب‏ كردند : الهت بنی تغلب عن كل مكرمه  قصيده قالها عمرو بن كلثوم  انصراف از ساير شعب علوم اسلامی از يك طرف و جذابيت و سرگرم كنندگی‏ علم اصول از طرف ديگر ، منشا پيدايش عادتی در ميان فضلا و اهل نظر شده‏ كه می‏توان نام او را عادت " مساله سازی " گذاشت ، به اين معنا كه مسائلی را فرض و تخيل می‏كنند و در اطراف آن‏ مسائل فرضی به بحث و مناظره می‏پردازند ، و البته ممكن است در همه عمر بشر چنين فرضی واقع نشود ، اما از نظر اعمال قواعد اصولی جالب است كه‏ ببينيم جای كداميك از اصول چهارگانه يعنی برائت و احتياط و تخيير و استصحاب يا برخی قواعد و اصول ديگر از قبيل اصاله الطهاره يا قاعده فراغ‏ و تجاوز است و چون اين اصول علمی درجائی جاری است كه شكی در كار باشد ، و از طرفی‏ موقعی معما آميز می‏گردد كه يك علم اجمالی و مبهم هم در كار باشد ، لهذا در اين مسائل فرضی و ساخته شده ، " شك " و " علم اجمالی " زياد به‏ گوش می‏خورد و گاهی در ميان اين مسائل فرضی مسائل خوشمزه‏ای فرض می‏شود كه‏ جالب توجه است . مثلا فرض می‏كنيم شخصی وضو گرفت و بعد رفت داخل اطاق‏ شد ، بعد كه بيرون آمد علم اجمالی دارد كه در وقتی كه داخل اطاق شد يا نماز فريضه‏اش را خواند پس تكليفش ساقط است و يا با زوجه خودش‏ مقاربت كرد پس نه تنها تكليف و فريضه‏اش ساقط نشده بلكه طهارتش ( وضو ) نيز باطل شده و بايد برود غسل كند و نماز بخواند حالا تكليف اين شخص‏ چيست ، برود احتياطا غسل كند و بعد هم فريضه نماز را ادا كند و يا بنا بگذارد كه نماز خوانده و غسل هم نكند يا تنها غسل بكند ؟ حالا آيا چنين فرضی برای كسی اتفاق می‏افتد يا اتفاق نمی‏افتد مطلب ديگری‏ است يك بار ديگر هم در تاريخ اسلامی روحيه " مسئله سازی " و دنبال مسائل‏ فرضی رفتن پديد آمده و آن در قرن دوم هجری يعنی هنگامی است كه در عراق مكتب رای و قياس به وسيله ابوحنيفه پيشوای معروف يكی‏ از فرقه‏های اهل تسنن پايه گذاری شد و برای قبول و سنديت حديث شرائط زيادی قائل شدند و ميدان فعاليت بدست رای و قياس افتاد در حجاز گذشته از ائمه اهل بيت عليهم السلام كه عمل به قياس را باطل‏ می‏دانستند ، فقهاء عامه از قبيل مالك بن انس و شاگردانش نيز با قياس‏ ميانه خوبی نداشتند و چون فقهاء عراقی يعنی ابوحنيفه و اتباعش در مسائل‏ فرضی خويش با كلمه " ارايت " شروع می‏كردند ، فقهاء حجاز آنها را " ارايتيون " می‏خواندند . در بعضی از احاديث ما نيز اشاره به اين جريان‏ هست و بعضی از ائمه فرموده‏اند : " ما اهل ارايت نيستيم " البته بحث در اين مطلب از جنبه نظری كه آيا روش متاخرين صحيح است‏ يا نه از حدود اين مقاله خارج است . آنچه گفته شد فقط به منظور مقايسه‏ بين روش فقهی شخصيت بزرگی است كه موضوع مقاله ما است با روش فقهی كه‏ غالب متاخرين دارند . معظم له عملا اينچنين نبود اولا همان طوری كه اشاره كردم به تاريخ فقه آشنا بود و سبك فكرهای‏ مختلف قدما و متاخرين را می‏شناخت و بعضی را تاييد و نسبت به بعضی‏ انتقاد داشت و آنها را عامل انحراف فقه می‏دانست ثانيا بر حديث و رجال حديث تسلط كامل داشت ، طبقات روات و محدثين‏ را كاملا می‏شناخت و خود يك طبقه‏بندی مخصوصی كرده بود كه بی سابقه بود ، با يك نگاه به سند حديث اگر خللی در سند آن حديث وجود داشت درك می‏كرد ثالثا بر فقه ساير فرق مسلمين و روش و مسلك آنها تا اندازه‏ای محيط بود .كتب حديث و رجال حديث را می‏شناخت معرفت رجال حديث شيعه و سنی از يك طرف ، و اطلاع بر فتاوی و فقه‏ ساير فرق اسلامی از طرف ديگر ، موجب می‏شد كه گاه اتفاق می‏افتاد حديثی‏ طرح می‏شد و ابتدا يك معنا و مفهوم از آن به نظر می‏رسيد ولی بعد معظم له‏ تشريح می‏كرد كه اين شخصی كه اين سؤال را از امام كرده اهل فلان شهر يا فلان‏ منطقه بوده و در آنجا مردم تابع فتوای فلان فقيه از فقهاء عامه بوده‏اند و فتوای آن فقيه اين بوده است ، و چون آن شخص در آن محيط بوده‏اند و فتوای‏ آن فقيه اين بوده است ، و چون آن شخص در آن محيط بوده و آن فتوا در آن‏ محيط شايع بوده پس ذهن وی مسبوق به چنان سابقه‏ای بوده پس مقصود وی از سؤال اين بوده كه سؤال كرده و جواب شنيده . وقتی كه معظم له اين جهات‏ را تشريح می‏كرد و به اصطلاح روحيه راوی را تحليل می‏كرد ، می‏ديديم كه معنی‏ و مفهوم سؤال و جواب عوض می‏شود و شكل ديگری به خود می‏گيرد و يا كلمه‏ای در حديث بود كه در عرف عام امروز يك معنای معين داشت‏ ولی با اظهارات معظم له معلوم می‏شد كه اين كلمه در محيط خاصی كه در آن‏ وقت محل پرورش سؤال كننده حديث بوده معنی ديگری داشته با همه تبحری كه در اصول فقه داشت كمتر مسائل فقهی را بر مسائل شكی‏ اصولی مبتنی می‏كرد و هرگز گرد مسائل فرضی نمی‏رفت ، گاه به طعنه می‏گفت‏ كه آقايان طلاب منتظرند كه يك " اصل " را گير بياورند و دست آويز قرار دهند و به بحث و جدل‏ بپردازند با قرآن و تفاسير آشنائی كامل داشت ، قرآن را هر چند به تمامه حافظ نبود اما نيمه حفظ داشت ، تاريخ اسلامی را ديده و خوانده و آشنا بود در نتيجه همه اينها جو و محيطی را كه آيات قرآن در آن نازل شده و همچنين جو و محيطی را كه اخبار و احاديث در آن صدور يافته و محيطهائی كه‏ فقه در آنجاها تدريجا رشد كرده و پرورش يافته كاملا می‏شناخت ، و بديهی‏ است كه اين جهات به وی روشن بينی خاصی داده بود . سبك و سليقه معظم له در فكر و سليقه حوزه علميه قم زياد اثر كرد ، تا حد زيادی روشها را عوض كرد و اميدواريم هر چه بيشتر سبك و روش ايشان‏ پيروی شود و تعقيب بلكه تكميل گردد اين نكته را هم اضافه كنم كه معظم له مكرر در ضمن اعتراف به پاره‏ای از محاسن كتاب حديث معروف وسائل الشيعه تاليف شيخ حر عاملی نواقص اين‏ كتاب را تذكر می‏داد و آرزو می‏كرد كه كتابی در حديث نوشته شود كه محاسن‏ وسائل الشيعه را داشته باشد و اما نواقص آن كتاب را نداشته باشد بالاخره اين آرزو جامه عمل پوشيد و تحت نظر و مراقبت خود معظم له عده‏ای‏ از فضلاء طلاب به اين كار مشغول شدند و در حدود ده سال طول كشيد تا بالاخره‏ در دو سه سال قبل به اتمام رسيد و از سال گذشته به اتمام رسيد و از سال‏ گذشته به طبع آن كتاب آغاز شد اين كتاب موسوم است به تهذيب از الوسائل . خيلی موجب تاسف خواهد بود اگر خدای نخواسته طبع اين كتاب موقوف شود . من شخصا هنوز موفق به زيارت آن كتاب نشده‏ام ولی از قراری كه از اهل اطلاع‏ شنيده‏ام همان طوری است كه معظم له آرزو می‏كرد . ( ادامه دارد ) منبع : http://www.ghadeer.org/author/motahary/28/pages/5.html الهامی از شيخ الطائفه http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-4/1871-تكامل-اجتماعی-انسان---الهامی-از-شيخ-الطائفه.html تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش سوم : الهامی از شيخ الطائفه ( قسمت سوم ) شهيد مرتضی مطهری ( تکامل اجتماعی انسان ) Thu, 27 Oct 2011 17:40:17 +0330                                                   تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش سوم : الهامی از شيخ الطائفه ( قسمت سوم ) اجتهاد از نظر مستشرقين  اجتهاد و حريت  حريت شيخ طوسی  شجاعت ادبی  بهره و سهم ما **************** اجتهاد از نظر مستشرقين بطور كلی مستشرقين پيدايش اجتهاد را در ميان مسلمين به شكل ديگر و طرز ديگری كه موافق هدفهای خودشان است توجيه می‏كنند . آنها نمی‏توانند يا نمی‏خواهند بپذيرند كه اسلام به عنوان يك شريعت ختميه الهيه ، اصول و كليات جامعی آورده است كه ضامن سعادت بشر در همه زمانها و مكانها است‏ و آنگاه علماء امت را موظف كرده است كه در پرتو اين اصول و كليات الی يوم القيامه به اجتهاد و استكشاف‏ بپردازند . آنها طبق طرز تفكر مادی خود چنين وانمود می‏كنند كه اسلام‏ پاره‏ای مقررات ساده و متناسب با زندگی اعراب چهارده قرن پيش آورد ولی‏ طولی نكشيد كه جامعه وسيعی را در بر گرفت و زندگی تحول يافت ، قوانين‏ اسلامی برای چنين جامعه‏ای نارسا بود و علماء اسلامی به خاطر علاقه به اسلام‏ دوره به دوره طبق احتياجاتی كه پيدا می‏شد از پيش خود وضع قوانين و جعل‏ احكام می‏كردند و نام آنرا اجتهاد می‏گذاشتند و رنگ اسلامی به آن می‏دادند ، و چون اهل تسنن اكثريت را تشكيل می‏دادند و مسؤوليت حكومت را بر عهده‏ داشتند ، احتياجات ، آنها را زودتر وارد اجتهاد كرد و شيعه چون در اقليت بودند قهرا آن تحرك در ميان آنها نبوده پس بدين علت شيعه ديرتر به كار اجتهاد پرداخت ولی چنانكه گفتيم نه اجتهاد آن است كه اين مستشرقان نيك نهاد ! پنداشته‏اند و نه شيعه ديرتر به كار اجتهاد پرداخت . آنچه در شيعه در زمينه مسائل اصوليه بوده است به صورت رساله‏های جدا جدا بوده مثلا رساله‏ای در عام و خاص ، رساله‏ای د ر ناسخ و منسوخ و امثال اينها . شايد اگر تفاوتی هست در اينست كه اهل تسنن قبل از شيعه كتاب جامع در مسائل‏ اصولی تاليف كردند اجتهاد و حريت مستشرقين نوعا اجتهاد را نوعی حريت تلقی می‏كنند ، و اتفاقا هم چنين‏ است ، اجتهاد نوعی حريت است . ولی آنها از اين كلمه حق ، باطل را اراده می‏كنند ، مقصودشان از حريت اينست كه مجتهدان خود را محدود و مقيد به آنچه از ناحيه كتاب و سنت رسيده نمی‏دانند و از تقيد به‏ حدود كتاب و سنت آزادند ! مستشرقين روح اعتزال را در مقابل روح اشعريت‏ نيز به عنوان حريت به همين معنی كه گفته شد توجيه می‏كنند آنها چنين وانمود می‏كنند كه اسلام مساوی است با عقائد و افكار اشعری ولی در اين ميان گروهی روشنفكر ( معتزله ) پيدا شدند كه خود را از قيد تعبد به كتاب و سنت آزاد كردند . مجتهدان نيز در مقابل ظاهريون گروهی‏ ديگر از احرار بودند اينگونه تفسير از اجتهاد يا اعتزال دروغ و بهتان محض است . اجتهاد در فقه و اعتزال در كلام البته نوعی حريت است ولی حريت از جمود و تقشر تاريخ گواه است كه مجتهدان و معتقدان به حق عقل در فقه يا كلام كه به حق‏ بايد آنها را " احرار " ناميد از مؤمن ترين و با تسليم‏ترين و با تقواترين و مخلص ترين علماء اسلامی بوده‏اند و هرگز ظاهريين و اشعريين از آنها مقيدتر به حفظ موازين اسلامی نبوده‏اند . حريت شيخ طوسی شيخ طوسی از اينگونه احرار است . سراسر وجود شيخ طوسی از ايمان اسلامی‏ و شور اسلامی و علاقه به خدمت به اسلام موج می‏زند . او يك دلباخته سر از پا نشناخته است . ولی اين شور و ايمان و دلباختگی هرگز او را بسوی جمود و تقشر سوق نداده است . او با جامدان و قشريان نبرد كرده است . او اسلام را آنچنانكه شايسته است شناخته است‏ و لهذا حق عقل را محترم شمرده است شيخ طوسی با آنكه محدثی عظيم الشان است و كتاب " تهذيب الاحكام " و كتاب " استبصار " او بهترين دليل بر مدعا است ، مسائل اصول دين را حق‏ طلق عقل می‏داند به اين معنی كه تعبد و تقليد را در اين مسائل جايز نمی‏شمرد . وی در " عده الاصول " به گروهی از جامد فكران كه در شيعه پيدا شدند اشاره می‏كند و بر سبيل انتقاد می‏گويد : اذا سئلوا عن التوحيد او العدل او صفات الائمه او صحه النبوه قالوا روينا كذا . يعنی اگر از اينان‏ در باب توحيد يا عدل يا امامت يا نبوت پرسش شود بجای آنكه به دليل‏ عقلی استناد كنند به ذكر روايات می‏پردازند . شيخ طوسی مانند هر عالم‏ روشنفكر ديگر اسلامی می‏داند كه اصول عقائد بايد اجتهادا و از روی فهم‏ مستقيم برای اذهان روشن شوند و نقش آثار نقلی در اين مطالب ، كه البته‏ نقش بسيار اصيلی است نقش هدايت و راهنمائی و تعليم و ارائه عقول به‏ دلائل است نه نقش فرمان و مولويت و تعبد شيخ طوسی در مقدمه كتاب نفيس " مبسوط " نيز از گروه جامد فكران گله‏ آغاز می‏كند ، می‏گويد : " من هميشه می‏شنيدم كه فقهاء اهل جماعت فقه ما شيعيان اماميه را تحقير می‏كردند . . . و من همواره در اشتياق بسر می‏بردم‏ كه كتابی تاليف كنم متضمن فروع ( بدون آنكه نيازی به اعمال قياس پيدا شود ) ولی اشتغالات و گرفتاريها مانع بود و از جمله چيزهائی كه عزم مرا می‏كاست اين بود كه اصحاب ما كمتر رغبت [ كمترين رغبت ] به اين كار نشان نمی‏دادند زيرا با متون اخبار و صريح الفاظ روايات خود گرفته بودند و حتی حاضر نبودند لفظی تغيير كند . كار جمود به آنجا كشيده شده بود كه اگر لفظی به جای لفظ ديگر قرار می‏گرفت در شگفت می‏شدند و فهمشان از درك آن معنی كوتاهی می‏كرد " كتاب مبسوط شيخ طوسی يك كتاب تفريعی و اجتهادی است . ظاهرا اولين‏ كتاب فقهی تفريعی است كه فروعی در آن طرح و حكم آنها از اصول استخراج‏ شده است . كلام شيخ در مبسوط می‏رساند كه شيعه در عصر شيخ يك دوره جمودی‏ را در فقه طی می‏كرده است شجاعت ادبی شيخ طوسی در عصر خود نياز به تحولی در فقه و اجتهاد را احساس می‏كند و مانند موارد مشابه ، بر آوردن چنين نيازی بدون ( به اصطلاح امروز ) سنت‏ شكنی و جريان بر خلاف عادت مالوف ميسر نيست . بنابر اين شجاعت عقلی و ادبی ضرورت می‏يابد و شيخ با شجاعتی كه مخصوص شخصيتهای برجسته‏ای از طراز خود اوست با نوشتن كتاب مبسوط چنين گامی را برمی‏دارد و فقه و اجتهاد شيعه را وارد مرحله جديدی می‏كند شيخ با اين عمل خود اولا ثابت كرد كه از ضميری آگاه برخوردار است و نياز عصر خويش را درك می‏كند ثانيا ثابت كرد كه از موهبت شجاعت عقلی و ادبی بهره‏مند است ، او از كسانی نيست كه فقط نياز را احساس كند ولی جرئت اقدام را نداشته باشد ، با جرات و جسارتی كم نظير اين گام خطير را برمی‏دارد ثالثا ثابت كرد كه اجتهاد و تفريع و طرح مسائل جديد و جوابگوئی به‏ آنها مشروط به اين نيست كه فقه اسلامی را كوتاه و نارسا فرض كنيم و دست‏ به دامن قياس و رای بشويم . ثابت كرد كه كليات و اصول اسلامی [ به ] نوعی است كه كاملا ممكن و مقدور است در چهار چوب همان كليات ، فروع‏ تازه رسيده را جوابگوئی كرد . هنر شيخ در اينست كه نه مانند جامدان و متقشران از پاسخگوئی به نيازهای عصر خود شانه خالی كرد و نه مانند متهوران و بی‏پروايان رای و گمان شخصی را جانشين تشريع اسلامی كرد . و اينست انتظار اسلام از علماء واقعی امت ! بهره و سهم ما قرن ما يعنی قرن چهارده هجری از نظر فقه و مقررات اسلامی قرن يك فاجعه‏ است ، يك فاجعه كم نظير . در اين قرن ما شاهد قربانی شدن مقررات اسلامی‏ در مقابل مقررات اروپائی می‏باشيم . سنگرها را پی در پی از دست فقه‏ اسلامی می‏گيرند . در مسائل قضائی ، در مسائل مدنی ، در مسائل خانوادگی ، در مسائل جزائی و در ساير مسائل تدريجا مقررات ناقص اروپائی جانشين‏ مقررات اسلامی می‏گردد . امروز عملا جز مقررات عبادی در انحصار اسلام‏ نمانده است ، ساير مقررات يا انحصارا غير اسلامی است و يا مخلوطی است‏ از مقررات اسلامی و غير اسلامی . چرا ؟ اگر از مقلدان و فرنگی ما بان بپرسيم جواب آماده‏ای پيش خود دارند ، می‏گويند : قرن بيستم است و مقررات قديم مناسب با اين قرن نيست ، مقررات ديگری مناسب با روح قرن لازم است . اين جمله را طوطی‏وار تكرار می‏كنند ولی اگر توضيح بخواهيد كه آن عواملی كه در اين قرن‏ پيدا شده كه ايجاب می‏كند قوانين اصلی زندگی بشر تغيير كند چيست ؟ مقتضيات زمان يعنی چه و چگونه است ؟ چه رابطه‏ای هست ميان تكامل و تغيير وسائل زندگی و تغيير اصول و مقررات و مدارهای زندگی ، البته جوابی‏ نخواهيد شنيد . آنها همينقدر فكر می‏كنند كه مثلا چون وسائل مسافرت عوض‏ شده پس علی القاعده بايد اصول اخلاق و مقررات اجتماع هم تغيير كند و البته كيست كه نداند در اين ميان دستهائی در كار است كه شرق را از اصولی كه به آنها می‏بالد و پايه و مايه شخصيت او است خلع و عريان كند تا او را بصورت لقمه قابل هضمی برای غرب در آورد ؟ اما يك نكته را نبايد فراموش كنيم : بدون شك ما از نظر فقه و اجتهاد در عصری شبيه به عصر شيخ طوسی زندگی می‏كنيم ، دچار نوعی جمود و اعراض از مواجهه با مسائل مورد نياز عصر خود هستيم . ما نمی‏خواهيم زحمت گام‏ برداری در راههای نرفته را كه عصر ما پيش پای ما گذاشته بخود بدهيم همه علاقه ما به اينست كه راههای رفته را برويم و جاده‏های هموار و كوبيده‏ را بپيماييم . ما ترجيح می‏دهيم راه هفتصد ساله حل شبهه ابن قبه را طی‏ كنيم و حال آنكه امروز صدها شبهه از شبهه " ابن قبه " مهمتر و اساسيتر و وابسته‏تر به زندگی عملی خود داريم . شيخ الطائفه بلكه شيخ الطائفه‏هائی‏ برای قرن چهاردهم ضروری است كه : اولا با ضميری روشن نيازهای عصر خويش را درك كنند ثانيا با شجاعت عقلی و ادبی از نوع شجاعت شيخ الطائفه دست بكار شوند ثالثا از چهار چوب كتاب و سنت خارج نگردند چه می‏دانيم ؟ . شايد روزگار آبستن به چنين مردانی كه از امثال شيخ‏ الطائفه ملهم خواهند بود بوده باشد . اينقدر می‏دانيم كه خداوند دين خود را وا نخواهد گذاشت . ( ادامه دارد ) منبع :http://www.ghadeer.org/author/motahary/28/pages/4.html الهامی از شيخ الطائفه( قسمت دوم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-4/1862-تكامل-اجتماعی-انسان--الهامی-از-شيخ-الطائفه.html تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش سوم :الهامی از شيخ الطائفه ( قسمت دوم ) شهيد مرتضی مطهری ( تکامل اجتماعی انسان ) Tue, 25 Oct 2011 07:25:14 +0330                                         تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش سوم : الهامی از شيخ الطائفه ( قسمت دوم ) مسئله قياس  جامد فكرها  اجتهاد در عصر ائمه  ********* مسئله قياس در اينجا لازم است به يك نكته اشاره كنيم و آن اينكه همه می‏دانيم كه‏ ائمه اهل بيت عليه‏السلام از همان اول كار با اعمال قياس در استنباط احكام مخالف بودند و اين كار را تخطئه كردند . غالب افراد به فلسفه اين‏ مخالفت توجه ندارند و لهذا بسياری از مخالفين قياس به جمود گرائيده‏اند يعنی اين مخالفت را نوعی گرايش به تعبد مطلق به ظواهر و طرد تعقل و تدبر در استنباط احكام تلقی كردند . بدون شك اين سوء تفاهم و بهتر بگويم‏ اين غلط زيانهای فراوانی بر فقه شيعه وارد كرد . ولی اگر فلسفه اين‏ مخالفت را دريابيم می‏بينيم كه اين مخالفت بر يك اساس منطقی بسيار عالی بوده است و نتيجه‏اش جمود نيست بلكه تشويق و تحريض به اجتهاد صحيح و عالمانه است ريشه مخالفت اهل بيت با قياس دو چيز است : يكی اينكه قياس كه همان‏ تمثيل منطقی است ، راه مطمئنی نيست . تاريخ فقه حكايت می‏كند كه كسانی‏ كه قياس را وارد اصول فقه كردند هرج و مرج عجيبی به وجود آوردند . حقا اگر مخالفت اهل بيت از يك طرف و برخی از ائمه جماعت از طرف ديگر نبود فقه اسلامی به كلی زير و رو شده بود و به صورتی در آمده بود كه به هر چيزی شباهت داشت جز فقه اسلام ولی علت دوم كه اساسيتر است اينست كه ريشه اين فكر كه ما در تشريع و تقنين اسلامی نيازمند به قياس هستيم ريشه فاسدی است . ريشه اين فكر اينست كه كتاب و سنت ، وافی به بيان همه احكام و مقررات نيست و نوعی‏ نارسائی و ناتمامی در كار است و بر ما است كه اين نقصان و ناتمامی را با اصل قياس گرفتن اكمال و اتمام كنيم . و حال‏ آنكه خداوند صريحا در قرآن كريم می‏فرمايد كه اين دين را اكمال و نعمت را تمام نموده و اسلام را به عنوان يك دين اكمال و تام و تمام برای بشر پسنديده است : « اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتی و رضيت‏ لكم الاسلام دينا » در نهج البلاغه خطبه‏ای است كه سيد رضی آنرا تحت عنوان " فی ذم اختلاف‏ العلماء فی الفتيا " آورده است . در آن خطبه ( خطبه 18 ) علی عليه‏السلام‏ كسانی را كه " من عندی " فتوی می‏دهند انتقاد می‏كند و می‏فرمايد : " « ام انزل الله دينا ناقصا فاستعان بهم علی اتمامه ؟ ام كانوا شركاء له‏ فلهم ان يقولوا و عليه ان يرضی ؟ ام انزل الله سبحانه دينا تاما فقصر الرسول صلی الله عليه و آله عن تبليغه و ادائه و الله سبحانه يقول " « ما فرطنا فی الكتاب من شی‏ء »" و قال : " « فيه تبيان كل شی‏ء »" و ذكر ان الكتاب يصدق بعضه بعضا و انه لا اختلاف فيه فقال سبحانه : " « و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا »" و ان القرآن ظاهره‏ انيق و باطنه عميق لا تفنی عجائبه و لا تكشف الظلمات الا به » " يعنی " آيا خدا دين ناتمامی فرود آورده و آنگاه از اين افراد برای‏ تكميل و تتميم آن استمداد جسته است ؟ يا اينها در خلق و فرود آوردن اين‏ دين با خدا شريك بوده‏اند و طبق " قانون حق مساوی شركاء " چون پاره‏ای‏ از احكام را خداوند بيان كرده و آنها قبول كرده‏اند ، بايد پاره‏ای از احكام را اينان با رای و خيال خود وضع كنند و خداوند قبول كند ؟ يا شق‏ سومی در كار است و آن اينكه خداوند دين كامل و تامی نازل فرموده لكن پيغمبر در تبليغ و رساندن آن به مردم كوتاهی كرده‏ است و اينها قسمتهائی كه پيغمبر اكرم به مردم نرسانده است با رای و خيال خود آنرا وضع می‏كنند ، و حال آنكه خداوند درباره قرآن كه به وسيله‏ پيغمبر به مردم ابلاغ شده است می‏گويد : " ما در اين كتاب از بيان هيچ‏ امر لازمی كوتاهی نكرده‏ايم " و هم می‏فرمايد : " در قرآن بيان هر چيزی كه‏ برای مردم لازم است وجود دارد " خداوند فرمود كه آيات قرآن بعضی گواه‏ بغض ديگر و مفسر بغض ديگرند و در ميان آنها هيچگونه اختلاف و تناقضی‏ وجود ندارد " و اگر از ناحيه خدا نمی‏بود در آن اختلافات فراوانی‏ می‏يافتند " ظاهرا قرآن زيبا و باطن آن ژرفا است ، شگفتيهای آن تمام‏ نمی‏شود و تيرگيها و تاريكيها جز به وسيله قرآن برطرف نمی‏گردد " در كافی بعد از كتاب مقاييس بابی دارد تحت عنوان " باب الرد الی‏ الكتاب و السنه و انه ليس شی‏ء من الحلال و الحرام الا و قد جاء فيه كتاب‏ او سنه " . همچنانكه عنوان باب حكايت می‏كند منظور ائمه اهل بيت‏ عليه‏السلام اينست كه پايه و اساس فكر نيازمندی به قياس ، يعنی نارسائی‏ تشريعات الهی اسلامی نسبت به همه فروع و احتياجات ، غلط است . چنين‏ ناتمامی و نارسائی وجود ندارد بديهی است كه مقصود اين نيست كه در هر مورد جزئی و در هر فرعی از فروع در كتاب و سنت دستوری خاص رسيده است . چنين چيزی نه منظور است‏ و نه ممكن ، همچنانكه مقصود آيه كريمه كه می‏فرمايد : « ما فرطنا فی‏ الكتاب من شی‏ء »و يا می‏فرمايد : « فيه تبيان كل شی‏ء »اين نيست كه حكم‏ هر واقعه جزئی و هر فرع از فروع ، جداگانه در قرآن كريم بيان شده است ، بلكه مقصود اينست كه خطوط اصلی حيات بشر در جميع شؤون اعم از عبادات و اخلاقيات و اجتماعيات در اين كتاب كريم‏ رسم شده است و سنت كه به وسيله پيغمبر اكرم و ائمه اطهار بيان می‏شود بيان و تشريح همانها است به هر حال مقصود از همه اينگونه تعبيرات اينست كه كليات اسلامی كه در كتاب و سنت آمده است ، به نحوی است كه قدرت " انطباق " بر تمام‏ فروع غير متناهيه را دارد ، و آن چيزی كه مورد نياز است قياس و تشريع‏ در كنار تشريع الهی نيست ، آن چيزی كه مورد نياز است قوه اجتهاد و استنباط يعنی قوه تطبيق اصول بر فروع و رد فروع بر اصول است . معجزه فقه‏ اسلامی در اينست كه كليات آن قابليت انطباق بر همه موارد را دارد بطوری‏ كه در همه موارد ضامن مصالح عاليه انسان است ائمه عليهم السلام در كمال صراحت اين مطلب را ادا كردند . در حديث‏ معروفی كه جوامع حديث از جامع بزنطی نقل كرده‏اند فرموده‏اند : « علينا القاء الاصول و عليكم التفريع ( يا عليكم ان تفرعوا ) » يعنی وظيفه ما اينست كه اصول و كليات را بيان كنيم و وظيفه شما است كه فروع و شاخه‏ها را از اين اصول استخراج و استنباط كنيد . به عبارت ديگر وظيفه شما اجتهاد و استنباط است . اين ادريس حلی كه از اكابر صاحبنظران فقهاء شيعه است و حريت رای خاصی دارد ، با اينكه خبر واحد را نمی‏پذيرد و به‏ آن عمل نمی‏كند ، اين حديث را در مستطرفات كتاب سرائر به عنوان اصل‏ مسلم آورده است و از اينجا معلوم می‏شود كه اين اصل در ميان شيعه و در فقه شيعه از مسلمات بوده است در خطبه 85 نهج البلاغه كه با جمله : « عباد الله ، ان من احب عباد الله عبدا اعانه الله علی نفسه » آغاز می‏شود جمله‏ای هست كه مفيد همين‏ مطلب است . علی عليه‏السلام در قسمت اول اين خطبه صفات و مشخصات عالم‏ ربانی را و در قسمت دوم آن مشخصات عالمان بی عمل و خيالبافان را ذكر می‏كند (سيد رضی عنوان خطبه را چنين ذكر می‏كند : " و هی فی صفات المتقين‏ و صفات الفساق " ولی تدبر كامل در خطبه نشان می‏دهد كه در توصيف علمای‏ ربانی و عالمان بی عمل است ) . علی عليه‏السلام از جمله صفات عالمان ربانی اين صفت را بيان می‏كند : « قد نصب نفسه لله سبحانه فی ارفع الامور من اصدار كل وارد عليه و تصيير كل فرع الی اصله » . يعنی در مقام اخلاص و به سبب اخلاص‏ نيت و افاضه حكمت بر او بدانجا رسيده است كه خود را در مرتفع ترين‏ قله‏ها قرار داده است ، در اين مقام مرتفع قرار گرفته كه هر مشكلی و مساله غامضی بر او وارد شود جواب و حل آن مساله را صادر می‏كند و هر فرعی‏ را به اصل خود برمی‏گرداند از مجموع آنچه گفتيم معلوم شد كه مخالفت ائمه اهل بيت با قياس بر اساس دعوت به جمود و " ظاهريت " نبوده است ، بلكه بر اين اساس‏ بوده است كه نيازی به تشريعات من عندی نيست ، آنچه بدان نياز است و بايد جولانگه عقل و علم و فكر علما قرار گيرد اجتهاد و استنباط و استخراج‏ فروع از اصول و رد فروع بر اصول و بالاخره تطبيق صحيح كليات اسلامی بر قضايا و حوادث است كه هيچگاه متوقف نمی‏شود و تحت حصر نمی‏آيد و به تبع‏ وسعت ابعاد مكانی و زمانی زيادتر می‏شود چگونه ممكن است مخالفت ائمه اهل بيت با قياس بر اساس مخالفت با دخالت عقل در كار دين باشد و حال آنكه آنها به تبع قرآن مجيد عقل را حجت باطن و نبی درونی می‏دانستند (اصول كافی ، جلد اول ، كتاب العقل و الجهل .  ) فقهاء شيعه نگفتند كه ادله استنباط چهار است : كتاب ، سنت ، اجماع ، قياس ، همچنانكه نگفتند ادله استنباط سه است : كتاب ، سنت ، اجماع بلكه گفتند ادله استنباط چهار است : كتاب ، سنت ، اجماع ، عقل . پس‏ معلوم می‏شود علما و فقهاء شيعه به پيروی از دستور اهل بيت ، نوعی از مداخله رای و نظر را كه به نام قياس ناميده می‏شد باطل می‏شناختند ولی حق‏ عقل را در اجتهاد و استنباط محفوظ می‏داشتند به علاوه می‏دانيم كه به موازات بحث قياس در فقه كه مورد قبول بعضی از ائمه جماعت و انكار بعض ديگر از خود آنها بود بحث ديگری كلامی در همان‏ عصر مطرح شد كه در واقع يك ريشه داشت و آن بحث معروف حسن و قبح عقلی‏ بود . طرفداران قياس در فقه در اين مساله كلامی طرفدار حسن و قبح عقلی ، و منكرين قياس منكر حسن و قبح عقلی شدند ولی علماء شيعه با اينكه با قياس در فقه مخالفت كردند از حسن و قبح عقلی طرفداری كردند و لهذا در شمار عدليه در آمدند ، و اين خود می‏رساند كه مخالفت با قياس بر اساس‏ مخالفت و انكار عقل نبوده است جامد فكرها اين مطلب قابل انكار نيست كه در ميان علماء شيعه افراد زيادی پيدا شدند كه ترس از قياس آنها را به بيماری جمود مبتلا كرد . هم در شيعه و هم در سنی از اين جامد فكران زياد بودند . اينها وقتی كه با مساله‏ای‏ مواجه می‏شدند اگر دستور خاصی در آن مورد رسيده بود جواب می‏دادند و اگر حديث و دستور خاصی نرسيده بود لب فرو می‏بستند و جوابی نمی‏دادند ، نه‏ قياس می‏كردند و نه در پی اجتهاد صحيح و استخراج اصول از فروع بودند شيخ طوسی آنچنانكه از سخن وی در مقدمه " مبسوط " و هم " عده الاصول " برمی‏آيد گرفتار چنين جامد فكرانی بوده است و هنوز هم كم و بيش وجود دارند . برای ما فعلا ضرورت ندارد كه بحث كنيم آنها چه اشخاصی بوده و چه‏ افكاری داشته‏اند ؟ عمده اينست بدانيم كه اسلام چه گفته و علماء بزرگ‏ اسلامی از قبيل شيخ ابو جعفر طوسی چگونه تلقی كردند ؟ اجتهاد در عصر ائمه مساله‏ای كه در اينجا لازم است به مناسبت تذكر دهم اينست كه برخی‏ می‏پندارند در عصر ائمه عليهم السلام اجتهاد و تفريع و رد فروع بر اصول‏ وجود نداشته و بعد از دوران ائمه در شيعه پيدا شده است با اينكه در ميان‏ اهل جماعت از همان قرن اول وجود داشته است بلكه به عقيده خود اهل‏ جماعت در عهد رسول اكرم نيز صحابه عند اللزوم اجتهاد می‏كردند . روايت‏ معروفی درباره معاذبن جبل كه رسول اكرم او را به يمن گسيل می‏داشت روايت‏ می‏كنند برخی عذر عدم اجتهاد در شيعه را در عهد ائمه به صورت مؤدبانه‏ای ذكر می‏كنند و می‏گويند در آن عهد از نظر شيعه نيازی به اجتهاد نبود زيرا خود ائمه معصومين حاضر بودند و باب علم مفتوح بود . اجتهاد وقتی ضرورت پيدا می‏كند كه راه دانستن هر حكمی مستقلا و مستقيما بسته باشد و ايجاب كند كه‏ از اصول استخراج شود ، اما وقتی كه هر مساله‏ای را مستقلا و مستقيما می‏توان‏ از معصوم پرسيد چه نيازی به اجتهاد است خواه اجتهاد را به معنی تفريع و رد فروع بر اصول بپذيريم و يا به معنی قياس و اجتهاد رای مستر چارلز آدامس در سخنرانی ديروز خود در اينجا همين مطلب را گفتند . ايشان چنين فرض كردند كه اجتهاد در شيعه بعد از عصر ائمه پيدا شده‏ است و علت اينكه شيعه ديرتر از اهل سنت به كار اجتهاد پرداخت اين بود كه در عصر ائمه از اجتهاد بی نياز بود اين تصور به ادله‏ای باطل است : اولا اين تصور كه در عصر ائمه باب علم مفتوح بود و نيازی به اجتهاد و فتوی نبود غلط است . ائمه معمولا در مدينه بودند و تنها برای شيعيانی كه‏ در مدينه می‏زيستند اين امكان بود كه حكم هر مساله‏ای را مستقيما از خود ائمه بپرسند ، اما شيعيانی كه در عراق يا خراسان يا جای ديگر می‏زيستند كجا می‏توانستند هر مساله مورد ابتلای فوری را از ائمه بپرسند ؟ آنها ناچار از راويان حديث و شاگردان ائمه كه مدتی از درس آنها استفاده كرده بودند و احيانا كتابهائی تاليف كرده بودند می‏پرسيدند . البته گاهی عين‏ پرسشهائی كه از آنها می‏شد قبلا پرسش شده بود و جوابش را مستقيما از ائمه‏ شنيده بودند ولی غالبا اينچنين نبود ، قهرا ضرورت پيدا می‏كرد كه مشكل به طريق‏ ديگر حل شود در تاريخ می‏خوانيم كه گاهی شيعيان عراق يا خراسان پرسشهای خود را جمع‏ می‏كردند و به وسيله مسافران حج به مدينه می‏فرستادند و تا رسيدن جواب شش‏ ماه و يا يك سال طول می‏كشيد . در بعضی از اوقات ائمه تحت نظر بودند و يا در زندان می‏زيستند . امام صادق عليه‏السلام مدتی در زمان منصور تحت نظر بودند و كسی حق ملاقات با ايشان را نداشت داستان مردی كه مساله‏ای داشت و می‏خواست از امام سؤال كند و چون امام‏ تحت نظر بود امكان ملاقات نبود و آن مرد تدبيری انديشيد به اين نحو كه‏ به صورت خيار فروش در آمد و به بهانه فروختن خيار وارد خانه امام شد و مساله را پرسيد ، معروف است و همه می‏دانند امام موسی بن جعفر عليه‏السلام چند سال در زندانهای بصره و بغداد بودند و در همانجا از دنيا رحلت كردند در اين مواقع شيعه چه می‏كردند ؟ آيا مساله‏ای رخ نمی‏داد و يا تمام صور مختلف مسائل قبلا پرسيده شده بود و جوابهای آماده‏ای موجود بود ؟ ثانيا تاريخ شيعه و ائمه شيعه حكايت می‏كند كه امامان ، اكابر اصحاب‏ خويش را كه مدتها شاگردی كرده بودند و آشنا با اصول و مبادی فقه شيعه‏ بودند تشويق می‏كردند كه بنشينند و فتوا بدهند امام صادق عليه‏السلام به ابان بن تغلب فرمود (جامع الرواه و سفينه البحار ذيل احوال ابان .) : « اجلس فی مسجد » « المدينه و افت الناس فانی احب ان يری فی شيعتی مثلك » . يعنی بنشين‏ در مسجد مدينه و فتوا بده برای مردم ، من دوست دارم مانند تو در شيعيانم‏ ديده شوند . جمله معروف : « علينا القاء الاصول و عليكم التفريع » را ائمه به اصحاب خود فرمودند ثالثا يكی از اموری كه ايجاب می‏كند اجتهاد را ، جمع ميان خاص و عام ، مطلق و مقيد ، و حل تعارض اخبار و روايات است و همه اينها در زمان‏ ائمه برای راويان حديث وجود داشته است . آنها می‏بايست با قوه اجتهاد حل تعارض كنند و جمع روايات نمايند و احيانا برخی را طرد نمايند روايات معروف علاجيه تنها برای زمانهای بعد از ائمه نبوده است برای‏ معاصران ائمه هم بوده است رابعا اينكه می‏گويند علم اصول كه پايه اجتهاد است در شيعه بعد از ائمه‏ پيدا شده و قبلا در انحصار اهل تسنن بود غلط است . علماء شيعه ثابت‏ كرده‏اند كه شاگردان ائمه در عصر ائمه در موضوعات اصولی تاليفات‏ داشته‏اند . مرحوم سيد حسن صدر رضوان الله تعالی عليه در كتاب تاسيس‏ الشيعه لعلوم الاسلام اين مطلب را بررسی و اثبات كرده است . ( ادامه دارد ) منبع :http://www.ghadeer.org/author/motahary/28/pages/4.html الهامی از شيخ الطائفه( قسمت اول ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-4/1855-تكامل-اجتماعی-انسان---الهامی-از-شيخ-الطائفه.html تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش سوم الهامی از شيخ الطائفه   شهيد مرتضی مطهری ( تکامل اجتماعی انسان ) Sun, 23 Oct 2011 09:27:23 +0330                                             تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش سوم الهامی از شيخ الطائفه ( قسمت اول )  روح اسلامی  فقاهت و اجتهاد  رستاخيز علمی اسلامی  كتاب و سنت از ديدگاه فقهاء اسلامی  ************** بسم الله الرحمن الرحيم روح اسلامی : شيخ بزرگوار ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسی يكی از درخشانترين ستارگان‏ جهان اسلام است . شيخ طوسی نمونه كاملی است از تجلی اسلام در كالبد ايرانی ، از زندگی امثال شيخ طوسی می‏توان كاملا پی‏برد كه معنويت اسلام تا چه اندازه در اعماق روح مردم اين مرز و بوم نفوذ كرده است تا آنجا كه‏ افرادی مانند طوسی سراسر زندگی خود را وقف خدمت به اين دين كرده و دمی‏ نياسوده‏اند و تا آخرين نفس باز نايستاده‏اند شيخ طوسی صددرصد يك عالم اسلامی است ، جز رنگ اسلامی رنگ ديگری ندارد . او از كسانی است كه از بركت تعليمات اسلامی پا بر روی تعصبات قومی و نژادی گذاشتند ، شعوبيگريها را محكوم كردند و مقياسهای جهانی و انسانی‏ اسلام را محترم شمردند . اكثريت قريب به اتفاق دانشمندان بعد از اسلام‏ چنين‏اند . شيخ تنها در يك رشته از رشته‏های علوم اسلامی كار نكرده و متخصص نشده‏ است بلكه در رشته‏های گوناگونی زحمت كشيده و متخصص شده و كتاب تصنيف‏ و تاليف كرده است و در همه آن رشته‏ها از طراز اول است .او هم فقيه است ، هم محدث ، هم متكلم ، هم مفسر ، هم رجالی و هم‏ اديب . از اينرو تنها از يك زاويه نمی‏توان او را ديد و شناخت بلكه از زوايای گوناگونی بايد به او نظر افكند فقاهت و اجتهاد : الهامی كه من می‏خواهم از شيخ الطائفه بگيرم و بازگو كنم مربوط است به‏ يك جنبه از جنبه‏های شخصيت اسلامی او و آن ، جنبه فقاهت و اجتهاد آن مرد بزرگ است . شيخ طوسی يكی از مجتهدان و فقهاء طراز اول اسلام است و به‏ حق شيعه اماميه او را بزرگ خود ( شيخ الطائفه ) ناميده است . شيخ‏ الطائفه فقيه است ولی نه يك فقيه عادی ، بلكه فقيهی كه تحولی شگرف در فقه بوجود آورد . فقه اسلامی چه در نحله شيعی و چه در نحله سنی مانند هر علم زنده ديگر دورانهای تحول و تكامل را طی كرده است و در برخی مراحل‏ مانند هر موجود زنده متحول و متكامل جهشهائی و دگرگونيهائی پيدا كرده و تغييرات كمی منتهی به تغييری كيفی شده است . يكی از اين جهشها و دگرگونيها در فقه نحله شيعی امامی به دست اين مرد بزرگوار صورت گرفته‏ است از نظر من جهشها و تغييرات كيفی فقه شيعی از روزی كه فقها وظيفه‏ اجتهاد را بر عهده گرفتند در سه مرحله صورت گرفته است : مرحله اول در اوائل قرن پنجم بدست شيخ طوسی ، مرحله دوم در قرن هفتم بدست محقق حلی و علامه حلی و مخصوصا علامه حلی از نظر اصول فقه و جدا كردن حساب احاديث صحاح و ضعاف از يكديگر ، و مرحله سوم در قرن سيزدهم‏ هجری به وسيله خاتم المتاخرين حاج شيخ مرتضی انصاری انجام يافت و اگر جنبه‏های مبارزه با قشريگری را در نظر بگيريم و سهم عظيم استادالمجتهدين‏ وحيد بهبهانی را در مبارزه با جمود اخباريگری فراموش نكنيم و مخصوصا به‏ طرد مكتب اخباريگری از فقه شيعه توجه كنيم بايد يك مرحله ديگر اضافه‏ نمائيم و آن در قرن دوازدهم به وسيله وحيد بهبهانی است البته بيان بالا به معنی اين نيست كه شخصيتهای نامبرده لزوما اهميت و عظمت بيشتری از شخصيتهای عظيم ديگر فقه شيعی دارند زيرا هر جهش و تحول‏ كيفی مسبوق است به يك سلسله شرائط و آمادگيهای پيشين ، و بسا سهم كسانی‏ كه شرائط را آماده و مهيا كرده‏اند بيشتر است از كسانی كه به دست آنها و به وسيله آنها اين جهشها صورت گرفته است . به اصطلاح ، اينها جزء اخير علت تامه‏اند اگر درباره هر كس بتوان ترديد كرد درباره شيخ طوسی نمی‏توان ترديد كرد . عظمت و شخصيت او به حدی است كه گفته‏اند تا صد سال بعد از او هر فقيه‏ و مجتهدی ظهور كرد عملا مقلد شيخ الطائفه بوده است با طلوع اسلام توام است . رستاخيز علمی اسلامی   اسلام يك رستاخيز علمی به وجود آورد . آغاز اين رستاخيز قرن اول و دوم دوره آمادگی و رنسانس است و قرن سوم و چهارم و پنجم دوره شكوفا شدن ، هر چند بسياری از علوم اسلامی در همان قرن اول و دوم بارور شد و ثمرات اوليه خويش را تحويل داد سرجان ملكم انگليسی با كمال بی‏انصافی و تعصب دو قرن اول هجری را از نظر ايرانيان دوره ركود علمی و معنوی معرفی می‏كند (تاريخ ادبيات ادوارد بر او جلد اول صفحه 302 و . 312 ادوارد بر او شخصا تصريح می‏كند كه من خودم را از اين اشتباه بر كنار می‏دارم ) و حال آنكه اين‏ در قرن به قول ادوارد براون از نظر علمی و معنوی از پر خورشترين ازمنه‏ تاريخ ايران است . م ا اگر وضع فكری و علمی ايرانيان را در اين دو قرن‏ با قرون ما قبل اسلام مقايسه كنيم كه در چه ركود و سكون و سكوتی بود می‏بينيم كه ايرانيان در اين دو قرن از لحا ظ فكری و علمی و فرهنگی جنبش‏ و تحرك بی‏سابقه‏ای پيدا كرده‏اند . (برای توضيح بيشتر اين مطلب به كتاب " خدمات متقابل اسلام و ايران " تاليف نگارنده مراجعه شود ) . البته اوج و كمال اين جنبش در قرن سوم و چهارم و پنجم هجری رخ نمود يكی از جنبشها و نهضتهائی كه از همان قرن اول هجری در ميان عموم‏ مسلمانان اعم از سنی و شيعی ، ايرانی و غير ايرانی پديد آمد در زمينه‏ مسائل فقهی بود مسلمانان از ابتدا كه به اسلام ايمان آوردند خود را با دينی مواجه ديدند كه مقررات زيادی در زمينه‏های مختلف زندگی اعم از فردی و اجتماعی و اعم از عبادات و معاملات و حقوق مدنی و خانوادگی و غيره‏ دارد . در حدود پانصد آيه از قرآن مجيد آيات الاحكام است . از پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم و همچنين از عترت طاهرين او روايات فوق‏ العاده فراوانی در زمينه احكام وارد شده است . لهذا مسلمين وظيفه اوليه‏ خود می‏دانستند كه تكاليف خود را از نظر اسلامی در مسائل مختلف بدانند عامه مردم به علما مراجعه می‏كردند و علما به ائمه دين و به قرآن و آثار و از مجموع اينها از صدر اسلام " تفقه " و افتاء بوجود آمد و مقدمات‏ تكون علم " فقه " فراهم شد كتاب و سنت از ديدگاه فقهاء اسلامی نكته جالب اينست كه كلماتی كه علما در زمينه استخراج احكام اسلامی از كتاب و سنت بكار برده‏اند نشان می‏دهد كه اين دانشمندان از اول فهميده‏ بودند كه يك نظر ساده و فهم عاميانه كافی نيست كه روح و عمق تعليمات‏ اسلامی در اين زمينه مانند هر زمينه ديگر ادراك شود بلكه نياز به تعمق و غور و فهم عميق است . آنها كلمه " فقه " را به عنوان نام اين علم‏ انتخاب كردند كه معنی غور كردن و به اعماق رسيدن را می‏دهد . راغب‏ اصفهانی در " مفردات غرائب القرآن " می‏گويد : " الفقه هو التوصل الی علم غائب بعلم شاهد " يعنی فقه اينست كه با وسيله قرار دادن يك دانش آشكار به يك دانش ناآشكار پی برده شود آنها عمل تفقه را اجتهاد ناميدند كه با جهاد به يك معنی است . جهاد يعنی استفراغ وسع و به عبارت ديگر : بكار بردن منتهای همت و نيرو . با اين تفاوت كه كلمه جهاد غالبا برای بكاربردن منتهای كوشش در برابر دشمن به كار برده می‏شود و كلمه اجتهاد برای به كار بردن منتهای كوشش در فهم احكام از كتاب و سنت استعمال می‏گردد . انتخاب اين كلمه نيز می‏رساند كه علماء اسلام زمينه را آنقدر عميق و وسيع می‏دانستند كه بذل‏ قسمتی از نيرو را كافی نمی‏شمردند ، بذل تمام نيرو را لازم می‏دانستند كلمه ديگری كه به كار می‏بردند كلمه " استنباط " است . اين كلمه نيز حكايت می‏كند كه علماء اسلامی احساس خاصی در مورد درك احكام داشته‏اند . كلمه استنباط به معنی بيرون كشيدن آب از زير زمين است . علماء اسلام‏ توجه كرده بودند كه در زير قشر ظاهر الفاظ جريان زيرزمينی آب زلال معانی‏ است . هر عامل آشنا با زبان عربی و دستور زبان عربی حق ندارد ادعا كند كه با مراجعه به كتاب و سنت قادر است قوانين و مقررات اسلامی را اكتشاف كند ، فن و هنر مخصوص ضرورت دارد : هنر استنباط ، هنر استخراج‏ آبهای زير زمينی از زير قشر ظاهری . غزالی در " المستصفی " تعبير لطيفی‏ دارد . او ادله را " شجره " و احكام را " ثمره " و عمل اجتهاد را كه‏ استخراج احكام است از ادله ، " استثمار " می‏خواند حقيقت اينست كه اين توجه كه برای علماء اسلام پيدا شد از ناحيه خودشان‏ نبود ، پيش از همه خود قرآن كريم و پس از قرآن ، رسول اكرم مردم را به‏ اين حقيقت متوجه كردند . قرآن كريم كه دعوت به تدبر در آيات قرآنی و تفكر در آنها می‏كند در حقيقت همينمعنی را يادآوری می‏نمايد . رسول اكرم اولين شخصی است كه مسلمين را به‏ سوی تعمق و اجتهاد و استخراج سوق داد . رسول اكرم با بيانات زيبای خود به مسلمين گوشزد كرد كه كتاب و سنت استعداد پايان ناپذيری برای درك‏ معانی تازه به تازه و نو به نو دارد ، او درباره قرآن كريم فرمود : ² ظاهره انيق و باطنه عميق ، له تخوم و علی تخومه تخوم لا تحصی عجائبه و لا تبلی غرائبه » (كافی ، جلد 2 صفحه 599) : ظاهر قرآن زيبا و باطن آن ژرفا است ، او را حدی‏ است و فوق آن حد حد ديگر است ، شگفتيهای آن بر شمرده نمی‏شود و تازگيهای‏ آن كهنه نمی‏گردد رسول اكرم درباره خودش و سخنان خودش فرمود : « اوتيت جوامع الكلم » (بحار الانوار ، جلد ششم ، چاپ سربی تهران ، باب فضائل النبی و خصائصه صفحه 229 نقل از امالی صدوق ) : سخنان جامع و در بر گيرنده به من داده شده است . و هم آن حضرت‏ بيان لطيفی در همين زمينه دارد . در حديث معروفی كه در حجه الوداع ايراد فرموده است و شيعه و سنی بالاتفاق آنرا نقل و روايت كرده‏اند فرمود : « نضر الله عبدا سمع مقالتی فوعاها و بلغها من لم يسمعها فرب حامل فقه‏ غير فقيه و رب حامل فقه الی من هو افقه منه » (كافی ، ج 1 ، صفحه . 403) يعنی خداوند شاد و خرم‏ كند كسی را كه سخن مرا بشنود و آنرا به كسی كه آنرا نشنيده است برساند همانا بسيارند كسانی كه سخن پر معنی با خود دارند ولی خود دارند ولی خود ، آنرا فهم عميق نمی‏كنند و چه بسا كسانی كه چنان سخنی را از بردارند و فهم عميق می‏كنند ولی وقتی كه به ديگری منتقل می‏كنند او عميقتر آنرا فهم می‏كنند . اين حديث را شافعی نيز در " الرساله " آورده و به آن استناد كرده است يكی از محدثين معروف قرن دوم هجری از يكی از فقهای معروف آن عصر مساله‏ای پرسيد و او جواب داد . محدث پرسيد به چه دليل ؟ گفت به موجب‏ فلان حديث كه خودت از پيغمبر برای ما روايت كرده‏ای . مرد محدث پس از تامل دريافت كه فقيه راست می‏گويد و از آن حديث می‏توان حكم اين مساله‏ را استخراج و استنباط كرد . بار ديگر آن محدث مساله ديگری از آن فقيه‏ پرسيد و فقيه جواب داد . پرسيد دليل تو چيست ؟ گفت فلان روايت كه باز تو خود برای ما روايت كردی . محدث بار ديگر تامل كرد و ديد فقيه راست‏ می‏گويد ، از آن روايت نيز می‏توان اين حكم را استفاده و استنتاح كرد محدث رو كرد به فقيه و منصفانه گفت : انتم الاطباء و نحن الصيادله (عيون اخبار الرضا چاپ سنگی صفحه . 239  ) . يعنی حقا شما فقها و مجتهدان و اهل نظر پزشكان را مانيد و ما محدثان‏ دارو فروشان را . اين داستان تاريخی مصداق حديث نبوی را روشن می‏كند كه فرمود « رب حامل‏ فقه الی من هو افقه منه » ائمه اهل بيت عليه‏السلام به پيروی از رسول اكرم ( ص ) مردم را متوجه‏ تعميق و تدبر در آيات قرآنی می‏نمودند و مكرر گوشزد می‏كردند كه قرآن و سنت دو منبع پايان ناپذير می‏باشند . حديثی از علی عليه‏السلام در اين‏ زمينه است كه همانطور كه استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی مد ظله‏العالی‏ در ذيل آيه ( 3 ) سوره آل عمران می‏فرمايند از غرر احاديث است : از علی عليه‏السلام پرسش شد : « هل عندكم شی‏ء من الوحی » ؟ آيا به‏ شما اهل بيت وحی نازل می‏شود ؟ فرمود : « لا و الذی فلق الحبه و برا النسمه » : نه قسم به آنكه دانه را شكافت و آدمی را آفريد « الا ان يعطی‏ الله عبدا فهما فی كتابه : » مگر آنكه خداوند بنده‏ای را مورد عنايت قرار دهد و فهم قرآن نصيب او گردد .  از اين جمله پيدا است كه علی عليه‏السلام‏ علم جوشان و فراوان و حيرت انگيز خود را تنها از دولت قرآن و چشمه پر فيض قرآن دارد . اين معنويت قرآن است كه از باطن و ملكوت بر دل پاك‏ علی سرازير شده است . حضرت علی بن موسی الرضا عليه آلاف التحيه و الثناء كه در جوار مدفن‏ مقدس آن حضرت اين كنگره برگزار می‏گردد نقل می‏كنند كه از جد بزرگوارشان‏ امام ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه‏السلام پرسش شد : « ما بال‏ القرآن لا يزيد بالنشر و الدراسه الا غضاضه ؟ » يعنی چگونه است كه قرآن هر چه بيشتر منتشر می‏شود و گوشها با آن آشنا می‏گردد و هر چه بيشتر خوانده و درس داده می‏شود كهنه نمی‏گردد بلكه بر عكس روز بروز بر طراوت و تازگی‏ آن افزوده می‏گردد ؟ امام جواب داد : « لانه لم ينزل لزمان دون زمان و لا للناس دون ناس و لذلك ففی كل زمان جديد و لكل ناس غض » . يعنی اين‏ بدان جهت است كه قرآن برای زمانی خاص و برای مردمی خاص نازل نشده‏ است و لهذا در همه زمانها نو است و برای همه مردمان ترو تازه است اگر درست در معنی و مفهوم اين حديث دقت كنيم دنيای وسيعی در مقابل خود می‏بينيم ، می‏بينيم ائمه اهل بيت عليه‏السلام با ديد ديگری قرآن را می‏ديده‏اند ( ادامه دارد ) منبع :http://www.ghadeer.org/author/motahary/28/pages/4.html نظريه حكما از ديدگاه اسلام http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-4/1847-تكامل-اجتماعی-انسان--نظريه-حكما-از-ديدگاه-اسلام.html تكامل اجتماعی انسان   اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش دوم :  جلسه پنجم : (قسمت دوم )   نظريه حكما از ديدگاه اسلام شهيد مرتضی مطهری ( تکامل اجتماعی انسان ) Fri, 21 Oct 2011 06:57:06 +0330                                               تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش دوم  جلسه پنجم : (قسمت دوم ) نظريه حكما از ديدگاه اسلام  محبت در اسلام  مسئله عبادت  اقسام عبادت  هدف اصلی در اسلام ***************** نظريه حكما از ديدگاه اسلام اما آنچه حكما می‏گويند . آيا واقعا در اسلام حكمت يعنی دريافت حقايق‏ اشياء مطرح است ؟ حالا ما نزاع صغر وی نداريم كه حكمت را آنچه حكيم‏ مصداق حكمت می‏داند بدانيم يا ندانيم بلكه سخن در اصل حكمت يعنی دريافت‏ حقايق آنچنان كه هست می‏باشد و اين ، در اسلام مطرح است از اين تعبير چه چيز بهتر می‏توانيم پيدا می‏كنيم كه می‏فرمايد : « يؤتی الحكمه من يشاء و من يؤت الحكمه فقد اوتی خيرا كثيرا »( سوره بقره آيه 269 ( فيض حكمت را به هر كه خواهد دهد و هر كه‏ حكمت يافت خوبی فراوان يافت )) . اصلا حكمت خير بشر ناميده شده است و چيزی است تقريبا مساوی با كمال . نه‏ تنها نافع است ، بلكه خير است . يعنی بايد خودش را اختيار كرد نه چيزی‏ است كه آنرا برای چيز ديگر بايد اختيار كرد عدالت اخلاقی هم همينطور است . ( البته عدالت اجتماعی به كمال فرد مربوط نيست ، كمال جامعه انسان است و حرف ما در كمال فرد است ) اسلام‏ هم به مساله عدالت اخلاقی نظر دارد . نظر اسلام در مورد قوا و غرائز نظر معتدلی است و معتقد است كه بايد حظ هر قوه را داد و از افراط و تفريط جلوگيری كرد . البته حكومت عقل را به تنهائی كافی نمی‏داند . واقع هم‏ همين است كه عقل به تنهائی قادر نيست بر قوا و غرائز حكومت كند ايمان هم بايد باشد . در هر حال اسلام طرفدار عدالت اخلاقی هست ولی اينكه‏ حاكم بر انسان فقط قوه فيلسوف انسان باشد ، اساسا سست است يعنی حرف‏ درستی نيست . قوه عاقله انسان به تنهائی و اگر توام با يك ايمان و يك آرمان نشود قادر به برقراری‏ عدالت در كشور وجود [ انسان ] نيست . و خلاصه از فيلسوف حاكم در وجود انسان كار زيادی ساخته نيست . فيلسوف مؤمن بايد حاكم باشد محبت در اسلام اما در مورد محبت ، در اسلام از اين بيشتر چه می‏خواهيم : « احبب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره لغيرك ما تكره لنفسك‏» (نهج البلاغه نامه . 31) [برای‏ ديگران همان را دوست بدار كه برای خود دوست می‏داری و برای ديگران همان‏ را بد بدار كه برای خود بد می‏داری ] و آنچه كه در باب تراحم و تعاطف‏ آمده است . ما در كافی بابی داريم تحت عنوان " تراحم و تعاطف " يعنی‏ مهربانيها و عواطف متقابل . در حديث معروف وقتی رسول اكرم صلی الله‏ عليه و آله و سلم از اصحاب سؤال می‏فرمايند : « ای عری الايمان اوثق ؟ » كدام دستگيره ايمان محكمتر است ؟ ، هر يك از اصحاب جوابی می‏دهد . يكی‏ می‏گويد نماز ، ديگری می‏گويد روزه و همينطور پاسخ می‏دهند : حج ، جهاد و . . حضرت می‏فرمايد : همه اينها كه گفتند درست است ولی هيچكدام « اوثق‏ العری » يعنی محكمترين دستگيره‏ها نيست . اصحاب سؤال می‏كنند پس چيست ؟ حضرت می‏فرمايند : « حب لله » محبت ديگران به خاطر خدا ( نه فقط حب‏ الله بلكه حب الله كه البته ناشی از حب الله هم هست ) ، به خاطر خدا و حقيقت دوست داشتن « و بغض لله » به خاطر خدا و حقيقت دشمن داشتن ، يعنی دشمن خدا و دشمن حقيقت را دشمن داشتن كه لازمه دوست داشتن حقيقت است پس همه اينها در اسلام هست ولی بايد بررسی كرد كداميك از اينها اصل و كدام فرع است . آيا همه اصل هستند يا خير ؟ مسئله عبادت در اسلام يك چيز ديگر هم هست و آن مساله عبادت و پرستش خداوند است‏ و اين مخصوصا در قرآن مجيد آمده است : « و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون »( سوره ذاريات آيه . 56 ( و پريان و آدميان را نيافريدم مگر كه‏ عبادتم كنند )  ) كه عبادت به عنوان يك غايت ذكر شده است فرضا گروهی وجود نداشته باشد كه طرفدار اين مطلب باشد كه انسان آفريده‏ شده است برای عبادت ، و هدف انسان و كمال انسان در عبادت است ، ولی‏ به هر حال در قرآن به اين مطلب برخورد كرده‏ايم و وجود دارد . پس بايد روی اين موضوع تامل كرد اقسام عبادت عبادت برای چيست ؟  اينجا دو مطلب است . يك وقت عبادت را آنطور كه عوام تصور می‏كنند می‏دانيم . در اين صورت در پاسخ اين سؤال كه چرا انسان بايد عبادت كند ؟ و می‏گوئيم برای اينكه خدا در دنيای ديگر مزد بيشتری به ما بدهد و در آن دنيا برخورداری كاملی پيدا كنيم . اين‏ برمی‏گردد به برخورداری منتها در آن جهان نه اين جهان . حد و مرتبه يكی است منتها برخورداری اين جهان محدود است ، ما عبادت می‏كنيم برای اينكه در جهان ديگر متمتع و برخوردار بشويم و مقصودمان از تمتع و برخورداری همين نوع برخورداريهائی است كه در دنياست‏ منتها آنجا كاملتر و بيشتر است ، حور است و قصور و گلابی و سيب و . . اگر چنين بگوئيم ، در واقع كمال انسان را از حد حيوانی بالاتر نبرده‏ايم‏ . البته انسان را موجود قابل بقا در جهان ديگر دانسته‏ايم ولی حيوانی كه‏ در جهان ديگر هم می‏تواند به زندگی حيوانی خود ادامه دهد ، و كمال ديگری‏ برای انسان نيست اين عبادت به تعبير اميرالمؤمنين عليه السلام عباده الاجراء يا عباده‏ العبيد است ولی عباده الاحرار نيست . عباده الاحرار هرگز وسيله اينگونه‏ برخورداريها نيست كما اينكه وسيله رهايی از آلام مادی و جسمانی هم نيست‏ . می‏فرمايد : « ان قوما عبدوا الله طلبا للجنه فتلك عباده الاجراء و ان‏ قوما عبدوا الله خوفا فتلك عباده العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا له ( حباله ) فتلك عباده الاحرار » (نهج البلاغه ، حكمت 229) اگر عبادت را به نحو عبادشالاحرار بدانيم ، مساله برمی‏گردد به اينكه كمال انسان بالاتر است از حد مشتهيات‏ حيوانی ولو در جهان ديگر برای انسان تامين شود ، بلكه در حد عبادتهای " شاكرانه " و " محبانه " و " عاشقانه " است . و آنوقت " پرستش " مفهومی برابر مفهوم عشق نسبت به حقيقت پيدا می‏كند و خدا يك وسيله برای‏ زندگی انسان ولو در آخرت نيست ، بلكه خودش حقيقت و مطلوب حقيقی‏ می‏گردد : « يا ولی المؤمنين يا غايه آمال العارفين » « يا غياث المستغيثين يا حبيب قلوب الصادقين و يا اله العالمين » (دعای كميل) " مساله عبادت " تقريبا برمی‏گردد به مساله حقيقت . خودش " حق پرستی " است و خود پرستش برای انسان اساسا موضوعيت دارد . « ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فی جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك » . اينجاست كه عبادت خيلی اوج می‏گيرد . يعنی از زمين تا آسمان فرق دارد . آن عبادتی كه خدا و عبادت وسيله‏ای برای مشتهيات حيوانی انسان ولو در جهان ديگر قرار بگيرد كجا ، و عبادتی كه خودش پرستشی باشد كه برای انسان‏ اصالت دارد كجا پس نظريه عبادت بالاخره منتهی می‏شود به اينكه مراتب دارد . و در اين‏ حال عبادت برای مشتهيات حيوانی آخرت نسبت به عبادت نكردن و چسبيدن‏ به ماديات ، مسلم كمال است چون حداقل انسان خدا را واسطه كرده است آن‏ هم برای امر باقی ، و اين خيلی كمال است نسبت به هواپرستی و نفس پرستی‏ . ولی تفاوت اين عبادت با آن درجه از عبادت كه در اوج است از زمين تا آسمان است پس اگر گفته‏اند : « و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون »و از طرفی‏ گفته‏اند عبادت مراتب دارد ، معلوم است هدف اصلی مرتبه پائين عبادت‏ نيست بلكه مرتبه عالی آن است ، و هر كه بدانجا نرسيده ، برای او اين‏ مرتبه پائينتر ، از هيچ بهتر است در تفسير ابن عباس آمده است : ليعبدون ای ليعرفون ( ليعبدون يعنی مرا بشناسند ) و آنطور كه ما عبادت را معنا كرديم ، ايندو با هم يكی می‏شود چون عرفان در اينجا معرفت كامل و شهودی حق است و عبادتی هم كه در اين مرحله باشد جز اينكه توام با چنين عرفانی‏ باشد عملی نمی‏شود . معرفتهای بچگانه و عوامانه اين عبادت را نتيجه‏ نمی‏دهد پس عبادت برمی‏گردد به نظريه ايمان و ايمان هم برگشت به نظريه حقيقت‏ اسلام به ايمان و عبادت ، كه ايمان پيوند ادراكی با حقيقت است و عبادت ، پيوند عملی با حقيقت ، دعوت كرده است ، به حكمت و عدالت‏ دعوت كرده است ، به محبت دعوت كرده است ، به جمال و زيبائی دعوت‏ كرده است : « ان الله جميل و يحب الجمال » در " كافی " بابی داريم‏ تحت عنوان " باب التجمل والزينه " اسلام به همه اينها دعوت كرده است ، ولی كدام هدف اصلی است ؟ آيا همه اينها در عرض واحد هدف هستند ؟ يا اينكه هدف اصلی يك چيز است و آنهای ديگر يا مقدمه آن هستند و يا لازمه آن . مثل عبادت كه مقدمه رسيدن‏ به آن هدف است و يا محبت و . . . كه لازمه رسيدن به آن هدف هستند يعنی اگر كسی برسد به حقيقت ، به هر چه كه از شؤون آن حقيقت است عشق و محبت می‏ورزد به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه‏ عالم از اوست هدف اصلی در اسلام ما فكر می‏كنيم كه هدف همان " حقيقت " است يعنی خود " خدا " هدف‏ است . در منطق اسلام هدف فقط يك چيز است و آن خدا است . اصولا توحيد اسلام جز اين ، اقتضا نمی‏كند ، اگر هم هدف ديگری معرفی می‏كند مانند بهشت و يا فرار از جهنم ، هدفهای درجه دوم است برای‏ انسانهايی كه از اين هدفهای خيلی پست جهنمی بايد رهائی پيدا كنند و الا خود حكمت از آن جهت كه حكمت است ، قطع نظر از اينكه انسان را به خدا برساند ، هدف نيست . بلی اگر حكمت انسان را به حقيقت برساند خوب‏ است و خوبيش هم به واسطه اين است كه انسان را به حقيقت می‏رساند خوب‏ است نه اينكه خود ، مطلوب با لذات است . عدالت اخلاقی هم از آن جهت‏ خوب است كه جلوی نفس اماره را می‏گيرد و اين مانع را از راه وصول به‏ حقيقت برمی‏دارد كه تا كشور وجود انسان كشوری متعادل نباشد ، انسان‏ نمی‏تواند سير الی الله داشته باشد . محبت نيز شايد از نظر اثر باشد نه‏ مقدمه ، يعنی لازمه وصول به حقيقت باشد به هر حال از نظر ما " ايمان " در اسلام " هدف " است نه وسيله اين ، خلاصه حرف است . در اينجا سؤالی مطرح می‏شود و آن اينكه وقتی‏ می‏گوئيم « يا ايها الذين آمنوا آمنوا »( سوره نساء آيه 136 ای كسانی كه ايمان آورده‏ايد ايمان بياوريد ) آيا ايمان هدف است يا وسيله ؟ شك ندارد كه ايمان آثار زيادی هم دارد ولی آيا ايمان را به خاطر آثارش گفته‏اند ؟ و انسان بايد ايمان داشته باشد تا از اضطراب رهايی‏ پيدا كند ، ايمان داشته باشد تا به ديگران تعدی نكند ، ايمان داشته باشد تا افراد به هم اعتماد متقابل داشته باشند و . . . ؟ آيا ايمان مقدمه‏ اينهاست يا اينها آثار آن است و ايمان قطع نظر از اينها خود هدف است‏ چون ايمان پيوند انسان با حق و حقيقت است پس از نظر ما خود ايمان به خدا هدف است و به عبارت ديگر خود خدا هدف است و ايمان با اينهمه آثار زيادی كه دارد ، در اسلام به‏ اين دليل واجب نشده است كه آن آثار پيدا بشود . چون آن آثار فوائد ايمان است . ايمان از آن جهت واجب است كه خودش پيوند انسان با حق‏ است و نفس پيوند انسان با حق از نظر اسلام كمال است . نه علم هدف است‏ ( علم به يك معنا همان حكمت است كه علم به حقايق اشياء است ) نه‏ زيبائی هدف است ، نه عدالت هدف است و نه محبت ، بلكه هدف فقط و فقط خدا است و حقيقت ، ولی حقيقتی كه توام است با اين چيزهای ديگر يا از باب مقدمه و يا از باب نتيجه اين ، بحث ما است در باب آخرين هدف و آرمان اصلی در ايدئولوژی اسلام‏ كه جز خداوند چيز ديگری نيست . و از اين رو عبادت اعلی كه در اوج است‏ وسيله پيوند انسان با خداست و نه وسيله پيوند انسان با مطلوبهای ديگر و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته ( ادامه دارد ) منبع : http://www.ghadeer.org/author/motahary/28/pages/4.html بررسی نظريات مختلف درباره كمال انسان http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-4/1839-تكامل-اجتماعی-انسان--بررسی-نظريات-مختلف-درباره-كمال-انسان.html تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش دوم :جلسه پنجم (قسمت اول ) شهيد مرتضی مطهری ( تکامل اجتماعی انسان ) Wed, 19 Oct 2011 19:08:06 +0330                                                     تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش دوم  جلسه پنجم : (قسمت اول ) بررسی نظريات مختلف درباره كمال انسان و نظريه اسلام  نظريه عرفا از ديدگاه اسلام   **********************  بررسی نظريات مختلف درباره كمال انسان و نظريه اسلام تاريخ ايراد سخنرانی 51 / 7 / 9 بسم الله الرحمن الرحيم بحث ما درباره هدف اصلی اسلام درباره انسان بود و اينكه نظر اسلام‏ درباره كمال انسان چيست ؟ انسان كامل از نظر اسلام چگونه است ؟ طبعا يك مكتب وقتی كه می‏خواهد پيروان خود را بسازد از راه ارائه طريق‏ و برانگيختن آنها اين كار را می‏كند و غير از اين راهی ندارد . پس ناچار هدف خود را به پيرو خويش معرفی می‏كند و می‏گويد دنبال چنين هدفی برو اين است كه هدف اسلام از انسان كامل طبعا برابر است با هدف واقعی‏ای كه‏ يك مسلمان بايد از كارهای خود داشته باشد . بنابراين وقتی بحث از انسان‏ كامل از نظر اسلام می‏كنيم ، در واقع بحث از هدف و آرمان اصلی در ايدئولوژی اسلامی است برای اينكه مطلب كاملا روشن شود ، نظريات مختلفی را كه در مورد انسان‏ كامل و كمال انسان ذكر شد ، به طور خلاصه بيان می‏كنيم تا ببينيم آيا نظر اسلام با يكی از آنها منطبق است ، يا نه ، اسلام‏ نظر جداگانه‏ای دارد .گفتيم در جهان بينی عرفانی و از نظر عرفا كه بيش از همه درباره " انسان كامل " بحث كرده‏اند و اين عنوان هم اساسا مال آنهاست ، حقيقت ، واحد است و بس ، و آن حقيقت واحد مساوی است با ذات حق و مخلوقات به‏ نحوی عبارتند از تجليات ذات حق ، يعنی امری مباين با ذات حق نيستند و انسان كه يك مخلوق جامعتری است و بقول آنها كاملترين مظهر اسماء و صفات الهی است ، كمالش در بازگشت به اصل خود است پس آنان حقيقت را واحد يعنی ذات حق می‏دانند و غير ذات حق را به‏ منزله ظل ذات حق يعنی " نمود " می‏دانند [ به طوری كه ] خودشان نسبت‏ به خودشان امور حقيقی هستند ، اما نسبتشان به ذات حق به اصطلاح آنها نسبت شی‏ء و شی‏ء نيست بلكه نسبت شی‏ء و فی‏ء است . او حق مطلق است و در مقابل او هيچ چيز حق نيست . همچنين اعتقاد دارند كه برای انسان وصول به‏ حق و يا به قول خودشان فنای در حق ميسور است و انسان در مقام تشبيه در حكم موجودی است كه از اصل خودش جدا شده و در غربت به سر می‏برد و كمال‏ و سعادتش اين است كه به وطن اصلی خود كه ذات حق است باز گردد ²انا لله و انا اليه راجعون غ. آنها معتقد به راه و مركب هستند و راه را تمام وجود انسان يعنی قلب انسان و تطورات و تحولات قلب انسان می‏دانند كه به قول ايشان انسان از كثرتها می‏گذرد و حجابها رفع می‏شود تا به وحدت‏ كامل می‏رسد . و مركب اين راه را از نظر آنان عشق است و عبادت و تزكيه نفس و . . ولی برای حكمای الهی اين فكر مطرح نيست . از نظر آنان جوهر انسان " عاقله " انسان است . اصولا انسان واقعی همان عاقله انسان است و مابقی‏ فروع و شاخه‏هاست . كمال انسان عبارتست از كمال قوه عاقله و نظر به‏ اينكه " قوه عاقله " دارای دو جنبه " نظری و عملی " است ، كمالش در جنبه نظری " حكمت " است يعنی دريافت حقايق اشياء آنچنان كه هستند ، و در جنبه عملی " عدالت " است . و مقصودشان از عدالت اينست كه بر وجود انسان عقل حاكم باشد و بس ، هيچ غريزه و قوه ديگری حاكم نباشد و همه محكوم قوه عقل باشند . افلاطون فرضيه‏ای درباب اجتماع دارد كه متعتقد است اجتماع وقتی مدينه فاضله می‏شود كه " فيلسوفان حاكم باشند و حاكمان‏ فيلسوف " . عين اين فرضيه را [ حكمای الهی ] در فرد پياده می‏كنند و می‏گويند فرد آنوقت سعادتمند است كه در وجودش فيلسوفی حا كم باشد و حاكمی فيلسوف . يعنی قوه عاقله كه قوه تفكر انسان است حاكم بر وجود انسان باشد نه قوه ديگری از قوا . در سخن حكما مساله وصول به حقيقت و . . مطرح نيست . آنان سخنشان در فكر و انديشه است و نه قلب و روح . و راه آنها راه فهم و انديشه است ، از انديشه‏ای به انديشه ديگر . مركب هم‏ قوه عاقله است . با مركب عقل و منطق و استدلال اين راه را بايد طی كرد گفتيم گروهی كمال انسان را در " محبت " می‏دانند و انسان كامل را كسی‏ می‏دانند كه از " خود " نسبت به انسانهای ديگر " بيخود " شده باشد ، از خود رهانيده شده باشد ، ديگران را آنچنان دوست داشته باشد كه خود را ، و بنابراين مرز بين خود و ديگران نداشته باشد ، برای‏ ديگران همان را خوش دارد كه برای خود ، و آنجا كه امر دائر است بين خود و ديگران ، ديگران را بر خود مقدم بدارد . پس كمال انسان در محبت است‏ . تكيه اين مكتب بر روی " عواطف انسانی " است . می‏گويد اين عواطف‏ كه در انسان رشد كرد انسان كامل شده است مكتب ديگر روی " زيبائی " تكيه می‏كند و كمال انسان را در جمال و زيبائی می‏داند ، نه تنها زيبائی جسمی كه برای آن ارزش زيادی قائل نيستند ، بلكه همچنين زيبايی معنوی . اخلاق عالی را از آن جهت كمال می‏دانند كه‏ زيبا و فضيلت است . اصولا مكتب فضيلت سقراط در باب اخلاق ( مكتب اخلاق‏ سقراطی ) از همين جا ناشی می‏شود . فلان چيز " فضيلت " است يعنی دارای‏ " حسن عقلی " يا " زيبائی عقلی " است . اين مكتب اخلاق را بر اساس‏ حسن و قبح عقلی و بر اساس فضيلت می‏سنجد . می‏گويد راستی خوب است چون‏ زيباست . و ديگر حرفی بالاتر از خوب بودن ندارد و خوب در امور عقلی‏ همانند خوب در امور حسی است . ( يك خوب حسی داريم و يك خوب عقلی ) علم هم از نظر آنان از آن جهت كمال است كه زيباست . يعنی جهل رذيلت‏ و زشت است و علم زيباست . قدرت هم چنين است . و لذا اخلاق سقراطی كه‏ در آن همه چيز در دو سوی فضيلت يا رذيلت است و تكيه به حسن و قبح عقلی‏ دارد در آخر برمی‏گردد به نوعی زيبائی عقلی . شعر و هنر و ابداع و . . كه در واقع خلق زيبائی است برمی‏گردد به زيبائی ، چون خالق زيبائی تا خود زيبا نباشد نمی‏تواند زيبائی خلق كند . تا روح انسان زيبا نباشد نمی‏تواند شعر زيبا بسرايد و يا نقاشی زيبا ايجاد كند .  معروف است كه يكی از سلاطين قاجار می‏خواست يك‏ تك بيت بگويد ، در مصرع دومش ماند . شعرا را خواست و استمداد كرد . هر كدام چيزی گفتند تا يكی برنده شد . آن مصراع اين بود :  " در جهان چون حسن يوسف كس نديد  " دنباله اش را نتوانست بياورد . شعرا هر كدام چيزی گفتند تا اينكه‏ شاعری چنين گفت :  " حسن آن دارد كه يوسف آفريد  " و اين از همه بهتر بود . واقعا هم چنين است . آفريننده زيبائی تا خود واجد زيبائی به حد اعلا نباشد ولو نه از نوع آن زيبائی ، نمی‏تواند بيافريند . بنابراين اينكه كسی واقعا شعر زيبا می‏سرايد و اثر زيبا ايجاد می‏كند ، حكايت از آن دارد كه زيبائی در روح او به شكلی و به قول آنها به‏ نحو وجود اعلائی وجود دارد نظريه ديگری كه گفتيم نظريه برخورداری مادی است كه البته بر می‏گردد به‏ نفی كمال انسان و وجود انسان كامل . زيرا گفته‏اند هدف و مقصود انسان در جهان بايد زندگی به معنی برخورداری باشد . اصولا هدف انسان در دنيا بايد بهتر برخوردار بودن باشد و هر چيزی هم با مقياس برخورداری برای انسان‏ خوب است . علم از آن جهت برای انسان خوب است كه وسيله‏ای است برای‏ برخورداری بيشتر يعنی به انسان قدرت و توانائی كه منشا برخورداری بيشتر است ، می‏دهد . پس تكامل انسان يعنی تكامل در برخورداری و تكامل در واجد بودن شرايط بهتر و بيشتر برای " بهتر برخوردار بودن " . و مسير بشر از زمان بيكن به اين طرف تقريبا در همين جهات افتاده است . مخصوصا امروز وقتی می‏گويند جامعه پيشرفته و تكامل يافته چه چيزی به نظر می‏رسد ؟ آيا جامعه‏ای كه به حقيقت نزديكتر می‏شود ؟ يا ايمان يافته است ؟ يا به‏ حكمت و عدالت بيشتر رسيده است ؟ و يا به محبت بيشتر رسيده است ؟ نه‏ ، بلكه جامعه‏ای ك ه بيشتر برخوردار است ، به صنعت بيشتر رسيده است و علمی كه صنعت را برايش به وجود می‏آورد . و صنعت هم زندگی را برای‏ انسان مرتب كرده و او را در جهان برخوردارتر كرده است . برخورداری هم‏ از حدود برخورداريهای حيوانی و گياهی بيشتر تلقی نمی‏شود و آن را به همين‏ اندازه می‏دانند كه رشد و سلامت بدن انسان را كه همان امر مشترك انسان و گياه است ، تامين كند . تغذيه انسان درست باشد كه امر مشترك ما و گياه‏ است ، تامين كند . توليد مثل انسان درست باشد كه مشترك ما و گياه است‏ . تقاضای شهوانی بشر درست باشد كه مشترك بين انسان و حيوان است . و به‏ برخورداری‏ای بالاتر از اين قائل نيستند . پس كمال انسانی ماوراء كمال‏ نباتی و حيوانی وجود ندارد . علم هم برای انسان حكم شاخ را دارد برای‏ حيوان ، يعنی وسيله‏ای است برای تنازع با طبيعت يا تنازع با انسانهای‏ ديگر اينها نظريات مختلف درباره كمال انسان بود . اكنون ببينيم از اسلام چه‏ درك می‏كنيم . ( اين مساله قابل توجه است . زيرا اين مباحث تاكنون طرح‏ نشده و به اصطلاح هنوز خام است ) نظريه عرفا از ديدگاه اسلام آيا اسلام به حقيقت به آن معنای ياد شده دعوت كرده است يا نه ؟ ما نمی‏توانيم حرف عرفا را صد در صد بپذيريم ، ولی اينقدر هست كه خدائی كه‏ اسلام می‏گويد صرف يك موجودی از موجودات منتها به منزله پدر موجودات ديگر كه آفريننده و خالق آنهاست ، نمی‏باشد . زيرا اين سؤال مطرح می‏شود كه چنين خدايی بعد از ايجاد موجودات ديگر چگونه است ؟ آيا مثل پدری است كه بچه ايجاد می‏كند و در كنارش است ؟ يا روزی‏ دهنده موجودات است به آن معنا كه ارزاق يك عده در دست يك نفر باشد ؟ و يا مثل محرك اول ارسطوست كه او اولين محرك همه حركات عالم است و . . ؟ چنين نيست . منطق اسلام درباره خدا خيلی بالاتر از اين حرفهاست . خدا چيزی است كه اشياء ديگر را در مقابل او نمی‏شود چيز شمرد . اگر او حقيقت‏ است ، ديگران را بايد " سراب " حساب كرد ، " ظل " حساب كرد ، يعنی او آنچه خود هست ، هست و همه چيز ديگران هم اوست « الله نور السموات و الارض »( سوره نور آيه 35 ( خدا نور آسمانها و زمين است )  ) نور همه آسمان و زمين اوست . و تعبيرات قرآن‏ درباره خداوند همين است كه اصولا " حق مطلق " اوست . می‏فرمايد : " « سنريهم آياتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی يتبين لهم انه الحق » " (سوره فصلت آيه 53 ( بزودی آيه‏های خويش را در آفاق و در ضميرهايشان به آنها نشان می‏دهيم آنها را محقق شود كه قرآن حق است )  ) نه " انه حق " كه ايندو با هم بسيار فرق دارد . و واقعا يك مؤمن‏ وقتی به خدا ايمان پيدا می‏كند ، ديگر همه چيز در نظرش هيچ می‏شود زيرا نه‏ چيزی پيدا كرده است در مقابل چيزهای ديگر ، بلكه چيزی پيدا كرده است كه‏ همه چيز در مقابل آن هيچ است سعدی در بوستان اين مطلب را تا اندازه‏ای خوب بيان كرده است . تفاوت‏ بينش حكيم و عارف را درباره خدا بيان می‏كند ، می‏گويد : ره عقل جز پيچ در پيچ نيست  بر عارفان جز خدا هيچ نيست  بعد برای توضيح " جز خدا هيچ نيست " كه آيا همه خدا هستند يا اينها نيستند و فقط اوست ، می‏گويد : توان گفتن اين با حقيقت شناس  ولی خرده گيرند اهل قياس  كه پس آسمان و زمين چيستند ؟  بنی آدم و ديو و دد كيستند ؟  بعد جواب می‏دهد كه اينها باهم منافات ندارد ، می‏گويد : پسنديده پرسيدی‏ای هوشمند  جوابت بگويم درايت پسند  كه خورشيد و دريا و كوه و فلك  بنی آدم و ديو و جن و ملك  همه هر چه هستند از آن كمترند  كه با هستيش نام هستی برند  اگر او هست اينها چيزی نيست . « قل الله ثم ذرهم » (سوره انعام آيه . 91 بگو ( آنكه كتاب و رسول فرستد ) خداست ، آنگاه ( پس از اتمام حجت ) آنان را بگذار ) همينكه‏ بگوئی الله ، ذرهم به دنبالش می‏آيد . محال است كه كسی الله را الله‏ شناخته باشد و بتواند به قطب ديگری متمايل شود و اصولا چيز ديگری را در مقابل او ، قطب فرض كند اين است كه از نظر اسلام خدا بالاتر است از حد تشبيه به يك صانع ، بلكه چيزی و صانعی است كه اگر او حقيقت است ديگر چيزی را نمی‏شود در برابرش حقيقت شمرد . اينقدر عظيم و بزرگ است ! بنابراين در اسلام‏ ايمان به حقيقتی كه ديگر چيزی را نمی‏شود در برابرش حقيقت شمرد مطرح‏ است . ( ادامه دارد ) منبع : http://www.ghadeer.org/author/motahary/28/pages/4.html هدف زندگی http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-4/1831-تكامل-اجتماعی-انسان---هدف-زندگی.html تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش دوم : هدف زندگی :جلسه چهارم) قسمت سوم ) شهيد مرتضی مطهری ( تکامل اجتماعی انسان ) Mon, 17 Oct 2011 21:48:41 +0330                         تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش دوم : هدف زندگی جلسه چهارم : ايمان و كمال انسان ) قسمت سوم ) 3 - نظريه حكما و فلاسفه الهی  4 - نظريه هندوئيسم  5 - كمال انسان در زيبائی است  6 - كمال انسان در قدرت است ************** 3- نظريه حكما و فلاسفه الهی حكما و فلاسفه الهی نظر ديگری درباره كمال انسان دارند و انسان كامل از نظر آنها جور ديگری تعريف می‏شود كه اندكی با آنچه عرفا می‏گويند فرق دارد . در بيان حكما مسئله وحدت حقيقت و وصول و سير و سلوك و رسيدن و فنا شدن به شكلی كه عرفا می‏گويند مطرح نيست و در فلسفه وجود ندارد . از نظر فلاسفه كمال انسان به دو چيز است يكی درك حقايق و به عبارت ديگر حكمت‏ ( كلمه علم وافی نيست ) . عرفا می‏گويند حقيقت ، و حكما می‏گويند حكمت و حكمت را درك حقايق اشياء آنطور كه هست و درك نظام كلی هستی آنگونه كه‏ هست می‏دانند . البته درك جزئيات ، حكمت گفته نمی‏شود و شان علوم است‏ . مثلا اينكه سيب خاصيتش چيست علم است ولی حكمت نيست . يا در مورد شناسائی يك منزل ، گاهی اندام و كليات آنرا می‏شناسيد و گاه از جزئيات‏ آن مطلعيد و يا فرضا يكی كوچه‏های تهران را مانند راننده تاكسی خوب‏ می‏شناسد ، ولی در عين حال اطلاع كلی راجع به تهران ندارد . اگر از او بپرسيد تهران از كجا مشروب می‏شود نمی‏داند ، برق تهران از چند منبع تامين‏ می‏شود نمی‏داند ، نظام شهرداری يا شهربانی چگونه است نمی‏داند . حكيم كمال انسان را در شناخت كلی عالم می‏داند ، شناخت درست و صحيح‏ به طوری كه يك " عالم علمی " شود . جهان ، انسانی باشد عينی و او عالمی باشد علمی كه در تعريف حكمت از نظر غايت می‏گويند : " صيروره‏ الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينی " حكمت عبارتست از گرديدن انسان يك جهان علمی و يك جهان عقلانی مطابق با جهان عينی . مثلا در جهان عينی ، واجب الوجود ، نظام كلی عوامل مجردات و متوسط و مادی هست ، آنجا هم باشد و انسان بداند . پس انسان كامل از نظر آنها يعنی انسانی كه حكمت را دريافته است . در مصداق حكمت ممكن است احتياج به بحث باشد ولی در اصل حكمت نيازی‏ به بحث نيست . قرآن هم می‏فرمايد :  « يؤتی الحكمه من يشاء و من يؤت‏ الحكمه فقد اوتی خيرا كثيرا »" (سوره بقره آيه 269 ( فيض حكمت را بهر كه خواهد دهد و هر كه حكمت‏ يافت خوبی فراوان يافت )  ) از نظر حكما كمال انسان يكی در حكمت است و ديگری در عدالت . و مقصودشان از عدالت ، عدالت اخلاقی است . ( عدالت اجتماعی تابع عدالت‏ اخلاقی است ) يعنی در ميان قوا و غرائز انسان تعادل و توازن برقرار باشد و اين قوا و غرائز تحت حكومت قوه عاقله باشد . به عبارت ديگر : مسلط و مسيطر بودن عقل بر جميع قوای شهوانی و غضبی و وهمی و به اصطلاح امروز بر جميع غرائز و تمايلات به طوری كه عقل حظ و سهم هر قوه‏ای را به آن قوه‏ بدهد بدون افراط و تفريط ، بدون اينكه حق قوه‏ای ر ا ضايع كند و يا به آن‏ بيش از حقش بدهد حكما معتقدند كه انسان دارای دو جنبه است : جنبه يدالفوقی و جنبه‏ يدالبدنی ، از جنبه يدالفوقی ، كمال انسان در حكمت است و از جنبه‏ يدالبدنی ، كمال انسان در عدالت است . اولی را كمال عقل نظری و دومی را كمال عقل عملی می‏گويند پس انسان كامل از نظر حكما ، انسانی است كه عقلش در مسائل نظری حكيمانه است و در مسائل عملی هم انسانی است صد در صد معتدل از نظر اخلاق ، چون معتقدند همه خلقهای نيك همان معتدل آنها است . يعنی اخلاق‏ نيك ، اخلاقی است كه در آن هر قوه و غريزه‏ای حق خود را به عدالت می‏گيرد بر اساس نظر حكما حكمت و علم ، مخصوصا علمی كه پايه حكمت است ، ذاتا كمال است ( البته علم به طور مطلق ، حكمت جزئی هم به جای خود ) پس حكمت كلی كمال است ، نه مقدمه كمال همانطور كه در ابتدا راجع به ايمان گفتيم كه آيا هدف است يا وسيله ، اكنون در مورد حكمت می‏گوئيم آيا حكمت برای انسان هدف است يا وسيله ؟ آيا علم برای انسان هدف است يا وسيله ، يا هم هدف است و هم وسيله ؟ آيا علم كمال انسان است ؟ البته اگر كمال است منافعی هم بر آن مترتب‏ است . اصولا علم به خاطر منافعش خوب است ، اگر منافع آن نباشد علم هم‏ به درد نمی‏خورد . هر علمی كه منفعت آن بيشتر است بهتر است و آنكه‏ منفعتش كمتر است ، كم ارزشتر است 4 - نظريه هندوئيسم نظر ديگری وجود دارد و آن اينكه كمال انسان در " عواطف " است يعنی‏ در " محبت " است يا لااقل محبت هم يكی از اركان كمال انسان است . از نظر حكما كمال در " حكمت و عدالت " و از نظر عرفا در " حقيقت‏ " بود و از اين نظر كه يك نظر اخلاقی است ، در محبت است . يعنی انسان كامل ، انسانی است كه محبتش نسبت به غير خود بيشتر است . هر چه انسان غير خود را و مخصوصا انسانهای غير خود را يا لااقل‏ جاندارهای غير خود و بطور كلی تمام جهان را بيشتر دوست داشته باشد و به‏ آن مهر بورزد ، كاملتر است . و هر چه انسان به غير خود بی‏محبت‏تر و خشكتر باشد ، به چيز ديگر ديگر علاقه نداشته و خودپرست باشد ، بدتر و ناقصتر است و اخلاق او را محكوم می‏كند و چون محور اخلاق فاسد خودپرستی‏ است . به هر نسبت كه انسان از خودپرستی خارج و به غير پرستی برسد ، به‏ همان نسبت دارای اخلاق ممدوح است . اين هم يك نظر است كه هندوها روی‏ اين مطلب تكيه‏ای دارند و تكيه بجائی است . گاندی در كتاب " اين است‏ مذهب من " بسيار خوب روی اين مسئله تكيه كرده است . البته هندوها ، هم روی " حقيقت " تكيه می‏كنند و هم روی " محبت " و نسبت به تمدن‏ غرب كه اين دو چيز را دفع كرده و از بين برده است انتقاد دارند 5 - كمال انسان در زيبايی است نظريه ديگر اين است كه كمال انسان در جمال و زيبائی است ولی نه صرف‏ زيبائی جسمانی بلكه بيشتر زيبائی روحی . به عبارت ديگر [ معتقدين به اين‏ نظريه ] كمال انسان را در هنر و كارها و فعاليتهای ظريف كه ناشی از روح‏ ظريف است می‏دانند و همه چيز را تحت عنوان ظريف و زيبا می‏آورند ، حتی‏ اخلاق را هم كه ما خوب می‏گوئيم ، می‏گويند چون زيبا است كمال است . از نظر آنها علم از مقوله زيبايی است ، خود حقيقت هم چون زيباست كمال است . پس بنابراين كمال انسان در زيبائی‏ است .البته اين نظريه يك تعبير جداگانه است و گرنه حرف جداگانه‏ای‏ نيست 6 - كمال انسان در قدرت است نظريه ديگر كه تقريبا می‏شود گفت نظر متداول غربی است و در آن ، كمال‏ انسان جنبه مادی پيدا می‏كند ( در نظريات پيش كمال انسان جنبه روحانی‏ داشت . " حقيقت " ، " حكمت و عدالت " ، " محبت " و " زيبائی‏ " هيچكدام مادی نيست ) . می‏گويد كمال انسان در " قدرت " است و انسان كامل يعنی انسان قادر و مقتدر . انسان هر چه مقتدرتر و نيرومندتر باشد و بر محيط خارج خود يعنی بر طبيعت و نيز بر انسانهای ديگر مسلط تر باشد ، به كمال نزديكتر است . تكامل داروينی هم بر همين اساس است موجود كاملتر در مقياس داروين يعنی موجود نيرومندتر ، موجودی كه بهتر می‏تواند خود را نگهداری كند و بهتر می‏تواند رقيب را در ميدان تنازع بقا از ميان ببرد . و لهذا به داروين ايراد گرفته‏اند كه تو با اين " اصل‏ تنازع بقا " كه نظر دادی ، اخلاق را به كلی از ميان بردی . چون به موجب‏ اين اصل ، پايه اخلاق متزلزل می‏شود اين همان چيزی است كه غربيها باطمطراق زياد تبليغ كردند كه ما كشف‏ بزرگ كرديم و اشتباه چندين هزار ساله را از بين برديم و آن اين بود كه‏ ديگران كه به دنبال علم می‏رفتند ، فكر نمی‏كردند كه علم را برای چه‏ می‏خواهند ، ولی ما می‏گوئيم علم آنست كه به درد انسان بخورد و قدرت‏ انسان را زياد كند و انسان را بر طبيعت بيشتر مسلط كند . از اينرو دنبال " علم تجربی " را گرفتند ، علمی كه بهتر برای انسان ابزار باشد و بدين ترتيب تمدن و صنعت و . . . را پيش بردند . البته اين پيشبرد درست است ولی بيش از مقداری كه به بشر فايده‏ رساندند ضرر زدند [ زيرا ] مسئله حقيقت و مسئله حكمت به عنوان يك كمال‏ ، و علم به عنوان يك كمال از قداست افتاد و كمال شمرده نشد . محبت كه‏ خود ، كمال انسان شمرده می‏شد از قداست افتاد ، همه چيز مقدمه قدرت شد و اين ، مسير بشريت را عوض كرد . از آنروز است كه بشريت هر چه هم ادعا می‏كند نمی‏تواند به هيچ معنويتی معتقد شود . اگر سخن از معنويت می‏گويد ، عملا بر خلاف آن رفتار می‏كند قبلا گفتيم كه به فلسفه نيچه ايراد می‏گيرند و افكارش را افراطی می‏دانند كه حرفهای عجيبی هم زده است . ولی [ مطابق اين طرز فكر ] جای ايراد نيست . نيچه ركتر و صريحتر گفته است اصولا لازمه تغيير مسير علم كه به وسيله بيكن و . . . صورت گرفت ، اين‏ است كه در اخلاق همان را بگوئيم كه نيچه گفته است . نتيجه منطقی راهی كه‏ بيكن و . . . در پيش گرفتند كه علم را فقط در خدمت قدرت قرار داده و كمال انسان را صرفا در قدرت دانستند همين حرفهای نيچه در اخلاق و در مسائل اجتماعی است . ( ادامه دارد ) منبع : http://www.ghadeer.org/author/motahary/28/pages/4.html هدف زندگی http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-4/1821-تكامل-اجتماعی-انسان---هدف-زندگی.html تكامل اجتماعی انسان اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش دوم : هدف زندگی ) قسمت دوم ) شهيد مرتضی مطهری ( تکامل اجتماعی انسان ) Thu, 13 Oct 2011 23:40:20 +0330                         تكامل اجتماعی انسان   اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری  بخش دوم : هدف زندگی   جلسه چهارم : ايمان و كمال انسان  ) قسمت دوم ) نظريات مختلف درباره انسان كامل :    1 - انسان كامل يعنی انسان برخوردار الف :  برخوردار از طبيعت رد اين نظريه ب : انسان كامل يعنی انسان برخوردار در آخرت رد اين نظريه  2 - نظريه عرفا **************  نظريات مختلف درباره انسان كامل 1 - انسان كامل يعنی انسان برخوردار  الف : برخوردار از طبيعت ‏ اول چيزی كه [ در تعريف انسان كامل ] ممكن است گفته شود اين است كه‏ : انسان كامل يعنی انسان برخوردار . يا انسان تكامل يافته يعنی انسانی كه‏ حداكثر برخورداری را از طبيعت و محيط خارج خود دارد رد اين نظريه مسلم اين تعريف غلط است . كمال انسان با برخورداری حاصل نمی‏شود كه هر كه از اشياء خارج بيشتر استفاده كرد و بهرهبرد كاملتر است . زيرا : اولا - ما هيچ چيز ديگر را اينطور تعريف نمی‏كنيم . ما هرگز يك اسب‏ كامل را اسب برخوردار نمی‏دانيم . اسب را در ارتباط با صفات خود و در وضع خاص خودش در نظر می‏گيريم كه چه صفاتی بايد داشته باشد . اسب كامل‏ آن نيست كه مثلا ديشب علف بيشتری خورده باشد . يا در سيب كامل‏ نمی‏گوئيم سيبی است كه برخورداری بيشتری از طبيعت : هوا ، نور و . . داشته باشد ثانيا - كدام وجدان اين مطلب را قبول می‏كند كه كاملترين انسان‏ برخوردارترين انسانها تعريف شود . چون لازمه‏اش اين است كه هر انسانی به‏ هر نسبت كه از طبيعت كمتر برخوردار باشد ناقصتر باشد . برخوردارتر ، كاملتر است و نابرخوردارتر ، ناقصتر . بنابراين اگر ما دو انسان داشته‏ باشيم ، يكی مانند معاويه باشد كه تمام همش استفاده از حداكثر نعمتهای‏ دنيا باشد با هر شرائطی كه هست ، كه می‏گويند خودش را در اواخر عمر گفت‏ ما در نعمت دنيا غلط خورديم ، و واقعا هم چنين بود زيرا از 80 سال عمرش‏ حدود 40 سالش را به حكومت شام گذراند و از اين 40 سال حدود 20 سال به‏ عنوان والی مقتدر بود و 20 سال ديگر خليفه مقتدر بود ، و ديگری مانند حضرت امير باشد كه برعكس در جهان زاهدانه زندگی كرده و در زهد خود هم‏ فلسفه‏ای داشته است ، حالا فلسفه‏اش اين بوده است كه می‏خواسته آزاد زندگی‏ كند ، يا ايثار كند ، يا همدردی با ديگران كند ، و يا اسير دنيا نشده‏ باشد و قلب خود را فارغ برای معنويت نگهداشته باشد ، هر چه باشد ، و بهره‏اش از دنيا فقط مثلا 17 من نان جو باشد ، اولی به كمال نزديكتر و دومی انسان ناقصی است كه در اين دنيا كم بهره‏گيری كرده‏ است ! اگر اين سخن را بگوئيم انسان را واقعا از حيوان هم پستتر كرده‏ايم چون‏ هيچ حيوانی را به مقياس برخورداری ارزيابی كمال نمی‏كنيم . و اگر درست‏ توجه كنيم بسياری از افراد اساسا جز درباره برخورداری برای انسان‏ نمی‏انديشند و هر چيزی را اگر مقدمه برخورداری انسان باشد خوب و گرنه بد می‏دانند . گويی كه غايت و كمال اصلی انسان را در برخورداری می‏دانند اين مطلب البته درست نيست ب : انسان كامل يعنی انسان برخوردار در آخرت در اينجا مطلب ديگری پيش می‏آيد كه دقيق است و آن اينكه هيچكس به‏ اين صراحت معتقد نيست كه كمال انسان در برخورداری بيشتر از طبيعت است‏ كه لازمه‏اش نفی هر گونه معنويت و عمل انسانی است و معنايش اين است كه‏ ايثار كردن كار غلطی است زيرا تنزل كردن است . ولی مطلب ديگری هست كه‏ در اذهان خيليها وجود دارد و آن اينكه برخورداری دنيا كمال انسان نيست‏ ولی برخورداری آخرت چطور ؟ يعنی بگوئيم كمال انسان در برخورداری است‏ ولی در برخورداری آخرت . به اين دليل نمی‏گوئيم در برخورداری دنيا كه اين‏ برخورداری سبب محروميت آخرت می‏شود ولی برخورداری آخرت مانعی ندارد كمال انسان در همان خوردن است و برخورداری از نعمتهای الهی منتها در دنيا حداكثر آن مسير نيست ، بلكه حداكثر آن در آخرت و در بهشت ميسر است . و لهذا زاهدهای عامی عبادت می‏كنند برای اينكه در آخرت بيشتر برخوردار باشند . عبادت كردن برای بهشت مگر جز عبادت برای برخورداری بيشتر است ؟ عبادت مقدمه برخورداری است و طبعا هر ذی المقدمه‏ای بر مقدمه‏اش افضل و اشرف است . عبادت فقط وسيله‏ای‏ است برای آن برخورداری . بوعلی در نمط نهم اشارات می‏گويد : " العباده‏ عند غير العارف معامله ما كانه يعمل فی الدنيا لاجره ياخذها فی الاخره هی‏ الاجر و الصواب " . انسان غير عارف عبادت می‏كند آنچنانكه يك كارگر مزد بگير كار می‏كند . كارگر مزد بگير هدفش پولی است كه می‏گيرد . اگر پول نباشد هرگز حاضر نيست كار بكند . اين شخص هم عبادت می‏كند برای‏ برخورداری آخرت . بنابراين باز كمال انسان برگشت به برخورداری ، گر چه‏ نه در دنيا بلكه در آخرت رد اين نظريه از نظر منطق اسلام اين مطلب مسلم است كه عبادت برای برخورداری در آخرت عبادت بسيار ناقصی است . يعنی همينقدر عبادت است كه انسان از خدا چيزی را می‏خواهد و خدا را وسيله قرار داده است و همين مقدار توجه به‏ خدا دارد كه آخرت و بهشت را از خداوند می‏خواهد و عبادت می‏كند برای‏ اينكه امر خدا را اطاعت كرده باشد تا خدا در عوض به او آخرت را بدهد عبادت است ولی عبادتی كه در آن خدا وسيله قرار گرفته است . در اين‏ باره در كلمات ائمه زياد داريم و در نهج البلاغه نيز هست : « قوم عبدوا الله طمعا و تلك عباده الاجراء ( عباده التجار ) » [ گروهی خدا را از روی طمع بندگی می‏كنند و اين عبادت مزد بگيران ( يا بازرگانان ) است ] . « و قوم عبدوا الله خوفا و تلك عباده العبيد » آنان كه از ترس عبادت می‏كنند كارشان از قبيل كار بردگان است كه از ترس ارباب كار می‏كنند . « و قوم عبدوا الله شكرا » ( حباله ) كه‏ عبارات مختلف آمده است . [ « فتلك عباده الاحرار » ] (نهج البلاغه ، حكمت 229 ان قوما عبدوا الله رغبه فتلك عباده‏ التجار و ان قوما عبدوا الله رهبه فتلك عباده العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عباده الاحرار » ( ترجمه : گروهی خدا را از روزی رغبت‏ بندگی می‏كنند و اين عبادت بازرگانان است و گروهی خدا را از روی ترس‏ بندگی می‏نمايند . و اين عبادت غلامان است و گروهی از روی سپاسگزاری خدا را بندگی می‏كنند و اين عبادت آزادگان است )  ) و قومی او را عبادت می‏كنند نه از روی ترس و نه به خاطر طمع ، بلكه از روی‏ سپاسگزاری كه او را شايسته سپاسگزاری می‏دانند . يعنی اگر نه ثوابی باشد و نه بهشتی و نه جهنمی باز هم خدا را عبادت می‏كنند [ و اين عبادت آزادگان‏ است ] . آن عبارت معروف ديگر از اميرالمؤمنين از همه اينها صريحتر است كه می‏فرمايد : " « الهی ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فی جنتك‏ بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك » " (خدايا من تو را از ترس آتشت و به طمع بهشت عبادت نمی‏كنم بلكه‏ تو را شايسته عبادت يافته‏ام و عبادتت می‏كنم ) پس اين يك نظريه درباره كمال انسان كه آنرا در برخورداری بدانيم ، كه‏ اگر در دنيا آنرا مستلزم نفی هر فضيلتی بشماريم و برخورداری را به آخرت‏ موكول كنيم باز هم مطلب درستی نيست وگرنه بايد اصولا كاملترين عبادت هم‏ برای برخورداری باشد و حال اينكه دانستيم ناقصترين عبادت آنست كه برای برخورداری است .   پس نمی‏توان گفت كه كمال انسان در برخورداری بيشتر انسان از غير خود است . نظريات ديگری غير از اين هست كه بعضی روحانی است و برخی مادی نظريات مادی آخر كار برمی‏گردد به همان نظريه برخورداری . اما نظريات‏ روحانی : 2 - نظريه عرفا اولين و شايد مهمترين اين نظريات كه شايسته است در اطرافش بحث شود نظريه عرفا است . اساسا مبحث " انسان كامل " را تحت همين عنوان عرفا مطرح كرده‏اند و شايد بتوان گفت بطور قطع عرفا اين نظر را از اديان‏ گرفته‏اند ، از مسئله انسان اول كه در اديان هست ( مسئله آدم ) و بطور كلی از مسئله " نبی " و " ولی " و انسان كامل آخر الزمان ( مهدی‏ موعود ) كه در همه اديان هست ، الهام گرفته‏اند . ما سينيون معروف كتابی‏ دارد تحت عنوان " انسان كامل در اسلام " كه عبدالرحمن بدوی آنرا به‏ عربی ترجمه كرده است (ترجمه اين كتاب به فارسی از اصل فرانسه آن از نظر اثر علمی كار مفيدی خواهد بود ) ماسينيون در آن كتاب می‏گويد : فرضيه انسان كامل ميراث هلنی نيست‏ يعنی ميراث يونانی نيست . فلسفه يونان درباره انسان كامل حرفی ندارد و بحثی نكرده است در جهان اسلام بحث انسان كامل را عرفا مطرح كرده‏اند و مخصوصا در ميان عرفا محی الدين عربی خيلی در اين زمينه بحث كرده است . ديگران‏ كتابهائی به نام انسان كامل نوشته‏اند . از جمله عبدالكريم ديلی كتابی‏ نوشته است به نام انسان كامل كه چاپ شده است . عزيزالدين نسفی نيز به‏ نام الانسان الكامل كتاب نوشته است . همچنين سيد محمد برقعی ( برادر مرحوم آقا ميرزا سيد حسن برقعی ) كه مرد عارف مسلك و شاعری است ، كتابی نوشته تحت همين عنوان عرفا طبق مسلك خودشان نظريه روشنی درباره كمال انسان و انسان كامل‏ دارند گو اينكه برای ديگران قابل قبول نباشد . آنها در اين زمينه صد در صد قاطع و جزم قضاوت می‏كنند و حرف عجيبی دارند عرفا معتقدند كه حقيقت يكی است و بس و آن همان خدا است . آنها غير خدا را حقيقت نمی‏دانند و به نوعی ظل و چهره و سايه حقيقت می‏دانند و حقيقت بودن هر چيزی را هم كه ظاهرا قائل باشند ، به اعتبار انتساب آن‏ به خداوند می‏دانند . از نظر عارف همه چيزشان و صفت و اسم خداوند است و ما تا وقتی اشياء را در مقابل خدا می‏بينيم و او را چيزی و اينها را چيز ديگری می‏دانيم و ثانی برای او قرار می‏دهيم ، در كفر و شرك و جهل و حجاب‏ محض هستيم كه اگر به اين حال بميريم در ظلمت مرده‏ايم يعنی حقيقت را درك نكرده‏ايم انسان آنوقت كامل است كه حقيقت را درك كند و به حقيقت هم برسد اصطلاحی دارند تحت عنوان " وصول به حق " كه به معنای اين نيست كه‏ العياذ بالله حق حلول كند در انسان . زيرا محال است كه خداوند حلول كند يا متحد با خلق بشود . آنان اصلا ثانی برای خداوند قائل نيستند شبستری می‏گويد : حلول و اتحاد اينجا محال است  كه در وحدت دوئی عين ظلال است  اگر بگويد " حلول " برای خدا ثانی قائل شده است و عين شرك است و چيزی است كه از آن فرار می‏كند و اگر بگويد " اتحاد " باز دو چيز است‏ كه با هم متحد شده‏اند . او برای شيئی ، شيئيتی قائل نيست كه آنرا ثانی‏ برای خدا قرار دهد . خلق از نظر او يعنی تجلی ، خلق كردن يعنی ظهور بنابر اين معنای رسيدن ، فانی شدن در او است و فانی شدن يعنی انسان‏ برسد به آنجا كه حقيقت را آنچنانكه هست درك كند و وقتی خودش را درك‏ می‏كند پس از درك او باشد ، قبل از هر چيزی او را درك كند و ببيند ²ما رأيت شيئا الا و رايت الله قبله و بعده و معه » ديگر از نظر او من و ما باقی نمی‏ماند و فانی شدن يعنی اين پس اصول سخن عرفا اين است كه حقيقت يك چيز بيشتر نيست و غير او هر چه هست ، ثانی برای او نيست ، بلكه جلوه‏ها و اسماء و صفات و تجليات‏ او است . كمال انسان در رسيدن به حقيقت است ، و رسيدن به حقيقت يعنی‏ اينكه انسان برسد به جائی كه اين حالت را كاملا درك كند كه در همه چيز و با همه چيز او را ببيند « و هو معكم اينما كنتم »با هر چيزی و بلكه قبل‏ از هر چيزی او را ببيند ، قوام هر چيزی را به او ببيند ، و هر چيزی و از آن جمله خودش را در واقع در او ببيند و آنوقت ديگر منی باقی نمی‏ماند اين همان معنی " فنا " است كه می‏گويند و اگر انسان به اين حالت رسيد و اين فنا و اتصال برای او رخ داد ، به قول آنها يدالله الباسطه می‏شود . عرفا معتقد به رسيدن هم هستند . " سلوك " همين است ، " سير الی الله " ، " سلوك الی الله " . ( ما هم كه " تقرب " می گوئيم به معنای نزديك شدن است ) و چون معتقد به سير و سلوك و حركت به سوی خدا و طی منازل قرب هستند و برای اين منازل هم نظم‏ خاصی قائلند مثل منازل مكانی كه تا منزل اولی طی نشود محال است كه بتوان‏ به منزل دوم رسيد ، برای عرفان منازلی معين كرده‏اند تا انسان برسد به‏ حقيقت . كمال انسان از نظر آنها خيلی روشن است . آدمی كه به حقيقت‏ نرسيده ناقص است ، محجوب است و انسان " نارسيده " است . و انسانيت انسان و استعداد اصليش همين است كه حقيقت را بشناسد و به آن‏ برسد . كسی كه به حقيقت نرسيده ، از راه و امانده است . مركب اين سير هم از نظر آنها " عشق " و " محبت " و " انس " است . و راه ، راه‏ قلب و دل است نه راه فكر و فلسفه و . . از نظر آنها هر كمال ديگر از اين كمال منشعب می‏شود . هر چيز ديگر به‏ آن اعتبار كمال است كه يا راه رسيدن به اين كمال است و يا ناشی از اين‏ كمال . مثلا آيا زهد برای انسان كمال است ؟ می‏گويند بلی زيرا شرط اين راه‏ است . آيا تواضع كمال است ؟ بلی زيرا شرط اين راه است . چيزهائی كه‏ محاسن اخلاقی است ، و نيز دستگيری و ارشاد و هدايت خوب است چون اثر اين كار است . وقتی كه كسی به حقيقت رسيد مظهر اسم الهادی می‏شود و ديگران را ارشاد و هدايت می‏كند . اين ، نظر روشنی است برای عرفا كه‏ كمال مساوی است با وصول به حقيقت . حقيقت يكی است و كمال انسان يعنی‏ اتصال و وصول به حقيقت . ( ادامه دارد ) منبع : http://www.ghadeer.org/author/motahary/28/pages/4.html     هدف زندگی http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-4/1812--.html تكامل اجتماعی انسان   اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش دوم : هدف زندگی (جلسه چهارم) شهيد مرتضی مطهری ( تکامل اجتماعی انسان ) Mon, 10 Oct 2011 16:33:37 +0330 تكامل اجتماعی انسان   اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری بخش دوم : هدف زندگی جلسه چهارم : ايمان و كمال انسان كمال انسان در چيست ؟   نظريات مختلف درباره انسان كامل :    1 - انسان كامل يعنی انسان برخوردار الف برخوردار از طبيعت   رد اين نظريه  2 - نظريه عرفا  3 - نظريه حكما و فلاسفه الهی  4 - نظريه هندوئيسم  5 - كمال انسان در زيبائی است  6 - كمال انسان در قدرت است تاريخ ايراد سخنرانی 51 / 6 / 26 بسم الله الرحمن الرحيم  در ارتباط با بحثی كه درباره هدف و ايمان به هدف در اسلام داشتيم يك‏ مسئله اساسی اين است كه : آنچه به نام " ايمان " در اسلام مطرح است و در سراسر قرآن به چشم می‏خورد و محور همه مسائل است ، چيست ؟ البته ايمان در درجه اول ايمان به خدا و در درجه دوم ايمانهای ديگری‏ است كه در قرآن مطرح است مثل ايمان به ملائكه و كتب و رسل و يوم آخر آيا ايمان اساسا خودش از نظر اسلام برای انسان هدف است يا وسيله ؟ يعنی اينكه انسان بايد مؤمن باشد و اسلام از انسانها ايمان می‏خواهد ، خود هدف است يا وسيله است برای هدفهای ديگر ؟ البته توجه داريد كه مقصود از هدف ، هدف برای انسان است . نمی‏خواهيم بگوئيم ايمان هدف خداوند است و يا وسيله‏ای است برای هدفهای خداوند . هدفها يعنی كمالات و هدفهای انسانی آيا ايمان خود كمال انسان است ؟ و اينكه دعوت به ايمان شده است از اين جهت است كه اصولا [ ايمان ] كمال انسانی است و نفس كمال انسان به‏ ايمان است ؟ يا از آن جهت دعوت به ايمان شده است كه ايمان يك سلسله‏ آثار دارد و آن آثار برای انسان خوب است ، پس ايمان چيزی است كه برای‏ انسان نافع است يعنی دارای آثار نيك است . اگر بخواهيم اين كلمه را به‏ اصطلاح فلاسفه ادا كنيم اينطور بايد بگوئيم : آيا ايمان برای انسان خير است و يا نافع است ؟ زيرا فرق است ميان‏ خير و نافع . خير آن چيزی است كه نفس و ذات خودش كمال و مطلوب است‏ . يعنی انسان آنرا بايد برای خودش بخواهد نه برای چيز ديگر . ولی نافع‏ آن چيزی است كه خوب است به خاطر اثری كه دارد ، و در واقع مقدمه خير است نه اينكه خودش فی حد ذاته خير باشد اين مطلب قطعا بايد در شناخت اسلام به صورت يك مكتب و ايدئولوژی‏ روشن بشود كه از نظر اسلام آيا ايمان خود هدف و مطلوب و خير است برای‏ انسان ، و دعوت اسلام به ايمان از آن جهت است كه نفس ايمان خير است‏ برای انسان قطع نظر از هر اثری كه داشته باشد ولو برای ايمان هيچ اثری از آثاری كه می‏شناسيم وجود نداشته باشد ، و يا اينكه خير چيز ديگری است و انسان از آن جهت به ايمان دعوت شده است كه ايمان مقدمه خيرات است‏ چنانكه ما معمولا وقتی راجع به ايمان بحث می‏كنيم ، درباره فوائد و آثار ايمانبحث می‏كنيم و مثلا می‏گوئيم : انسان در صورت داشتن ايمان آرامش خاطر دارد و مصاحب او را از پا در نمی‏آورد . اگر افراد جامعه ايمان داشته‏ باشند می‏توانند به يكديگر اعتماد كنند و خيرشان به يكديگر می‏رسد و شرشان‏ بهم نمی‏رسد شك نيست كه ايمان چنين آثاری هم دارد ولی آيا ايمان از آن جهت خوب‏ است كه چنين آثار خوبی دارد يا نفس ايمان برای انسان كمال و خير و سعادت است و انسان كه بايد ايمان پيدا كند فقط برای خود ايمان است نه‏ اينكه اثر ديگری بر آن مترتب باشد اينجا است كه اين بحث پيش می‏آيد كه اصولا كمال انسان به چيست ؟ ما برای فهميدن اينكه ايمان ، كمال و خير است يا مقدمه خير و كمال ، بايد ابتدا مسئله كمال انسان را مطرح كنيم و ببينيم كمال انسان به چيست ؟ كمال انسان در چيست ؟ تشخيص كمال انسان از كمال هر چيز ديگر دشوارتر و مشكلتر است . از جمله مجهولات انسان درباره انسان همين مسئله است كه كمال انسان به چيست‏ ؟ كمال (كمال كه نقطه مقابل آن نقص است ، احتياجی به تعريف ندارد و تقريبا مفهومی واضح و روشن است ) اكثر اشياء عالم را [ به آسانی ] می‏توانيم تشخيص دهيم مثلا اگر به ما بگويند يك سيب كامل چگونه بايد باشد ؟ به آسانی می‏توانيم‏ بگوئيم ، يك سيب كامل را زود می‏شود شرح داد ، زيرا آنچه در سيب مطلوب‏ است و ما سيب را از آن جهت سيب می‏دانيم ، يكی مربوط به طعمش است و ديگر لطافت و رنگ‏ و بالاخره شكلش . اگر سيبی باشد كه از نظر شكل و رنگ زيبا باشد و از نظر طعم خوش طعم و شيرين و از نظر رائحه و بو خوشبو و از نظر لطافت ، لطيف‏ باشد و در مقابل دندان مقاوم نباشد آن را به عنوان يك شی‏ء مورد استفاده‏ سيب كامل می‏دانيم يك خانه كامل را زود می‏شود تعريف كرد . يك اسب كامل را به آسانی‏ می‏توان تعريف كرد ، ولی انسان كامل تعريفش از هر چيز ديگر مشكلتر و دشوارتر است . و لهذا بايد نظريات مختلفی را كه درباره انسان كامل‏ گفته‏اند شرح داد تا معلوم شود كدام درست است و يا اگر اجتهادا نتوانيم‏ تشخيص دهيم ، لااقل ببينيم از نظر قرآن كداميك از آنها و تا چه حد تاييد شده است . منبع : http://www.ghadeer.org/author/motahary/28/pages/3.html