Deprecated: Array and string offset access syntax with curly braces is deprecated in /home/nsun/public_html/old/engine/classes/templates.class.php on line 239 شهيد مرتضی مطهری ( انسان و ایمان ) - انسان http://old.n-sun.ir/ fa شهيد مرتضی مطهری ( انسان و ایمان ) - انسان http://old.n-sun.ir/yandexlogo.png http://old.n-sun.ir/yandexsquarelogo.png DataLife Engine ( جلد اول )( قسمت پنجم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-2/459--.html انسان و ايمان مقدمه‏ای بر جهان بينی اسلامی ( جلد اول ) اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت پنجم ) شهيد مرتضی مطهری ( انسان و ایمان ) Wed, 02 Jun 2010 20:41:37 +0430 انسان و ايمان مقدمه‏ای بر جهان بينی اسلامی ( جلد اول ) اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت پنجم ) اسلام مكتب جامع و همه جانبه اسلام كه بر چنين جهان بينی بنياد شده است مكتبی است جامع و واقع گرا در اسلام به همه جوانب نيازهای انسانی ، اعم از دنيائی يا آخرتی ، جسمی‏ يا روحی ، عقلی و فكری يا احساسی و عاطفی ، فردی يا اجتماعی توجه شده‏ است . مجموعه تعليمات اسلامی از يك لحاظ سه بخش را تشكيل می‏دهد : الف . اصول عقايد ، يعنی چيزهائی كه وظيفه هر فرد كوشش درباره تحصيل‏ عقيده درباره آنهاست كاری كه در اين زمينه بر عهده انسان است از نوع‏ كار تحقيقی و علمی است . ب . اخلاقيات ، يعنی خصلتهائی كه وظيفه يك فرد مسلمان اين است كه‏ خويشتن را به آن خصلتها و خوبيها بيارايد و از اضداد آنها . خويشتن را دور نگه دارد كاری كه در اين زمينه بر عهده انسان است از نوع‏ مراقبت نفس و خودسازی است . ج . احكام ، يعنی دستورهائی كه مربوط است به فعاليتهای خارجی و عينی‏ انسان ، اعم از فعاليتهای معاشی و معادی ، دنيوی و اخروی ، فردی و اجتماعی . اصول عقايد اسلامی بر حسب مذهب شيعه پنج اصل است : توحيد ، عدل ، نبوت ، امامت ، معاد . اسلام درباره اصول عقايد كه وظيفه هر فرد ، تحصيل عقيده صحيح درباره‏ آنهاست تقليد و تعبد را كافی نمی‏داند ، بلكه لازم می‏داند كه هر فردی‏ مستقلا و آزادانه صحت آن عقايد را به دست آورد از نظر اسلام عبادت منحصر نيست به عبادات بدنی مانند نماز و روزه يا عبادات مالی مانند خمس و زكات ، نوعی ديگر از عبادات هم هست و آن عبادت فكری است تفكر يا عبادت فكری اگر در مسير تنبه و بيداری انسان قرار گيرد از سالها عبادت‏ بدنی برتر و بالاتر است . لغزشگاههای انديشه از نظر قرآن قرآن مجيد كه دعوت به تفكر و نتيجه گيری فكری می‏كند و تفكر را عبادت‏ می‏شمارد و اصول عقايد را جز با تفكر منطقی ، صحيح نمی‏داند ، به يك مطلب‏ اساسی توجه كرده است و آن اينكه لغزشهای فكری بشر از كجا سرچشمه  می‏گيرد و ريشه اصلی خطاها و گمراهيها در كجاست ؟ اگر انسان بخواهد درست‏ بينديشد كه دچار خطا و انحراف نگردد چه بايد بكند ؟ در قرآن مجيد يك سلسله امور به عنوان موجبات و علل خطاها و گمراهيها ياد شده است كه ذيلا ذكر می‏كنيم : تكيه بر ظن و گمان بجای علم و يقين قرآن می‏گويد : اكثر مردم چنين‏اند كه اگر بخواهی پيرو آنها باشی تو را از راه حق گمراه‏ می‏كنند ، برای اينكه تكيه شان بر ظن و گمان است و ( نه بر يقين ) ، تنها با حدس و تخمين كار می‏كنند (و ان تطع اكثر من فی الارض يضلوك عن  سبيل الله ان يتبعون الاالظن » ( انعام : . 116 ) .                    قرآن كريم در آيات زيادی به شدت با پيروی از ظن و گمان مخالفت می‏كند و می‏گويد : مادامی كه به چيزی علم و يقين حاصل نكرده‏ای آنرا دنبال مكن و لا تقف ما ليس لك به علم » ( اسراء : .36 ) . امروز از نظر فلسفی مسلم شده است كه يكی ازعوامل عمده خطاها و اشتباهات همين بوده است دكارت هزار سال پس از قرآن اولين اصل منطقی‏ خويش را اين قرار داد و گفت . هيچ چيز را حقيقت ندانم مگر اينكه بر من بديهی باشد و در تصديقات خود از شتابزدگی و سبق ذهن و تمايل بپرهيزم ، و نپذيرم مگر آن را كه چنان‏ روشن و متمايز باشد كه هيچگونه شك و شبهه در آن نماند (سير حكمت در اروپا ، جلد اول .  ) . ميلها و هواهای نفسانی انسان اگر بخواهد صحيح قضاوت كند بايد در مورد مطلبی كه می‏انديشد كاملا بی طرفی خود را حفظ كند ، يعنی كوشش كند كه حقيقت خواه باشد و خويشتن‏ را تسليم دليلها و مدارك نمايد ، درست مانند يك قاضی كه روی پرونده‏ای‏ مطالعه می‏كند ، بايد نسبت به طرفين دعوا بی طرف باشد قاضی اگر تمايل‏ شخصی به يك طرف داشته باشد به طور ناخود آگاه دلائلی كه برای آن طرف‏ است نظرش را بيشتر جلب می‏كند و دلائلی كه له طرف ديگر و عليه اين طرف‏ است خودبخود از نظرش كنار می‏رود و همين موجب اشتباه قاضی می‏گردد . انسان در تفكرات خود اگر بی طرفی خود را نسبت به نفی يا اثبات مطلبی‏ حفظ نكند و ميل نفسانيش به يك طرف باشد ، خواه‏ناخواه و بدون آنكه‏ خودش متوجه شود عقربه فكرش به جانب ميل و خواهش نفسانيش متمايل‏ می‏شود اين است كه قرآن هوای نفس را نيز مانند تكيه بر ظن و گمان يكی از عوامل لغزش می‏شمارد . در سوره النجم می‏فرمايد : « ان يتبعون الا الظن و ما تهوی الانفس »  ( نجم : . 23  ) . پيروی نمی‏كنند مگر از گمان و از آنچه نفسها خواهش می‏كنند . شتابزدگی هر قضاوت و اظهار نظری مقداری معين مدارك لازم دارد و تا مدارك به‏ قدر كافی در يك مساله جمع نشود هرگونه اظهار نظر ، شتابزدگی و موجب لغزش انديشه است قرآن كريم مكرر به اندك بودن سرمايه‏ علمی بشر و كافی نبودنش برای برخی قضاوتهای بزرگ اشاره می‏كند و اظهار جزم را دور از احتياط تلقی می‏نمايد . مثلا می‏فرمايد : « و ما اوتيتم من العلم الا قليلا » ( اسراء : . 85) . آن مقدار علم و اطلاعی كه به شما رسيده اندك است و برای قضاوت كافی‏ نيست امام صادق عليه السلام فرمود : خداوند در قرآن بندگان خويش را با دو آيه اختصاص داد و تاديب فرمود : يكی اينكه تا به چيزی علم پيدا نكرده‏اند تصديق نكنند ( شتابزدگی در تصديق ) و ديگر اينكه تا به چيزی علم‏ پيدا نكرده‏اند ، تا به مرحله علم و يقين نرسيده‏اند رد و نفی نكنند ( شتابزدگی در انكار ) . خداوند در يك آيه فرمود : « الم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا . يقولوا علی الله الا الحق » ( اعراف : . 169  ) آيا از آنها در كتاب ( كتاب فطرت يا كتابهای آسمانی ) پيمان گرفته‏ نشده كه جز آنچه حق است ( حق بودنش محرز است) به خداوند نسبت ندهند. در آيه ديگر فرمود : « بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه (يونس : . 39  ) ». انكار كردند و تكذيب كردند چيزی را كه به علم آن احاطه نداشتند (نمی‏شناختند )  (تفسير الميزان ، جلد ششم ( عربی ) ، ص 319 ذيل آيه 169 سوره‏ اعراف . ) . سنت گرائی و گذشته نگری انسان به حكم طبع اولی خود هنگامی كه می‏بيند يك فكر و عقيده خاص مورد قبول نسلهای گذشته بوده است خودبخود بدون آنكه مجالی به انديشه خود بدهد آن را می‏پذيرد قرآن يادآوری می‏كند كه پذيرفته‏ها و باورهای گذشتگان را مادام كه با معيار عقل نسنجيده‏ايد نپذيريد ، در مقابل باورهای گذشتگان‏ استقلال فكری داشته باشيد . در سوره بقره آيه 170 می‏گويد : « و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه‏ آبائنا ا و لو كان آباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون ». اگر به آنها گفته شود كه از آنچه خدا به وسيله وحی فرود آورده پيروی‏ كنيد ، می‏گويند : خير ، ما همان روشها و سنتها را پيروی می‏كنيم كه پدران‏ گذشته خود را بر آن يافته‏ايم آيا اگر پدرانشان هيچ چيزی را فهم نمی‏كرده‏اند و راهی را نمی‏يافته‏اند باز هم از آنها پيروی می‏كنند ؟ ! شخصيت گرائی يكی ديگر از موجبات لغزش انديشه ، گرايش به شخصيتها است شخصيتهای‏ بزرگ تاريخی يا معاصر از نظر عظمتی كه در نفوس دارند بر روی فكر و انديشه  و تصميم و اراده ديگران اثر می‏گذارند و در حقيقت هم‏ فكر و هم اراده ديگران  را تسخير می‏كنند ، ديگران آنچنان می‏انديشند كه‏ آنها می‏انديشند و آنچنان  تصميم می‏گيرند كه آنها می‏گيرند ، ديگران در مقابل آنها استقلال فكر و اراده خود را از دست می‏دهند . قرآن كريم ما را دعوت به استقلال فكری می‏كند و پيرويهای كوركورانه از اكابر و شخصيتها را موجب شقاوت ابدی می‏داند لهذا از زبان مردمی كه از اين راه گمراه می‏شوند نقل می‏كند كه در قيامت می‏گويند : « ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا » ( احزاب : . 67  ) . پروردگارا ما بزرگان و اكابر خويش را پيروی و اطاعت كرديم و در نتيجه‏ ما را گمراه ساختند . منابع تفكر در اسلام قرآن كه دعوت به تفكر و انديشه می‏نمايد علاوه بر اينكه راههای لغزش‏ انديشه را ارائه داده است ، منابع تفكر را نيز ارائه داده است ، يعنی‏ موضوعاتی كه شايسته است انسان در آن موضوعات فكر خويش را به كار اندازد و از آنها به عنوان منابع علم و اطلاع خويش بهره‏گيری نمايد نيز ارائه داده است . در اسلام به طور كلی با صرف انرژی فكری در مسائلی كه نتيجه‏ای جز خسته‏ كردن فكر ندارد يعنی راه تحقيق برای انسان در آنها باز نيست و همچنين‏ مسائلی كه فرضا قابل تحقيق باشد فائده‏ای به حال انسان ندارد مخالفت شده‏ است . پيغمبر اكرم علمی را كه دارد بودن آن سودی نبخشد و نداشتن آن زيانی‏ نرساند بيهوده خواند اما علومی كه راه تحقيق در آنها باز است و به علاوه‏ سودمند می‏باشد مورد تاييد و تشويق اسلام است . قرآن كريم سه موضوع برای تفكر مفيد و سودمند ارائه می‏دهد : (در رساله " شناخت در قرآن " كه قبلا از آن ياد كرديم و ان شاء الله بزودی منتشر خواهد شد ، مسئله موضوعات و منابع شناخت به تفصيل‏ مطرح می‏شود .  ) . . 1 طبيعت در سراسر قرآن آيات زيادی است كه طبيعت ، يعنی زمين ، آسمان ، ستارگان ، خورشيد ، ماه ، ابر ، باران ، جريان باد ، حركت كشتيها در درياها ، گياهان ، حيوانات و بالاخره هر امر محسوسی را كه بشر در اطراف‏ خود می‏بيند به عنوان موضوعاتی كه درباره آن دقيقا بايد انديشيد و تفكر و نتيجه گيری كرد ياد كرده است برای نمونه يك آيه ذكر می‏كنيم : « قل انظروا ما ذا فی السموات و الارض » ( يونس : . 101  ) . بگو به مردم :  دقت و مطالعه كنيد ببينيد در آسمانها و زمين چه چيزهائی هست ؟ . 2 تاريخ در قرآن آيات بسياری است كه به مطالعه اقوام گذشته دعوت می‏كند و آن‏ را مانند يك منبع برای كسب علم معرفی می‏كند از نظر قرآن تاريخ بشر و تحولات آن بر طبق يك سلسله سنن و نواميس صورت می‏گيرد ، عزتها و ذلتها و موفقيتها و شكستها و خوشبختيها و بدبختيهای تاريخی حسابهايی دقيق و منظم دارد و با شناختن آن حسابها و قانونها می‏توان تاريخ حاضر را تحت فرمان  در آورد و به سود سعادت خود و مردم‏ حاضر از آن بهره‏گيری كرد . اينك يك آيه به عنوان نمونه : « قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فی الارض فانظروا كيف كان عاقبه‏ المكذبين »( آل عمران : . 137  ) . پيش از شما سنتها و قانونهائی عملا به وقوع پيوسته است پس در زمين و آثار تاريخی گذشتگان گردش و كاوش كنيد و ببينيد پايان كار كسانی كه‏ حقايقی را كه از طريق وحی به آنها عرضه داشتيم دروغ پنداشتند به كجا انجاميد . . 3 ضمير انسان قرآن ضمير انسانی را به عنوان يك منبع معرفت ويژه نام می‏برد از نظر قرآن ، سراسر خلقت آيات الهی و علائم و نشانه‏هايی برای كشف حقيقت است‏ قرآن از جهان خارج انسان به " آفاق " و از جهان درون انسان به " انفس‏ " تعبير می‏كند سنريهم آياتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی يتبين لهم انه الحق  ( سوره فصلت : . 53  )  و از اين راه اهميت ويژه ضمير انسانی را گوشزد می‏نمايد اصطلاح " آفاق و انفس " در ادبيات اسلامی از همين جا پديد آمده‏ است . " كانت " فيلسوف آلمانی جمله‏ای  دارد كه شهرت جهانی دارد و همان‏ جمله بر لوح قبرش حك شده است می‏گويد : دو چيز است كه اعجاب انسان را سخت بر می‏انگيزد :  يكی آسمان‏ پرستاره‏ای كه بالای سرما قرار گرفته است و ديگر وجدان و ضميری كه در درون‏ ما قرار دارد . ( پایان ) منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books/26/pages/toc.html ( جلد اول )( قسمت چهارم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-2/458--.html انسان و ايمان مقدمه‏ای بر جهان بينی اسلامی ( جلد اول ) اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت چهارم ) شهيد مرتضی مطهری ( انسان و ایمان ) Wed, 02 Jun 2010 20:27:54 +0430 انسان و ايمان مقدمه‏ای بر جهان بينی اسلامی ( جلد اول ) اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت چهارم ) مكتب ، ايدئولوژی مكتب يا ايدئولوژی چيست و چگونه تعريف می‏شود ؟ چه ضرورتی است كه‏ انسان به عنوان يك فرد و يا به عنوان عضو يك جامعه پيرو يك مكتب باشد و به يك ايدئولوژی بپيوندد و ايمان داشته باشد ؟ آيا وجود يك ايدئولوژی‏ برای فرد يا جامعه انسان ضروری است ؟ مقدمه‏ای اينجا لازم است . فعاليتهای انسان دو گونه است : التذاذی و تدبيری . فعاليتهای التذاذی همان فعاليتهای ساده‏ای است كه انسان تحت تاثير مستقيم غريزه و طبيعت و يا عادت - كه طبيعت ثانوی است - برای رسيدن‏ به يك لذت و يا فرار از يك رنج انجام می‏دهد مثلا تشنه می‏شود و به سوی‏ ظرف آب دست می‏برد ، گزنده‏ای می‏بيند و پا به فرار می‏گذارد ، ميل شديد به سيگار پيدا می‏كند و سيگار آتش می‏زند . اينگونه كارها ، كارهائی است موافق و ملايم با ميل ، و مستقيما با لذت‏ و رنج سر و كار دارد كار لذت آور با نوعی جاذبه ، انسان را به سوی خود می‏كشد و كار رنج آور با نوعی دافعه ، انسان را از خود دور می‏سازد . فعاليتهای تدبيری كارهائی است كه خود آن كارها جاذبه يا دافعه‏ای‏ ندارند و غريزه و طبيعت ، انسان را به سوی آن كارها نمی‏كشاند و يا از آنها دور نمی‏سازد ، انسان را به حكم عقل و اراده به خاطر مصلحتی كه در آنها نهفته است و يا به خاطر مصلحتی كه در ترك آنها می‏بيند آنها را انجام می‏دهد يا ترك می‏كند ، يعنی علت غائی و نيروی محرك و برانگيزاننده انسان مصلحت است نه لذت لذت را طبيعت تشخيص می‏دهد و مصلحت را عقل لذت برانگيزاننده ميل است و مصلحت برانگيزاننده اراده‏ انسان از كارهای التذاذی در حين انجام كار لذت می‏برد ولی از كارهای‏ مصلحتی لذت نمی‏برد اما از تصور اينكه گامی به سوی مصلحت نهائی - كه خير و كمال و يا لذتی در آينده است - نزديك می‏شود خرسند می‏گردد فرق است‏ ميان كاری كه لذت بخش و مسرت آفرين باشد يا كاری كه لذتی نمی‏بخشد و احيانا رنج آور است ولی انسان با رضايت و خرسندی آن رنج را تحمل می‏كند كارهای مصلحتی در اثر دوردست بودن نتيجه ، لذت آور و بهجت زا نيستند ، اما رضايت بخش هستند لذت و رنج از مشتركات انسان و حيوان است ، اما رضايت و خرسندی و يا كراهت و نارضايی از مختصات انسان است ، همچنانكه‏ آرزو داشتن از مختصات بشر است رضايت و كراهت و آرزو در قلمرو و معقولات و در حوزه تفكرات بشر واقعند نه در حوزه حواس و ادراكات حسی او . گفتيم كه انسان كارهای تدبيری خويش را با نيروی عقل و اراده انجام‏ می‏دهد ، برخلاف كارهای لتذاذی كه به حكم احساس و ميل صورت می‏گيرد معنی‏ اينكه به حكم عقل انجام می‏گيرد اين است كه نيروی حسابگر عقل ، خير و كمال و يا لذتی را در دور دست می‏بيند و راه وصول به آن را كه احيانا صعب‏العبور است كشف می‏كند و طرح وصول به آن را می‏ريزد و معنی اينكه با نيروی اراده انجام می‏گيرد اين است كه در انسان قوه وابسته به قوه عقل‏ وجود دارد كه نقش اجرا كننده مصوبات عقل را دارد و احيانا برخلاف همه‏ ميلها و همه جاذبه‏ها و كششهای طبيعی مصوبات عقلانی و طرحهای فكری را به‏ مرحله عمل در می‏آورد . يك دانشجو ، طبيعت جوانيش او را به سوی خواب و خوراك و آسايش و شهوترانی و بازيگوشی می‏خواند ، اما عقل حسابگرش كه از يك طرف به مال و بال آور اين كارها ، و از طرف ديگر به عاقبت عافيت آفرين سختكوشيها و بی خوابی‏ها و چشم از شهوت و لذت پوشيدن‏ها می‏انديشد ، به حكم مصلحت به‏ او فرمان می‏دهد كه شق دوم را انتخاب كند در اين هنگام انسان حكم عقل را كه مصلحت است بر حكم طبيعت كه لذت است ترجيح می‏دهد همچنين يك بيمار از دوا نفرت دارد ، از نوشيدن دوای تلخ و بدمزه رنج می‏برد ، اما به حكم‏ عقل مصلحت انديش و با نيروی اراده حاكم بر ميلها ، دوای تلخ بدمزه را می‏خورد . عقل و اراده هر اندازه نيرومندتر باشند فرمان خود را بهتر بر طبيعت - علی رغم تمايلاتش - تحميل می‏نمايند . انسان در فعاليتهای تدبيری خود همواره يك طرح و نقشه و يك تئوری را در مرحله عمل پياده می‏كند انسان هر اندازه از ناحيه عقل و اراده تكامل‏ يافته‏تر باشد ، فعاليتهايش بيشتر تدبيری است تا التذاذی ، و هر اندازه‏ به افق حيوانيت نزديكتر باشد فعاليتهايش بيشتر التذاذی است تا تدبيری‏ ، زيرا فعاليت حيوان همه التذاذی است در حيوان احيانا فعاليتهايی كه‏ نشان می‏دهد برای هدفها و نتيجه‏های دور دست است ديده می‏شود از قبيل لانه‏ ساختن‏ها ، مهاجرتها ، جفتگيريها و توليد نسلها ، ولی هيچيك از آنها آگاهانه و از روی وقوف به هدف و از روی تفكر برای پيدا كردن راه وصول و انتخاب وسيله صورت نمی‏گيرد بلكه با نوعی الهام جبری و غريزی از ماوراء ، صورت می‏گيرد انسان از نظر فعاليتهای تدبيری تا آنجا دايره فعاليتش‏ گسترش می‏يابد كه فعاليتهای التذاذيش را هم در بر می‏گيرد ، يعنی برنامه‏ ريزيهای مصلحتی تا آنجا ممكن است به دقت پی ريزی شود كه لذتها در كادر مصلحتها قرار گيرد و هر لذتی در عين اينكه لذت است مصلحت هم باشد و هر فعاليت طبيعی در همان حال كه پاسخگويی به دعوت طبيعت است ، اطاعت‏ فرمان عقل نيز باشد اگر فعاليت تدبيری ، فعاليتهای التذاذی را زير پوشش‏ خود قرار دهد ، و اگر فعاليتهای التذاذی ، بخشی از طرح كلی برنامه عام‏ تدبيری زندگی قرار گيرد ، طبيعت با عقل ، و ميل با اراده ، انطباق‏ می‏يابند . فعاليت تدبيری به حكم آنكه بر محور يك سلسله غايات و اهداف دوردست‏ می‏گردد ، خواه‏ناخواه نيازمند به طرح و برنامه و روش و انتخاب وسيله‏ برای وصول به مقصد است ، و تا آنجا كه جنبه فردی دارد ، يعنی يك فرد ، خود برای خود تدبير می‏كند ، طراح و رنامه‏ريز و تئوريسين و تعيين كننده  راه و روش و وسيله ، عقل فردی است‏ كه البته با ميزان معلومات و اطلاعات و آموخته‏ها و نيرومندی قضاوت او بستگی دارد . فعاليت تدبيری ، فرضا به اوج كمال خود برسد ، برای انسانی شدن‏ فعاليتهای انسان كافی نيست فعاليت تدبيری انسان ، شرط لازم انسانيت‏ است ، زيرا نيمی از انسانيت انسان را عقل و علم و آگاهی و تدبير او تشكيل می‏دهد ، اما شرط كافی نيست فعاليت انسانی آنگاه انسانی است كه‏ علاوه بر عقلانی بودن و ارادی بودن ، در جهت گرايشهای عالی انسانيت باشد و لااقل با گرايشهای عالی در تضاد نباشد ، والا جنايت آميزترين فعاليتهای‏ بشری احيانا با تدبيرها و تيزهوشی‏ها و مال انديشی‏ها و طرح ريزی‏ها و تئوری‏ سازی‏ها صورت می‏گيرد نقشه‏های شيطانی استعماری بهترين شاهد مدعا است در اصطلاحات دينی اسلامی ، نيروی تدبير ، آنجا كه از گرايشهای انسانی و ايمانی جدا می‏شود و در خدمت اهداف مادی و حيوانی قرار می‏گيرد " نكرا " و " شيطنت " ناميده شده است بگذريم از اين جهت كه فعاليت تدبيری‏ ، لزوما انسانی نيست ، بلكه اگر بر محور هدفهای حيوانی باشد ، از فعاليتهای التذاذی حيوانی بسی خطرناكتر است مثلا حيوانی به خاطر پر كردن‏ شكم خود حيوانی يا انسانی را می‏درد ، ولی انسان تدبيرگر حسابگر برای‏ مقصودی در همين حد ، شهرهايی را ويران و صدها هزار نفر نفوس بيگناه را به آتش می‏كشد آری ، بگذريم از اين جهت ، آيا اهداف عقل از نظر مجموع‏ مصالح فردی كافی است ؟ به عبارت ديگر : حد كارآيی عقل فردی از نظر ارائه مصالح فردی چيست ؟ در اينكه نيروی عقل و تفكر و انديشه برای تدبيرهای جزئی و محدود زندگی‏ ضروری و مفيد است بحثی نيست انسان در زندگی همواره مواجه با مسائلی‏ است از قبيل انتخاب دوست ، انتخاب رشته تحصيلی ، انتخاب همسر ، انتخاب شغل ، مسافرت ، معاشرت ، تفريح ، فعاليتهای نيكوكارانه ، مبارزه با كژيها و ناراستيها و بدون شك در همه اينها نيازمند به تفكر و انديشه و تدبير است و هر چه بيشتر و بهتر بينديشد موفقيت بيشتری كسب‏ می‏كند ، و احيانا نيازمند به استمداد از تفكر و تجربه ديگران می‏شود ( اصل‏ مشورت ) در همه اين موارد جزئی ، انسان طرح تهيه می‏كند و آن را به مرحله‏ اجرا در می‏آورد . در دايره كلی و وسيع چطور ؟ آيا انسان قادر است طرحی كلی برای همه‏ مسائل زندگی شخصی خود كه همه را در بر گيرد و منطبق بر همه مصالح زندگی‏ او باشد بريزد ؟ يا قدرت طرح ريزی فكری فردی ، در حدود مسائل جزئی و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگی كه سعادت همه جانبه را در برگيرد از عهده نيروی عقل بيرون است ؟ می‏دانيم كه برخی فيلسوفان به چنين " خودكفائی " معتقد بوده‏اند ، مدعی‏ شده‏اند كه راه سعادت و شقاوت را كشف كرده‏ايم و با اعتماد به عقل و اراده ، خويشتن را خوشبخت می‏سازيم . اما از طرف ديگر می‏دانيم كه در جهان دو فيلسوف يافت نمی‏شوند كه در پيدا كردن اين راه ، وحدت نظر داشته باشند خود سعادت كه غايت اصلی و نهائی است و در ابتدا مفهومی واضح و بديهی به نظر می‏رسد يكی از ابهام‏ آميزترين مفاهيم است . اينكه سعادت چيست ؟  و با چه چيزهائی محقق می‏شود ؟ شقاوت چيست ؟  و عوامل آن‏ كدام است ؟ هنوز به صورت يك مجهول مطرح است او ناشناخته باقی مانده‏ است چرا ؟ چون هنوز كه هنوز است خود بشر و استعدادها و امكاناتش‏ ناشناخته است . مگر ممكن است خود بشر ناشناخته بماند و سعادتش كه چيست‏ و با چه  ميسر می‏شود شناخته گردد ؟ ! بالاتر اينكه ، انسان موجودی اجتماعی است زندگی اجتماعی هزارها مسئله و مشكل برايش به وجود می‏آورد كه بايد همه آنها را حل كند و تكليفش را در مقابل همه آنها روشن نمايد ، وچون موجودی است اجتماعی ، سعادتش ، آمارنهايش ، ملاكهای خير و شرش راه و روشش ، انتخاب وسيله‏اش ، با سعادتها و آرمانها و ملاكهای خير و شرها و راه و روش‏ها و انتخاب‏ وسيله‏های ديگران آميخته است ، نمی‏تواند راه خود را مستقل از ديگران‏ برگزيند ، سعادت خود را بايد در شاهراهی جستجو كند كه جامعه را به‏ سعادت و كمال برساند . و اگر مساله حيات ابدی و جاودانگی روح ، و تجربه نداشتن عقل نسبت به‏ نشئه ما بعد نشئه دنيا را در نظر بگيريم مساله بسی مشكلتر می‏شود . اينجاست كه نياز به يك مكتب و ايدولوژی ، ضرورت خود را می‏نماياند ، يعنی نياز به يك تئوری كلی ، يك طرح جامع و هماهنگ و منسجم كه هدف‏ اصلی ، كمال انسان و تامين سعادت همگانی است ، و در آن ، خطوط اصلی و روشها ، بايدها و نبايدها ، خوبها و بدها ، هدفها و وسيله‏ها ، نيازها و دردها و درمانها ، مسؤوليتها و تكليفها مشخص شده باشد و منبع الهام تكليفها و مسؤوليتها برای همه‏ افراد بوده باشد . انسان از بدو پيدايش ، لااقل از دوره‏ای كه رشد و توسعه زندگی اجتماعی‏ منجر به يك سلسله اختلافات شده است (از مجموع آيات كريمه قرآن استنباط می‏شود كه اين اختلافات و اين‏ نياز از زمان نوح نبی پيدا شده است پيامبران پيشتر  صاحب شريعت‏ نبوده‏اند رجوع شود به تفسير الميزان ذيل آيه 213 از سوره مباركه  بقره‏ كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين ». . .  ) نيازمند به ايدئولوژی - و به‏ اصطلاح قرآن " شريعت " - بوده است هر چه  زمان گذشته و انسان رشد كرده‏ و تكامل يافته است ، اين نياز شديدترشده است  در گذشته ، گرايشهای خونی‏ و نژادی و قومی و قبيله‏ای و ملی ، مانند  يك " روح جمعی " بر جوامع‏ انسانی حاكم بود اين روح به نوبه خود يك سلسله آرمانهای جمعی ( ولو غيرانسانی ) به وجود می‏آورد ، و به جامعه وحدت و جهت می‏داد  رشد و تكامل‏ علمی و عقلی ، آن پيوندها را سست كرده است . علم به حكم خاصيت ذاتی خود تمايل به فرديت دارد ، عواطف را ضعيف و پيوندهای  احساسی را سست می‏كند . آنچه بشر امروز - و به طريق اولی بشر فردا - را وحدت و جهت می‏بخشد و آرمان مشترك می‏دهد و ملاك خير و شر و بايد و نبايد برايش می‏گردد ، يك‏ فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه آرمان خيز مجهز به منطق ، و به عبارت ديگر يك ايدئولوژی جامع و كامل است . بشر امروز بيشتر از بشر ديروز نيازمند به چنين فلسفه زندگی است ، فلسفه‏ای كه قادر باشد به او دلبستگی و حقايقی ماوراء فرد و منافع فرد بدهد امروز ديگر جای ترديد نيست كه مكتب و ايدئولوژی. از ضروريات حيات اجتماعی است . اينچنين مكتبی را چه كسی قادر است طرح و پی ريزی كند ؟ بدون شك عقل‏ يك فرد قادر نيست آيا عقل جمع قادر است ؟ آيا انسان می‏تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنين طرحی بريزد ؟ اگر انسان را بالاترين مجهول برای خودش بدانيم ، به طريق اولی جامعه‏ انسانی و سعادت اجتماعی مجهولتر است پس چه بايد كرد ؟ اينجا است كه‏ اگر ديدی راستين درباره هستی و خلقت داشته باشيم ، نظام هستی را نظامی‏ متعادل بدانيم ، خلاء و پوچی را از هستی نفی نمائيم ، بايد اعتراف كنيم‏ كه دستگاه عظيم خلقت اين نياز بزرگ را ، اين بزرگترين نيازها را ، مهمل‏ نگذاشته و از افقی مافوق افق عقل انسان ، يعنی افق وحی ، خطوط اصلی اين‏ شاهراه را مشخص كرده است ( اصل نبوت ) كار عقل و علم ، حركت در درون‏ اين خطوط اصلی است چه زيبا و عالی گفته بوعلی در كتاب " نجات " آنجا كه نياز انسانها را به شريعت الهی كه به وسيله انسانی ( نبی ) بيان شده‏ باشد توضيح می‏دهد می‏گويد : فالحاجه الی هذا الانسان فی ان يبقی نوع الانسان و يتحصل وجوده اشد من‏ الحاجه الی انبات الشعر علی الحاجبين و تقعير الاخمص من القدمين و اشياء اخری من المنافع التی لاضروره اليها فی البقاء بل اكثر مالها انها تنفع فی‏ البقاء . نياز به نبی و بيان كننده شريعت الهی و ايدئولوژی انسانی در بقاء نوع‏ انسان و در رسيدن انسان به كمال وجودی انسانيش ، بسی بيشتر است از نياز به رويانيدن مو بر ابروان و مقعر ساختن كف دو پا و منافعی ديگر از اين قبيل  كه صرفا نافع در بقاء نوع انسانند بدون‏ آنكه ضرورت نوع ايجاب كند . يعنی دستگاه عظيم خلقت كه نيازهای كوچك و غيرضروری را مهمل نگذاشته‏ است ، چگونه ممكن است ضروری‏ترين نيازها را مهمل بگذارد ؟ ! اما اگر از ديدی راستين درباره هستی و آفرينش محروم باشيم ، بايد تسليم شويم كه انسان محكوم به سرگشتگی و گمراهی است ، و هر طرح و هر ايدئولوژی از طرف انسان سرگشته در اين ظلمتكده طبيعت ، جز سرگرمی و سردرگمی چيزی نيست . با بيان فوق همچنانكه ضرورت وجود يك مكتب و ايدئولوژی نمايان می‏شود ، ضرورت پيوستن فرد به يك مكتب و ايدئولوژی نيز روشن می‏گردد . اما پيوستن يك فرد به يك ايدئولوژی آنگاه صورت واقعی به خود می‏گيرد كه شكل " ايمان " به خود بگيرد ، و ايمان حقيقتی است كه با زور و به‏ خاطر مصلحت صورت پذير نيست با زور می‏توان به مطلبی تسليم شد و گردن‏ نهاد ، ولی ايدئولوژی گردن نهادنی نيست ، ايدئولوژی پذيرفتنی و جذب‏ شدنی است ، ايدئولوژی ايمان می‏طلبد . يك ايدئولوژی كار آمد ، از طرفی بايد بر نوعی جهان بينی تكيه داشته‏ باشد كه بتواند عقل را اقناع و انديشه را تغذيه نمايد ، و از طرف ديگر بتواند منطقا از جهان بينی خودش هدفهايی استنتاج كند كه كشش و جذبه‏ داشته باشند در اين هنگام عشق و اقناع كه دو عنصر اساسی ايمانند دست به‏ دست يكديگر داده جهان را می‏سازند . در اينجا چند مساله هست كه ناچاريم به طور اجمال و اختصار مطرح كنيم و تفصيل آنها را به فرصتی مناسبتر موكول می‏نماييم . الف . ايدئولوژيها دو گونه‏اند : انسانی و گروهی ايدئولوژيهای انسانی‏ يعنی ايدئولوژيهائی كه مخاطب آنها نوع انسان است نه قوم يا نژاد يا طبقه خاص ، و داعيه نجات نوع انسان را دارد نه نجات و رهائی گروه يا طبقه معين ، طرحی را كه ارائه می‏دهد شامل همه انسانهاست نه دسته مخصوصی‏ ، پشتيبانان و حاميانی كه جلب می‏كند از ميان همه قشرها ، گروهها ، ملتها و طبقات است نه يك قشر يا گروه معين . ايدئولوژی گروهی ، برعكس ، مخاطبش گروه يا طبقه يا قشر خاص است و داعيه رهائی و نجات يا سيادت و برتری همان گروه را دارد و مخاطبش هم‏ تنها همان گروه است و طرحی هم كه ارائه می‏دهد ويژه همان گروه است و تنها از ميان همان گروه هم پشتيبان و حامی جذب می‏كند و سرباز می‏گيرد . هر يك از اين دو نوع ايدئولوژی ، مبنی بر نوعی ديد درباره انسان است‏ ايدئولوژی عام و انسانی مانند ايدئولوژی اسلامی نوعی شناخت از انسان دارد كه از آن به فطرت تعبير می‏شود از نظر اسلام ، انسان در جريان خلقت ، مقدم بر تاثير عوامل تاريخی و عوامل اجتماعی ، دارای بعد وجودی خاص شده‏ و استعدادهايی والا كه او را از حيوان متمايز می‏كند و به او هويت می‏بخشد به او داده شده است طبق اين نظر انسان در متن خلقت او نوعی شعور و وجدان نوعی كه در همه انسانها وجود دارد بهره‏مند شده و همان وجدان فطری‏ به او تعين نوعی و صلاحيت دعوت ، مخاطب واقع شدن ، حركت و جنبش داده‏ است اين ايدئولوژی‏ها با تكيه به وجدان فطری مشخص نوع انسان دعوت خود را آغاز می‏كنند و حركت می‏آفرينند . گروهی از ايدئولوژيها ديدی ديگر از انسان دارند از نظر اين ايدئولوژيها ، انسان نوعی ، صلاحيت دعوت و طرف خطاب قرار گرفتن و حركت و جنبش‏ ندارد ، زيرا شعور و وجدان و گرايشهای انسان تحت تاثير عوامل تاريخی در حيات ملی و قومی ، و يا تحت تاثير عوامل اجتماعی در موضع طبقاتی انسان‏ مشخص می‏شود انسان مطلق ، صرف نظر از عوامل تاريخی يا اجتماعی خاص ، نه‏ شعور دارد و نه وجدان و نه صلاحيت دعوت و خطاب ، بلكه موجودی انتزاعی‏ است نه عينی ماركسيسم و همچنين فلسفه‏های ملی و قومی بر چنين ديدی از انسان مبتنی است خاستگاه اين فلسفه‏ها منافع طبقاتی و يا احساسات قومی و نژادی و حداكثر فرهنگ قومی است . بدون شك ايدئولوژی اسلامی از نوع اول و خاستگاه آن فطرت انسان است‏ لهذا مخاطب اسلام " الناس = عموم مردم " است (گاه در مفهوم اين كلمه كه به معنی  " عموم مردم " است اشتباه‏ می‏شود و مرادف با " توده مردم " گرفته می‏شود كه نقطه  مقابل طبقات‏ ممتاز است ، و چون مخاطب اسلام " الناس " است ادعا می‏شود كه  دين‏ اسلام دين توده مردم است و ضمنا اين جهت فضيلتی برای اسلام شمرده می‏شود  ولی بايد بدانيم كه آنچه واقعيت است و هم فضليت است برای اسلام اين‏ است كه  اسلام به حمايت توده مردم برخاسته نه اينكه مخاطبش تنها توده‏ مردمند و ايدئولوژيش ايدئولوژی گروهی و طبقاتی است ، و آنچه بيشتر مايه‏ فضليت است اين است كه علاوه بر طبقات بهره‏ده ، از ميانخود طبقات‏ بهره‏كش و صاحب سرمايه و قدرت ، با اتكا به فطرت انسانی ، احيانا وجدانها را به سود طبقات بهره‏ده و محروم برانگيخته است .  ) نه طبقه يا گروه‏ خاص اسلام عملا توانسته از ميان همه گروهها حامی  و پشتيبان جلب كند حتی‏ از ميان طبقه‏ای كه با آنها به نبرد برخاسته است يعنی  طبقه ملاء و مترف‏ به اصطلاح قرآن سربازگيری از طبقه‏ای عليه خود آن طبقه  و از گروهی عليه منافع خود آن گروه ، بلكه شورانيدن يك‏ فرد عليه تبهكاری  شخص خودش ، كاری است كه اسلام فراوان در طول تاريخ‏ كرده و می‏كند  اسلام به حكم آنكه دين است و در درونی‏ترين لايه‏های وجود انسان نفوذ می‏كند ،  و از طرف ديگر برفطرت انسانی انسان تكيه دارد ، قادر است فرد را عليه تبهكاری  خودش بر آشوباند و بشوراند و انقلاب خود عليه خود به وجود آورد كه نامش " توبه " است ايدئولوژيهای گروهی و طبقاتی تنها قدرت انقلابی‏شان شورانيدن  فرد عليه فرد ديگر ، يا طبقه عليه‏ طبقه ديگر است ولی هرگز قادر نيستند انقلاب فرد عليه خود بر پا كنند ، همچنانكه قادر نيستند فرد را در درون خود از ناحيه  خود تحت مراقبت و كنترل قرار دهند . اسلام به حكم اينكه مذهب است - و به حكم اينكه دين خاتم است بيش از هر مذهب آسمانی ديگر - برای بر پا داشتن عدالت اجتماعی آمده است (حديد : 25 )  لقدارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط » . . .  و( اعراف : 29 ) قل امر ربی‏ بالقسط » . . .  ) و قهرا هدفش نجات محرومان و مستضعفان ، و نبرد و ستيز با ستم پيشگان‏ است اما مخاطب اسلام تنها محرومان و مستضعفان نيستند ، همچنانكه حاميان‏ خود را تنها از اين طبقه جلب نكرده است اسلام حتی از ميان طبقاتی كه به‏ نبرد با آنها برخاسته است ، با تكيه به نيروی مذهب از يك طرف و برفطرت انسانی انسان از طرف ديگر ، به گواهی تاريخ سرباز گرفته است‏ . اسلام تئوری پيروزی انسانيت  بر حيوانيت ، علم بر جهل ، عدالت بر ظلم ، مساوات بر تبعيض ، فضيلت بر رذيلت ، تقوا بر بی‏بند و باری ، توحيد بر شرك است پيروزی‏ مستضعفان بر جباران و مستكبران يكی از مظاهر و مصاديق اين پيروزيهاست . ب . به دنبال بحث گذشته ، اين مساله بايد طرح شود كه آيا فرهنگ اصيل‏ انسانی ماهيت يگانه دارد ؟ يا فرهنگ يگانه در كار نيست ، فرهنگ ، ماهيت قومی ، ملی يا طبقاتی دارد ،  آنچه وجود دارد و يا در آينده وجود خواهد يافت فرهنگها است نه فرهنگ ؟ اين مساله نيز وابسته به اين است كه آيا نوعيت انسان از فطرتی يگانه‏ و اصيل برخوردار است و همان فطرت اصيل و يگانه به فرهنگ انسان يگانگی‏ می‏دهد ؟ و يا چنين فطرت يگانه‏ای در كار نيست ، فرهنگها ساخته عوامل‏ تاريخی ، قومی  و جغرافيايی و يا ساخته گرايشهای منفعت طلبانه طبقاتی‏ است ؟ اسلام به حكم اينكه در جهان بينی‏اش قائل به فطرت يگانه است ، هم‏ طرفدار ايدئولوژی يگانه است و هم طرفدار فرهنگ يگانه . ج . بديهی است كه تنها يك ايدئولوژی انسانی نه گروهی ، و يك‏ ايدئولوژی يگانه نه ايدئولوژی مبنی بر تقسيم و تجزيه انسان ، يك‏ ايدئولوژی فطری نه يك ايدئولوژی سود گرايانه می‏تواند برارزشهای انسانی‏ متكی باشد و ماهيت انسانی داشته باشد . د . آيا هر ايدئولوژی وابسته به زمان و مكان است ؟ آيا انسان محكوم‏ است كه در هر وضع زمانی متغير و در هر شرايط محيطی و مكانی مختلف يك‏ ايدئولوژی ويژه داشته باشد ؟ آيا بر ايدئولوژی ، اصل اختلاف ( بر حسب‏ منطقه و مكان ) واصل نسخ و تبديل  ( بر حسب زمان ) حكمفرما است ؟ يا ايدئولوژی انسان همانطور كه از نظر گروهی يگانه است‏ نه چند گانه ، از نظر زمانی و مكانی نيز يگانه است نه چند گانه ، به‏ عبارت ديگر همچنانكه از نظر گروهی ، عام است نه خاص ، از نظر زمانی و مكانی ، مطلق است نه نسبی . اينكه يك ايدئولوژی از نظر زمانی و مكانی مطلق باشد يا نسبی نيز به‏ نوبه خود از يك نظر بسته به اين است كه خاستگاهش فطرت نوعی انسان و هدفش سعادت نوع انسان باشد و يا خاستگاهش منافع گروهی و احساسات قومی‏ و طبقاتی باشد ، و از نظر ديگر بسته به آن است كه ماهيت تحولات اجتماعی‏ را چه بدانيم ؟  آيا آنگاه كه جامعه‏ای متحول می‏شود و دوره‏ای را پشت سر می‏گذارد و دوره جديدی  را آغاز می‏كند ، آن جامعه تغيير ماهيت می‏دهد و بالنتيجه قوانينی بر آن  حاكم می‏شود مغاير قوانين حاكم پيشين ، آنچنانكه‏ مثلا آب پس از يك  دوره بالا رفتن درجه حرارت ، تبديل به بخار می‏شود و از آن پس قوانين گازها بر آن حاكم است نه قوانين مايعات ؟  يا تحولات و تكاملهای اجتماعی از اين قبيل نيست قوانين اصلی تكاملی جامعه ، و مداری‏ كه در آن تحول می‏يابد ثابت است جامعه تغيير منزل و  مرحله می‏دهد نه‏ تغيير مدار و قانون تكامل ، آنچنانكه جاندران ازنظر زيستی  متحول و متكامل‏ می‏شوند اما قوانين تكامل همواره ثابت است . و از نظری اين مساله كه يك ايدئولوژی از نظر زمانی و مكانی مطلق است‏ يا نسبی بسته به آن است كه جهان بينی آن ايدئولوژی چه جهان بينی‏ئی باشد ؟  علمی يا فلسفی و يا مذهبی ؟ ايدئولوژی علمی به حكم اينكه مبتنی بر يك‏ جهان بينی ناپايدار است نمی‏تواند پايدار باشد ، بر خلاف جهان‏بينی فلسفی‏ مبتنی بر اصول اوليه و بديهيات اوليه ، يا جهان بينی مذهبی مبتنی بر وحی و نبوت . در اينجا همچنانكه مجال و فرصتی نيست كه مساله فطرت را كه " ام‏ المسائل " معارف  اسلامی است مطرح كنيم ، مجال و فرصتی برای طرح و بررسی‏ تحولات جامعه  نيست ، ولی در بخش پنجم اين كتاب كه درباره " جامعه و تاريخ " بحث می‏كنيم  درباره تحولات جامعه و رابطه‏اش با فطرت بررسی‏ خواهيم كرد ه . آيا بر خود ايدئولوژی اصل ثبات حاكم است يا اصل تغيير ؟ در بالا سخن در اين بود كه آيا ايدئولوژی انسان در زمانهای مختلف يا مكانهای‏ مختلف ، مختلف است ؟ در آنجا مساله نسخ و تبديل ايدئولوژی مطرح بود ، ولی اكنون مساله ديگری مطرح است و آن مساله تغيير و تحول يك ايدئولوژی‏ است مساله اين است كه آيا ايدئولوژی ، خواه از نظر محتوا عام باشد يا خاص ، مطلق باشد يا نسبی ، خود از نظر اينكه يك پديده است و پديده‏ها متغير و متحول و متكاملند ، دائما در تحول و تطور است ؟ آيا واقعيت يك‏ ايدئولوژی در روز تولد با واقعيت آن در دوران رشد و بالندگی متفاوت‏ است ، يعنی لزوما بايد دائما در حال حك و اصلاح و آرايش و پيرايش و مورد  تجديد نظر  واقع شدن از طرف رهبران و ايدئولوگها باشد - آنچنانكه در ايدئولوژيهای  مادی عصر خود می‏بينيم - و اگر نه بزودی كهنه و فرسوده می‏شود و صلاحيت خود را از دست می‏دهد ؟ يا آنكه ممكن است يك ايدئولوژی آنچنان‏ تنظيم شده باشد و آنچنان روی  خطوط اصلی حركت انسان و اجتماع تكيه كرده‏ باشد كه نيازی به هيچگونه تجديد نظر و حك و اصلاح از طرف رهبران نداشته‏ باشد ، نقش رهبران  و ايدئولوگها تنها " اجتهاد " در فحوا و محتوا باشد و تكاملهای ايدئولوژيكی در ناحيه اجتهادها باشد نه در متن ايدئولوژی‏ ؟ پاسخ اين پرسش نيز از پاسخ به پرسشهای گذشته روشن می‏شود (ما در مقاله " ختم نبوت " در جلد اول " محمد خاتم پيامبران " از انتشارات حسينيه ارشاد ، كه بعدا مستقلا به صورت رساله چاپ شد ، درباره كليت و اطلاق ايدئولوژی اسلامی و نقش اجتهاد در تطبيق آن با شرايط مختلف مكانی و اوضاع متغير زمانی ، و اينكه آنچه تحول  و تكامل می‏پذيرد ، اجتهاد اسلامی است نه ايدئولوژی اسلامی ، بحث كرده‏ايم جويندگان  می‏توانند به آنجا مراجعه كنند . ) . ( ادامه دارد ) منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books/26/pages/toc.html ( جلد اول )( قسمت سوم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-2/457--.html انسان و ايمان مقدمه‏ای بر جهان بينی اسلامی ( جلد اول ) اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت سوم ) شهيد مرتضی مطهری ( انسان و ایمان ) Wed, 02 Jun 2010 20:05:58 +0430 انسان و ايمان مقدمه‏ای بر جهان بينی اسلامی ( جلد اول ) اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت سوم ) ايمان مذهبی از مباحث پيش روشن شد كه انسان نمی‏تواند بدون داشتن ايده و آرمان و ايمان ، زندگی سالم داشته باشد و يا كاری مفيد و ثمر بخش برای بشريت و تمدن بشری انجام دهد انسان فاقد هرگونه ايده و ايمان ، يا به صورت‏ موجودی غرق در خودخواهی در می‏آيد كه هيچوقت از لاك منافع فردی خارج‏ نمی‏شود ، و يا به صورت موجودی مردد و سرگردان كه تكليف خويش را در زندگی در مسائل اخلاقی و اجتماعی نمی‏داند انسان دائما با مسائل اخلاقی و اجتماعی برخورد می‏نمايد و ناچار بايد عكس العمل خاصی در برابر اينگونه‏ مسائل نشان بدهد انسان اگر به مكتب و عقيده و ايمانی پيوسته باشد تكليفش روشن است ، و اما اگر مكتب و آئينی تكليفش را  روشن نكرده باشد همواره مردد و سر می‏برد ، گاهی به اين سو كشيده  می‏شود و گاهی به آن سو ، موجودی می‏گردد نا هماهنگ آری ، در اصل  ضرورت پيوستن به يك مكتب و يك ايده ترديدی نيست . آن چيزی كه لازم است مورد توجه واقع شود اين است كه تنها ايمان مذهبی‏ قادر است كه انسان را به صورت يك " مؤمن " واقعی در آورد ، هم‏ خودخواهی و خودپرستی را تحت الشعاع ايمان و عقيده و مسلك قرار دهد ، و هم نوعی " تعبد " و " تسليم " در فرد ايجاد كند به طوری كه انسان در كوچكترين مسئله‏ای كه مكتب عرضه می‏دارد به خود ترديد راه ندهد ، و هم آن‏ را به صورت يك شی‏ء عزيز و محبوب و گرانبها در آورد در حدی كه زندگی‏ بدون آن برايش هيچ و پوچ و بی معنی باشد ، و با نوعی غيرت و تعصب از آن حمايت كند . گرايشهای ايمانی مذهبی موجب آن است كه انسان تلاشهائی علی رغم‏ گرايشهای طبيعی فردی انجام دهد و احيانا هستی و حيثيت خود را در راه‏ ايمان خويش فدا سازد اين در صورتی ميسر است كه ايده انسان جنبه تقدس‏ پيدا كند و حاكميت مطلق بر وجود انسان بيابد تنها نيروی مذهبی است كه‏ قادر است به ايده‏ها تقدس ببخشد و حكم آنها را در كمال قدرت بر انسان‏ جاری سازد . گاهی افرادی نه از راه ايده و عقيده مذهبی بلكه تحت فشار عقده‏ها ، كينه توزی‏ها ، انتقام گيری‏ها و بالاخره به صورت عكس العمل شديد در برابر احساس فشارها و ستمها ، دست به فداكاری می‏زنند و از جان و مال و همه‏ حيثيات خود می‏گذرند ، همچنانكه نظايرش را در گوشه و كنار جهان می‏بينيم. ولی تفاوت يك ايده مذهبی و غير مذهبی اين است كه آنجا كه پای عقيده‏ مذهبی به ميان آيد و به ايده قداست ببخشد ، فداكاريها از روی كمال رضايت و به طور طبيعی صورت می‏گيرد فرق است ميان كاری كه‏ از روی رضا و ايمان  صورت گيرد كه نوعی انتخاب است ، با كاری كه تحت‏ تاثير عقده‏ها و  فشارهای ناراحت كننده درونی صورت می‏گيرد كه نوعی انفجار است . ثانيا اگر جهان بينی انسان ، صرفا جهان بينی مادی و براساس انحصار واقعيت در محسوسات باشد ، هر گونه ايده پرستی و آرمانخواهی اجتماعی و انسانی برخلاف واقعيات محسوسی است كه انسان در آن هنگام در روابط خود با جهان احساس می‏كند . آنچه نتيجه جهان بينی حسی است خودپرستی است نه ايده پرستی ايده پرستی‏ اگر براساس يك جهان بينی كه نتيجه منطقی‏اش آن ايده است نباشد از حدود خيالپرستی تجاوز نمی‏كند ، يعنی انسان بايد جهانی مجزا از واقعيتهای موجود در درون خود و از خيال خود بسازد و با همان خوش باشد ولی اگر ايده پرستی‏ ناشی از دين و مذهب باشد ، متكی به نوعی جهان بينی است كه نتيجه منطقی‏ آن جهان بينی پيروی از ايده‏ها و آرمانهای اجتماعی است ايمان مذهبی‏ پيوندی است دوستانه ميان انسان و جهان ، و به عبارت ديگر نوعی هماهنگی‏ است ميان انسان و آرمانهای كلی جهان ، اما ايمان و آرمانهای غير مذهبی‏ نوعی " بريدگی " از جهان و ساختن جهانی خيالی برای خود است كه به هيچ‏ وجه از جهان بيرون حمايت نمی‏شود . ايمان مذهبی تنها يك سلسله تكاليف برای انسان علی رغم تمايلات طبيعی‏ تعيين نمی‏كند ، بلكه قيافه جهان را در نظر انسان تغيير می‏دهد ، عناصری‏ علاوه بر عناصر محسوس ، در ساختمان جهان ارائه می‏دهد ، جهان خشك و سرد  مكانيكی و مادی را به جهانی جاندار و ذی‏ شعور و آگاه تبديل می‏كند . ايمان مذهبی تلقی انسان را نسبت به جهان و خلقت دگرگون می‏سازد . ويليام جيمس فيلسوف و روانشناس آمريكائی اوايل قرن بيستم می‏گويد : دنيائی كه يك فكر مذهبی به ما عرضه می‏كند نه تنها همان دنيای مادی‏ است كه قيافه آن عوض شده باشد بلكه در ساختمان آن عالم چيزهای بيشتری‏ است از آنچه يك نفر مادی می‏تواند داشته باشد (دين و روان). گذشته از همه اينها گرايش به سوی حقايق و واقعياتی مقدس و قابل‏ پرستش ،  در سرشت فرد فرد بشر هست انسان كانون يك سلسله تمايلات و استعدادهای غير مادی بالقوه است كه آماده پرورش است تمايلات انسان‏ منحصر به تمايلات مادی نيست و گرايشهای معنوی صرفا تلقينی و اكتسابی‏ نيست اين حقيقتی است كه علم آن را تاييد می‏كند . ويليام جيمس می‏گويد : هر قدر انگيزه و محرك ميلهای ما از اين عالم سرچشمه گرفته باشد ، غالب ميلها و آرزوهای ما از عالم ماوراء طبيعت سرچشمه گرفته ، چرا كه‏ غالب آنها با حسابهای مادی جور در نمی‏آيد (دين و روان ) . اين ميلها چون وجود دارد بايد پرورش يابد و اگر درست پرورش نيابد و مورد بهره برداری صحيح واقع نشود در يك مسير انحرافی واقع می‏شود و  زيانهای غير قابل تصوری به بار می‏آورد ، همچنانكه بت پرستيها ،انسان پرستيها ، طبيعت پرستی‏ها و هزاران پرستشهای ديگر معلول همين جريان‏ است . اريك فروم می‏گويد : هيچكس نيست كه نسبت به دينی نيازمند نباشد و حدودی برای جهت يابی و موضوعی برای دلبستگی خويش نخواهد او خود ممكن است از مجموعه معتقداتش‏ به عنوان دين ، ممتاز از عقايد غيردينی آگاه نباشد ، و ممكن است برعكس‏ ، فكر كند كه هيچ دينی ندارد و معنای دلبستگی خود را به غاياتی ظاهرا غيردينی مانند قدرت و پول يا كاميابی فقط نشانه علاقه به امور عملی و موافق مصلحت بداند مساله بر سر اين نيست كه انسان دين دارد يا ندارد بلكه اين است كه كدام " دين " را دارد (روانكاوی و دين ) . مقصود اين روانشناس اين است كه انسان بدون تقديس و بدون پرستش‏ نمی‏تواند زندگی كند فرضا خدای يگانه را نشناسد و نپرستد ، چيزی ديگر را به عنوان حقيقت برتر خواهد ساخت و او را موضوع ايمان و پرستش خود قرار خواهد داد . پس چون ضرورت دارد بشر ايده و آرمان و ايمانی داشته باشد ، و از طرفی‏ ايمان مذهبی تنها ايمانی است كه قادر است بشر را زير نفوذ واقعی خود قرار دهد ، و از طرف ديگر انسان به حكم سرشت خويش در جستجوی چيزی است‏ كه آن را تقديس و پرستش كند ، تنها راه اين است كه ايمان مذهبی را تقويت كنيم . قرآن كريم اولين كتابی است كه اولا در كمال صراحت ، ايمان مذهبی را نوعی هماهنگی با دستگاه آفرينش خوانده است : « ا فغير دين الله يبغون و له اسلم من فی السموات و الارض »( آل عمران : . 83  ) . آيا چيز ديگری جز دين خدا را جستجو می‏كنند و حال آنكه هر كه در آسمانها و زمين است سر بر فرمان او است . و ثانيا ايمان مذهبی را جزء سرشت انسانها معرفی كرده است : « فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التی فطر الناس عليها » (روم : . 30  ) . حق گرايانه روی خود را به سوی دين كن ، همان كه سرشت خدائی  است كه‏ مردم را بر آن سرشته است . آثار و فوائد ايمان هر چند از آنچه تا كنون گفتيم تا حدی آثار ايمان مذهبی روشن گشت ، برای اينكه بهتر با آثار نيك اين " سرمايه پرارزش زندگی " و اين " ملك معنوی " آشنا بشويم مستقلا اين بحث را طرح و عنوان می‏نمائيم : تولستوی نويسنده متفكر روسی می‏گويد : ايمان آن چيزی است كه مردم با آن زندگی می‏كنند . حكيم ناصرخسرو علوی خطاب به فرزندش می‏گويد : ز دنيا روی زی دين كردم ايراك مرا بی دين ، جهان چه بود و زندان مرا پورا ز دين ملكی است در دل كه آن هرگز نخواهد گشت ويران ايمان مذهبی آثار نيك فراوان دارد چه از نظر توليد بهجت و انبساط ، و چه از نظر نيكو ساختن روابط اجتماعی ، و چه از نظر كاهش و رفع ناراحتيهای ضروری كه لازمه ساختمان اين جهان است اينك آثار ايمان مذهبی‏ را در اين سه بخش توضيح می‏دهيم : الف . بهجت و انبساط اولين اثر ايمان مذهبی ، از نظر بهجت زائی و انبساط آفرينی " خوشبينی‏ " است ، خوشبينی به جهان و خلقت و هستی ايمان مذهبی از آن جهت كه‏ تلقی انسان را نسبت به جهان شكل خاص می‏دهد به اين نحو كه آفرينش را هدفدار و هدف را خير و تكامل و سعادت معرفی می‏كند طبعا ديد انسان را نسبت به نظام كلی هستی و قوانين حاكم بر آن خوشبينانه می‏سازد حالت فرد با ايمان در كشور هستی ، مانند حالت فردی است كه در كشوری زندگی می‏كند كه قوانين و تشكيلات و نظامات آن كشور را صحيح و عادلانه می‏داند ، به حسن‏ نيت گردانندگان اصلی كشور نيز ايمان دارد ، و قهرا زمينه ترقی و تعالی‏ را برای خودش و همه افراد ديگر فراهم می‏بيند و معتقد است كه تنها چيزی‏ كه ممكن است موجب عقب ماندگی او بشود تنبلی و بی تجربگی خود او و انسانهائی مانند او است كه مانند او مكلف و مسؤولند . از نظر چنين شخصی مسؤول عقب ماندگی او خودش است نه تشكيلات و نظامات كشور ، و هر نقصی وجود دارد از آنجاست كه او و امثال او وظيفه و مسؤوليت خويش را انجام نداده‏اند اين انديشه طبعا او را به غيرت می‏آورد و با خوشبينی و اميدواری به حركت و جنبش وا می‏دارد . اما يك فرد بی ايمان در كشور هستی ، مانند فردی است كه در كشوری‏ زندگی می‏كند كه قوانين و تشكيلات و تاسيسات كشور را فاسد و ظالمانه‏ می‏داند ، و از قبول آنها هم چاره‏ای ندارد درون چنين فردی ، همواره پر از عقده و كينه است او هرگز به فكر اصلاح خودش نمی‏افتد ، بلكه فكر می‏كند در جائی كه زمين و آسمان برناهمواری است ، سراسر هستی ظلم و جور و نادرستی‏ است ، درستی ذره‏ای مانند من چه اثری دارد ؟ ! چنين كسی هرگز از جهان‏ لذت نمی‏برد جهان برای او همواره مانند يك زندان هولناك است اين است‏ كه قرآن كريم می‏فرمايد : « و من اعرض عن ذكری فان له معيشه ضنكا »( طه : . 124  ) . هر كس از توجه و ياد من رو برگرداند ، زندگی‏ئی تنگ و پر از فشار خواهد داشت آری ، ايمان است كه زندگی را در درون جان ما برما وسعت می‏بخشد و مانع‏ فشار عوامل روحی می‏شود . دومين اثر ايمان مذهبی از نظر بهجت زائی و انبساط آفرينی ، " روشندلی‏ " است انسان همينكه به حكم ايمان مذهبی جهان را به نور حق و حقيقت‏ روشن ديد ، همين روشن بينی ، فضای روح او را روشن می‏كند و در حكم چراغی‏ می‏گردد كه در درونش روشن شده باشد ، برخلاف يك فرد بی ايمان كه جهان در نظرش پوچ است ، تاريك است‏ ، خالی از درك و بينش و روشنائی است ، و  به همين سبب خانه دل خودش‏ هم در اين تاريكخانه كه خود فرض كرده تاريك و مظلم است . سومين اثر ايمان مذهبی از نظر توليد بهجت و انبساط ، " اميدواری " به نتيجه خوب تلاش خوب است . از نظر منطق مادی ، جهان نسبت به مردمی كه در راه صحيح و يا راه باطل‏ ، راه عدالت يا راه ظلم راه درستی يا راه نادرستی می‏روند بی طرف و بی‏ تفاوت است ، نتيجه كارشان بسته است تنها به يك چيز " مقدار تلاش " و بس . ولی در منطق فرد با ايمان ، جهان نسبت به تلاش اين دو دسته  بی طرف و بی تفاوت نيست ، عكس العمل جهان در برابر اين دو نوع تلاش يكسان نيست‏ بلكه دستگاه آفرينش حامی مردمی است كه  در راه حق و حقيقت و درستی و عدالت و خيرخواهی تلاش می‏كنند : « ان تنصروا الله ينصركم »( سوره محمد : . 7  ) . اگر خدا را ياری كنيد ( در راه حق گام برداريد ) خداوند شما را ياری‏ می‏كند . « ان الله لا يضيع اجر المحسنين »( سوره توبه ، آيه . 120  ) . اجر و پاداش نيكوكاران هرگز هدر نمی‏رود . چهارمين اثر ايمان مذهبی از نظرگاه بهجت و انبساط ، آرامش خاطر است‏ انسان فطرتا جويای سعادت خويش است ، از تصور وصول به سعادت غرق در مسرت می‏گردد ، و از فكر يك آينده شوم و مقرون به محروميت لرزه‏ براندامش می‏افتد ، سخت دچار دلهره و اضطراب می‏گردد آنچه مايه سعادت‏ می‏گردد دو چيز است : . 1 تلاش . . 2 اطمينان به شرايط محيط . موفقيت يك دانش آموز معلول دو چيز است : سعی و تلاش خودش ، ديگر مساعدت و آمادگی محيط مدرسه و تشويق و ترغيب و تقدير اوليا مدرسه يك‏ دانش آموز ساعی و كوشا ، اگر به محيطی كه در آنجا درس می‏خواند و معلمی‏ كه آخر سال نمره می‏دهد اعتماد نداشته باشد و نگران يك رفتار غير عادلانه‏ باشد در تمام ايام سال دلهره و اضطراب سراپای وجودش را می‏گيرد . تكليف انسان با خودش روشن است از اين ناحيه اضطرابی دست نمی‏دهد زيرا اضطراب از شك و ترديد پديد می‏آيد انسان درباره آنچه مربوط به‏ خودش است شك و ترديد ندارد آنچه كه انسان را به اضطراب و نگرانی‏ می‏كشاند و آدمی تكليف خويش را درباره او روشن نمی‏بيند جهان است . آيا كار خوب فايده دارد ؟ آيا صداقت وامانت بيهوده است ؟ آيا با همه تلاشها و انجام وظيفه‏ها پايان كار محروميت است ؟ اينجا است كه‏ دلهره و اضطراب در مهيب‏ترين شكلها رخ می‏نمايد . ايمان مذهبی ، به حكم اينكه به انسان كه يك طرف معامله است ، نسبت‏ به جهان كه طرف ديگر معامله است ، اعتماد و اطمينان می‏بخشد ، دلهره و نگرانی  نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان زايل‏ می‏سازد و به جای آن به او آرامش خاطر  می‏دهد اين است كه می‏گوئيم : يكی‏ از آثار ايمان مذهبی آرامش خاطر است . يكی ديگر از آثار ايمان مذهبی از جنبه انبساط بخشی ، برخورداری بيشتر از يك سلسله لذتها است كه لذت معنوی ناميده می‏شود انسان دو گونه لذت‏ دارد : يك نوع ، لذتهائی است كه به يكی از حواس انسان تعلق دارد كه در اثر برقراری نوعی ارتباط ميان يك عضو از اعضاء با يكی از مواد خارجی‏ حاصل می‏شود ، مانند لذتی كه چشم از راه ديدن و گوش از راه شنيدن و دهان‏ از راه چشيدن و لامسه از راه تماس می‏برد نوع ديگر ، لذتهائی است كه با عمق روح و وجدان آدمی مربوط است و به هيچ عضو خاص مربوط نيست و تحت‏ تاثير برقراری رابطه با يك ماده بيرونی حاصل نمی‏شود مانند لذتی كه انسان‏ از احسان و خدمت ، يا از محبوبيت و احترام ، و يا از موفقيت خود يا موفقيت فرزند خود می‏برد كه نه به عضو خاص تعلق دارد و نه تحت تاثير مستقيم يك عامل مادی خارجی است . لذات معنوی ، از لذات مادی ، هم قويتر است و هم ديرپاتر لذت عبادت‏ و پرستش خدا برای مردم عارف حق پرست ، از اينگونه لذات است عابدان‏ عارف كه عبادتشان توام با حضور و خضوع و استغراق است بالاترين لذتها را از عبادت می‏برند در زبان دين از " طعم ايمان " و " حلاوت ايمان " ياد شده است ايمان حلاوتی دارد فوق همه حلاوتها لذت معنوی آنگاه مضاعف‏ می‏شود كه كارهائی از قبيل كسب علم ، احسان ، خدمت ، موفقيت و پيروزی ، از حس دينی ناشی گردد و برای خدا انجام شود و در قلمرو " عبادت " قرار گيرد. ب . نقش ايمان در بهبود روابط اجتماعی انسان مانند برخی از جانداران ديگر ، اجتماعی آفريده شده است ، فرد به‏ تنهائی قادر نيست نيازهای خويش را برطرف سازد ، زندگی بايد به صورت‏ يك " شركت " درآيد كه همه در وظايف و بهره‏ها سهيم باشند و يك نوع‏ " تقسيم كار " ميان افراد برقرار شود ، با اين تفاوت ميان انسان و ساير جاندارهای اجتماعی مانند زنبور عسل كه در آنها تقسيم كار و وظيفه به‏ حكم غريزه و به فرمان طبيعت صورت گرفته است ، و امكان هر نوع تخلف و سرپيچی از آنها گرفته شده است ، بر خلاف انسان كه موجودی آزاد و مختار است و كار خويش را آزادانه و به عنوان " وظيفه " و " تكليف " بايد انجام دهد به عبارت ديگر آن جاندارها همانطور كه نيازهاشان اجتماعی است‏ ، غرايز اجتماعی نيز به صورت جبری حاكم بر آنهاست انسان نيازهايش‏ اجتماعی است بدون آنكه چنان غرايزی بر او حكومت كند غرايز اجتماعی‏ انسان به صورت يك سلسله " تقاضا " در باطن انسان وجود دارد كه در سايه تعليم و تربيت بايد پرورش يابد . زندگی سالم اجتماعی آن است كه افراد قوانين و حدود و حقوق يكديگر را محترم شمارند ، عدالت را امری مقدس به حساب آورند ، به يكديگر مهر بورزند ، هر يك برای ديگری آن را دوست بدارد كه برای خود دوست می‏دارد و آن را نپسندد كه برای خويش نمی‏پسندد ، به يكديگر اعتماد و اطمينان‏ داشته باشند ، ضامن اعتماد متقابل آنها كيفيات روحی آنها باشد ، هر فردی خود را متعهد و مسؤول‏ اجتماع خويش بشمارد ، در سری ترين نهانخانه‏ها  همان تقوا و عفاف از آنها بروز كند كه در ملاء عام در نهايت بی طمعی  به يكديگر نيكی كنند ، در مقابل ظلم و ستم بپا خيزند و به ستمگر و فسادگر مجال ستمگری و افساد ندهند ، ارزشهای اخلاقی را محترم  بشمارند ، با يكديگر مانند اعضای يك‏ پيكر ، متحد و متفق بوده باشند . آن چيزی كه بيش از هر چيز حق را محترم ، عدالت را مقدس ، دلها را به‏ يكديگر مهربان ، و اعتماد متقابل را ميان افراد برقرار می‏سازد ، تقوا و عفاف را تا عمق وجدان آدمی نفوذ می‏دهد ، به ارزشهای اخلاقی اعتبار می‏بخشد ، شجاعت مقابله با ستم ايجاد می‏كند و همه افراد را مانند اعضای يك پيكر به هم پيوند می‏دهد و متحد می‏كند ، ايمان مذهبی است . تجليات انسانی انسانها كه مانند ستارگان در آسمان تاريخ پرحادثه‏ انسانی می‏درخشد همانهائی است كه از احساسهای مذهبی سرچشمه گرفته است . ج . كاهش ناراحتيها زندگی بشر ، خواه‏ناخواه همچنانكه خوشيها ، شيرينيها ، به دست آوردن‏ها و كاميابيها دارد ، رنجها ، مصائب ، شكستها ، از دست دادن‏ها ، تلخيها و ناكاميها دارد بسياری از آنها قابل پيشگيری يا برطرف كردن است هر چند پس از تلاش زياد بديهی است كه بشر موظف است با طبيعت پنجه نرم كند ، تلخيها را تبديل به شيرينی نمايد اما پاره‏ای از حوادث جهان قابل پيشگيری‏ و يا برطرف ساختن نيست ، مثلا پيری انسان خواه‏ناخواه به سوی پيری گام بر می‏دارد و چراغ‏ عمرش رو به خاموشی می‏رود ، ناتوانی و ضعف پيری  و ساير عوارض آن ، چهره‏ زندگی را دژم می‏كند به علاوه انديشه مرگ  و نيستی ، چشم بستن از هستی ، رفتن و جهان را به ديگران واگذاشتن ، به نوعی ديگر انسان را رنج می‏دهد . ايمان مذهبی در انسان نيروی مقاومت می‏آفريند ، تلخيها را شيرين‏ می‏گرداند انسان با ايمان می‏داند هر چيزی در جهان حساب معينی دارد و اگر عكس العملش در برابر تلخيها به نحو مطلوب باشد ، فرضا خود اين غير قابل جبران باشد به نحوی ديگر از طرف خداوند متعال جبران می‏شود پيری به‏ حكم اين كه پايان كار نيست و به علاوه يك فرد با ايمان همواره فراغت‏ خويش را با عبادت و انس با ذكر خدا پر می‏كند مطبوع و دوست داشتنی‏ می‏گردد به طوری كه لذت زندگی در دوره پيری برای مردم خدا پرست از دوره‏ جوانی بيشتر می‏گردد . قيافه مرگ در چشم فرد با ايمان با آنچه در چشم فرد بی ايمان می‏نمايد ، عوض می‏شود از نظر چنين فردی ديگر مرگ ، نيستی و فنا نيست ، انتقال از دنيائی فانی و گذرا به دنيائی باقی و پايدار ، و از جهانی كوچكتر به‏ جهانی بزرگتر است ، مرگ منتقل شدن از جهان عمل و كشت است به جهان‏ نتيجه و محصول از اين رو چنين فردی نگرانيهای خويش را از مرگ ، با كوشش  در كارهای نيك كه در زبان دين " عمل صالح " ناميده می‏شود برطرف‏ می‏سازد . از نظر روانشناسان ، مسلم و قطعی است كه اكثر بيماريهای روانی كه ناشی‏ از ناراحتيهای روحی و تلخيهای زندگی است ، در ميان افراد غير مذهبی  ديده می‏شود افراد مذهبی به هر نسبت كه ايمان قوی و محكم داشته باشند  از اين بيماريها مصونترند از اين رو يكی از عوارض‏ زندگی عصر ما كه در اثر ضعف  ايمانهای مذهبی پديد آمده است افزايش‏ بيمارها و بيماريهای روانی و عصبی است . ( ادامه دارد ) منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books/26/pages/toc.html ( جلد اول )( قسمت دوم ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-2/455--.html انسان و ايمان مقدمه‏ای بر جهان بينی اسلامی ( جلد اول ) اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت دوم ) علم و ايمان رابطه علم و ايمان شهيد مرتضی مطهری ( انسان و ایمان ) Sat, 22 May 2010 19:31:54 +0430 انسان و ايمان مقدمه‏ای بر جهان بينی اسلامی ( جلد اول ) اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت دوم ) علم و ايمان رابطه علم و ايمان رابطه انسانيت انسان و حيوانيت او ، به عبارت ديگر رابطه زندگی‏ فرهنگی و معنوی انسان را با زندگی مادی او دانستيم روشن شد انسانيت در انسان اصالت و استقلال دارد ، صرفا انعكاسی از زندگی حيوانی او نيست و هم معلوم شد كه علم و ايمان دو ركن از اركان اساسی انسانيت انسان است‏ اكنون می‏خواهيم ببينيم اين دو ركن و اين دو وجهه انسانيت ، خود با يكديگر چه رابطه‏ای دارند يا می‏توانند داشته باشند . متاسفانه در جهان مسيحيت ، به واسطه برخی قسمتهای تحريفی عهد عتيق ( تورات ) انديشه‏ای در اذهان رسوخ يافته است كه هم برای علم گران تمام‏ شده و هم برای ايمان آن انديشه ، انديشه تضاد علم و ايمان است ريشه اصلی‏ اين انديشه همان است كه در " عهد عتيق " سفر پيدايش آمده است . در باب دوم آيه 16 و 17 سفر پيدايش درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه‏ چنين آمده است : " خداوند ، آدم را امر فرموده گفت : از همه درختان باغ بی ممانعت‏ بخور ، اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار نخوری زيرا روزی كه از آن‏ خوردی هر آينه خواهی مرد " در آيات 1 - 8 از باب سوم می‏گويد : " و مار از همه حيوانات صحرا كه خدا ساخته بود هوشيارتر بود و به زن‏ (حوا ) گفت : آيا خدا حقيقتا گفته است كه از همه درختان باغ نخوريد زن‏ به مار گفت از ميوه درختان باغ می‏خوريم لكن از ميوه درختی كه در وسط باغ‏ است خدا گفت از آن مخوريد و آن را لمس نكنيد مبادا بميريد مار به زن‏ گفت هر آينه نخواهيد مرد بلكه خدا می‏داند در روزی كه از آن بخوريد چشمان‏ شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود و چون زن ديد كه آن‏ درخت برای خوراك نيكو است و به نظر خوشنما و درختی دلپذير و دانش‏ افزا ، پس ، از ميوه‏اش گرفته بخورد و به شوهر خود نيز داد و او خورد آنگاه چشمان هر دوی ايشان باز شد و فهميدند كه عريانند پس برگهای انجير دوخته ، سترها برای خويشتن ساختند " . در آيه 23 از همين باب می‏گويد : " و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل يكی از ما شده است كه عارف‏ نيك و بد گرديده اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند " . طبق اين برداشت از انسان و خدا و آگاهی و عصيان ، امر خدا ( دين ) اين است كه انسان عارف نيك و بد نگردد و آگاه نشود ، شجره‏ ممنوعه ، شجره آگاهی است ، انسان با عصيان و تمرد امر خدا ( با سرپيچی‏ از تعليمات شرايع و پيامبران ) به آگاهی و معرفت می‏رسد و به همين دليل‏ از بهشت خدا رانده می‏شود . بر اساس اين برداشت ، همه وسوسه‏ها ، وسوسه آگاهی است ، پس شيطان‏ وسوسه‏گر ، همان عقل است . برای ما مسلمانان كه از قرآن آموخته‏ايم خداوند همه اسماء ( حقايق ) را به آدم آموخت و آنگاه فرشتگان را امر فرمود كه آدم را سجده كنند و شيطان‏ از آن جهت رانده درگاه شد كه بر خليفه الله آگاه به حقايق سجده نكرد ، و سنت به ما آموخته است كه شجره ممنوعه ، طمع ، حرص و چيزی از اين مقوله‏ بود يعنی چيزی كه به حيوانيت آدم مربوط می‏شد نه به انسانيت او ، و شيطان وسوسه‏گر همواره بر ضد عقل و مطابق هوای نفس حيوانی وسوسه می‏كند و آنچه در وجود انسان مظهر شيطان است ، نفس اماره است نه عقل آدمی ، آری‏ برای ما كه چنين آموخته‏ايم ، آنچه در سفر پيدايش می‏بينيم سخت شگفت‏آور است . همين برداشت است كه تاريخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخير به‏ عصر ايمان و عصر علم تقسيم می‏كند ، و علم و ايمان را در مقابل يكديگر قرار می‏دهد ، در صورتی كه تاريخ تمدن اسلامی تقسيم می‏شود به عصر شكوفائی‏ كه عصر علم و ايمان است ، و عصر انحطاط كه علم و ايمان تواما انحطاط يافته‏اند ما مسلمانان بايد خود را از اين برداشت غلط كه خسارتهای جبران‏ ناپذير بر علم و بر ايمان ، و بر انسانيت وارد كرد بر كنار بداريم و كوركورانه  تضاد علم‏ و ايمان را امری مسلم تلقی نكنيم . ما اكنون می‏خواهيم با يك بينش تحليلی وارد اين مساله بشويم و با ديدی‏ عالمانه به بحث بپردازيم كه :  آيا واقعا اين دو وجهه و دو پايه انسانيت‏ هر يك به دوره‏ای و عصری تعلق دارد ؟  آيا انسان محكوم است كه هميشه نيمه‏ انسان بماند و در هر دوره‏ای  فقط نيمی از انسانيت را داشته باشد ؟  آيا هميشه محكوم به يكی از دو نوع بدبختی است : بدبختيهای ناشی از جهل و نادانی ، و بدبختيهای ناشی از بی ايمانی . ؟ بعدا روشن خواهد شد كه هر ايمانی ، خواه‏ناخواه ، بر يك تفكر خاص و يك برداشت ويژه از جهان و هستی مبتنی است ، و بدون شك بسياری از برداشتها و تفسيرها درباره جهان ، هر چند می‏تواند مبنای يك ايمان و دلبستگی واقع شود ، با اصول منطقی و علمی سازگار نيست و ناچار طرد شدنی‏ است سخن در اين نيست ، سخن در اين است كه آيا نوعی تفكر و برداشت از جهان و نوعی تفسير از هستی وجود دارد كه هم از ناحيه علم و فلسفه و منطق‏ حمايت شود و هم بتواند زيربنائی استوار برای ايمانی سعادتبخش باشد ؟ اگر روشن شد كه چنين برداشت و تفكر و جهان بينی‏ئی وجود دارد پس انسان‏ محكوم به يكی از دو بدبختی نيست . در رابطه علم و ايمان از دو ناحيه می‏توان سخن گفت : يكی اينكه  آيا تفسير و برداشتی كه ايمانزا و آرمانخيز باشد و در عين حال مورد تاييد منطق باشد وجود دارد يا تمام تفكراتی كه علم و فلسفه به ما می‏دهد همه بر ضد ايمانها و دلبستگيها و اميدها و خوشبينی‏ها است ؟  اين همان مساله‏ای است كه بعدا تحت عنوان جهان بينی درباره آن‏ گفتگو خواهيم كرد . ناحيه ديگر ، ناحيه تاثيرات علم از يك طرف ، و ايمان از طرف ديگر بر روی انسان است .    آيا علم به چيزی می‏خواند و ايمان به چيز ديگری ضد آن ؟ علم ، ما را به گونه‏ای می‏خواهد بسازد و ايمان به گونه‏ای مخالف آن ؟  علم‏ ما را به سويی می‏برد و ايمان به سويی ديگر ؟  يا علم و ايمان متمم و مكمل‏ يكديگرند ، علم نيمی از ما را می‏سازد  و ايمان نيمی ديگر را هماهنگ با آن‏ ؟ پس ببينيم علم به ما چه می‏دهد و ايمان چه ؟ علم به ما روشنائی و توانائی می‏بخشد و ايمان عشق و اميد و گرمی ، علم‏ ابزار می‏سازد و ايمان مقصد ، علم سرعت می‏دهد و ايمان جهت ، علم توانستن‏ است و ايمان خوب خواستن ، علم می‏نماياند كه چه هست و ايمان الهام‏ می‏بخشد كه چه بايد كرد ، علم انقلاب برون است و ايمان انقلاب درون ، علم‏ جهان را جهان آدمی می‏كند و ايمان روان را روان آدميت می‏سازد ، علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش می‏دهد و ايمان به شكل عمودی بالا می‏برد ، علم طبيعت ساز است و ايمان انسان ساز هم علم به انسان نيرو می‏دهد ، هم‏ ايمان ، اما علم نيروی منفصل می‏دهد و ايمان نيروی متصل علم زيبائی است و ايمان هم زيبائی است علم زيبائی عقل است و ايمان زيبائی روح ، علم‏ زيبائی انديشه است و ايمان زيبائی احساس هم علم به انسان امنيت می‏بخشد و هم ايمان علم امنيت برونی می‏دهد و ايمان امنيت درونی علم در مقابل‏ هجوم بيماريها ، سيلها ، زلزله‏ها ، طوفانها ، ايمنی می‏دهد ، و ايمان در مقابل اضطرابها ، تنهائيها ، احساس بی پناهی‏ها ، پوچ انگاری‏ها علم جهان را با انسان‏ سازگار می‏كند و ايمان انسان را با خودش . نياز انسان به علم و ايمان تواما ،  سخت توجه انديشمندان را اعم از مذهبی و غير مذهبی برانگيخته است . علامه محمد اقبال لاهوری می‏گويد : بشريت امروز به سه چيز نيازمند است : تعبيری روحانی از جهان ، آزادی‏ روحانی فرد ، و اصولی اساسی و دارای تاثير جهانی كه تكامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجيه كند شك نيست كه اروپای جديد ، دستگاههای‏ انديشه‏ای و مثالی در اين رشته‏ها تاسيس كرده است ، ولی تجربه نشان می‏دهد كه حقيقتی كه از راه عقل محض به دست آيد ، نمی‏تواند آن حرارت اعتقاد زنده‏ای را داشته باشد كه تنها با الهام شخصی حاصل می‏شود به همين دليل‏ است كه عقل محض چندان تاثيری در نوع بشر نكرده ، در صورتی كه دين ، پيوسته مايه ارتقای افراد و تغيير شكل جوامع بشری بوده مثاليگری اروپا هرگز به صورت عامل زنده‏ای در حيات آن نيامده و نتيجه آن من سرگردانی‏ است كه در ميان دموكراسيهای ناسازگار با يكديگر به جستجوی خود می‏پردازد كه كار آنها منحصرا بهره‏كشی از درويشان به سود توانگران است سخن مرا باور كنيد كه اروپای امروز بزرگترين مانع در راه پيشرفت اخلاق بشريت‏ است از طرف ديگر مسلمانان مالك انديشه‏ها و كمال مطلوبهائی مطلق ، مبنی‏ بر وحيی می‏باشند كه چون از درونی‏ترين ژرفای زندگی بيان می‏شود ، به ظاهری‏ بودن آن رنگ باطنی می‏دهد برای فرد مسلمان شالوده روحانی زندگی ، امری‏ اعتقادی است و برای دفاع از اين اعتقاد به آسانی جان خود را فدا می‏كند ( احيای فكر دينی در اسلام ، ترجمه احمد آرام صفحه . 203 ) . ويل‏دورانت نويسنده معروف " تاريخ تمدن " با اينكه غير مذهبی است‏ می‏گويد : اختلاف دنيای قديم با دنيای ماشينی جديد فقط در وسائل است نه در مقاصد چه خواهيد گفت اگر همه پيشرفتهای ما ، تنها اصلاح روشها و وسائل باشد نه‏ بهبود غايات و مقاصد ؟ (احيای فكر دينی در اسلام ، ترجمه احمد آرام صفحه . 203  ) . هم او می‏گويد : ثروت خستگی آور است ، عقل و حكمت نور ضعيف سردی است ، اما عشق‏ است كه با داداری خارج از حدود بيان ، دلها را گرم می‏كند (لذات فلسفه ، صفحه . 135  ) . امروز غالبا دريافته‏اند كه سيانتيسم ( علم گرائی محض ) و تربيت علمی‏ خالص ، از ساختن انسان تمام ناتوان است ، تربيت علمی خالص ، نيمه‏ انسان می‏سازد نه انسان تمام محصول اين تربيت ، ماده خام انسان است نه‏ انسان ساخته شده انسان توانا و قدرتمند می‏سازد نه انسان با فضيلت انسان‏ تك ساحتی می‏سازد نه انسان چند ساحتی امروز همه دريافته‏اند كه عصر علم‏ محض به پايان رسيده است و يك خلاء آرمانی جامعه‏ها را تهديد می‏كند برخی‏ می‏خواهند اين خلاء را با فلسفه محض پر كنند بعضی دست به دامن ادبيات و هنر و علوم انسانی شده‏اند در كشور ما نيز كم و بيش پيشنهاد فرهنگ انسانگرا و مخصوصا ادبيات عرفانی از قبيل ادبيات مولوی‏ و سعدی و حافظ برای پركردن اين خلاء معنوی و آرمانی مطرح است ، غافل از اينكه اين ادبيات روح و جاذبه خود را از مذهب گرفته است روح انسانگرائی اين ادبيات همان روح مذهبی اسلامی است وگرنه چرا برخی‏ ادبيات نوين امروزی  با همه تظاهر به انسانگرائی اينهمه سرد و بی روح و بی جاذبه است ؟ ! محتوای انسانی ادبيات عرفانی ما ناشی از نوعی تفكر درباره جهان و انسان است  كه همان تفكر اسلامی است اگر روح اسلامی را از اين شاهكارهای ادبی  بگيريم تفاله‏ای و اندام مرده‏ای بيش باقی نمی‏ماند . ويل‏دورانت از كسانی است كه اين خلاء را حس می‏كند و ادبيات و فلسفه و هنر را برای پركردن آن پيشنهاد می‏كند . می‏گويد : ضرر و خسرانی كه متوجه مدارس و دانشگاههای ما است ، بيشتر ، از نظريه‏ تربيتی اسپنسر (فيلسوف معروف انگليسی قرن نوزدهم .  )  است كه تربيت را سازگار كردن  انسان با محيط خود تعريف كرده است . اين تعريف ، مرده و مكانيكی است  و از فلسفه " برتری‏ مكانيك " برخاسته است ، و هر ذهن و روح خلاق از آن  متنفر است نتيجه‏ اين شده كه مدارس ما از علوم نظری و مكانيكی  پرشده است ، و از موضوعات‏ ادبيات و تاريخ و فلسفه و هنر كه به قول خودشان  بی فائده است خالی‏ مانده است تربيتی كه فقط علمی باشد محصولش جز ابزار چيزی نيست ، شخص‏ را از زيبائی بيگانه می‏سازد و او را از حكمت جدا می‏كند برای دنيا بهتر آن بود كه اسپنسر كتابی نمی‏نوشت (لذات فلسفه ، صفحه . 206) . عجبا با اينكه ويل‏دورانت اعتراف می‏كند كه خلاء موجود در درجه اول يك‏ " خلاء آرمانی " است ، خلاء است در ناحيه مقاصد و غايات و آرمانها ، خلاء است كه به پوچيگرائی منتهی شده است ، با اينكه تصديق می‏كند كه اين‏ خلاء ، خلاء نوعی تفكر و نوعی ايمان به مقاصد و اهداف انسانی است ، با همه اينها می‏پندارد كه با هر نوع معنويتی هر چند از حدود قوه تخيل تجاوز نكند چاره پذير است ، می‏پندارد سرگرمی به تاريخ و هنر و زيبائی و شعر و موسيقی قادر است چنين خلاء را كه از عمق فطرت آرمانخواه و كمال مطلوب‏ جوی انسان ناشی می‏شود پركند . جانشينی علم و ايمان دانستيم كه علم و ايمان نه تنها با يكديگر تضادی ندارند بلكه مكمل و متمم يكديگرند اكنون پرسش ديگری مطرح است : آيا ممكن است ايندو جای‏ يكديگر را پر كنند ؟ پس از آنكه شناختيم نقش علم چيست و نقش ايمان چيست ، نياز چندانی‏ به طرح و پاسخ اين پرسش نيست بديهی است كه نه علم می‏تواند جانشين‏ ايمان گردد كه علاوه بر روشنائی و توانائی ، عشق و اميد ببخشد ، سطح‏ خواسته‏های ما را ارتقاء دهد و علاوه بر اينكه ما را در رسيدن به مقاصد و هدفها و در پيمودن راه به سوی آن مقاصد و اهداف مدد می‏دهد ، مقاصد و آرمانها و خواسته‏هائی از ما را كه به حكم طبيعت و غريزه بر محور فرديت‏ و خودخواهی است از ما بگيرد و در عوض ، مقاصد و آرمانهايی به ما بدهد بر محور عشق و علاقه‏های معنوی و روحانی ، و علاوه بر اينكه ابزاری‏ است در دست ما جوهر و ماهيت ما را دگرگون سازد ، و نه ايمان می‏تواند جانشين علم گردد ، طبيعت را به ما بشناساند ، قوانين آن را بر ما مكشوف‏ سازد و خود ما را به ما بشناساند . تجربه‏های تاريخی نشان داده است كه جدائی علم و ايمان خسارتهای غير قابل جبران به بارآورده است ايمان را در پرتو علم بايد شناخت ايمان در روشنائی علم از خرافات دور می‏ماند با دور افتادن علم از ايمان ، ايمان‏ به جمود و تعصب كور و با شدت به دور خود چرخيدن و راه به جائی نبردن‏ تبديل می‏شود آنجا كه علم و معرفت نيست ، ايمان مؤمنان نادان وسيله‏ای‏ می‏شود در دست منافقان زيرك كه نمونه‏اش را در خوارج صدر اسلام و در دوره‏های بعد به اشكال مختلف ديده و می‏بينيم . علم بدون ايمان نيز تيغی است در كف زنگی مست ، چراغی است در نيمه‏ شب در دست دزد برای گزيده‏تر بردن كالا اين است كه انسان عالم بی ايمان‏ امروز ، با انسان جاهل بی ايمان ديروز ، از نظر طبيعت و ماهيت رفتارها و كردارها كوچكترين تفاوتی ندارد چه تفاوتی هست ميان چرچيل‏ها و جانسون‏ها و نيكسون‏ها و استالين‏های امروز با فرعون‏ها و چنگيزها و آتيلاهای ديروز ؟ ممكن است گفته شود مگر نه اين است كه علم ، هم روشنائی است و هم‏ توانائی ؟ روشنائی و توانائی بودن علم اختصاص به جهان بيرون ندارد ، جهان درون ما را نيز بر ما روشن می‏كند و به ما می‏نماياند و در نتيجه ما را بر تغيير جهان درون نيز توانا می‏سازد پس علم ، هم می‏تواند جهان را بسازد و هم انسان را ، پس هم كارخودش را انجام می‏دهد ( جهانسازی ) و هم كار ايمان را ( انسانسازی ) پاسخ اين‏ است كه همه اينها صحيح است ، اما نكته اساسی اين است كه قدرت و توانائی علم ، از نوع قدرت و توانائی ابزار است ، يعنی بستگی دارد به‏ اراده و فرمان انسان انسان در هر ناحيه بخواهد كاری انجام دهد با ابزار علم بهتر می‏تواند انجام دهد ، اين است كه می‏گوييم علم بهترين مدد كار انسان است برای وصول به مقاصد و پيمودن راههائی كه انسان برای طی كردن‏ انتخاب كرده است . اما سخن در جای ديگر است ، سخن در اين است كه انسان پيش از آن كه‏ ابزار را به كار اندازد مقصد را در نظر گرفته است ابزارها همواره در طريق مقصدها استخدام می‏شوند مقصدها از كجا پيدا شده است ؟ انسان به حكم‏ اينكه از روی طبع ، حيوان است و به صورت اكتسابی انسان ، يعنی‏ استعدادهای انسانی انسان تدريجا در پرتو ايمان بايد پرورش يابد ، به طبع‏ خود به سوی مقاصد طبيعی حيوانی فردی مادی خود خواهانه خود حركت می‏كند و ابزارها را در همين طريق مورد بهره‏برداری قرار می‏دهد از اين رو نيازمند نيروئی است كه ابزار انسان و مقصد انسان نباشد بلكه انسان را مانند ابزاری در جهت خود سوق دهد نيازمند به نيروئی است كه انسان را از درون‏ منفجر سازد و استعدادهای نهانی او را به فعليت برساند نيازمند به قدرتی‏ است كه بتواند انقلابی در ضميرش ايجاد كند ، به او جهت تازه بدهد اين‏ كاری است كه از علم و كشف قوانين حاكم بر طبيعت و بر انسان ، ساخته‏ نيست اينگونه تاثير مولود تقدس يافتن و گرانبها شدن برخی ارزشها در روح‏ آدمی است و آن خود مولود يك سلسله گرايشهای متعالی در انسان است كه آن‏ گرايشها به نوبه خود ناشی از برداشتی خاص و طرز تفكری خاص درباره جهان و انسان‏ است كه نه در لابراتوارها می‏توان به آن دست يافت و نه از محتوای قياسها و استدلالها آن برداشتها همانهاست كه در آينده توضيح خواهيم داد كه از دسترس علم بيرون است . تاريخ گذشته و حال نشان داده كه تفكيك علم و ايمان از يكديگر چه‏ نتايجی به بار می‏آورد آنجا كه ايمان بوده و علم نبوده است مساعی بشر دوستانه افراد صرف اموری شده كه نتيجه زياد و احيانا نتيجه خوب به بار نياورده است و گاهی منشا تعصبها و جمودها و احيانا كشمكشهای زيانبار شده‏ است تاريخ گذشته بشر پر است از اينگونه امور . آنجا كه علم بوده و جای ايمان خالی مانده است مانند برخی جوامع عصر حاضر ، تمام قدرت علمی صرف خودخواهی‏ها و خودپرستی‏ها ، افزون طلبی‏ها ، برتری طلبی‏ها ، استثمارها ، استعبادها ، نيرنگها و نيرنگ بازی‏ها شده‏ است . دو سه قرن گذشته را می‏توان دوره پرستش علم و گريز از ايمان دانست‏ دانشمندان بسياری معتقد شدند كه همه مشكلات بشر با سرانگشت علم گشوده‏ خواهد شد ، ولی تجربه خلاف آن را ثابت كرد امروز ديگر انديشمندی يافت‏ نمی‏شود كه نياز انسان را به نوعی ايمان ولو ايمان غير مذهبی كه به هر حال‏ امری ماورا علم است انكار كند . برتراندراسل با آنكه گرايشهای مادی دارد اعتراف می‏كند كه : كاری كه منظور آن فقط در آمد باشد ، نتيجه مفيدی بار نخواهد آورد برای‏ چنين نتيجه‏ای بايد كاری پيشه كرد كه در آن . " ايمان " به يك فرد ، به يك مرام ، به يك غايت نهفته باشد (زناشوئی و اخلاق .  ) . امروز ماترياليستها هم ناچارند مدعی شوند كه ما از جنبه فلسفی‏ ماترياليست و از جنبه اخلاقی ايده‏آليست می‏باشيم ، يعنی از جنبه نظری ، مادی و از جنبه عملی و آرمانی ، معنوی هستيم (ژرژپوليتسر ، اصول مقدماتی فلسفه .  )  اينكه چگونه ممكن است‏ انسان نظرا مادی باشد و عملا معنوی ، مشكلی است كه خود ماديين بايد بدان‏ پاسخ بگويند . جورج سارتن ، دانشمند مشهور جهانی و نويسنده كتاب معروف " تاريخ علم‏ " در كتاب " شش بال " نارسائی و ناتوانی علم را در انسانی ساختن‏ روابط بشر و نياز فوری انسان را به نيروی ايمان چنين بيان می‏كند : علم در بعضی زمينه‏ها ترقيات عظيم و شگفت كرده است ولی در زمينه‏های‏ ديگر مثلا سياست ملی يا بين‏المللی كه مربوط است به روابط افراد انسان با يكديگر ، هنوز خود را ريشخند می‏كنيم . جورج سارتن اعتراف دارد كه ايمانی كه مورد نياز انسان است ايمان دينی‏ و مذهبی است وی درباره نياز انسان به مثلث " هنر و دين و علم " چنين‏ می‏گويد : هنر ، زيبائی را آشكار می‏سازد و همين جهت مايه شادی زندگی می‏شود دين‏ محبت می‏آورد و موسيقی زندگی است علم با حق و راستی و عقل سر و كار دارد و مايه هوشياری نوع بشر می‏شود به هر سه اينها نيازمنديم ، هم به هنر ،  هم به دين ، هم به علم علم‏ به صورت مطلقی برای زندگی لازم است ولی هرگز به تنهائی كافی نيست (شش بال ، صفحه . 305) . ( ادامه دارد ) منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books/26/pages/toc.html     ( جلد اول )( قسمت اول ) http://old.n-sun.ir/andishmandan/motahari-2/454--.html انسان و ايمان مقدمه‏ای بر جهان بينی اسلامی ( جلد اول ) اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت اول ) فهرست مطالب : مقدمه   انسان و حيوان   شعاع آگاهی و سطح خواسته حيوان   شعاع آگاهی و سطح خواسته انسان   ملاك امتياز انسان   آيا انسانيت روبناست ؟   علم و ايمان   رابطه علم و ايمان   جانشينی علم و ايمان   ايمان مذهبی   آثار و فوائد ايمان   الف . بهجت و انبساط   ب . نقش ايمان در بهبود روابط   ج . كاهش ناراحتيها     مكتب ، ايدئولوژی   تعريف و ضرورت وجود مكتب و ايدئولوژی   انواع ايدئولوژی   ويژگيهای يك ايدئولوژی   اسلام مكتب جامع و همه جانبه   لغزشگاههای انديشه از نظر قرآن   تكيه برظن و گمان بجای علم و يقين   ميلها و هواهای نفسانی   شتابزدگی   سنت گرائی و گذشته نگری   شخصيت گرائی   منابع تفكر در اسلام   . 1 طبيعت   . 2 تاريخ   . 3 ضمير انسان   شهيد مرتضی مطهری ( انسان و ایمان ) Sat, 22 May 2010 19:22:11 +0430 انسان و ايمان مقدمه‏ای بر جهان بينی اسلامی ( جلد اول ) اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری ( قسمت اول ) فهرست مطالب : مقدمه   انسان و حيوان   شعاع آگاهی و سطح خواسته حيوان   شعاع آگاهی و سطح خواسته انسان   ملاك امتياز انسان   آيا انسانيت روبناست ؟   علم و ايمان   رابطه علم و ايمان   جانشينی علم و ايمان   ايمان مذهبی   آثار و فوائد ايمان   الف . بهجت و انبساط   ب . نقش ايمان در بهبود روابط   ج . كاهش ناراحتيها     مكتب ، ايدئولوژی   تعريف و ضرورت وجود مكتب و ايدئولوژی   انواع ايدئولوژی   ويژگيهای يك ايدئولوژی   اسلام مكتب جامع و همه جانبه   لغزشگاههای انديشه از نظر قرآن   تكيه برظن و گمان بجای علم و يقين   ميلها و هواهای نفسانی   شتابزدگی   سنت گرائی و گذشته نگری   شخصيت گرائی   منابع تفكر در اسلام   . 1 طبيعت   . 2 تاريخ   . 3 ضمير انسان   مقدمه " مقدمه‏ای بر جهان بينی اسلامی " مجموعه‏ای است مشتمل بر شش جلد ، و آخرين اثر نگارشی متفكر شهيد استاد مطهری می‏باشد طرحی كه استاد شهيد برای‏ اين كتاب در نظر داشتند شامل هفت جلد می‏شد كه عناوين آنها به اين شرح‏ است :  انسان و ايمان ، جهان بينی توحيدی ، وحی و نبوت ، انسان در قرآن‏ ، جامعه و تاريخ ،  امامت و رهبری ، زندگی جاويد يا حيات اخروی ولی با شهادت آن متفكر گرانقدر  به دست منافقان ، اين طرح به انجام نرسيد و استاد شهيد فرصت نگارش جلد ششم  اين مجموعه يعنی " امامت و رهبری " را نيافتند ولی پس از شهادت آن بزرگوار مجموعه‏ای از سخنرانيها و يادداشتهای ايشان در اين باب ، توسط " شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهيد " تحت عنوان " امامت و رهبری " منتشر شد كه علاقمندان می‏توانند كتاب مذكور  را بجای جلد ششم اين مجموعه مطالعه نمايند . انگيزه استاد شهيد از نگارش اين كتاب ، بيشتر رفع شبهات و نماياندن انحرافات فكری‏ئی  بوده است كه در آن زمان توسط برخی‏ گروهها اعم از مذهبی و غير مذهبی تبليغ می‏شد ، و البته اين شبهات و انحرافات ، اختصاص به زمان خاصی ندارد و در هر زمانی می‏تواند مطرح باشد اين كتاب همچون ديگر آثار استاد شهيد از بيانی ساده و روان و نثری شيوا برخوردار است ، و شايد از آن جهت كه استاد عنايت داشته‏اند كه اين‏ كتاب برای اقشار بيشتری قابل استفاده باشد ، سادگی و روانی عبارات‏ بيشتر رعايت شده است همچنين چنانكه از نام اين كتاب بر می‏آيد ، مطالب‏ اين كتاب در بيشتر موارد به اختصار بيان شده‏اند  تفصيل اكثر اين موارد را در ديگر آثار آن بزرگوار بايد جستجو كرد . شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهيد مرتضی مطهری 22 بهمن 1367 انسان و حيوان انسان ، خود نوعی حيوان است از اين رو با ديگر جانداران مشتركات‏ بسيار دارد اما يك سلسله تفاوتها با هم جنسان خود دارد كه او را از جانداران ديگر متمايز ساخته و به او مزيت و تعالی بخشيده و او را بی‏ رقيب ساخته است . تفاوت عمده و اساسی انسان با ديگر جانداران كه ملاك " انسانيت " او است و منشا چيزی به نام تمدن و فرهنگ انسانی گرديده است در دو ناحيه‏ است : بينشها و گرايشها . جانداران عموما از اين مزيت بهره‏مندند كه خود را و جهان خارج را درك‏ می‏كنند و بدانها آگاهند و در پرتو آن آگاهيها و شناختها ، برای رسيدن به‏ خواسته‏ها و مطلوبهای خود تلاش می‏نمايند . انسان نيز مانند جانداران ديگر يك سلسله خواسته‏ها و مطلوبها دارد و در پرتو آگاهيها و شناختهای خويش برای رسيدن به آن خواسته‏ها و مطلوبها در تلاش است تفاوتش با ساير جانداران در شعاع و وسعت و گستردگی آگاهيها و شناختها، و از نظر تعالی سطح خواسته‏ها و مطلوبها است. اينست آنچه به انسان مزيت و تعالی بخشيده و او را ساير جانداران جدا ساخته است . شعاع آگاهی و سطح خواسته حيوان آگاهی حيوان از جهان تنها به وسيله حواس ظاهره است از اينرو سطحی و ظاهری است ، به درون و روابط درونی اشياء نفوذ نمی‏كند ثانيا فردی و جزئی‏ است ، از كليت و عموميت برخوردار نيست ثالثا منطقه‏ای است ، محدود به‏ محيط زيست حيوان است و به خارج محيط زيست او راه پيدا نمی‏كند رابعا حالی است ، يعنی بسته به زمان حال است ، از گذشته و آينده بريده است‏ حيوان نه از تاريخ خود يا جهان آگاه است و نه درباره آينده می‏انديشد و نه تلاشش به آينده تعلق دارد . حيوان از نظر آگاهی ، هرگز از چهارچوب ظواهر ، فرديت و جزئيت ، محيط زيست ، زمان حال خارج نمی‏گردد ، در اين چهار زندان برای هميشه محبوس‏ است و اگر احيانا خارج شود نه آگاهانه و از روی شعور و انتخاب است ، بلكه تحت تسخير اجباری طبيعت و به صورت غريزه و ناآگاهانه و غير شاعرانه است . سطح خواسته‏ها و مطلوبهای حيوان ، مانند شعاع شناخت و آگاهيش از جهان در محدوده‏ای خاص است اولا مادی است ، از حدود خوردن و آشاميدن و خوابيدن و بازی كردن و خانه و لانه گرفتن و استفاده از جنس‏ مخالف بالاتر نمی‏رود برای حيوان ، خواسته و مطلوب معنوی ، ارزش اخلاقی و غيره مطرح نيست ثانيا شخصی و فردی است ، مربوط به خودش و حداكثر به‏ جفت و فرزندش ثالثا منطقه‏ای است ، مربوط است به محيط زيست خودش‏ رابعا حالی است و به زمان حال تعلق دارد . يعنی همان محدوديتهايی كه بعد ادراكی وجود حيوان دارد ، بعد خواهشها و گرايشهای وجودش دارد حيوان از اين نظر نيز در محدوده خاصی زندانی است . حيوان اگر هدفی را تعقيب كند و به سوی غايتی حركت كند كه از اين‏ محدوده خارج باشد ، مثلا به نوع تعلق داشته باشد نه به فرد ، به آينده‏ تعلق باشته باشد نه به حال - مانند آنچه در بعضی حيوانات اجتماعی از قبيل زنبور عسل مشاهده می‏شود - ناآگاهانه و به حكم غريزه و فرمان مستقيم‏ نيروئی است كه او را آفريده و جهان را تدبير می‏كند . شعاع آگاهی و سطح خواسته انسان قلمرو انسان چه در ناحيه آگاهيها و بينشها و شناختها و چه در ناحيه‏ خواسته‏ها و مطلوبها بسی وسيعتر و گسترده‏تر و متعالی‏تر است . آگاهی انسان و شناخت او ، از ظواهر اشياء و پديده‏ها عبور می‏كند و تا درون ذات  و ماهيت آنها و روابط و وابستگيهای آنها و ضرورتهای حاكم بر آنها نفوذ می‏نمايد  آگاهی انسان نه در محدوده منطقه و مكان ، زندانی می‏ماند و نه زنجيره زمان  آن را در قيد و بند نگه می‏دارد هم‏ مكان را در می‏نوردد و هم زمان  را از اين رو هم به ماوراء محيط زيست‏ خويش آگاهی پيدا می‏كند  تا آنجا كه دست به شناخت كرات ديگر می‏يازد ، و هم بر گذشته و آينده خويش وقوف می‏يابد ، تاريخ گذشته خويش و جهان يعنی‏ تاريخ زمين ، آسمان  ، كوهها ، درياها ، گياهان و جانداران ديگر را كشف‏ می‏كند و درباره آينده تا افقهای دوردست می‏انديشد بالاتر اين كه انسان‏ انديشه خويش را درباره بی‏نهايتها و جاودانگيها به جولان می‏آورد و به برخی‏ بی‏نهايتها  و جاودانگيها شناخت پيدا می‏كند آدمی از شناخت فرديت و جزئيت پا فراتر می‏نهد ، قوانين كلی و حقايق عمومی و فراگيرنده جهان را كشف می‏كند  و به اين وسيله تسلط خويش را بر طبيعت مستقر می‏سازد . انسان از نظر خواسته‏ها و مطلوبها نيز می‏تواند سطح والائی داشته باشد انسان موجودی است ارزشجو ، آرمانخواه و كمال مطلوبخواه ، آرمانهايی را جستجو می‏كند كه مادی و از نوع سود نيست ، آرمانهايی كه تنها به خودش و حداكثر همسر و فرزندانش اختصاص ندارد ، عام و شامل و فراگيرنده همه‏ بشريت است ، به محيط و منطقه خاص يا قطعه‏ای خاص از زمان محدود نمی‏گردد . انسان آنچنان آرمانپرست است كه احيانا ارزش عقيده و آرمانش فوق همه‏ ارزشهای ديگر قرار می‏گيرد ، آسايش و خدمت به انسانها از آسايش خودش‏ با اهميت‏تر می‏گردد ، خاری كه در پای ديگران فرو برود مثل اين است كه  در پا بلكه چشم خودش فرو رفته باشد ، با ديگران‏ همدرد می‏شود ، از شادی  ديگران شاد و از اندوه آنان اندوهگين می‏گردد ، به‏ عقيده و آرمان مقدس خود  آنچنان دلبستگی پيدا می‏كند كه منافع خود ، بلكه‏ حيات و هستی خود را به  سهولت فدای آن می‏نمايد . جنبه انسانی تمدن بشری كه روح تمدن به شمار  می‏رود ، مولود اينگونه‏ احساسها و خواسته‏های بشری است . ملاك امتياز انسان بينش وسيع و گسترده انسان درباره جهان ، محصول كوشش جمعی بشر است كه‏ در طی قرون و اعصار روی هم انباشته شده و تكامل يافته است اين بينش كه‏ تحت ضوابط و قواعد و منطق خاص در آمده نام " علم " يافته است علم به‏ معنی اعم يعنی مجموع تفكرات بشری درباره جهان كه شامل فلسفه هم می‏شود محصول كوشش جمعی بشر است كه نظم خاص منطقی يافته است . گرايشهای معنوی و والای بشر ، زاده ايمان و اعتقاد و دلبستگيهای او به‏ برخی حقايق در اين جهان است كه آن حقايق ، هم ماورای فردی است ، عام و شامل است ، و هم ماورای مادی است ، يعنی از نوع نفع و سود نيست‏ اينگونه ايمانها و دلبستگيها ، به نوبه خود ، مولود برخی جهان بينی‏ها و جهان شناسی‏ها است كه يا از طرف پيامبران الهی به بشر عرضه شده است و يا برخی فلاسفه خواسته‏اند نوعی تفكر عرضه نمايند كه ايمانزا و آرمان خيز بوده باشد . به هر حال گرايشهای والا و معنوی و فوق حيوانی انسان آنگاه كه پايه و    زيربنای اعتقادی و فكری پيدا كند نام " ايمان " به خود می‏گيرد . پس نتيجه می‏گيريم كه تفاوت عمده و اساسی انسان با جانداران ديگر كه‏ ملاك " انسانيت " او است و انسانيت وابسته به آن است ، علم و ايمان‏ است . درباره امتياز انسان از جانداران ديگر سخن فراوان گفته شده است برخی‏ منكر امتياز اساسی ميان اين نوع و ساير انواع هستند ، تفاوت آگاهی و شناخت انسان با حيوان را از قبيل تفاوت كمی و حداكثر تفاوت كيفی‏ می‏دانند ، نه تفاوت ماهوی همه آن شگفتيها و اهميتها و عظمتها كه نظر فلاسفه بزرگ شرق و غرب را سخت درباره مساله شناخت در انسان جلب كرده‏ است ، چندان مورد توجه اين گروه واقع نشده است . اين گروه انسان را از نظر خواسته‏ها و مطلوبها نيز يك حيوان تمام عيار می‏دانند بدون كوچكترين تفاوتی از اين نظر (هابز از فلاسفه معروف انگلستان چنين نظری درباره انسان دارد .  )  برخی ديگر تفاوت او را در جان داشتن می‏دانند ، يعنی معتقدند  جاندار و ذی حيات منحصر به انسان‏ است ، حيوانات ديگر نه احساس دارند  و نه ميل و نه درد و نه لذت ، ماشينهايی بی‏جان‏اند شبيه جاندار تنها  موجود جاندار انسان است ، پس‏ تعريف حقيقی او آن است كه موجودی  است جاندار (نظريه معروف دكارت .) ديگر انديشمندان كه‏ انسان را تنها جاندار  جهان نمی‏دانند و به امتيازات اساسی ميان او و ساير جانداران قائلند . هر گروهی به يكی از مختصات و امتيازات انسان توجه كرده‏اند از اين رو انسان با تعبيرها و تعريفهای مختلف و متفاوتی تعريف شده است از قبيل : حيوان ناطق ( تعقل كننده ) ، مطلق طلب ، لايتناهی ، آرمانخواه ، ارزشجو ، حيوان ماوراء الطبيعی ، سيری ناپذير ، غير معين ، متعهد و مسؤول ، آينده‏نگر ، آزاد و مختار ، عصيانگر ، اجتماعی ، خواستار نظم ، خواستار زيبايی ، خواستار عدالت ، دو چهره ، عاشق ، مكلف ، صاحب وجدان ، دو ضميری ، آفريننده و خلاق ، تنها ، مضطرب ، عقيده پرست ، ابزارساز ، ماورا جو ، تخيل آفرين ، معنوی ، دروازه معنويت ، و . . . بديهی است كه هر يك از اين امتيازات به جای خود صحيح است اما شايد اگر بخواهيم تعبيری بياوريم كه جامع تفاوتهای اساسی باشد همان به كه از علم و ايمان ياد كنيم و بگوئيم انسان حيوانی است كه با دو امتياز " علم‏ و ايمان " از ديگر جانداران امتياز يافته است . آيا انسانيت رو بناست ؟ دانستيم كه انسان نوعی حيوان است ، از اين رو مشتركات زيادی با ساير جانداران دارد ، در عين حال يك سلسله امتيازات اساسی ، او را از ساير جانداران متمايز ساخته است . وجوه مشترك انسان با حيوان ، و وجوه امتياز او از حيوان سبب شده كه‏ انسان دارای دو زندگی باشد ، زندگی حيوانی و زندگی انسانی ، و به تعبير ديگر زندگی مادی و زندگی فرهنگی . اينجا مساله‏ای مطرح است آن اينكه چه رابطه‏ای ميان حيوانيت انسان و انسانيت او ، ميان زندگی حيوانی او و زندگی انسانی او ، ميان زندگی مادی‏ و زندگی فرهنگی و روحانی او وجود دارد ؟ آيا يكی از اين دو ، اصل است و ديگری فرع ؟ يكی اساس است و ديگری‏ انعكاسی از او ؟ يكی زير بناست و ديگری روبنا ؟ آيا زندگی مادی زيربنا و زندگی فرهنگی روبناست ؟ آيا حيوانيت انسان زيربنا و انسانيت او روبناست ؟ آنچه امروز مطرح است جنبه جامعه شناسانه دارد نه جنبه روانشناسانه ، از ديدگاه جامعه شناسی مطرح می‏شود و نه از ديدگاه روانشناسی ، و از اين‏ رو شكل بحث به اين صورت است كه در ميان نهادهای اجتماعی آيا نهاد اقتصادی كه مربوط به توليد و روابط توليدی است اصل و زيربنا ، و ساير نهادهای اجتماعی ، بالاخص نهادهائی كه انسانيت انسان در آنها تجلی يافته‏ است ، همگی فرع و روبنا و انعكاسی از نهاد اقتصادی است ؟ آيا علم و فلسفه و ادب و دين و حقوق و اخلاق و هنر در هر دوره‏ای مظاهری از واقعيتهای اقتصادی بوده و از خود به هيچ وجه اصالتی ندارد ؟ آری آنچه مطرح است به اين شكل مطرح است اما خواه‏ناخواه اين بحث‏ جامعه شناسی نتيجه‏ای روانشناسانه پيدا می‏كند ، و هم به بحثی فلسفی درباره‏ انسان و واقعيت و اصالت آن كه امروز به نام اصالت انسان يا اومانيسم‏ خوانده می‏شود كشيده می‏شود ، و آن اينكه انسانيت انسان به هيچ وجه اصالت‏ ندارد ، تنها حيوانيتش اصالت دارد و بس ، انسان از اصالتی به نام‏ انسانيت در برابر حيوانيت خويش برخوردار نيست يعنی نظر همان گروه تاييد می‏شود كه منكر يك تمايز اساسی ميان انسان و حيوان‏اند . طبق اين نظريه نه تنها اصالت گرايشهای انسانی ، اعم از حقيقت گرائی ، خيرگرائی ، زيبائی گرائی و خداگرائی نفی می‏شود ، اصالت واقعگرائی از ديد انسان درباره جهان و واقعيت نيز نفی می‏شود زيرا هيچ ديدی نمی‏تواند فقط " ديد " باشد ، بی‏طرفانه باشد ، هر ديدی يك گرايش خاص مادی را منعكس می‏كند و جز اين نمی‏تواند باشد . عجب اين است كه برخی از مكاتب كه چنين نظر می‏دهند ، در همان حال از انسانيت و انسانگرائی و اومانيسم دم می‏زنند ! حقيقت اين است كه سير تكاملی انسان از حيوانيت آغاز می‏شود و به سوی‏ انسانيت كمال می‏يابد اين اصل ، هم درباره فرد صدق می‏كند و هم درباره‏ جامعه انسان در آغاز وجود خويش جسمی مادی است ، با حركت تكاملی جوهری‏ تبديل به روح يا جوهر روحانی می‏شود " روح انسان " در دامن جسم او زائيده می‏شود و تكامل می‏يابد و به استقلال می‏رسد حيوانيت انسان نيز به‏ منزله لانه و آشيانه‏ای است كه انسانيت او در او " رشد " می‏يابد و متكامل می‏شود همانطور كه خاصيت تكامل است كه موجود متكامل به هر نسبت‏ كه تكامل پيدا می‏كند مستقل و قائم به ذات و حاكم و مؤثر بر محيط خود می‏شود انسانيت انسان چه در فرد و چه در جامعه ، به هر نسبت تكامل پيدا كند ، به سوی استقلال و حاكميت بر ساير جنبه‏ها گام بر می‏دارد يك فرد انسان تكامل يافته فردی است كه بر محيط بيرونی و درونی خود تسلط نسبی  دارد فرد تكامل يافته يعنی وارسته از محكوميت محيط بيرونی و درونی ، و  وابسته به عقيده و ايمان . تكامل جامعه نيز عينا به همان صورت رخ می‏دهد كه تكامل روح در دامن جسم‏ و تكامل انسانيت " فرد " در دامن حيوانيت او صورت می‏گيرد . نطفه جامعه بشری بيشتر با نهادهای اقتصادی بسته می‏شود جنبه‏های فرهنگی و معنوی جامعه بمنزله روح جامعه است همانطور كه ميان جسم و روح تاثير متقابل هست ، (حكماء اسلامی ، اصلی در رابطه متقابل روح و بدن دارند كه با اين‏ عبارت بيان می‏شود : " النفس و البدن يتعا كسان ايجابا و اعدادا " .  )  ميان روح جامعه و اندام آن يعنی ميان نهادهای معنوی‏ و نهادهای مادی آن چنين رابطه‏ای برقرار هست همانطور كه سير تكاملی فرد به سوی آزادی و استقلال و حاكميت بيشتر روح است ، سير تكاملی جامعه نيز چنين است يعنی جامعه انسانی هر اندازه متكامل‏تر بشود ، حيات فرهنگی ، استقلال و حاكميت بيشتری بر حيات مادی آن پيدا می‏كند انسان آينده ، حيوان فرهنگی است نه حيوان اقتصادی انسان آينده ، انسان عقيده و ايمان و مسلك است نه انسان شكم و دامن . البته اين به آن معنی نيست كه جامعه بشر با يك جبر و ضرورت ، قدم به‏ قدم و روی خط مستقيم به سوی كمال ارزشهای انسانی حركت می‏كند و همواره‏ جامعه انسان در هر مرحله از زمان از اين نظر نسبت به مرحله پيشين يك‏ گام جلوتر است ممكن است بشر ، دوره‏ای از زندگی اجتماعی را طی كند كه با همه پيشرفتهای فنی و تكنيكی ، از نظر معنويات انسانی نسبت به گذشته‏اش  مرحله يا مراحلی به انحطاط كشيده شده باشد همچنانكه امروز نسبت  به بشر قرن ما گفته می‏شود . بلكه به اين معنی است كه بشر در مجموع حركات خود ، هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی رو به پيش است حركت تكاملی بشر از نظر معنوی يك‏ حركت يكنواخت روی خط مستقيم نيست ، حركتی است كه گاهی انحراف به‏ راست يا به چپ دارد ، توقف و احيانا بازگشت دارد ، ولی در مجموع خود يك حركت پيشرو و تكاملی است اين است كه می‏گوئيم انسان آينده حيوان‏ فرهنگی است نه حيوان اقتصادی ، انسان آينده انسان عقيده و ايمان است نه‏ انسان شكم و دامن . طبق اين نظريه ، جنبه انسانی انسان به علت اصالتش ، همراه و بلكه‏ مقدم بر تكامل ابزارهای توليديش تكامل يافته و بر اثر تكامل ، تدريجا از وابستگيش و تاثير پذيريش از محيط طبيعی و اجتماعی كاسته و بر وارستگيش‏ كه مساوی است با وابستگی به عقيده و آرمان و مسلك و ايدئولوژی ، و نيز تاثير بخشيش بر روی محيط طبيعی و اجتماعی افزوده است و در آينده هر چه‏ بيشتر به آزادی كامل معنوی يعنی استقلال و وابستگی به عقيده و ايمان و ايدئولوژی خواهد رسيد انسان در گذشته با اينكه از مواهب طبيعت و مواهب‏ وجود خود كمتر بهره‏مند بوده ، بيشتر اسير و برده طبيعت و هم اسير و برده‏ حيوانيت خود بوده ، اما انسان آينده در عين اينكه از طبيعت و از مواهب‏ وجود خود بيشتر بهره‏برداری خواهد كرد ، از اسارت طبيت و از اسارت قوای‏ حيوانی خود بالنسبه آزادتر و بر حاكميت خود بر خود و بر طبيعت خواهد افزود . بنابراين نظر ، واقعيت انسانی ، هر چند همراه و در دامن تكامل حيوانی‏ و مادی او رخ می‏نمايد ، به هيچ وجه سايه و انعكاس و تابعی از تكامل مادی‏ او نيست ، خود واقعيتی است مستقل و تكامل يابنده ، همانطور كه از جنبه‏های مادی اثر می‏پذيرد ، در آنها تاثير می‏كند تعيين كننده سرنوشت‏ نهائی انسان سير تكاملی اصيل فرهنگی او و واقعيت اصيل انسانی او است نه‏ سير تكاملی ابزار توليد اين واقعيت اصيل انسانيت انسان است كه به‏ حركت خود ادامه می‏دهد و ابزار توليد را همراه ساير شؤون ديگر زندگی‏ متكامل می‏كند ، نه اينكه ابزار توليد خود به خود متكامل می‏شود و انسانيت‏ انسان به مانند ابزاری توجيه كننده نظام توليدی ، تحول و تغيير می‏پذيرد ، و از اين رو نام تكامل را دارد كه توجيه كننده نظام توليدی متكاملتری‏ است  . ( ادامه دارد ) منبع : http://www.aviny.com/library/motahari/Books/26/pages/toc.html